46- ((رعايت اصول قرآنى حتى در حال جنگ ))
در صبح عاشورا، ((شمر))، اصرار داشت كه از پشت خيمه ها بيايد بلكه دست به يك
جنايتى بزند، ولى نمى دانست كه امام حسين عليه السّلام بلا دستور داده اند كه خيمه ها
را از نزديك يكديگر، به شكل منحنى قرار داده و پشت آنها را خندق بكنند و در آن آتش
برپا كنند، تا دشمن نتواند حمله كند.وقتى شمر آمد و با اين وضع مواجه شد، ناراحت شده
و شروع به فحاشى كرد. يكى از اصحاب عرض كرد: ((يا اباعبدالله ! اجازه دهيد او را
با يك تير، از پاى درآوريم .)) حضرت فرمودند، ((نه !))
عبدالله بن مبارك (119) مى گويد: ((به خانه خدا مى رفتم ، در بين راه زنى ديدم كه
در سنّ پيرى بود و چادرى از پشم داشت ، به وى سلام دادم . گفت : (سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ
رَحيمٍ.)(120)
واى بحال روزى كه زندگى رهبران دينى همسطح با ثروتمندان باشد! و بيچارگان و
محرومان فراموش شوند.
شهيد مطهرى ؛ مى نويسد: ((مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى ، -اعلى الله مقامه - ارتباط
قوى و بسيار شديدى با پيامبر اكرم و خاندان پاكش صلّى اللّه عليه و آله داشت .
1 - در سوره طه خداوند متعال ، نعمتهاى مادّى دنيا را به عنوان ((زَهْرَه )) ياد مى كند در
آنجا مى فرمايد: (وَ لا تَمُدَّنَ عَيْنَيْكَ اِلى ما مَتَّعْنا بِهِ اَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَالْحَيوةِ الدُّنْيا
لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ اَبْقى .)(157)
در شهر بلخ داروغه شبگرد، شخصى را به اتّهام مستى ، پيش امير شهر آورد، تا حدّ
شرعى بر او جارى شود.(159) امير شهر، خطاب به متهم گفت : ((چرا شرابيكه در
شرع حرام است مى خورى ، و عقل سالم خويش را
مختل و سست مى كنى ؟)) متهم گفت : ((امير مگر در قرآن نخوانده است : (سُبْح انَكَ هذا
بُهْتانٌ عَظيمْ)(160):(خداوندا پاك و منزهى تو! اين بهتان بزرگ و تهمت محض است .)
يعنى من شراب نخورده ام و به من تهمت زده اند.
((شعوانه )) زنى ثروتمند بود، كه تمام دارائى او از راه حرام و خوانندگى و ساز و
آواز تهيه شده بود. هيچ مجلس عيش و طربى در بصره نبود كه وجود وى خالى باشد.
روزى با كنيزان و خدمتگزاران خود، از كوچه هاى بصره مى گذشت كه صداى جمعيتى را،
از درون خانه اى شنيد. يكى از كنيزان خود را به اندرون فرستاد، تا از علت شور و
غوغا و اجتماع مردم ، خبرى آورد. ولى او رفت و نيامد. كنيز ديگرى فرستاد؛ او هم نيامد.
زمانى كه ، به سلطان محمد خدابنده ، نوه هلاكوخان
مغول ، اطلاع دادند: علاوه بر چهار مذهب اهل تسنن ، مذهب ديگرى بنام شيعه ، در بين مذاهب
اسلامى وجود دارد؛ و رهبر آنان علاّمه حلّى ،(166) يكى از مجتهدين و نامداران اين فرقه
در شهر حلّه عراق ، زندگى مى كند؛ او تصميم گرفت كه علاّمه حلّى را به سلطانيه
قزوين كه مركز حكومت وى بود دعوت كند. مجلس و محفلى
تشكيل داده و علاّمه را با بزرگان اهل تسنن ، مواجه ساخت . هنگام مباحثه ، علاّمه بر همه
علما غلبه يافت و در نتيجه شاه و تمامى درباريان به مذهب شيعه گرويدند و اسامى
ائمه معصومين عليهم السّلام را بر سكّه ضرب نموده و در خطبه ها قرائت كردند.
در مجلس ماءمون ، حضرت رضاعليه السّلام موقعى كه
فضائل عترت پيامبرصلّى اللّه عليه و آله را با
استدلال به آيات قرآنى بيان مى فرمودند، در ضمن شمارش و بيان آيات قرآنى چنين
فرمودند: ((هفتمين آيه اين است : (اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يَصَّلُونَ عَلَى النّبى يا اَيُّهَا الَّذينَ
آمَنُوا صَلَّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً.)(170):(خدا و فرشتگان بر روان پاك پيامبر
صلوات و درود مى فرستند و شما هم اى اهل ايمان درود بفرستيد و با تعظيم و
اجلال بر او سلام كنيد و تسليم فرمان او شويد.) مسلمانان گفتند: يا
رسول الله ! ما معنى تسليم را فهميديم كه بايد تسليم فرمان شما باشيم ، امّا چگونه
صلوات بگوئيم . فرمود: مى گوئيد: (اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيتَ عَلى
اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.) ))
حضرت رضاعليه السّلام در همان مجلس ماءمون ، در شمار آياتى كه براى فضيلت
اهل بيت عليه السّلام نقل مى كرد، اين آيه را (فَسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ
لاتَعْلَمُونَ.)(177):(اگر نمى دانيد، از اهل ذكر از [آگاهان ] بپرسيد) قرائت كرده و
فرمود: ((ما اهل ذكر هستيم اگر نمى دانيد از ما خانواده بپرسيد.)) دانشمندان مجلس گفتند:
((مقصود خداوند از اهل ذكر يهود و نصارى هستند.))
