نصفش موجود است ، ثلثش موجود است ، دو ثلثش موجود است ، و از اين
قبيل . مثلا ساختمان يك مسجد كه براساس يك نقشه ساخته میشود احتياج به
يك تالار دارد ، تالار هم احتياج به ديوار و سقف و درب و شيشه و [
ملزومات ديگر ] دارد . وقتی همه آن چيزهايی كه اين ساختمان احتياج دارد
كه اگر آنها نباشد ، نمیتوان از ساختمان استفاده كرد فراهم شد ، میگويند
: ساختمان تمام شد . برای نقطه مقابل اين كلمه ، كلمه ناقص را بكار
میبريم . اما كمال در جائی است كه يك شیء بعد از آنكه " تمام " هست
، باز درجه بالاتری هم میتواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر ، درجه
بالاتر ديگری هم میتواند داشته باشد . اگر اين كمال برای شیء نباشد باز
خود شیء هست ، ولی [ با داشتن اين كمال ] ، يك پله بالاتر رفته است .
كمال را در جهت عمودی بيان میكنند و تمام را در جهت افقی . وقتی شیء
در جهت افقی به نهايت وحد آخر خود برسد ، میگويند تمام شد ، و زمانی كه
شیء در جهت عمودی [ بالا رود ] ، میگويند كمال [ يافت ] . اگر میگويند :
" عقل فلان كس كامل شده است " يعنی قبلا هم عقل داشته ، اما عقلش يك
درجه بالاتر آمده است ، " علم فلان كس كامل شده است " يعنی قبلا هم علم
داشت و از آن استفاده میكرد ولی [ اكنون ] علمش يك درجه كمالی را
پيموده است . پس يك انسان تمام داريم كه در مقابل انسانی است كه از
نظر افقی ناتمام است ، يعنی اصلا نيمه انسان است ، كسر انسان است ، مثلا
ثلث يا دو ثلث انسان است و به هر حال ، انسان تمام نيست ، و انسان
ديگری هم داريم كه انسان تمام هست ولی
|