مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش |
كوبه تأييد نظر حل معما میكرد |
ديدمش خرم و خندان قدح باده بدست |
واندر آن آينه صد گونه تماشا میكرد |
بيدلی در همه احوال خدا با او بود |
او نمیديدش و از دور خدايا میكرد |
اين همه شعبدهها عقل كه میكرد اينجا |
سامری پيش عصا و يد بيضا میكرد |
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند |
جرمش اين بود كه اسرار هويدا میكرد |
تمثيل مولوی
مولوی در دفتر ششم مثنوی ، داستانی آورده است كه البته تمثيل است . میگويد مردی بود طالب گنج كه دائما از خدا گنج میخواست . اين آدم كه از اين تنبلهائی بود كه دلشان میخواهدپاورقی : . 1 يعنی حق ، آن كه در زمان و مكان نمیگنجد . . 2 يعنی قلب و دل " ولی " ، كه تمام عالم در آن منعكس است .