وليد ابن عبدالملك ، پنجمين خليفه اموى ، (76 - 96)، به ((خالد بن عبدالله )) دست
نشانده خويش در مكه ، نامه اى نوشته و در آن خواستار دستگيرى مردان نامدار عراق شد و
اضافه كرد، آنان را بعد از دستگيرى ، در شهر واسط، به نزد ((حجّاج بن يوسف
))(180) روانه كن . و او هم طبق فرمان خليفه سعيد ابن جُبَير(181) (مرد با شخصيت
و نامدار عراق و يار باوفاى امام على ابن الحسين عليه السّلام را دستگير كرده و در عراق
نزد حجاج فرستاد.
روزى حجاج بن يوسف ثقفى ، به اطرافيانش گفت : ((امروز دوست دارم ، يكى از دوستان
على را بكشم و با ريختن خون او، بخدا تقرب جويم .)) گفتند: ((امير! كسى بيشتر از
قنبر على را خدمت نكرده است .)) فوراً دستور داد قنبر را دستگير كرده و بحضور آوردند.
حجاج به او گفت : ((تو براى على چه خدمتى مى كردى ؟)) فرمود: ((من آب وضو، براى
آن بزرگوار مى آوردم .)) گفت : ((على بعداز وضو چه مى خواند؟)) قنبر جواب داد: ((اين
آيه شريفه را قرائت مى فرمود: (فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِرُّوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ اَبْوابَ كُلِّ
شَىٍ، حَتى اِذا فَرِحُوا بِما اُوتُوا اَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاِذاهُمْ مُبْلِسُونَ.)(187):(هنگامى كه
آنچه را به آنها يادآورى شده بود، فراموش كردند؛ ما هم درهاى تمام نعمتها را به روى
آنها گشوديم ، تا كاملاً خوشحال شده و به آن
دل بستند. ناگهان آنها را گرفتيم ، در اين هنگام همگى ماءيوس شدند.)
ابو عبدالله ((ثوبان ))(190) غلامِ حضر
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله بود و از عمق جان آن حضرت را دوست مى داشت . او هر
موقع از آن بزرگوار جدا مى شد بى طاقت مى شد. روزى با حالتى پريشان و بدنى
لرزان و رنگى متغير، وارد محضر پيامبرصلّى اللّه عليه و آله شد، حضرت پيامبر سؤ
ال كرد: ((ثوبان ، ترا چه شده آيا مريض شده اى ؟)) گفت : ((نه يا
رسول الله ، من دردى ندارم ، ولى ياد آخرت مرا بى تاب كرده ! من يك روز است كه شما
را نديده ام ، اين حالت به من عارض شده ! و اگر انشاءالله در آخرت به بهشت رفتم ، من
همنشين غلامان خواهم شد و شما با انبياء الهى محشور مى شويد و ابداً شما را ملاقات
نخواهم كرد!))
عبدالله بن جُنْدب كوفى ، شخصيتى وارسته و بزرگمردى كه مورد اعتماد و عنايت
حضرت كاظم و حضرت رضاعليهماالسّلام بود و از طرف آنان وكالت داشت . او يكى از
شخصيت هاى برجسته جهان تشيّع ، در عصر خويش محسوب مى شود؛ تا آنجائى كه روزى
حضرت ابوالحسن عليه السّلام در حق وى فرمود: ((اِنَّ عَبْدَاللّهِ ابْنِ جُنْدَب لَمِنَ
الْمُخْبِتينْ: او از مختبين است يعنى از كسانى است ، كه خداوند
متعال آنان را مژده داده است . آنجا كه مى فرمايد: (وَ بَشِّر الْمُخْبِتينَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ
وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ.)(193):(بشارت بده فروتنان و متواضعان را، آنانى كه چون پيش
آنان ، خدا را ياد كنند، دلهاشان هراسان شود.))
ناپلئون بناپارت ،(196) امپراطور فرانسه و چهره معروف عالم سياست در عرصه
بين الملل ، روزى در مورد اسلام و مسلمانان فكر مى كرد و اينكه چطور مى شود، بر
كشورهاى اسلام تسلط يافت و مسلمانان را تحت سيطره فرانسه درآورد. از مشاورين خود
سؤ ال كرد: ((مركز مسلمين كجاست ؟)) مصر را معرفى كردند. او بسوى مصر حركت كرد؛
پس از ورود به كتابخانه مهم آن شهر رفته و به مترجم گفت : ((يكى از مهمترين
كتابهاى اينها را برايم بخوان و او قرآن را باز كرده و در
اول صفحه ، اين آيه را مشاهده كرد: (اِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ اَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ
الْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْلَمُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْراً كَبيراً.)(197):(اين قرآن ، به راهى كه
استوارترين راههاست ، هدايت مى كند، و به مؤ منانى كه
اعمال صالح انجام مى دهند، بشارت مى دهد كه براى آنها پاداش بزرگى است .)
عمروليث صفّارى ، در زمستانى بسيار سرد، با سپاه خويش وارد شهر نيشابور شد و از
شدت سرما، با لشكريانش ، به خانه هاى مردم وارد شده و مسكن گزيدند. پيرزنى پنج
اطاق داشت ؛ همه اش را آنان اشغال كردند. آن زن ، به يكى از فرماندهان عمروليث شكايت
كرد و او گفت : ((فردا، موقعى كه من پيش عمرو هستم ، بيا و تقاضاى خود را بيان كن .
|