حكاياتى كوتاه و خواندنى
يكى از اشراف عرب را پرسيدند كه : چگونه به اين مرتبه از سرورى رسيدى ؟ گفت
با هيچ كس دشمنى نكردم ، مگر آن كه بين خويش و او، جايى براى آشتى باز نهادم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : سه چيز تنگى نپذيرد: بيمارى و تهيدستى و مرگ .
بزرگى گفته است : سه چيز سبب خوشحالى آدمى شود. يكى آن كه ميوه درختى را كه
خود كاشته است بخورد. ديگرى . آن كه بيند كه كسى فرزندش را ستايش كند و سديگر
آن كه شنود كه شعرش را خوانند.
حكيمى گفته است : سه كس از سه كس انصاف نبيند: بردبار از نادان و مؤمن از بدكار و
شريف از فرو مايه .
يكى از حكيمان گفت : دوستى ، سه گونه است : يكى ، دوستى خداى تعالى كه نه به
اميدى ست و نه از بيمى . و بيوفايى و خيانت نيز آن رانمى آلايد. ديگر دوستى يى كه
از روى عشق و محبت و در جهت همزيستى باشد. و سديگر دوستى يى كه به سابقه رغبتى
و يا بيمى ست و آن ، بدترين دوستى هاست و زودتر از ميان مى رود.
افلاطون گفت : سه كس در خور ترحم اند: ضعيفى كه به دست قوى گرفتار آيد و
بخشنده اى كه نيازمند فرومايه اى شود و دانايى كه فرمان نادانى بر او جارى شود
لقمان حكيم گفت : سه كس را به سه هنگام توان شناخت : دلاور را به گاه نبرد و
بردبار را به هنگام خشم و برادر را به گاه نياز.
يكى از بزرگان گفته است : سه چيز را حيله اى مفيد نيفتد: تهيدستى آميخته به تنبلى و
دشمنى يى كه حسد بدان راه يافته باشد و بيمارى به گاه پيرى .
ديگرى گفته است : خرد سالان را شايسته نيست كه بزرگسالان پيشى گيرند. مگر در
سه چيز: سير شبانه ، فرو رفتن در سيلاب و افسار مركب به دست گرفتن .
حسن بن سهل گفت : سه چيز، بى سه چيز ديگر تباه شود: دينى كه با دانش همراه
نباشد و قدرتى كه به فعل در نيايد و مالى كه بخشيده نشود.
در حديث آمده است كه : چهار چيز، در شمار گنجينه هاى بهشتى ست : پنهان داشتن نيازمندى
، پنهان داشتن صدقه ، پنهان داشتن مصيبت و پنهان داشتن درد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى ، پادشاهى را به چهار سخن پند داد و گفت : آن ها را به ياد دار! كه صلاح كشور
و استوارى مردمت در آنست : وعده اى مده ! كه به وفاى آن مطمئن نيستى . و بالا رفتن
آسانى كه فرود آمدنى دشوار در پى دارد، ترا نفريبد. و هر كردارى را پاداشى در پى
است و از عاقبت آن بپرهيز! و هر كارى دشوارى هاى پنهانى دارد. آن ها را آماده باش !
در كليله و دمنه آمده است كه : بر هر مالداريست كه
مال خويش در سه مورد صرف كند اگر آخرت خواهد، به صدقه دهد و اگر دنيا خواهد در
راه پادشاه و پيرامونيانش به كار برد و اگر كامجوى است ، در راه زنان صرف كند.
ماءمون گفته است : مردان سه گروه اند. آنان كه چون غذايند و از آن ها گزيرى نيست و
آنان كه چون دارويند، و گاه ، بدان ها نياز افتد و آنان كه چون دردند و از آنان به خدا
پناه مى بريم .
حكيمى گفته است : چون مرد بى نياز شود، و احوالش به نيكى گرايد، به چهار چيز
مبتلا شود. خدمتگر ديرينه خود را رها كند، زنش را هوو آورد، خانه خويش را ويران كند و
بنايى نو نهد و مركب خويش را عوض كند.
حكيمى گفته است : شايسته است كه زن در چهار چيز فروتر از مرد بود: سن و قد و
ثروت و تبار.
احنف بن قيس گفت : شتاب ورزيدن ، جز در چهار مورد، پسنديده نيست : دختران را به شوهر
دادن ؛ چون همسرى مناسب يافته شود، به خاك سپردن مردگان ، دريافتن آن چه در آن
امكان نابودى هست . و انجام كار نيك .
ديگرى گفته است : آن كه خويش را از چهار چيز باز دارد، نيكبخت است : شتاب ، ستيز،
سستى و خود پسندى .
نكته هاى علمى ، ادبى ... مطالبى از علوم و فنون مختلف
(كلمه ) (سعد) متضاد (نحس ) است . اما اگر انسان را وصف كند، در برابر (شقى )
است . اگر (سعد) در برابر (نحس ) باشد، ماضى آن ، مفتوح العين است و اگر در
برابر (شقاوت ) باشد، مكسورالعين .
فرازهايى از كتب آسمانى
سيد شريف در حواشى (كشاف ) در پايان سوره فاتحه گفته است : بيشترينه حديث
هايى كه از (ابى بن كعب ) در فضايل سوره ها آمده است ، دروغين است .
(صغانى ) گفته است . آن حديث هاى دروغين را مردى آبادانى ساخته است و چون از او سبب
آن را پرسيدند. گفت : ديدم كه مردم به شعر و فقه ابوحنيفه سرگرمند و قرآن را به
فراموشى سپرده اند. خواستم آنان را به قرآن
مشغول دارم . پايان سخن سيد.
مؤلف گويد: در كتابى ديدم كه چون آن مرد را گفتند: مگر سخن پيامبر (ص ) را نشنيده
اى كه گفت : آن كه آگاهانه دروغى به من نسبت دهد، جايگاه او در آتش خواهد بود؟ گفت :
اما من اين دروغ را به سود او گفته ام .
