آگاه نمی‏كند ، بلكه بر يك سلسله امور قراردادی و اعتباری كه از حد فرض‏
و قرارداد تجاوز نمی‏كند آگاه می‏سازد . دانستن اين امور مفتاح و كليد علم‏
است نه خود علم .
آری ، در زمينه همين امور قراردادی يك جريانات واقعی پيش می‏آيد از
قبيل تطورات لغتها و تركيبات كه نماينده تكامل افكار است و طبق يك‏
قانون طبيعی صورت می‏گيرد ، و البته اطلاع بر آن قوانين طبيعی جزء فلسفه و
علم است ، پس ارزش سواد داشتن ، از نظر اين است كه انسان كليد دانش‏
ديگران را در دست می‏گيرد .
اكنون ببينيم آيا راه كسب دانش منحصر به اين است كه انسان كليد
دانش ديگران را در دست داشته باشد و از دانش آنها استفاده كند ؟ آيا
پيغمبر بايد از دانش افراد بشر استفاده كند ؟ اگر اينچنين است پس نبوغ‏
و ابتكار كجا رفت ؟ اشراق و الهام كجا رفت ؟ دانش مستقيم از طبيعت‏
كجا رفت ؟
از قضا پست‏ترين انواع دانش آموزی همان است كه از نوشته‏ها و گفته‏های‏
ديگران به دست آيد ، چه ، گذشته از آنكه شخصيت خود دانش‏آموز در آن‏
دخالت ندارد ، در نوشته‏های بشری اوهام و حقايق به هم آميخته است .
دكارت حكيم معروف فرانسوی پس از آنكه يك سلسله مقالات منتشر كرد ،
صيت شهرتش همه جا پيچيد و سخنان تازه‏اش مورد تحسين و اعجاب همگان‏
قرار گرفت . يكی از كسانی كه مقالات وی را خوانده بود و بدانها اعجاب‏
داشت و مانند دكتر سيد عبداللطيف فكر می‏كرد ، خيال كرد كه دكارت بر
گنجينه‏ای از نسخه‏ها و كتابها دست يافته و معلومات خويش را از آنجا به‏
دست آورده است . به ملاقات وی رفت و از وی تقاضا كرد كتابخانه‏اش را