ديگر صحبت اين نيست كه " ايمان " ، فقط مقدمه اين زحمتها و تلاشها و
عملهاست و بعد بگوئيم " عمل يك فرد بايد درست باشد ، ايمان هم نداشت‏
[ مسئله‏ای نيست ] " ، نه ، اين حرف ، درست نيست .
فخررازی در يك رباعی خيلی عالی می‏گويد :
ترسم بروم عالم جان ناديده
بيرون روم از جهان ، جهان ناديده
در عالم جان چون روم از عالم تن
در عالم تن عالم جان ناديده
می‏ترسم از اين جهان بروم ، اما جهان را نديده باشم . مقصود اين نيست‏
كه اين در و ديوار و زمين و كوه و دريا و ستاره را نديده باشم ، مقصود
اين است كه می‏ترسم چشم دلم باز نشده باشد و روح جهان ، مبدأ و آغاز جهان‏
و آن چيزی را كه اسلام ، " ايمان " می‏گويد درك نكرده باشم و از اين‏
جهان بروم . می‏گويد : من كه در " عالم تن " ، " عالم جان " را
نديده‏ام پس چگونه وقتی از عالم تن به عالم جان رفتم ، آنجا را می‏توانم‏
ببينم ؟ اينجا بايد می‏ديدم كه نتوانستم ببينم . [ او در اين رباعی ] همين‏
آيه " « و من كان فی هذه اعمی فهو فی الاخرش اعمی و اضل سبيلا »" را
معنی می‏كند .
قرآن در جای ديگری می‏فرمايد : " « قال رب لم حشرتنی اعمی و قد كنت‏
بصيرا 0 قال كذلك اتتك اياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسی »" ( 1 ) .
در قيامت همين بنده‏ای كه كور محشور می‏شود اعتراض می‏كند ، می‏گويد :
خدايا تو چرا مرا كور محشور كردی ؟ من كه در آن دنيا چشم داشتم ، چرا در
اينجا كور هستم ؟ [ خطاب می‏رسد ] كه آن

پاورقی :
. 1 سوره طه ، آيات 125 و . 126