است . به جای اينكه او سراغ زنها برود ، زنها سراغ او میآيند . روزی
نيست كه صدها نامه و پيغام برای او نيايد و از همه بالاتر اينكه
متشخصترين زنان مصر ، " عاشق صد درصد عاشق " او شده است . [ زليخا ]
شرايط را فراهم كرده و خطر جانی برای او ايجاد كرده كه يا كام میدهی و يا
تو را به كشتن خواهم داد و خون تو را خواهم ريخت ، ( قرآن اينطور تعليم
میدهد ، [ مثل سعدی سخن ] نمیگويد ) . اما يوسف چه میكند ؟ دست به سوی
خدا برمیدارد و میگويد : " « رب السجن احب الی مما يدعوننی اليه » "
( 1 ) پروردگارا ! زندان برای من از آنچه اين زنها مرا به سوی آن دعوت
میكنند ، بهتر است ، خدايا مرا به زندان بفرست ولی به چنگال اين زنها
گرفتار مكن ، امكان و قدرت اعمال شهوت دارم ، ولی نمیكنم .
بنابراين ، كمال انسان در ضعف انسان نيست ، [ اگرچه ] گاهی در
ادبيات ما از اين نوع حرفها ديده میشود كه كمال انسان را در ضعف انسان
معرفی میكنند ، حتی باباطاهر در يكی از اشعار خودش همين را میگويد :
زدست ديده و دل هر دو فرياد
|
هر آنچه ديده بيند دل كند ياد
|
تا اينجا درست است ، ولی بعد میگويد :
بسازم خنجری نيشش زفولاد
|
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
|
هر چه میبينم دلم میخواهد ، برای اينكه دل را راحت كنم ، يك خنجر
میخواهم كه با آن خود را كور كنم تا دلم راحت شود . خوب ، يك چيزهايی
را هم میشنوی و باز دلت میخواهد ، پس يك
پاورقی :
. 1 سوره يوسف ، آيه . 33