شعر فارسى
از نشناس :
كسى كه منزل او كوى يار خواهد بود
|
به از سفر به جهانش چه كار خواهد بود؟
|
از شيخ ابوعلى (ابن سينا):
كفر چو منى ، گزاف و آسان نبود
|
ثابت تر از ايمان من ، ايمان نبود
|
در دهر، چو من يكى و آن هم كافر
|
پس ، در همه دهر، يك مسلمان نبود.
|
از نشناس :
اى خاك بوسى درت ، هر صاحبدلى !
|
بردن به خاك اين آرزو، مشكل تر از هر مشكلى
|
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است كه : پنج چيز را پيش از پنج چيز غنيمت دان ! جوانى را پيش از پيرى ،
تندرستى را پيش از بيمارى ، بى نيازى را پيش از نيازمندى ، آسايش را پيش از
گرفتارى و زندگى را پيش از مرگ .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
يكى از حكيمان يونانى گفته است : گرد آوردن
مال ، جز به خصلت ميسر نشود: رنج بردن در كسب آن ، باز ماندن از آخرت ، بيم از نيست
شدن آن ، تحمل نام بخل ، كه مانع از دست رفتنش شود، و بريدن از ياران به سبب
مالدارى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : خردمند را سزاوار نيست كه بى يكى از اين پنج چيز، در جايى بماند:
پادشاهى بردبار، پزشكى دانشمند، قاضى يى دادگر، نهرى روان و بازارى استوار
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ديگرى گفته است : دانش جز به پنج چيز حاصل نشود. طبيعت موافق با دانش ، اشتياق
كامل ، هزينه كافى ، بردبارى كامل و معلم نصيحتگر.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امير مؤمنان (ع ) فرمود: پنج خصلت از كرم آدمى ست : زبان خويش در اختيار داشتن ، به
كار خويش پرداختن ، به ميهن خويش اشتياق داشتن و دوستان ديرين خويش را پاس داشتن .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفته است : خردمند را سزاوارست كه از پنج كس بپرهيزد: بخشنده اى كه او را خوار
داشته باشد، فرومايه اى كه او را گرامى داشته باشد. خردمندى كه محرومش داشته
باشد. نادانى كه با او شوخى كرده باشد و بدكارى كه با وى معاشرت كرده باشد.
احنف بن قيس گفت : گرفتارى در پنج چيز مى شتابد: خدمتگزار
تنبل ، هيزم تر، خانه خالى ، سفره نهاده و سپاهى يى كه در خانه را بكوبد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
در حديث آمده است كه : شش تن را هيچگاه اندوه ، رها نكند: كينه توز، حسود، تهيدستى كه
به تازگى از ثروت باز مانده باشد، بى نيازى كه از تهيدستى در هراس است ،
خواهان رتبه اى كه توانايى رسيدن به آن را نداشته باشد. كسى كه با اديبان بنشيند
و از آنان نباشد.
امير مؤمنان (ع ) فرمود: در همنشينى كسى كه شش خصلت در او باشد، بهره اى نيست : آن
كه چون با تو سخن گويد، دروغ گويد، و چون با او سخن گويى ، دروغ پندارد. و
چون امينش شمارى ، خيانت ورزد و چون امينت شمارد، متهمت دارد و چون او را ببخشى ،
ناسپاسى كند و چون بر تو ببخشد، منتت نهد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : آبادانى جهان به شش چيز باز بسته است : نخستين آن ، بسيارى زناشويى
و نيروى بر انگيزنده آنست كه اگر بريده شود، پيوند
نسل ها بريده شود و دومين آن ، مهر ورزيدن بر فرزندست ، كه اگر نمى بود انگيزه
تربيت از ميان مى رفت . و هلاكى فرزند را در پى مى داشت . و سومين آن ، درازى و
گشادگى آرزوهاست كه اگر نمى بود، آبادانى رها مى شد. و چهارمين ، ناآگاهى از زمان
مرگ و مدت زندگى ست كه اگر نمى بود، آرزوها گسترش نمى يافت و پنجمين ،
گوناگون احوال مردم است و در داشتن و نداشتن و نياز برخى به برخى كه اگر همه
يكسان بودند، معاششان انتظام نمى يافت و ششمين آن ، وجود سلطانست كه اگر نمى بود،
برخى از مردم ، برخى ديگر را هلاك مى كردند.
حكيمى گفته است : شش خصلت است كه تنها، (شريفان ) دارند: پايدارى به هنگام روى
آوردن نعمتهاى بزرگ ، بردبارى به هنگام روى دادن رنج هاى بزرگ ، نفس خويش را به
خرد سپردن ؛ آنگاه كه شهوت ها بر انگيخته شوند، پوشيدن راز خويش از دوستان و
دشمنان ، بردبارى بر گرسنگى و تحمل همسايه بد.
(نيز گفته اند): هر چيز بيرون از اندازه ، بر خلاف طبيعت است و هر شتابنده اى در خور
نكوهش است ، اگرچه رستگار باشد.
و نيز: خزانه اسرار هر چند پيشى يابد، تباهى آن ، افزون ترست . نعمت
جاهل هر چه افزون تر شود، زشتى آن نيز افزون شود. هر چيزى چيزيست . و دوستى
دروغگويان هيچ چيز نيست .
و نيز: لباس آدمى ، زبانى است كه از نعمت پروردگارى نشان مى دهد.
و نيز: همنشينى با گرانجان ، تب جانست . زكات راى درست ، اندرز دادن به ديگرانست
. دست تنگى و عيالمندى ، اوج بلاست . فردا، روز ناتوانانست . دوست پدر، عموى
فرزندست .
و نيز: صواب نادان ، همچون خطاى داناست . سوگندى كه ناخواسته خورده شود، نشانه
دروغگويى ست .
و نيز: پندار خردمند، بهتر از يقين نادانست . هر روز را خوراكى معلوم است .
و نيز: شريف ترين اعمال نيكوكاران ، تغافلشانست از آن چه دانند. سعادت آدمى ، آنست
كه دشمنش خردمند باشد. زبان نادان ، كشنده اوست . مرگ نكوكار(ان ) راحتى آنانست و
مرگ بدكار(ان ) راحتى ديگران . نيكوترين
مال ، آنست كه ترا پاس دارد و بدترين آن ، آنست كه پاسش دارى .
