هستيم .
اگر بگوييد خوب ، اگر عالم قديم است ، چرا شما اسمش را مخلوق‏
می‏گذاريد ? مخلوق يعنی چيزی كه نبوده و پيدا شده ، ديگر چرا اسم چيزی را
كه هميشه بوده مخلوق گذاشته‏ايد ؟ [ حكيم الهی ] می‏گويد نه ، اين را هم‏
شما اشتباه كرديد . مخلوق بودن يا معلول بودن يك معلول ملازم با اين‏
نيست كه يك زمان نباشد و بعد وجود پيدا كند . اگر چيزی ذات خودش ذاتی‏
است كه " ممكن " است ، يعنی اقتضای هستی و نيستی در ذاتش نيست و
هستی او هستی است اما هستی‏ای است كه فائض از غير است ، از جای ديگر
به او رسيده است ، ذاتش متكی و قائم به غير است ، اين ، مناط معلوليت‏
است ، خواه سابقه عدم زمانی داشته باشد خواه نداشته باشد . عدم زمانی‏
هيچ دخالتی ندارد در اينكه يك شی‏ء بخواهد معلول باشد يا نباشد . خداوند
قيوم عالم است ، خالق است به همان معنا كه قيوم عالم است " « الله لا
اله الا هو الحی القيوم »" ( 1 ) . اگر ما فرض كنيم يك موجودی از ازل‏
تا ابد بوده است ولی از ازل تا ابد در حالت قائميت است ، قائم به حق‏
است و خداست كه قيوم اوست ، يعنی وجود او ناشی از وجود خداست ، همين‏
كه وجود او ناشی از وجود خدا يعنی متكی به وجود خداست ، فيضی است از
خدا ، اين همان معنای مخلوقيت و معلوليت است .
پس از نظر اعتقاد توحيدی لااقل ما بايد قبول كنيم كه اين طور نيست كه‏
بگوييم چون ما موحد هستيم حتما بايد اين فرضيه را قبول كرده باشيم كه اين‏
عالم زمان و مكان ما ، يك زمانی بوده است كه هيچ نبوده است ، والا اگر
ما اين را معتقد نباشيم پس خداشناس و خداپرست نيستيم ، نه ، اين را
لااقل تا اين مقدار بگوييم كه لازم نيست چنين عقيده‏ای داشته باشيم . اگر
ما برسيم و معتقد شويم به آنچه حكما می‏گويند ، لازم است خلافش را معتقد
باشيم . تمام حكمای الهی اسلامی عقيده‏شان بدون استثنا همين است ، مثل‏
بوعلی سينا ، فارابی ، خواجه نصيرالدين طوسی ، صدرالمتألهين و . . و در
كتابهای خودشان هم سخت از اين عقيده دفاع می‏كنند و حرف متكلمين را دليل‏
بر خدانشناسی آنها می‏دانند ، می‏گويند چون خدا را نمی‏شناسند ، خلقت را
محدود می‏دانند و به زمان تمسك می‏كنند ، اگر خدا را بشناسند ، اين طور
نمی‏گويند .

پاورقی :
. 1 بقره / 255 و آل عمران / . 2