میشود علم علت است . خود معلول میتواند اين صفت را كه صفت علم علت
است از آيينه خودش منعكس كند ، نشان بدهد ، يعنی علم علت در آيينه
وجود معلول منعكس میشود . چطور ؟ دليلش هم خيلی واضح است . ما بسياری
از شؤون علتها را از راه معلولها تشخيص میدهيم . خيلی از افراد اينجور
میگويند : آقا ما تا چيزی را نبينيم قبول نمیكنيم ، ما جز به محسوسات به
چيز ديگری ايمان نداريم . من حالا يك موضوعی را از مسائلی كه در دنيای
فلسفه مطرح بوده برايتان طرح میكنم . يك مسألهای را دكارت مطرح كرد و
آن مسأله اين بود : دكارت يك ثنويت خيلی زيادی ميان روح و جسم قائل شد
، يعنی ايندو را خيلی مباين يكديگر شناخت . روی اصول فلسفی خودش معتقد
شد كه روح از مختصات انسان است ، روح داشتن مساوی است با عقل داشتن و
عقل داشتن مساوی است با ادراكات كلی داشتن و علم داشتن ( علم به همين
مفهومی كه ما امروز میگوييم قوانين كلی عالم را كشف كردن ) ، اصلا روح
مساوی با اين است . بعد گفت روح از مختصات انسان است . حيوانات چطور
؟ گفت حيوانات روح ندارند ، حيوانات ماشينهای بیجانی هستند ولی اينقدر
اين ماشينها دقيق ساخته شدهاند كه آدميزادها درباره اينها اشتباه میكنند
، خيال میكنند اينها جان دارند . میگفت حيوانات نه لذت را درك میكنند
، نه درد را درك میكنند ، نه حس دارند ، نه بچه میفهمند ، نه هيچ چيز
ديگر ، فقط ماشين [ هستند ] ، هيچ فرقی ميان اين ماشين و يك ماشين فلزی
نيست . چيزی كه هست ، اين دقيقتر است . حتی نوشتهاند به نظرم در همين
سير حكمت در اروپا هم باشد كه شاگردهای دكارت در يك ديری بودند ، يك
سگی آنجا بود ، اين سگ را اذيت میكردند ، گاز میگرفتند ، سگ داد
میكشيد ، میگفتند اين ماشين چقدر دقيق ساخته شده كه وقتی هم گاز میگيری ،
يك صدا هم میكند كه آدم خيال میكند میفهمد ! من از شما میپرسم : بشر چه
دليلی دارد بر اينكه حيوان ادراك و احساس دارد ؟ ادراك و احساس حيوان
كه برای ما محسوس و مشهود نيست ، جز اينكه ما فقط يك آثاری میبينيم ،
غير از آن چيز ديگری نيست .
البته اين حرف از حرفهای سخيف دنياست ، الان هم همه ما به اين حرف
میخنديم . ذرهای ترديد نداريم در اينكه حيوان جان دارد ، ادراك میكند ،
درد را حس میكند ، لذت را حس میكند ، ولی ما چه دليلی داريم ؟ غير از
اين است كه از همين تجلياتی كه در ظاهر میبينيم ، در ظاهر وجود اين
حيوان درك میكنيم ، میفهميم
|