پس ببينيد ، در مثالی هم كه افلاطون ذكر كرده بحث در اين نيست كه در
ميان اين سايه‏ها كه ما می‏بينيم يك سايه ديگر هم مثل خود اينها وجود دارد
يا وجود ندارد ، بحث در اين است كه آيا اين سايه‏ها استقلال دارند يا
سايه هستند .
پس منظور ما اين بود كه در مسأله توحيد ، اول ما جوری وارد مسأله‏
بشويم كه برای خودمان صحيح طرح كرده باشيم . ما می‏خواهيم اثبات وجود خدا
بكنيم . خدا يعنی حقيقتی كه خالق و مبدأ و اول همه اشياء است ، حقيقتی‏
كه بازگشت همه اشياء به سوی اوست ، حقيقتی كه نامتناهی و نامحدود است‏
و هيچ محدوديت زمانی ، مكانی ، غيرزمانی و مكانی نمی‏پذيرد . ما در مقام‏
اثبات يك چنين مطلبی هستيم .

آيا وجود خدا اثبات پذير است ؟

حالا ببينيم اگر ما بخواهيم اين مساله را اثبات كنيم ، آيا راهی برای‏
اثبات اين‏جور مسائل و بالخصوص اين مسأله داريم يا نداريم . می‏دانيد كه‏
يك فكری در دنيای امروز بالخصوص يعنی در قرون جديده در اروپا پيدا شده‏
و آن فكر اين است كه مسأله خدا برای بشر قابل حل نيست . نه اينكه وجود
خدا را انكار می‏كنند ، ( بلكه ) می‏گويند مسأله خدا برای بشر قابل حل‏
نيست ، بشر قادر نيست كه وجود خدا را اثبات كند و هم قادر نيست وجود
خدا را نفی كند . اينها ، هم به منطق الهيون اعتراض دارند و هم به منطق‏
ماديون . می‏گوييم چرا ؟ می‏گويند برای اينكه ابزار تحقيق در اين مسأله به‏
بشر داده نشده ، اصلا بشر فاقد اين ابزار است . آن ابزاری كه برای تحقيق‏
به بشر داده شده است ، حواس است و بشر فقط قدرت دارد در محسوسات‏
تحقيق كند ، بگويد فلان چيز هست يا فلان چيز نيست ، فلان چيز هم كه هست‏
كيفيتش چيست ؟ فلان چيز هم كه نيست كيفيتش چيست ؟ ماورای محسوس ،
نفيا و اثباتا از قلمرو تحقيق و جستجوی بشر خارج است . بنابراين بشر
نبايد وارد اين بحث بشود . يك چنين نظريه‏ای است . اين نظريه البته‏
نظريه درستی نيست ، يعنی در واقع نظريه‏ای است درباره انسان و محدوديت‏
ذهن انسان و اينكه قلمرو قضاوت انسان محدود است به محسوسات ، و اين در
علم اصل است ، بلكه اصلا هر علمی كه بشر پيدا می‏كند به اموری پيدا می‏كند
كه برای او محسوس باشد ، انسان به‏ماوراء محسوس ، نفيا و اثباتا راه‏
ندارد .