و نيز: نيكوترين عفو، آنست كه با توانمندى همراه باشد. هر قوم را روزگارى ست .#
نيست شدن نياز، بهتر از آنست كه از غير اقلش خواسته شود. نيكوترين
مال ، آنست كه ترا سود برساند. نيكوترين شهرها آنست كه خواسته هاى ترا بر
آورد. نيكوترين تجربه ، آنست كه از آن ، پند پذيرفته باشى . ستم بر ناتوان ،
بدترين گونه ستم است .
و نيز: ايستادگى به هنگام سر گردانى ، از توفيقات آدمى ست . آن كه خود كامه
باشد، خويش را به رنج افكنده است . دورى از نادان ، نزديكى به داناست .#
و نيز: اصلاح نفس تو، پى آمد آگاهى به فساد آنست . خشم نادان به گفتارست و خشم
دانا به كردار.
و نيز: آن كه ترا بى چشمداشتى گرامى دارد، گراميش دار!
و نيز: خرد خويش را به مردم نزديك دار! تا از شر آنان در امان باشى .
و نيز: از آنان مباش كه به آشكارا شيطان را نفرين گويند و به پنهانى او را همراهى
كنند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
باديه نشنى را گفتند: زمستان خويش را چه توشه تدارك ديده اى ؟ گفت : لرزيدن و
خرابى معده و زانو به بغل گرفتن و نشستن .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
عربى بر شتر نشسته بود و مى گفت : خدا كسى را بر تو نشانده است كه حاجتش دورست
و هودجش اندك .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
باديه نشينى دودمان خويش را بدين صفت ها ستود كه آنان شيران بيشه شجاعتند و باران
روزگار خشكسالى كه به گاه نبرد، دشمن را به نيستى برند و نيازمندان به خويش را
بى نياز سازند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
ابوالعيناء را از سخاوتمندى و جوانمردى (حسن بن
سهل ) پرسيدند. گفت : چنان مى نمايد كه (آدم ) او را در ميان فرزندان خويش باز
نهاده است . زيرا از بيچارگى آنان جلوگيرى مى كند و به هنگام ناراحتى ها، ياور آنانست
.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
افلاطون گفت : پادشاه ، همچون رود است و اميرانش همچون جويباران ، كه چون آب رود
خوشگوار بود، جويباران نيز خوشگوارند و چون رود شور بود، جويباران نيز شورند.
و نيز گفت : پادشاه را شايسته است كه آنگاه از ياران خويش محبت خواهد، كه هيبت او در
آنان جايگزين شده باشد. چه ، پس از جايگزين شدن هيبت است كه او با كمترين رنجى ،
محبت آنان را به دست آورد. اما اگر پيش از آن ، محبت آنان خواهد، بر او گرد نيايند و نيز
ايشان را نگه نتواند داشت .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
بهرام گور گفت : هيچ چيز، پادشاهان را زيانمندتر از آن نيست ، كه از كسى خبر خواهند،
كه به گفتار خود راستگو نيست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
معاويه صعصعة بن صوحان را گفت : تو به هنگام سخن گفتن به سخن خويش توجه
ندارى و در كجى يا استوارى آن نمى گرى . اگر در سخن خويش مى نگرى ، مرا بگوى
كه : برترين مال كدامست ؟. و او گفت : بخدا سوگند! كه سخن نمى گويم مگر آن كه آن
را در سينه خويش خمير مى كنم و آنگاه مى گويم كه استوار بگويم و كجى آن مرتفع
سازم . و نيكوترين مال ، نخل سرسبزيست ، كه در زمينى پر درخت بكارند. يا، گوسفند
زرد رنگى ست كه در سبزه زارى بچرد، يا چشمه ايست كه در زمينى سست جارى شود.
آنگاه ، معاويه گفت : درباره طلا و نقره چه گويى كه - خداوند پدرت را نيكى دهاد! - و
او گفت : اين دو، سنگ هايى كوبيده شده اند، كه اگر بدانها روى كنى ، نابود شوند و
اگر از آن ها روى بگردانى ، نمى افزايند.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : سفر را هفت عيب است : دورى آدمى از آن چه بدان ماءنوس است و نزديكى با
كسى كه همسان او نيست و مخاطره مال و مخالف افتادن در خوردن و خفتن و رويارويى با
سختى گرما و سرما و كشيدن ناز كشتيبان و مكارى و كوشش همه روزه در به دست آوردن
منزل ديگر.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
عبيداللّه بن زياد، بر يكى از كسانى كه بر او شوريده بود، دست يافت و دست و پايش
بريد و بر در خانه اش به دار كشيد.(اما)دار كشيده ، فرزند خويش را گفت : پسركم !
اين موكلان را خوب پذيرايى كن ! كه ميهمانان مايند. و فرزندش نيز چنين كرد.
