رفع اشكال " ثنويت "

تا اينجا فقط اشكال ثنويت رفع می‏شود كه می‏گفتند اصلا ما دو سنخ هستی در
عالم داريم : يك سنخ آن بايد به يك فاعل مستند بشود ، سنخ ديگر به فاعل‏
ديگری . معلوم شد كه نه ، اصلا نيستی از آن جهت كه نيستی است ، فعل‏
نيست ، لافعل است . فرضا ما قائل به تباين خير و شر بشويم و آن اصل را
از ثنويين قبول كنيم كه اينها تباين ذاتی با يكديگر دارند و چون تباين‏
ذاتی دارند پس آنچه كه منشأ خيرات است نمی‏تواند منشأ شرور باشد و آنچه‏
كه منشأ شرور است نمی‏تواند منشأ خيرات باشد ، از جای ديگر می‏گوييم اصلا
اين شرور و نيستيها در مقابل هستيها حقيقت و واقعيتی ندارند كه ما برای‏
هستيها بخواهيم فاعل جداگانه قائل بشويم و برای نيستيها فاعل جداگانه ،
همان فاعل هستيها كافی است كه نيستيها هم در دنيا پيدا بشوند ( پيدايش‏
اعتباری ) ، مثل نور و سايه : نور وجود دارد ، سايه هم وجود دارد . منشأ
نور يك منبع نور است مثل خورشيد يا چراغ ، ولی هر جا كه نور هست ،
سايه هم هست ( يك شاخص كه وجود داشته باشد ، سايه هم وجود دارد ) اما
آن سايه جز فقدان نور چيز ديگری نيست ، وقتی كه نور آمد و در يك جای‏
بالخصوص تاييد و در يك محدوده بالخصوص نتابيد ، آنجا ديگر سايه است ،
لازم نيست ما در جستجوی يك كانون ديگری غير از كانون نور باشيم و بگوييم‏
آن كانونی كه سايه‏ها را در عالم به وجود می‏آورد چه كانونی است ؟ خورشيد
كانونی است كه نورها را به وجود می‏آورد ، آن كانون ديگر چيست ؟ نبايد
يك كانون ديگری در عالم قائل شد . بدانيد حساب كار عالم همين حساب نور
و ظلمت است ، به معنای اينكه ظلمتها همان عدميات عالم است . پس‏
لزومی ندارد كه ما كانون جداگانه‏ای برای ظلمتها و شرور و بديهای عالم‏
قائل باشيم .
ولی تا اينجا فقط اشكال ثنويه را حل می‏كند ، اما اشكال حكمت بالغه و
اشكال عدل و غيره را حل نمی‏كند . می‏گويد بسيار خوب ، از اين جهت ما
فارغ شديم ، پس لزومی ندارد كه منشأ عالم حتما دو تا باشد ، ولی ما
می‏گوييم اگر منشأ عالم يكی است و آن يكی هم آن طور كه شما می‏گوييد حكيم‏
و عادل است ، اصلا چرا عالم را اين طور آفريده است كه اينهمه ظلمتها (
ولو همين امور عدمی به همين شكل ) پيدا بشود ؟ آيا نمی‏توانست عالم را
طوری بيافريند كه نور مطلق باشد ؟ اين ظلمتها و نيستيها در واقع‏