كه حتی تا اندازه‏ای آلكسيس كارل در آخر كتاب " انسان ، موجود ناشناخته‏
" همين اصل را پيروی می‏كند كه خلاصه ، نژادها را بايد اصلاح كرد و معتقد
است كه اساسا نبايد به انسانهای ضعيف حق توليد نسل داد .
" اصول اخلاقی كه مردم تاكنون پيروی كرده‏اند در صلاح عامه و طبقه اكثر
يعنی زبردستان ترتيب داده شده است نه در صلاح زبردستان و طبقه شريف ( 1
) . اين است كه بايد آن اصول را بهم زد و اصولی بايد اختيار كرد كه در
صلاح حال شريفان باشد . توضيح اين معنی چنين است كه به عقيده نيچه نيكی و
راستی و زيبائی كه اموری است كه همه پيشنهاد خاطر دارند امور حقيقی و
مطلق نيستند . آنچه حقيقت است اين است كه همه كس خواهان توانائی است‏
" .
بعد مخصوصا به اديان حمله كرده ، می‏گويد : اديان به بشريت خيانت‏
كردند زيرا بشر را دعوت به عدالت و حمايت زيردستان و ضعفا كردند . اول‏
كه اديان نبودند و همان قانون جنگل حكمفرما بود [ دوران ] خوبی بود . هر
كه قويتر بود ضعيفتر را می‏خورد و ضعيف از بين می‏رفت .
" در آغاز امر ، دنيا بر وفق خواهش مردمان نيرومند می‏گذشت و
ناتوانان ، زبردست و بنده ايشان بودند وليكن نيرومندان اندكند و
ناتوانان بسيار ، پس اين بسياری را وسيله پيشرفت خود ساختند و به حيله‏
و تدبير ، ( 2 ) اصول رأفت و شفقت و فروتنی و غيرخواهی و

پاورقی :
. 1 به عقيده او طبقه شريف ، زبردستان هستند .
. 2 يعنی با حقه بازی .