حكاياتى كوتاه و خواندنى
ابن مقفع را گفتند: بلاغت چيست ؟ گفت : كوتاهى سخن بى آن كه انگيخته از ناتوانى بود
و سخن به درازا كشاندن ، بى آن كه بيهوده گويند. و بار ديگر از بلاغت پرسيدند: و
گفت : چنان باشد كه چون نادان شنود، پندارد كه شبيه آن ، نيكو تواند گفت .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
از سخنان حكيمان : آروزها، خواب هاى خوش ناخفتگانست .#نوميدى تلخست ، و آرزوبنده .#
مرگ بر آرزو مى خندد. سلام نردبان تندرستى ست . رشوه ريسمان نيازست .#مردمان
اهداف بلايايند. بخيل ترين مردم ، آبروى خويش را بخشنده ترينست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
معاويه (عدى بن حاتم ) را گفت دودمان (طى ) را چه چيز مانعست كه كسى چون تو را
داشته باشد؟ و او گفت : همان كه عرب را از داشتن كسى چون تو مانعست .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
مردى دو باديه نشين را ديد، كه در سخن گفتن ، بر يكديگر پيشى مى گرفتند و آنان را
گفتند: چه دروغى مى گوييد! گفتند: ستايش تو.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
يكى از مشايخ عرب گفت : بر يكى از قبايل عرب مى گذشتم . زنى ديدم با قامتى خوش
و روى بندى زيبا. كه در دلم جاى گرفت . او را گفتم : اى فلان ! اگر همسرى دارى ، خدا
ترا بر او ببخشايد! گفت : خيال خواستگارى دارى ؟ گفتم : آرى ! گفت : برخى از موهاى
من به سپيدى گراييده است . مى پذيرى ؟ گفت : عنان اسب گرداندم و روى بر تافتم ،
كه باز گردم . زن گفت : درنگ كن ! تا ترا چيزى گويم ! گفتم : چيست ؟ گفت : من به
بيست سالگى نرسيده ام . اما خواستم ترا آگاه كنم كه ترا ناخوش دارم بدانچه تو
ناخوش دارى .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : خاموش باش ! تا سخن ملازم تو باشد. عزت در جامه نيكو نيست .#
حسن ههمجوارى آن نيست كه همسايه را آزار نرسانى ،
بل ، آنست كه بر آزار او بردبار باشى . آن كه
پول خويش گرامى دارد، خويش را مى دارد. آن كه زندگى تو بسته به هستى اوست ،
بايد براى وى بميرى . آن كه در كار خويش
تاءمل كند، به آرزوى خويش مى رسد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
مردى را نزد مهدى ( عباسى ) آورند. خليفه ، گناهان وى بر او بر شمرد. مرد گفت : اى
امير! پوزش خواستن من بر آن چه عليه من گفتى ، مردود شمردن سخنان تست و اقرار من
بر آن نيز گناهى را بر من ثابت مى كند كه آن را مرتكب نشده ام اما مى گويم :
اگر آسايش خويش را در شكنجه من مى دانى ، از پاداشى كه در چشم پوشى از من هست ،
باز مايست !
حكايات تاريخى ، پادشاهان
معتصم ، آنگاه كه به خلافت رسيد، به عبداللّه بن طاهر نوشت . خدا بر ما و تو
ببخشايد! در دل از تو رنجشى داشتم كه اقتدار بر خلافت ، آن را
زايل كرد. با اينهمه ، اندكى باز مانده است . و از آن ترسانم كه چون ترا بينم ، بر
تو خشم گيرم . اگر از من هزار نامه به تو رسيد، كه ترا به حضور خويش خوانم ،
شايسته آنست كه به دنبال نامه هاى من ، خويش را به حضورم نرسانى و بدانى كه از
تو بر دل منست . والسّلام .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
شعبى گفت : نزد شريح قاضى بودم ، كه زنى وارد شد و از شوى خويش شكوه مى
كرد. و به سختى مى گريست . قاضى را گفتم : خدا كارت را نيك سازد! اين زن ستمديده
را نمى بينى ؟ شريح گفت : از كجا دانستى ؟ گفتم : شدت گريه اش نمى بينى ؟ گفت :
آن ، ترا نفريبد! كه برادران يوسف نيز چون شب هنگام به نزد پدر خويش آمدند، مى
گريستند.
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
پادشاهى از گناه مردى در گذشت . سپس بار ديگر او را نكوهش كرد. مرد گفت : اى
پادشاه . اگر خواهى خرسندى خويش را خدشه دار نكنى ، چنان كن .
لطيفه ها، سخنان نغز و شيرين
شاعرى ، يكى از اميران خراسان را هجا گفت . امير او را طلب كرد و شاعر گريخت .
اما مادرش به نامه اى نزد امير، به شفاعت رفت . چون شاعر به نزد امير آمد، امير او را
گفت : واى بر تو! به تو چه رويى به ملاقات من آمده اى ؟ گفت : به همان روى كه به
ملاقات خدا مى روم ؛ با گناهانى بيش از آن چه به نزد تو آمده ام . امير گفت : راست
گفتى ! و او را بخشيد.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون امين به محاصره افتاد، سپاهيانش بانگ و فرياد مى كردند و از او مستمرى مى
طلبيدند. صبحگاهى برخاست و بانگ محاصره گران از بيرون شهر شنيد و بانگ
فريادگران از درون . و گفت : خدا هر دو گروه را بكشد! كه يكى خونم را مى خواهد و آن
ديگرى مالم را. يكى از ياران ، او را گفت : امير، در شادى و اندوه ، همچنان ظرافت طبع
دارد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
قاضى يى گفت : اگر دادخواهى به نزد تو آيد كه پك چشم از وى برآورده باشند، به
سود او حكم مران ! بگذار! تا دشمنش نيز بيايد. بسا كه هر دو چشم او بر آورده باشند.
افلاطون گفته است : پيروزى ، شفاعتگر گنه كاران در پيشگاه كريمانست .
و نيز گفته است : دشمن چون به اختيار تو در آيد، از صف دشمنان تو بيرون رفته و در
رديف سپاهيان تست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون (اسحاق بن ابراهيم ) را بند بر نهاده به نزد هارون (الرشيد) آوردند، هارون او را
گفت : اى اسحاق ! ترا بر دمشق فرمانروايى دادم كه بهشتى شادابست اما، تو آن را رها
كردى كه عريان تر از سنگ شد و ترسناك تر از بيابان ! اسحاق گفت : اى امير! جز اين
راهى نداشتم . زيرا مردمى را سرورى دادم كه حق برگردن آنان سنگينى مى كرد. و در
ميدان تعدى تاختند و صلاح خويش را در آن ديدند كه به ستيز بپردازند و آبادانى را
رها كنند و اين ، بهتر از آنست كه به سلطان زيان رسانند. از اين رو، امير به جاى آن كه
بر من خشم گيرد، حق عظيم خويش را از آنان بخواهد.
