سفر آفتاب

سفر آفتاب
بـه  كوره راه شب اى ماهتاب با من باش

دريـن  مـسير پر از اضطراب با من باش
كـنون  كه  عزم سفر دارم از ديار غروب

بـه شـهر نور، تو اى ماهتاب با من باش
چو  ذرّه  در تب خورشيد عشق مى سوزم

بـيا  ودر  سـفر آفـتاب بـا مـن باش
چو  مـاه،  نهضت نورانيم به تاريكى ست

ظـفر  شـكوه!  درين انقلاب با من باش
ز دامـن فـلك امـشب ستاره بايد چيد

سپهـر  عـشق! درين انتخاب با من باش
تو  اى  زلال تر از چشمه هاى هستى بخش

دريـن  كـوير سراسر سراب، با من باش
تو  اى نسيم بهشتى كه عطر گل از توست

مـباش  ايـن همه پا در ركاب، با من باش
بـه  شام تيره هجر وبه صبح روشن وصل

دريـن دو لـحظه پر الـتهاب با من باش
حـجاب  نور، تو را مى كند ز من مستور

كـنون كه محو توام، بى حجاب با من باش
نـديدم از سـفر عـشق غـير نـاكامى

مگر كـه از تـو شوم كامياب با من باش
بيا  كه  يك نفس از عمر بى امان باقى ست

دمـى كه محو شوم چون حباب با من باش
كـنون كه با نفس واپسين شود چو حباب

بـناى  شـيشه اى من خراب، با من باش
صـلاى  مهدى  موعود مى رسد از چرخ

كـه  شد دعاى فرج مستجاب با من باش
نيامدى كه چو (پروانه) سوختم اى دوست

كنون كه شمع صفت گشتم آب با من باش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.