وجودش را اثبات می‏كردند و اگر در دنيا حركت و جنبشی وجود داشته باشد -
كه البته آن هم وجود دارد بايد بازگشت مخلوقات به همان مبدئی باشد كه‏
از آن مبدأ پيدا شده‏اند ، يعنی امكان ندارد كه توجهی در وجود مخلوقات به‏
سوی مبدأشان وجود نداشته باشد . جمله خيلی شيرينی تعبير می‏كردند ،
می‏گفتند : " النهايات هی الرجوع الی البدايات " يعنی آخرها و نهايتها
همان بازگشت به اولهاست و چون خدا اول همه اوايل هست آخر همه آخرها هم‏
هست ، نهايت موجودات هم هست . منتها آنها تعميم می‏دادند ، می‏گفتند در
هر موجودی اين ميل و توجه به حق هست و نمی‏تواند نباشد . انسان به همان‏
نسبت كه كاملتر است اين جاذبه در او قويتر و نيرومندتر است . مولوی‏
چند بيت خيلی پرمغز و پرمعنا در همين زمينه دارد ، به صورت شعر می‏گويد
ولی همين فلسفه بزرگ را می‏گويد :
جزءها را رويها سوی كل است ( 1 )
بلبلان را عشق با روی گل است
آنچه از دريا ، به دريا می‏رود ( 2 )
از همانجا كامد آنجا می‏رود (3)
از سر كه سيلهای تيزرو
وز تن ما جان عشق آميز رو
اين يك بيان فلسفی برای همين مطلب بوده ، همين مطلب را بيان فلسفی‏
كرده . عرفا كه ديگر در اين قضيه بيداد كرده‏اند و حتی عليه حكما و فلاسفه‏
قيام می‏كردند و می‏گفتند شما ارزش اين نيروی معنوی را كه در انسان هست‏
كه آنها اسمش را نيروی عشق می‏گذاشتند [ درك نمی‏كنيد ] . عشق ، كه‏
اينهمه در زبان شعرا آمده است ، همين حقيقت است . [ عرفا می‏گفتند ]
شما كه اينهمه به عقل استناد و استدلال و اتكا می‏كنيد درست نيست ،
بياييد همان نيروی معنوی را كه در انسان هست و در هر كسی وجود دارد ،
تقويت كنيد . و نقطه اصلی‏ای كه راه عرفان را از فلسفه جدا می‏كند همين‏
است ، عرفان معتقد است همين حس درونی‏ای را كه در انسان است بايد
پرورش داد ولی فيلسوف بيشتر به پرورش دماغ و پرورش عقل و فكر و
استدلال معتقد است ، كه

پاورقی :
. 1 خاصيت جزء اين است كه رويش به كل خودش باشد . البته اينجا
مقصود از جزء و كل فرع و اصل است .
. 2 به زبان شعر اين مطلب را می‏گويد اما آن حقيقت عالی فلسفی را بيان‏
می‏كند : هر چه از دريا پيدا بشود آخرش بايد به دريا برگردد . آبهايی كه‏
از دريا پيدا می‏شود آخرش بايد به دريا برگردد .
. 3 از هر جا آمده ، به همان جا بازگشت می‏كند .