رشيد گفت : اين نيكوترين سخنى ست كه از (گناهكار) ترسيده اى شنيده ام و از حكيمان
شنيده ايم كه : برترين سخن ، بديهه ايست كه در مقام ترس گفته شود.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
(تميم بن جميل ) (به روزگار معتصم شوريد) و بر
سواحل فرات تسلط يافت . چون او را دستگير كردند و به نزد معتصم آوردند. معتصم گفت
تا سفره و شمشير حاضر كنند، اما (تميم ) از آن بيمناك نشد و معتصم براى آزمايش او،
وى را گفت : عذر خويش بگو! تميم گفت : چون امير اجازه داد، مى گويم خداوند فرزند و
مادر را بى وجود تو نگذارد! و جماعت امت از وجود تو خالى مباد! و شعله هاى
باطل را به وجود تو خاموش كناد! و راه حق به تو روشن باد! همانا كه گناهان ، زبان ها
را لال مى سازند و دل ها را كور مى كنند. و گناهان بزرگ مى شوند و گمان ها نسبت به
بد كاران بد مى شوند و جز عفو يا انتقام تو باقى نمى ماند و اميدوارم كه يكى از اين دو
را كه به من نزديك ترست و پيشوايى ترا سزاوارترست و خلافت ترا مناسب ترست
برگزينى ! آنگاه گفت :
هم اينك ! مرگ خويش را ميان شمشير و سفره اى كه براى كشتن من فراهم آمده است مى بينم
و گمان من بر آنست كه هم امروز مرا مى كشى و كدام آدمى يى ست كه از قضاى خدا
بگريزد؟ بر مرگ خويش زارى نمى كنم ، زيرا مى دانم كه مرگ به هنگام خويش فرا
مى رسد. اما بازماندگان من كودكانند كه آنان را رها كرده ام و جگرهاشان در حسرت من
خونين است . اگر زنده بمانم ، آنان نيز به نعمت وجود من زنده بمانند و اگر بميرم ،
آنان نيز خواهند مرد.
معتصم خنديد و گفت : نزديك بود شمشير بر نكوهش پيشى گيرد. آنگاه خطاب به او گفت
: بازگرد! كه به پاس كودكانت ترا بخشيدم و ترا به آنان واگذاشتم و فرمان داد تا
بند از او برداشتند و وى را بر سواحل فرات فرمانروايى داد.
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
امام صادق - جعفر بن محمد - (ع ) فرمود نياز، نيازمندى را به نزد من مى آورد. و در
برآوردن حاجت او شتاب مى ورزم ، از بيم آن كه از در خواست خويش بى نياز شود. و يا
اگر كندى ورزم ، اقدام من ، او را مفيد نيفتد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : با كسى كه كارها را آزموده است ، مشورت كن ! كه او راى خويش در اختيار تو
مى گذارد، يعنى : آن چيزى را كه او گران به دست آورده است و رايگان به تو مى
بخشد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
باديه نشينى گفت : هيچگاه زيان نديدم ، مگر آن كه دودمانم نيز زيان ديدند! گفتندش :
چگونه ؟ گفت : كارى نكردم جز آن كه با آنان هم راى شدم .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
افلاطون گفت : كسى را كه به باطن شرمسارست ، به ظاهر نكوهش مكن ! و از نفس خويش ،
شرم دار! و نيز گفت : چون خواهى سپاس كسى را در افزونى نعمت بدانى ، بنگر! كه
بردباريش در نقصان آن چگونه است . و نيز گفت : چون كسى با تو وصف
حال خويش كند، نوميدش مدار! چه ، ترا در آگاهى بر درون خويش با خدا شريك داشته
است .
ارسطو گفت : همچنان كه خواهان كامياب به لذت درك مى رسد، خواهان ناكام نيز لذت
نوميدى را در مى يابد و نيز او را پرسيدند: انسان را شايسته است كه چه چيزى را
سرمايه سازد؟ و او گفت : آن چه با كشتى غرق شده به دريا فرو رفته باشد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را پرسيدند: دوست چيست ؟ گفت : يكى از نام هاى (عنقا)ست . نامى ست بى معنى و
جانورى كه وجود ندارد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
ابوالعيناء را به روزگار پيرى گفتند: چگونه اى ؟ گفت : به بيمارى يى درمانده ام ،
كه مردم آن را آرزو كنند. يعنى : پيرى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى گفت : زارى تو بر مصيبت برادرت ، نيكوتر از بردبارى تست و بردباريت بر
مصيبت خويش ، زيباتر از زارى تست .
حكايات تاريخى ، پادشاهان
از ابوعبيده روايت شده است كه گفت : گروهى را نزد حجاج آوردند، كه بر او شوريده
بودند و حجاج ، به كشتن آنان فرمان داد. و كشتندشان . مگر يك نفر كه به هنگام نماز
رسيد و حجاج (قتيبة بن مسلم ) را گفت : نزد تو باشد و فردا او را نزد ما بياور! قتيبه
گفت : بيرون رفتيم و مرد با من بود. چون به يكى از راهها رسيديم . مرا گفت : آيا كار
خيرى خواهى كرد؟ گفتم : چيست ؟ گفت : اماناتى از مردم نزد منست و دوست تو، مرا خواهد
كشت . توانى كه مرا رها سازى ؟ تا با زن و فرزند خويش وداع كنم و حقوقى را كه بر
منست ، بگزارم . و بدانچه كه بر منست و عهده دار آنم ، وصيت كنم و خدا را
كفيل خويش مى گيرم كه صبح زود به نزد تو آيم .
قتيبه گفت :! من از سخن او شگفت زده شدم و بدو خنديدم . اما او گفت : اى فلان ! بر منست
كه به نزد تو بازگردم و پيوسته اصرار مى كرد، تا گفتم : برو! اما هنوز مى ديدمش
، كه به خويش آمدم و گفتم : با خود چه كردى ؟! اما ديرى از شب را با زن و فرزندم
گذراندم و چون صبح شد، شنيدم كه كسى در مى زند. و بيرون رفتم و مرد را ديدم كه
گفت : باز آمدم و گفت : من خدا را كفيل خويش ساختم . چگونه باز نمى گشتم ؟ با او به
راه افتادم و چون حجاج مرا ديد، گفت : اسير كجاست ؟ گفتم
حال امير نيك گرداند! بر در است ! و او را حاضر كردم و سرگذشت را به او گفتم .
