حركت و مسيری دارند ، میبينيد اين مسير عجيب است ، اين مسير به سوی
يك تكاملی است ، به سوی هدف و مقصدی است . آن وقت روی اين فكر
میكنيد كه چه قوهای ، چه نيرويی ، چه چيزی وجود دارد كه اين موجود مقصد و
هدف خودش را پيدا میكند ؟ مثل همين مثالی كه عرض كردم . شما میبينيد
كودكی نوزاد برای اولينبار از مادر متولد میشود ، من در حيوانات ديدهام
، در بچه انسان من خودم تجربه ندارم ولی در بچههای حيوان به چشم خودم
ديدهام ، بچه اسب از مادر متولد میشود ، كوشش میكند بايستد ، هنوز هم .
. . كه خيلی هم به زحمت میايستد . كوشش میكند كه سر جايش بلند شود ،
میافتد ، دوبار ، سه بار ، بالاخره میايستد ، تا میايستد اين پوزهاش را
كج میكند ، هی میگردد اين طرف و آن طرف ، هی خودش را میمالد به شكم
مادر ، تا پستان را پيدا میكند . هيچ سابقه ذهنی ندارد ، هيچ تجربه و
آزمايشی ندارد . اين مسأله هدايت است ، غير از نظمی است كه در دستگاه
موجود اين حيوان الان وجود دارد ، يك حساب ديگری است كه خيلی هم مرموز
است . هنوز علم نتوانسته اينها را كشف كند كه چيست ، ولی هست ، چنين
چيزهايی وجود دارد .
پس ما اگر از طريق دوم كه اسم اين راه را راه علمی و شبه فلسفی
گذاشتيم [ پيش برويم ] - كه علم به طور مستقيم در اينجا خدا را به ما
نشان نمیدهد ولی به طور غيرمستقيم به ما كمك میكند به اين نحو كه آنچه
كه ما پايه قرار میدهيم موجودات و واقعيات محسوس و مشهود خود ماست -
میگوييم هر چه را كه ما انكار كنيم ، اينهايی كه الان میبينيم : اين ستاره
، اين خورشيد ، اين ماه ، اين زمين ، اين گياه ، اين حيوان ، اين انسان ،
اينها را كه انكار نمیكنيم . گاهی میگوييم اينها چگونه پيدا میشوند و
پيدا شدهاند ؟ گاهی میگوييم اين نظم در اينها و اين تشكيلات در اينها ،
اعضا و جوارح در اينها با اين حسابهای دقيق چگونه به وجود آمده ؟ گاهی هم
روی هدايت اينها بحث میكنيم .
اما آن راهی كه ما اسمش را میگذاريم راه فلسفی ، آن راهی است كه اصلا
در آن راه احتياج نيست كه ما مخلوقات و واقعيات موجود و محسوس را
پايه قرار بدهيم . اينها هم نباشند . ما با يك نوع محاسبه ، با يك نوع
تقسيم ذهنی و عقلی خدا را اثبات میكنيم . اين ديگر میشود فلسفی محض .
حالا از اين راههايی كه گفتيم ، آن راه فطرت كه عرض كرديم همين مقداری
كه عرض شد كافی است يعنی ما برای آن ديگر نمیخواهيم بيشتر از اين بحث
كنيم ،
|