علتی دارد ، آن علت هم علتی دارد . بعد میگويند كه :
" پس فرق خداپرست موحد و عالم غير خداپرست امروزی در اين شد كه
اولی افعال را به صيغه معلوم و با ذكر فاعل بيان میكند ، میگويد خدا چنين
كرده ، و دومی به صيغه مجهول حرف میزند ، میگويد چنين شده است " .
نه ، غير خداپرست هم میگويد چنين كرده است ، منتها علتش را يك امر
عادی میداند . بعد میگويند :
" اشكالی كه دانشمندان غير خداپرست دارند اين است كه میگويند چگونه
كسی را كه نمیشناسيم و نمیتوانيم توصيف كنيم قبول نماييم ( 1 ) ؟ بعلاوه
، وقتی به خدا قائل شديم بايد پی آن برويم كه او از كجا آمده و چگونه
درست شده است ( 2 ) ؟ پس چون مسأله حل نمیشود و نقطه مجهول يك مرحله
عقب میرود ، بهتر است پای خود را از وجود محسوسات طبيعت فراتر
نگذاريم و از وجود و عدم خدا فعلا صحبت نكنيم . در جواب آقايان بايد
گفت : اولا هيچ پيغمبری و بنابراين خود خدا نخواسته ما خدا را كماهو
بشناسيم ( 3 ) ، بلكه سهل است ، منع هم كردهاند ( 4 ) . و آنچه را ما
بتوانيم وصف يا درك كنيم ناچار از نوع خودمان است ، پس خدا نيست .
بنابراين توقع چنين معرفتی را فعلا داشته باشيم ( 5 ) . ثانيا وقتی عقب و
جلو رفتن مجهول تفاوت نمیكند ( 6 ) ، چرا برخلاف عادت و معمولی كه در
همه چيز و همه جا داشته ، برای هر فعلی فاعلی و برای هر نظمی ناظمی را
سراغ میدهيم ، در مورد فاعل كل و ناظم اصلی اين قدر لجاج به خرج دهيم و
تكبر و تجاوز نماييم ؟ وقتی به قانون احترام میگزاريم ، چرا به قانونگذار
بیاعتنا باشيم ؟ " .
اول در واقع تسليم میشود كه اين يك مجهولی است و به هر حال جواب
ندارد . بعد [ میگويد ] ما چرا از عادت معمول خارج بشويم ؟ ماكه برای هر
فعلی فاعل قائل
پاورقی :
. 1 اشكال میكنند كه خوب ، خدا يعنی چه ؟ خدا را كه ما نمیتوانيم
بشناسيم .
. 2 خوب ، اگر بگوييم خدا ، میگوييم خدا چطور درست شده ؟
. 3 اين كه شناختن كماهو نيست . اگر كسی گفت : آقا شما كه میگوييد
اينها را خدا به وجود آورده ، خدا را كی به وجود آورده ؟ بگوييم ، نه
ديگر لازم نيست اين را بفهميم ، يا اين حداقلی است كه انسان بايد خدا را
به عنوان مبدأ كل بشناسد ؟ چه ربطی دارد كه كسی بخواهد خدا را كماهو
بشناسد ؟
. 4 چنين منعی هم نيست .
. 5 درست است ، اين اشكال لاينحل است .
. 6 [ يعنی ] به هر حال ما نمیتوانيم اشكال را حل كنيم .