تنها خدا گناهان را مى بخشد
در جنگ نهروان يكى از ياران على (ع ) كه در جلو لشكر آن حضرت بود، به حضور امام
آمد و عرض كرد: مژده باد كه خوارج با اطلاع از آمدن شما از نهر گذشته و رفتند. امام (ع
) سه بار او را سوگند ياد داد كه : آيا از نهر عبور كردند؟ جوان گفت : آرى .
امام موسى بن جعفر(ع ) را هارون رشيد با طرز بدى از مدينه به بغداد آورد و زندانى
كرد و هر كارى كرد كه امام تابع او شود، امام (ع )
قبول نكرد. سرانجام براى اين كه قوه شهوانى امام را برانگيزد و بعدا امام را (نعوذ
بالله ) رسوا كند، يكى از كنيزهاى رقاصه و زيباروى خود را به عنوان خدمتگزار به
زندان فرستاد و از طرفى يكى از خادمان خود را ماءمور كرد تا گزارش بر خورد آن
كنيز زيباروى را با امام (ع ) برايش شرح دهد.
او از ياران حضرت على (ع ) بود و در سپاه على جنگاورى شجاع بر ضد دشمنان به
شمار مى آمد. وقتى كه حضرت مسلم نماينده امام حسين (ع ) به كوفه آمد، از افرادى بود
كه از مردم براى آن حضرت بيعت مى گرفت و براى پشتيبانى از امام حسين (ع ) تلاش
شبانه روز داشت .
يونس پيامبر(ع ) پس از آن كه سى سال قوم خود را به ايمان دعوت نمود هيچ كدام ايمان
نياوردند مگر دو نفر يكى عابدى بود به نام مليخا يا تنوخا و
ديگرى عالمى بود به نام روبيل . حضرت صادق عليه السلام
فرمود: خداوند عذاب وعده داده شده را از هيچ امتى بر طرف نكرد مگر قوم يونس ، هر چه
آنها را به ايمان و خدا خواند، نپذيرفتند. با خود انديشيد كه نفرينشان كند، عابد نيز او
را بر اين كار ترغيب و تشويق مى نمود، ولى
روبيل مى گفت : نفرين مكن ؛ زيرا خداوند دعاى تو را مستجاب مى كند و از طرفى دوست
ندارد بندگانش را هلاك نمايد.
معاوية بن وهب مى گويد: با عده اى به سوى مكه مى رفتيم و به همراه ما شيخ عابد و
زاهدى بود كه اعتقاد به حقانيت على (ع ) نداشت و شيعه نبود، در حالى كه پسر برادرش
كه او نيز همراه ما بود، شيعه بود. در بين راه آن شيخ مريض شد، من به پسر برادرش
گفتم : اگر مرام ما را به او عرضه كنى شايد برايش نافع باشد و بپذيرد و خدا او را
كمك كند. بعضى گفتند: او را رها كنيد تا بر همين
حال بميرد.
محمد بن على بن الحسين (ع ) لقبش باقر است . باقر يعنى شكافنده
. به آن حضرت باقرالعلوم مى گفتند؛ يعنى شكافنده دانشها.
جنگ تبوك پيش آمد. پيامبر - ص - مسلمانان را به جهاد ترغيب و تشويق مى كرد و با
سپاهى حركت كرد. سه نفر از مؤمنين كه سابقه نفاق نداشتند تخلف كرده و به همراه
لشكر اسلام نرفتند.
ذوالنون مصرى ، يك زن غير مسلمان را ديد كه در
فصل زمستان مقدارى گندم به دست گرفته و براى پرندگان بيابان برد و جلو آنها
ريخت .
يزدگرد سوم آخرين شاه ساسانى ، در حمله مدائن فرار كرد. در حالى كه هزار آشپز و
نانوا و آوازه خوان و خدمتگزار و پلنگ و باز شكارى با خود بر داشت ، تا او را محافظت
كنند.
نجاشى پادشاه حبشه بود، او مسيحى و داراى صفات انسانى مانند عدالت و مهربانى
بود. پيامبر - ص - در آغاز بعثت ، گروهى از مسلمانان را به سرپرستى جعفر بن ابى
طالب به حبشه فرستاد. نجاشى به آنها پناه داد و
كمال احترام را از آنها به عمل آورد. اين پناهندگان حدود پانزده
سال در حبشه ماندند و سپس به مدينه مهاجرت كردند.
