گريه به زور سنگ
يكى از طلاب كه اهل يزد بود، نقل مى كرد: كه در جوانى ، سفرى پياده از راه كوير به
خراسان رفتم . در يكى از دهات نيشابور، مسجدى بود و من چون جايى را نداشتم ، به
مسجد رفتم .
((شكيب ارسلان )) ملقب به اميرالبيان يكى از نويسندگان زبردست عرب در عصر
حاضر است .
احمد بن محمد اردبيلى ، معروف به مقدس اردبيلى ، ضرب
المثل زهد و تقوا است و در عين حال از محققان فقهاء شيعه است . مقدس اردبيلى در نجف سكنى
گزيد، او معاصر صفويه بود، گويند: شاه عباس اصرار داشت كه به اصفهان بيايد،
حاضر نشد.
مردى خدمت حضرت صادق آمد و شكايت از روزگار كرد كه چنين و چنانم و درمانده ام و
قرض دارم . حضرت مقدارى پول به او دادند، او گفت :
مسعودى در ((مروج الذهب )) مى نويسد كه در زمان عبدالملك يا يكى از خلفاى بنى اميه
كه لهو و موسيقى خيلى رايج شد، خبر به خليفه دادند كه فلان كس خواننده است و كنيز
زيبايى هم دارد كه او هم خواننده است و تمام جوانهاى مدينه را فاسد كرده است . اگر چاره
اى نينديشى اين زن جوانهاى مدينه را فاسد خواهد كرد. خليفه دستور داد كه
غل به گردن آن مرد و كنيزش بيندازند و آنها را به شام بياورند. وقتى آندو در حضور
خليفه نشستند مرد گفت كه معلوم نيست كه اينكه كنيز من مى خواند غنا باشد، و از خليفه
خواست كه خودش امتحان كند. خليفه دستور داد كه كنيز بخواند او شروع به خواندن كرد،
كمى كه خواند شروع به سر تكان دادن كرد، كم كم كار بجايى رسيد كه خود خليفه
شروع كرد به چهار دست و پا راه رفتن و مى گفت :
حضرت صادق (ع ) در سفر مى رفتند، بين راه كسى را ديدند كه در كنار جاده در زير
سايه درختى به يك وضعى خودش را انداخته كه معلوم است كه ناراحت مى باشد و حالش
غير عادى است ، به فردى كه همراهش بود فرمود:
اميرالمؤ منين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد. او خليفه است و آنها
رعيتش ، هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد
و حتى سهميه آنانرا از بيت المال قطع نكرد، به آنها نيز همچون ساير افراد مى
نگريست . اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزيست كه در دنيا كمتر نمونه
دارد. آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با
آنان روبرو مى شدند و صحبت مى كردند، طرفين
استدلال مى كردند، استدلال يكديگر را جواب مى گفتند.
ابوذر تا اواسط دوره عثمان بود. در همان زمانى كه ديگران با پولهاى كلان زندگى مى
كردند و جايزه هاى صد هزار دينارى و صد هزار درهمى از خليفه مى گرفتند و جيب
هايشان را پر مى كردند و براى خودشان رمه هاى گوسفند درست مى كردند. گله هاى اسب
درست مى كردند. غلام ها درست مى كردند. كنيزها درست مى كردند. اما ابوذر بود و امر به
معروف و نهى از منكر، كه جز امر به معروف و نهى از منكر چيز ديگرى نداشت .
حديث معروفى است كه خيلى شنيده ايد، ((مالك ابن انس )) مى گويد:
اين داستان راحتى در كتابهاى فلسفى نقل مى كنند كه بعد از اينكه مجنون آن همه شعر و
غزل در عشق و فراق ليلى گفت ، يك روز در بيابان ليلى آمد بالاى سر مجنون و صدا
زد:
((جابر بن عبداللّه انصارى )) از صحابه پيغمبر اكرم (ص ) و از جوانان اصحاب آن
حضرت ، به شمار مى آمده است .