حجاج چند بار او را نگريست . آنگاه گفت : او را به تو بخشيدم و از او درگذشتم .
من نيز چون از خانه بيرون رفتم ، او را گفتم : هر كجا خواهى ، رو! و او سر خويش به
آسمان برداشت و گفت : پروردگارا! ترا سپاس ! و مرا نگفت كه خوب كردى و يا بد و من
با خويش گفتم : به خداى كعبه ! كه اين ، ديوانه است . اما، چون روز دوم شد، مرد به
نزد من آمد و گفت : اى فلان ! خدا پاداش نيكت دهاد! به خدا كه ديروز فراموش نكردم كه
در حق من چه كردى . اما، ناخوش داشتم كه ترا در سپاس با خدا شريك گردانم .
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از كتاب (الجواهر): ابوعبيده گفت : على بن ابى طالب ، به
ارتجال نه سخن گفت كه ديگر بليغان در طمع آنند. سه سخن در مناجات و سه سخن در
دانش و سه در ادب .
اما آن سه كه در مناجاتست : مرا عزت ، همين بس ! كه تو پروردگار منى و مرا اين نازش
بس ! كه بنده تواءم و خداوندا! تو، آنچنانى كه من دوست دارم . پس مرا توفيق ده ! تا
چنان باشم كه تو خواهى .
و آن سه كه در دانش است : آدمى در زير زبان خويش نهفته است و آن كه قدر خويش
بشناسد، كارش تباه نشود. و سخن گوييد! تا شناخته آييد.
و آن سه كه در ادب است : به هركس كه خواهى ، بخشش كن ! فرمانرواى او خواهى شد. و
از هر كه خواهى بى نياز شو، تا همانند او باشى و به هر كس خواهى نيازمند شو، تا
در بند او باشى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى را گفتند: نعمت چيست ؟ گفت : در هشت چيزست : بى نيازى ، امنيت ، تندرستى ، جوانى
، خوشخويى ، عزت ، برادران ، و زنى نيكوكار.
و ديگرى گفته است : آن كه با ديگران همرايى (يعنى مشورت ) كند، پيوسته به درستى
كار ستوده است و به خطا معذور.
از سخنان حكيمان : دانش ، اهل خود را بلندى بخشد، اگر
اهل دانش ، بلندى اش بخشند نااهل را به دانش
بخل ورزيدن ، اداى حق دانش است . قلم درختى ست كه ميوه اش معنى ها (يى ست كه از آن
مى تراود) انديشه دريايى ست كه مرواريد آن ، دانش است . قلم ، زبان دست است .
خود پسندى ، آفت خردمنديست . نادان دشمن خويش است . پس ، چگونه دوست ديگرى
باشد؟ واجبات ، بنده را به ياد پروردگارش مى اندازد.
مال به دست مده ، سرچشمه اند و هست و ميخ فتنه . سپاس بر نعمتهاى پيشين ، مقتضى
نعمت هاى آينده است . آنان كه بر عقوبت تواناترند، عفو كردن را شايسته ترند.#
اعتراف به گناه ، مانع پراكندگى ست .
اميرى گفته است : دعا، دو گونه است . و چندان كه به يكى اميدوارم ، از ديگرى بيمناكم
يكى دعاى ستمديده اى كه او را ياورى كرده باشم و ديگرى نفرين ناتوانى كه او ستم
ورزيده ام .
حكيمى گفت : از درماندگى در دو موضع ، معذور نيستم : يكى آن كه با نادانى روبرو
شوم و ديگر آن كه نيازمندى خويش آشكار كنم .
حكيمى گفت : دو كس در عذاب همسانند يكى بى نيازى كه دنيا را به دست آورده است و بدان
مشغول است و غمگين و پريشان خاطر. و ديگرى ، نيازمندى كه دنيا از او بريده است و
پيوسته بحسرت است و بدان راهى نمى يابد.
و گفته اند: آغاز خشم ، ديوانگى ست و پايان آن ، پشيمانى مصيبت همراه با صبر،
بزرگ ترين مصيبت هاست . خداى تعالى مهلت مى دهد و
اهمال نمى كند. نادرست خواندن عبارت ، چون آبله در رخسار است . زبان جسمى كوچك
دارد و گناهى بزرگ . حرارت از طلا نمى كاهد.
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
حكيمى شنيد كه مردى به غلط سخن مى گفت و او را گفت : خاموشى بهتر از سخن گفتن ،
در خور چون تويى ست .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
خليفه اى به يكى از كارگزاران خويش نوشت : بپرهيز از آن كه گناهكارى را به
مجازات بيش از گناه بترسانى ! چه ، اگر او را چنان مكافات كنى ، گناه ورزيده اى و
اگر نكنى ، دروغ گفته باشى .
افلاطون گفت : نشانه ضعف آدمى ، آنست كه بسا او را از سويى نيكى رسد، كه بدان
نينديشيده است و گاه ، از سويى بدى بيند كه آن را چشم نمى داشته .
و نيز گفت : شتاب در كار را مخواه ! بل ، جوياى نيكى آن باش ! كه مردم ، از تو نپرسند
كه به چه روزگار انجام دادى . ليكن ، به استوارى و نيكى آن نگرند.
و نيز گفت : اگر به عهد خويش وفا كردى ، دو فضيلت
حاصل كرده اى : بخشندگى و راستگويى .
سخن حكيمان و دانشمندان ، مشاهير...
در تاريخ (ابن خلّكان ) آمده است كه (جاراللّه ز مخشرى ) به هنگام مرگ ، اين دو بيت
سرود و وصيت كرد، تا بر گورش نويسند:
پروردگار! به خانه گور، مهمان توام . و مهمانان را بر كريمان حقّى ست . اينك
گناهانم ببخش و چشم پوشى كن ! كه چشم پوشى ، شايسته بزرگوارنست .
حكاياتى از عارفان و بزرگان
ابن مقفع و خليل ، با هم بودن را دوست مى داشتند. قضا را، در مكه به هم رسيدند و سه
روزى با هم بودند و سخن مى گفتند. چون از هم جدا شدند، ابن مقفع را گفتند: او را
چگونه يافتى ؟ گفت : خردش از دانشش بيش است . و
خليل را پرسيدند و گفت : مرديست كه دانشش برتر از خرد اوست .
