ماهيت شرور و بديهاست . در اينجا حكما يك حرفی زدهاند كه در ابتدا
شايد يك حرف خيلی كوچك و سخيفی به نظر بيايد ، در صورتی كه حرف خوبی
است ، گفتهاند برگشت تمام بديهای عالم به نيستی است نه به هستی ، هستی
خير است و هر چه كه شما بدی میبينيد نيستی است . پس هستيهای عالم دو
تيپ نيست : هستيهای خوب و هستيهای بد ، كه بعد بگوييد آن كسی كه فاعل
هستی است و هستيهای خوب را آفريد ، چرا هستيهای بد را آفريد ؟ تمام
بديها نيستی است . شما میگوييد مرگ [ چرا هست ؟ ] مرگ غير از فقدان
حيات چيز ديگری نيست ، اينطور نيست كه خالق حيات ، خالق موت هم
جداگانه باشد . خالق حيات ، خالق حيات است ، منتها حيات وقتی محدود
به يك حدی شد ، بعد از آن حد وقتی كه چيزی نيست ، نيستی است . اين ،
نظير يك خطی است كه شما داريد میكشيد . اگر شما يك متر خط كشيديد ،
فاعل اين خط هستيد . اين خط يك متری را در مقابل يك خط دو متری كه
بگذاريد ، فاقد يك متر ديگر است اما آن يك متر ديگر كشيده نشده است
نه اينكه عدم آن يك متر ديگر كشيده شده است .
هر چه كه شما در دنيا بدی میبينيد ، بالاخره وقتی تحليل میكنيد میبينيد
آن چيزی كه میگوييد بد ، يا خودش نيستی و فقدان است يا يك هستی است
كه آن هستی نه از جنبه هستیاش بد است ، [ بلكه ] از آن جهتی كه منشأ
يك فقدان شده است بد است ( باز آن هم كه بد است ، از آن جهت بد است
كه منجر به يك فقدان شده است ) . كوری بد است ، خود كوری فقدان است ،
اما عملی كه منجر به كوری میشود ، خود اين از آن جهت كه يك عمل و يك
كار است ، يك هستی است . يك كسی كس ديگر را كور میكند و اين كار نام
ظلم به خودش میگيرد و ظلم بد است . درست است كه ظلم بد است ، اما
شما ظلم را بايد تحليل كنيد . چرا ظلم بد است ؟ آن كسی كه با كارد چشم
ديگری را درمیآورد ، آيا اين از آن جهت كه نيروست ، نيرو داشتن او بد
است ؟ آيا اراده داشتن او بد است ؟ آيا حركت كردن دستش بد است ؟ آيا
برندگی چاقويش بد است ؟ اگر همه اينها وجود داشته باشد و فقط منجر به
آن نيستی و كوری نشود ، بد است ، ظلم است ؟ نه ، تمام اين هستيها از آن
جهت صفت بدی به خود میگيرند كه منتهی میشوند به يك فقدان و يك كوری .
فقر چرا بد است ؟ چون نيستی است . ضعف چرا بد است ؟ چون نيستی است .
جهل چرا بد است ؟ چون نيستی است . تمام هستيهايی هم كه منجر به اين
نيستيها بشوند ، به خاطر رابطهشان با اين نيستيها صفت " بدی " را به
|