است ، به‏طوری كه با يك تصاعد هندسی بالا می‏رود ( دو نفر می‏شود حداقل‏
چهار نفر ، چهار نفر می‏شود هشت نفر ، هشت نفر می‏شود شانزده نفر ) و با
اين تصاعدی كه جمعيت بالا می‏رود ، مواد غذايی زمين ( هر اندازه كه‏
بخواهند تهيه كنند ) هرگز وافی به جمعيت نيست . بعد او آمد گفت كه‏
هميشه اين توازن و تعادل را ميان افراد بشر و مواد غذايی موجود ، قحطيها
، جنگها ، مرضهای مسری و . . . ايجاد می‏كنند ، اگر اينها نباشند ، اصلا
بشر از گرسنگی می‏ميرد . بعد هم پيشنهاد كرد كه از تكثير اولاد جلوگيری‏
بشود برای اينكه مواد زمين كافی باشد .
داروين از اينجا يك برقی در مغزش پيدا شد كه اين [ امر ] اختصاص به‏
انسان ندارد ، مربوط به اين است كه قوه تكثير اولاد در انسان زياد است ،
خوب در همه حيوانات زياد است ، مواد غذايی و احتياجاتی كه در طبيعت‏
هست ، به اين اندازه‏ا ی كه قدرت توليد در طبيعت هست وافی نيست ،
مسكن و سايراحتياجات هم كافی نيست . ( حتی او موضوع انتخاب جنسی را هم‏
پيش كشيد كه البته می‏گويند در مقابل عامل غذا يك عامل ضعيفی است ) .
در حيوانات هم همين‏طور است . از اينجا متوجه عامل " تنازع بقا " در
طبيعت شد ، گفت از باب اينكه مواد غذايی وافی بر روی زمين برای‏
حيوانات وجود ندارد ، خواه ناخواه مجبورند كه هميشه در يك كشمكش و
تنازع دائم زندگی كنند ( تنازع ميان افراد يك نوع با افراد نوع ديگر و
احيانا تنازع ميان افراد يك نوع ) . در اين تنازع ، خواه ناخواه آن كه‏
قويتر و نيرومندتر است غالب می‏شود و باقی می‏ماند و آن كه ضعيفتر است‏
يا كشته می‏شود يا غذا به او نمی‏رسد و می‏ميرد .

انتقال خصوصيات ممتاز از طريق وراثت

ضمنا متوجه يك اصل ديگری شد و آن اصل اين است : بچه‏های حيوانات كه‏
به دنيا می‏آيند ، " يك قالب " و " يك ريخت " از يك پدر و مادر
متولد نمی‏شوند مثل جنسهايی كه از كارخانه‏ها صادر می‏شود ، مثلا اگر
بلورسازی استكان به وجود می‏آورد ، تمام استكانها صد درصد يك جور است ،
حيوانات اين‏طور نيستند ، از باب اينكه علل و شرايط زيادی در تكون‏
فرزندان آنها دخالت دارد . حيوانهايی كه از يك پدر و مادر به وجود
می‏آيند ، از همان نوع هستند اما خصايص فردی خيلی فرق