نوع به چشم میخورد ، به قيمت قربانيهای بیحسابی است كه در نتيجه تنازع
و جدال بين آنان برای غذا و مسكن ايجاد میشود . اين تلاش و كوشش برای
ادامه حيات را كه بين افراد يك نوع و انواع مختلف هميشه در جريان بوده
و هست " تنازع بقا " ناميد و گفت نتيجه تنازع بقا ، انتخاب طبيعی
است و نتيجه انتخاب طبيعی ، بقای اصلح است . میگفت بين افراد يك نوع
، گاهی افرادی ديده میشوند كه دارای صفت برجستهتر و مميزه عاليتری هستند
و بهتر میتوانند با اين صفت در طبيعت با محيط سازش كنند و رقبای
خودشان را از ميدان بيرون كنند . اين افراد باقی میمانند و رقيبان خودشان
را از بين میبرند و اين صفت ممتاز در نسلهای بعدی آنها عينا منتقل میشود
و تشديد میگردد و دوباره همين جنگ و جدال درمیگيرد و پس از گذشت قرنها
تباعد صفات ايجاد میشود ، يعنی صفتی كه در آخرين نوع مشاهده میشود ، با
جد اوليهاش تفاوت بسيار زياد دارد ، به طوری كه عرفا نوع جديد خوانده
میشود . البته داروين میگويد كه تمام افراد موجودات ضعيف ، در اين صحنه
نبرد از بين نمیروند و بكلی معدوم نمیشوند ، بلكه عدهای از آنها هم فرار
كرده ، مهاجرت میكنند و در غارها و پناهگاهها پناهنده میشوند و پس از
مدتی باز جدال بين آنها درمیگيرد و بالاخره انواع مختلف جهندگان ،
پرندگان ، ماهيها ، دوزيستان ، كرمها و غيره باقی میمانند و به وجود
میآيند . از روزی كه انتخاب طبيعی و تنازع بقا بر داروين كشف شد ، تا
انتشار اولين كتاب پرجنجال و پرسرو صدای او به نام " اصل انواع "
بيست سال طول كشيد و در تمام اين مدت داروين مشغول جمعآوری مدارك و
دلايل خودش بود .
اما ببينيم والاس كه بود ؟ يكی از دانشمندان انگليسی كه در سال 1832 به
دنيا آمد ، يك دانشمند طبيعی بود به نام والاس . روزی داروين نامهای از
او دريافت كرد كه در آن نوشته بود من در طی تجربيات و مطالعات و
تحقيقات خود پی بردم كه تنازع بقا و انتخاب طبيعی و بقای اصلح و تكامل
جانداران و تبدل انواع عينا آنطور كه داروين كشف كرده بود ، بر جانداران
حاكم است . او نظرياتش را برای داروين كه تقريبا استادش بود فرستاده
بود تا اظهار نظر كند . داروين با خواندن اين نامه خيلی مشوش و ناراحت
و نگران شد ، اولا به صحت فرضيات و عقايد خودش اطمينان بيشتری پيدا كرد
، ولی با اينكه نظريات خودش را قبلا به طور مشروح و مفصل به انجمن لينه
انگلستان كه يك انجمن علمی جهانی بود فرستاده بود ، فكر میكرد مبادا
والاس تصور كند كه اين افكار را از او دزديده و به سرقت برده و به او
خيانت كرده است . به اين جهت بود كه مرتب دوستان و همكاران خودش را
در اين مورد گواه و شاهد میگرفت و آنها وی را تشويق كردند كه به كار
خودش ادامه بدهد و
|