بعد از اينكه ((معاويه )) در نيمه ماه رجب سال شصتم مى ميرد، ((يزيد)) به حاكم
مدينه كه از بنى اميه بود، نامه اى مى نويسد و طى آن موت معاويه را اعلام مى كند و مى
گويد:
((حسين عليه السلام ))، در آخر ماه رجب ، كه
اوايل حكومت يزيد بود، براى امتناع از بيعت ، از مدينه خارج شد. و چون مكه را حرم امن
الهى مى داند و در آنجا امنيت بيشترى وجود دارد و مردم مسلمان ، احترام بيشترى براى آنجا
قائل هستند، و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت به مكه ، احترام زيادترى
قائل شود، به آنجا مى رود، نه تنها براى اينكه آنجا را ماءمن بهترى مى داند، بلكه
براى اينكه مكه را مركز اجتماع بيشترى مى يابد. زيرا: در ماه رجب و شعبان ، كه ايام
عمره است ، مردم از اطراف و اكناف به مكه مى آيند و بهتر مى توان مردم را ((ارشاد))
كرد و آگاهى داد. بعد هم موسم حج فرا مى رسد كه فرصت مناسب ترى براى تبليغ
است .
عصر تاسوعاى 61 هجرى فرا رسيد، لشكر كفر و نفاق به فرماندهى ((عمر سعد))
طبق دستور عبيداللّه زياد، شبانه حمله كردند تا با حسين (ع ) بجنگند.
جنگ صفين شروع شده بود، على (ع ) به ميدان آمد و فرياد زد:
مى گويند: وقتى كه ((ابوبكر)) مرد، خاندان او و از جمله ((عايشه )) كه دختر
ابوبكر و همسر پيغمبر بود گريه و شيون مى كردند. صداى شيون كه از خانه
ابوبكر بلند شد، ((عمر)) پيغام داد كه به اين زنها بگوئيد ساكت شوند.
سيره متروك و فراموش شده شخص على (ع ) - قولا و عملا - كه از تاريخ زندگى آن
حضرت پيداست بهترين درس آموزنده در زمينه وحدت اسلامى است . على (ع ) از اظهار و
مطالبه حق خود و شكايت از ربايندگان آن خوددارى نكرد، با
كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامى مانع آن قرار نداد. خطبه هاى
فراوانى در نهج البلاغه ، شاهد اين مدعى است . در عين
حال تظلّمها، موجب نشد كه از صف جماعت مسلمين در
مقابل بيگانگان خارج شود. در جمعه و جماعت شركت مى كرد سهم خويش را از غنائم جنگى
آن زمان دريافت مى كرد. از ارشاد خلفا دريغ نمى نمود. طرف شور قرار مى گرفت و
ناصحانه نظر مى داد.
مردى يهودى براى اين كه اميرالمؤ منين على (ع ) را به حوادث نامطلوبى كه در صدر
اسلام بر سر خلافت در ميان مسلمين رخ داد سركوفت دهد گفت :
داستانى از على (ع ) در تاريخ مسطور است كه از اين جهت آموزنده است :
چون نوبت ميدان رفتن ، به شخص ابا عبداللّه (ص ) رسيد، ابتدا چند نفر، از سپاه دشمن ،
به جنگ آن حضرت آمدند. ولى آمدن ، همان بود و از بين رفتن همان .
((زيد بن على بن الحسين )) برادر امام باقر (ع )، مرد صالح و بزرگوارى است . ائمه
ما او و قيامتش را تقديس كرده اند. در اين جهت اختلاف است كه آيا زيد خودش واقعا مدعى
خلافت براى خودش بود يا اين كه امر به معروف و نهى از منكر مى كرد و خودش مدعى
خلافت نبود، بلكه خلافت را براى امام باقر (ع ) مى خواست .
|