خوبی [ و بدی می‏گوييم ] . در احاديث ما هست كه برای قلب انسان دو گوش‏
است ( گوش دل ) : " « ان للقلب اذنين » " ( 1 ) ، از يك گوش ملك‏
هميشه به او القاء می‏كند كه بياكار خير بكن ، و از گوش ديگر شيطان به او
القاء می‏كند كه بيا كار شربكن ، ولی خودش هميشه در ميان اين دو القاء
وجود دارد . پس اگر واقعا شيطان و نفس اماره‏ای وجود نداشته باشد ، اصلا
عمل صالحی وجود ندارد ، و اگر عمل صالحی وجود نداشته باشد ، سعادتی كه‏
ناشی از عمل صالح است وجود ندارد .
فقط يك سؤال باقی می‏ماند و آن اين است : پس شيطان وجودش برای زندگی‏
بشر كه زندگی بشر هم او را از عالم ملائكه جدا كرد برای سعادت بشر و برای‏
اينكه بشر اين راه اختياری خودش را طی كند ضرورت دارد ، اما شيطان‏
خودش برای خودش چطور ؟ مطلبی كه البته قرآن آن را توضيح نداده است ،
شايد هم توضيح دادنی نباشد ، اين است : قرآن می‏گويد كه طبيعت شيطان‏
طبيعت آتشين است " « خلقتنی من نار و خلقته من طين » " ( 2 ) و
می‏گويد اساسا شيطان مثل انسان نيست كه در او تمايلات مختلف باشد ، در
او جز اين يك ميل كه همان تمايل به مسائل مربوط به شهوات و همانهايی‏
است كه ما به اصطلاح بدی می‏گوييم كه بدی نسبی است چيز ديگری وجود ندارد
. بسيار خوب ، شيطان به اصل خودش ملحق می‏شود كه همان جهنم است ، آيا
در جهنم همان‏طور كه اگر يك انسان برود معذب است ، او هم معذب است‏
يا بهشت او همانجاست ؟ اين ديگر رازی است كه كسی كه می‏گويد :
" « انی كفرت بما اشركتمون »" آن يك چيز ديگری است .
مولوی يك داستان خيلی عجيبی را آورده ( قصه شيطان و معاويه ) و قصه‏
بسيار شيرينی هست . می‏گويد معاويه خواب بود . يك وقت شيطان آمد
پيدايش كرد و گفت : نماز دارد قضا می‏شود ، پاشو نمازت را بخوان !
معاويه گفت : تو ديگر چرا دعوت به نماز می‏كنی ؟ ( قصه خيلی مفصل است ،
آخرش البته به سرشكستگی معاويه تمام می‏شود ) شيطان گفت تو تازه خدا را
شناخته‏ای ، ما از قديم شناخته‏ايم :
ما هم از مستان اين می‏بوده‏ايم
ساكنان درگه وی بوده‏ايم
آب رحمت خورده‏ايم اندر بهار
روز نيكو ديده‏ايم از روزگار

پاورقی :
. 1 بحارالانوار ، ج / 63 ص . 206
. 2 اعراف / . 12