و مورخان گفته اند: هر دو مرد، راست گفته اند. چنان كه
خليل مرد و زاهدترين مردم روزگار خويش بود. و ابن مقفع به دنيا دلبستگى داشت و
منصور، او را به سخت ترين وضعى كشت .
شعر فارسى
از سعدى :
ديبا نتوان بافت ازين پشم كه رشتيم
|
خرما نتوان خورد ازين خار كه كشتيم
|
گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت
|
شايد كه ز مشّاطه نرنجيم ، كه زشتيم .
|
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
بزرگى گفته است : چون داد و ستد با دل افتد، اعضاء آرام گيرند مؤلف گويد: منظور
آن است كه اعضاء از اعمال بدنى آرام گيرند و نه تنها آن ها را سنگين ندانند، بلكه لذّت
برند.
سقراط گفت : آن كه بر رنج دانش آموختن بردبار نباشد، بر بدبختى نادانى شكيبايى
كند.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
گزيده اى از سخنان بزرگان : آن كه به عذر نزد تو فرو تنى كند، سرزنش را بر
وى ببخش ! آن كه پند نپذيرفت ، از او پند گير! آن كه بى سببى خشم گيرد، بى
سببى خشنود شود.#
آن كه بخشد سرورى يابد.#
حكايات پيامبران الهى
خانه اى كه زين العابدين على بن الحسين (ع ) در آن به نماز ايستاده بود، آتش گرفت .
كسان بانگ مى كردند كه : اى فرزند پيامبر خدا (ص )! آتش ! آتش ! و او، سر از سجده
بر نمى گرفت . تا آتش خاموش شد. تنى از ياران ، او را گفت : چه چيزى ترا ازين
آتش غافل داشت ؟ و او گفت : آتش آخرت .
و هر گاه خواهنده اى به نزدش مى آمد، مى گفت : خوش آمد! آن كه توشه مرا به آخرت مى
رساند. و شبانگاهان ، انبان نان بر دوش مى كشيد، و گرد مدينه بر مى گشت و به نزد
نيازمندان مى برد و آنان را صدقه مى داد. و مى گفت : صدقه پنهانى خشم پروردگار را
فرو مى نشاند و چون در گذشت و غسلش دادند، آثار بر دوش كشيدن انبان بر پشت
خويش داشت و در هر شبانروزى يكهزار ركعت نماز مى خواند و چون بامدادان فرا مى رسيد،
مدهوش مى افتاد و باد در او مى پيچيد، چنان كه در سنبله اى اوفتد.
فرازهايى از كتب آسمانى
غزّالى ، در يكى از رسالات خويش گفته است ، آن كه تفسير قرآن كند، بر او واجب است
كه از هفت جهت ، بدان بنگرد. نخست : از جهت لغت و جوهر الفاظ. دوم : از حيث استعاره ها و
كنايه ها. سوم : از جهت نحو. چهارم : از جهت نظم لفظهاى مفرد و جمله ها و حالات آن ها،
بدان گونه كه در (علم معانى ) مورد بحث است . پنجم : از جهت عادات عربان در
مثل ها و گفتگوهايشان . ششم : از جهت رمزهايى كه حكيمان الهى به كار مى گيرند. هفتم :
از جهت سخنان صوفيان و منظورهايشان .
شعر فارسى
از نشناس :
ز تو هر كه دور ماند، چه كند؟ چه چاره سازد؟
|
چه عمل به دست گيرد؟ به چه پاى بست باشد؟
|
شعر فارسى
از مولانا نيكى :
اى ز تو قوت بيان ، نطق سخن سراى را!
|
وى ز تو عقده ها به دل ، عقل گره گشاى را!
|
در طلب تو چون كند طى مكان عشق ، دل ؟
|
همسفرى كجا رسد، عقل شكسته پاى را؟
|
محمل راه عشق را دل ز فغان ، دراى شد
|
هرزه دراى نشنود بانگ چنين دراى را
|
چون ز جهان برون بود ساقى مجلس بقا
|
نام چرا كسى برد جام جهان نماى را؟
|
كام مرا مده دگر ذوق ز لذت جهان
|
تا نكند دل آرزو ز هر شكر نماى را
|
نيكى ! اگر برد كسى پى به طريق بندگى
|
سجده شكر كم بود تا به ابد، خداى را
|
ملك ، تقديم بر كف ، از پى تقديم پيراهن
|
اجل ، پنجه مهيّاكرده از بهر گريبانش
|
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
گفته اند: براى دنيا چندان كه در آن خواهى ماند بكوش ! و براى آخرت چندان كه در آن
خواهى ماند و براى خدا چندان كه بدو نياز دارى و براى آتش چندان كه بر آن مى شكيبى
.
شعر فارسى
از نشناس :
بكوش ! تا به كف آرى كليد گنج هنر
|
كه بى طلب ، نتوان يافت گوهر مقصود
|
بر آستان ارادت كه سر نهاد تنى
|
كه لطف دوست ، به رويش دريچه يى نگشود
|
شعر فارسى
از شيخ عطار:
اى كه بر خوان خدا نان مى خورى !
|
وينهمه ، فرمان شيطان مى برى
|
ديوت از ره برد، لا حوليت نيست
|
وز مسلمانى ، بجز قوليت نيست
|
رهروان رفتند و تو درمانده اى
|
حلقه بر در زن ! كه بس وامانده اى
|
گر ندارى شادى يى از وصل يار
|
خيز بارى ! ماتم هجران بدار!
|
اى سرا و باغ تو، زندان تو!
|
خاك بر فرقت ! كه مردار آمدى
|
چشم همت بر گشا! و ره ببين !
|
پس قدم در ره نه ! و در گه ببين
|
دست ها اول ز خود كوتاه كن !
|
بعد از آن ، بردانه عزم راه كن !