على (ع ) در سفرى با يكى از يهوديان خيبر، همسفر شد. با هم مى رفتند تا به رودخانه
اى عريض رسيدند، يهودى ، على (ع ) را نمى شناخت ، آهسته دعايى خواند و بر روى آب
به راه افتاد، بى آن كه غرق شود خود را به آن سوى رودخانه رساند و به على (ع )
گفت : اگر آنچه من مى دانستم تو مى دانستى ، همانند من از روى آب اين رودخانه را مى
گذشتى .
مرد فقيرى پسر كوچكى داشت . روزى به او گفت : پسرم امروز بيا با هم به باغى
برويم و مقدارى ميوه دزدى كنيم . پسر خردسال با پدر به راه افتاد ولى از كار پدر
راضى نبود، اما نمى خواست با پدر مخالفت كند.
شخصى به نام عتبه كه معروف به مالك دينار
بود، همواره با گناه و انحراف و جنايت سر و كار داشت . اين شخص مجرم و گناهكار
روزى در حين عبور چشمش به سر گوسفندى افتاد كه آن را بريان كرده بودند. ديد
لبهاى آن گوسفند بر اثر حرارت از هم جدا شده برگشته و دندانهايش آشكار گرديده
است و...
هنگامى كه سر مقدس امام حسين (ع ) را به شام بردند، يزيد دستور داد آن سر مقدس را در
ميان تشت طلايى گذاشتند. در حالى كه بازماندگان حسين (ع ) و شهداى كربلا به
صورت اسير در مجلس بودند، يزيد ملعون نسبت به سر مقدس ، بى حرمتى ها كرد و دهن
كجى ها نمود.
سيدالشهدا(ع ) فرمود: من و پدرم در شب تاريكى به طواف خانه خدا
مشغول بوديم . در اين هنگام متوجه ناله اى جانگداز و آهى آتشين شديم كه شخصى دست
نياز به درگاه بى نياز دراز كرده و با سوز و گدازى بى سابقه به تضرع و زارى
مشغول است ، پدرم فرمود: اى حسين ! آيا مى شنوى ناله گنهكارى را كه به درگاه خدا
پناه آورده و با قلبى پاك اشك ندامت و پشيمانى مى ريزد، او را پيدا كن و پيش من بياور.
تبليغات وارونه و گسترده دستگاه اموى چنان گروهى را بى خبر و گمراه كرده بود كه
بعد از جريان كربلا وقتى امام سجاد و ديگر بازماندگان كربلا را به صورت اسير
در شام مى بردند، پيرمردى نزديك امام سجاد(ع ) آمد و گستاخانه گفت : سپاس و حمد
خداوندى را كه شما را هلاك كرد و شهرها را از مردان شما راحت نمود و اميرمؤمنان يزيد را
بر شما چيره ساخت .
شيخ ابو حفض نيشابورى يكى از علماى بر جسته اسلامى است . در
فصل بهار با تنى چند از اصحاب و شاگردانش براى تفريح به صحرا رفتند. هنگام
عبور، خانه اى را ديدند كه در كنارش درخت سبز و خرمى وجود داشت . ابوحفض در آنجا
درنگ كرد و با ديده عبرت و انديشه به آن درخت مى نگريست . در اين هنگام پيرمردى
مجوس از خانه بيرون آمد و به شيخ گفت : اى كسى كه پيشتاز خوبانى ، آيا ميهمانى
كسى را كه پيشتاز بدان است مى پذيرد؟
عده اى از راهزنان در بيابان به دنبال مسافرى مى گشتند تا اموالش را به غارت
ببرند، ناگاه مسافرى را ديدند، با اسبان خود به سويش رفتند و به او گفتند: هر چه
دارى به ما بده او گفت : راستش هشتاد دينار بيش ندارم كه
چهل دينارش را بدهكارم و با چهل دينار ديگر بايد زندگيم را تاءمين كنم و به وطن
برسم . رئيس راهزنان گفت : رهايش كنيد، از قيافه اش پيداست آدم بدبخت و بى پولى
است .
روش پيامبر(ص ) اين كه هر گاه مى خواستند عازم جهاد شوند، ميان دو نفر از ياران خود
پيمان اخوت و برادرى مى بستند تا يكى از آنها به جهاد برود و ديگرى در شهر بماند
و كارهاى لازم و ضرورى را انجام دهد.
در بين اصحاب امام حسين (ع ) مردى است به نام زهير بن القين . او
اول از پيروان و هواداران عثمان بود؛ يعنى از كسانى بود كه اعتقاد داشت عثمان مظلوم
كشته شده است و العياذ بالله على (ع ) در اين فتنه دخالت داشته و بر همين اساس با
على (ع ) ميانه خوبى نداشت .
|