همينقدر مشهور شد كه يك جوانی پيدا شده كه خيلی خوب معالجه میكند .
خواهرزاده قابوس بيمار میشود و تمام اطبای درجه اول آن وقت میآيند و از
معالجه بيماری او عاجز میمانند . آخر كار يك كسی میگويد يك طبيب جوانی
آمده است ، او را حاضر كنيد . او را حاضر میكنند . وقتی بوعلی مطالعه
میكند ، احساس میكند كه اين بيماری جسمانی او ناشی از يك حالت روانی و
روحی است ، اين را حدس میزند . دستور میدهد كه اتاق را خلوت كنند و
يك كسی كه شهر را بلد باشد بيايد . بوعلی نبض بيمار را در دست میگيرد
و اسم مناطق را میبرد ، بعد اسم شهرها را میبرد تا به اسم اين شهر میرسد
، میبيند نبضش تكان میخورد و يك حالت غير عادی پيدا میكند . بعد
میگويد در اين شهر محلهها را بشمريد ، محلهها را میشمارند ، به نام يك
محله كه میرسند ، نبضش بيشتر تكان میخورد ، تا به خانهها و تا به يك
شخص میرسد ، میفهمد كه او عاشق است و بعد ، از همان [ راه ] معالجهاش
میكند . داستانها در اينجا زياد است .
به هر حال اين موضوع را درباب مسائل روحی كشف كرده و فهميدهاند كه
درمانهای مادی و جسمانی صد درصد نمیتواند برای اين طور بيماريها مفيد
باشد ، و احيانا بعضی از بيماريهاست كه بدون اينكه هيچ ضايعهای در عضو و
اعصاب پيدا شود ، بيماری رخ میدهد . حتی میگويند خود بيماری تدبيری است
از شعور باطن ، حقهای است كه شعور باطن میزند ، چطور ؟ انسان دچار يك
ناراحتی و يك غصه و اندوه عجيب میشود كه او را دارد خرد میكند و اگر
اين غصه بماند او از ميان میرود . يك وقت او مجنون و ديوانه میشود .
بعد كه ديوانه شد ، راحت میشود ، چرا راحت میشود ؟ چون آنچه كه او را
آزار میداد ، در عالم جنون آن را آماده شده میبيند ، مثلا عاشق يك كسی
بوده كه به او نرسيده است ، بعد كه جنون پيدا میكند ، هميشه در عالم
خيالش به آن معشوق و محبوب خودش میرسد ، راحت میشود ، يا مثلا كسی از
[ نزديكانش ] مرده است ، بعد در عالم جنون هميشه با او محشور است . و
میگويند اين يك تدبيری است از روان ناخودآگاه برای نجات دادن اين آدم
كه ممكن است بدون اينكه هيچ ضايعه عصبی و مغزی در او پيدا شده باشد ،
اين جنون برای او رخ داده باشد .
|