|
از قدم تا فرق نعمت هاى اوست
|
عرض كن بر خويش ، نعمت هاى دوست !
|
تا بدانى ، كز كه دور افتاده اى
|
وز جدايى ، چه صبور افتاده اى !
|
گر تو مرد زاهدى ، شب زنده باش !
|
بندگى كن تابه روز! و بنده باش !
|
ور تو مرد عاشقى ، رو! شرم دار!
|
خواب را با ديده عاشق چه كار؟!
|
چون نه اينىّ و نه آن ، اى بى فروغ !
|
پس مزن در عشق ما لاف دروغ
|
ما، شرمسار مانده ز تقصيرهاى خويش
|
لطف تو خود نمى نگرد خوب و زشت ما.
|
سخن پيامبر اكرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پيامبران الهى
از سخنان اميرالمؤمنين (ع ): آن كه آرزوى فردا زيستن را دارد، آرزوى هميشه زيستن دارد، و
آن كه آرزوى هميشه زيستن دارد، دلش سخت شود و به دنيا
ميل كند و از آن چه نزد خداست ، بپرهيزد. و نيز فرمود: خدا آنان را كه دنيا نزدشان به
وديعت بود، بيامرزاد! و ديعه اى كه به صاحبانش باز پس دهند و خويش سبكبار به راه
افتند.
پروردگار به داوود وحى فرستاد كه : به روزگار آسان زيستن خويش ، مرا ياد كن !
تا به روزگار سختى ، ترا اجابت كنم .
در حديث است كه : مؤمن ، به اشتهاى زن و فرزند خويش غذا مى خورد و منافق ، به پاس
ارضاى شهوت خويش زن و فرزند را مى بلعد.
امام على (ع ) فرمود: پاكدامنى ، زينت ناداريست و سپاس زينت بى نيازى . و نيز فرمود:
از آن بپرهيز كه خداى تعالى تو را به هنگام گناه ورزى بيند و بيند و به هنگام طاعت ،
تراگم كند. كه از زيانكاران خواهى بود. و اگر نيرومند شدى ، بر طاعت پروردگار
نيرومند باش ! و اگر ناتوان شدى ، در گناه ورزى ناتوان باش ! و نيز فرمود: ارزش
مرد، به قدر همّت اوست و صدق او به قدر جوانمردى اوست و شجاعتش به قدر الفت
اوست و پاكدامنى اش به قدر غيرتش .
شعر فارسى
از نشناس :
خوش كردى اى حبيب ! كه آتش زدى به دل
|
كاين داغ ، بر جراحت ما سودمند بود.
|
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
نابغه جعدى ، از شاعران عصر جاهلى و اسلام بود كه در يكصد و هشتاد سالگى در
اسفهان در گذشت . نزد پيامبر شعر خويش خواند كه در آن گفته است .
در كرم و بزرگوارى و رهبرى ، در اوج آسمانيم . و مرا جلوه گاهى فراتر از آن ، اميدست
.
و پيامبر (ص ) او را گفت : ابوليلى ! رو به كجا دارى ؟ گفت : به بهشت و پيامبر گفت :
انشااللّه !
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
حيطئه شاعرى به نود و پنج سالگى در گذشت . ابن جوزى گفته است : چنين به نظر
مى رسد كه پس از وفات پيامبر، اسلام آورده باشد. زيرا نه در گروه صحابه از او
نامى هست و نه در (هيئت هاى اعزامى ) حطيئه ، بسيار هجو مى گفت چنان كه مادر و عمّه و
خاله و حتى خويش را نيز هجو گفته است .
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمى گفته است : روزگار زندگى ، كوتاه تر از آن است كه در چيزهايى كه به آدمى
مربوط نيست ، صرف شود.
شرح حال مشاهير، مردان و زنان بزرگوار
عدى بن حاتم طايى ، به سال 68 هجرى ، در سن يكصد و بيست سالگى در گذشت و در
جنگهاى (جمل ) و(صفين ) با على بود. او بخشنده و بزرگوار بود. چنان كه براى
موران ، نان خرد مى كرد و مى گفت : اينان همسايگان مايند.
حكايات تاريخى ، پادشاهان
چون معاويه به بيمارى مرگ افتاد و مردم از مردن او سخن مى گفتند. خانواده خويش را
گفت چشمانم را سرمه كشيد! و سر و صورتم را روغن ماليد! و چنين كردند و صورتش
درخشان شد. آنگاه گفت : مرا بنشانيد! و مردم را اجازه دهيد تا به ديدارم آيند و به نزد او
آمدند و در ميان آنان ، يكى از فرزندان على (ع ) به بيمار پرسى او آمد و هيچكس ندانست
كه به بيمارى مرگ افتاد است و چون بيرون رفتند گفت :
چابكى من ، براى آنانست كه به شماتت در من مى نگرند و مى خواهم بر آنان ثابت كنم
كه در برابر حيله روزگار نيز ايستاده ام .
و چون آن علوى اين سخن شنيده ، گفت :
چون مرگ چنگال خويش در تو آويزد، هر مهره تعويذى كه به گردن بياويزى ، ترا
سودمند نيفتد.
و حاضران از پاسخ او به شگفتى ماندند و گفته اند: معاويه همان روز مرد.
نكته هاى پندآموز، امثال و حكم
حكيمان گفته اند: دو كس را رنجى همسان است . يكى بى نيازى كه دنيا در اختيار اوست و
بدان مشغولست و اندوهگين و پراكنده خاطر و ديگرى نيازمندى كه دنيا از او روى گردانده
است و به حسرت ها دچارست و راهى بر او گشوده نيست .
شعر فارسى
از نشناس :
پروانه كه سوخت ز آتش خنجر شمع
|
آن عاشق بيقرار غم پرور شمع
|
مى خواست نهان ز چشم غيرش سازد
|
زان بال گشود و گشت گرد سر شمع
|
اين يك نفس كه بوى تو گل مى توان شنيد
|
بيرون مرو ز باغ ! كه فرصت غنيمتست
|
حفظ ميراث منظورست ، مى دانى تو هم
|
ورنه صد تقريب خوب از بهر رسواييم هست .
|