? اسماعیل غافل ? ?قسمت 3

? اسماعیل غافل  ?

?قسمت  3

رفت تا اتاقی اجاره کند، وقتی خواست پولش را به صاحب خانه بدهد، یکدفعه قلبش ریخت و رنگش عوض شد. ??
تمام جیب هایش را گشت حتی وسایل داخل ساکش را بیرون ریخت ولی خبری از پول ها نبود، زبانش بند آمده بود، نمی دانست چکار کند و کجا برود. سراسیمه خود را به حرم رساند،خیلی ترسیده بود.??
با همان حالت اضطراب و دلهره گفت:
?- آقا جان! قربانت شوم، من مهمان شما هستم، خوب می دانی که من اهل رو انداختن و چیز گرفتن از کسی نیستم، پول هایم را زدند، نه سرپناه دارم نه چیزی دارم بخورم، آقاجان! به حق مادرت فاطمه زهرا سلام الله علیها لطفی کن و ما را از این مصیبت نجات بده.
نزدیکای ساعت 4 بود که از خستگی یه گوشه ی حرم خوابش برد، ?در عالم خواب وجود مقدس امام رضا علیه السلام را دید، آقا فرمودند: این قدر بی تابی مکن. فردا صبح می روی صحن قدس و اولین نفری که به صحن آمد، مشکلت را به او می گویی.
☺️خیلی خوشحال شد دیگر بهتر از این نمی شد هم امام رضا علیه السلام را خواب دیده بود و هم فردا پول هایش پیدا می شد. آن شب را در حرم ماند اما جز آب چیز دیگری نداشت که بخورد.
??
صبح اول وقت به صحن قدس رفت، دید یکی وارد صحن شد، رفت جلو تا طبق سفارش حضرت، پول هایش را از او بگیرد اما وقتی که نزدیک تر شد و قیافه ی آن آقا را دید سرجا خشکش زد??، با خودش گفت: آره، این همان اسماعیل محل خودمان است.?

#داستان_مهدوی

ادامه دارد…??????

? کانال چشم به راه
عضویت ?
? telegram.me/joinchat/Cys1tT_SDoy5nbXao7fCxw ?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.