هستيم ، چرا برای اين نظم كل ، فاعل قائل نباشيم ؟ روی اين حساب ديگر
نظم كلی باقی نمی‏ماند . ما وقتی كه بيان خودمان را فقط به اصل علت فاعلی‏
متكی می‏كنيم ، خودمان هر فعلی را نشان می‏دهيم می‏گوييم فاعلی دارد ، خوب‏
آن فاعل هم خودش فعلی است فاعلی دارد ، آن فاعل ديگر هم خودش فعلی‏
است باز فاعلی دارد ، ديگر جا برای ناظم كلی باقی نمی‏ماند ، ديگر ناظم‏
كل يعنی چه ؟ ما دست روی " الف " می‏گذاريم می‏گوييم " الف " را "
ب " به وجود آورده ، دست روی " ب " می‏گذاريم می‏گوييم " ب " را
" ج " به وجود آورده ، دست روی " ج " می‏گذاريم می‏گوييم " ج " را
" د " به وجود آورده ، خوب نظم همين‏جا درست است . تا بی‏نهايت هم كه‏
جلو برويم همين‏طور كه اساس اين بيان هم همين است هر معلولی علتی دارد ،
ديگر جا برای ناظم كل كجا باقی می‏ماند ؟ اصلا ناظم كل يعنی چه ؟ مگر اينكه‏
بگوييم ناظم كل يعنی كل همين طبيعت ، آن هم كه خودش خودش است ، چيز
ديگری نيست .
اين را از آن جهت عرض كردم كه اشتباه بسيار بسيار بزرگی است و نبايد
از آن غفلت كرد . هر مادی مسلكی كه به اين برسد می‏گويد : آقا ، اين‏
خدايی كه شما گفتيد چه شد ؟ همين نظام علت و معلول ، آنهم نظام علت‏
فاعلی ؟ هر فعلی فاعلی دارد . باز يكدفعه اسم فاعل كل بياوريد ، ديگر
فاعل كل يعنی چه ؟ نه ، اين نيست . اگر ما اسمی از نظم و نظام می‏بريم ،
اگر اسمی از " اتقان صنع " می‏بريم ، تنها اين حرف ساده نيست كه هر
كسی ، مادی و الهی ، هر عالمی قبول دارد كه معلول علت فاعلی می‏خواهد ،
فعل فاعل می‏خواهد . عمده يك چيز ديگر است . تنها فرض نظام فاعلی يعنی‏
نيرويی كافی برای به وجود آمدن [ جهت توجيه وجود ناظم كل كافی نيست ] .
نيروی يك بی‏سواد هم برای به وجود آمدن يك نامه كافی است ، علمش كافی‏
نيست ، آن چيزی كه به او قدرت انتخاب و اختيار بدهد كافی نيست . آنها
كه از نظام عالم صحبت می‏كنند می‏خواهند بگويند در نظام عالم بوی انتخاب‏
می‏آيد ، بوی اختيار می‏آيد ، بوی اين می‏آيد كه طبيعت هی سر دوراهی‏ها قرار
می‏گيرد ، راه مناسبش را انتخاب می‏كند ، باز می‏رود سر دوراهی ديگر ، باز
[ راه ] مناسب [ خود را انتخاب می‏كند ] ، بلكه سر هزار راهی واقع می‏شود
و راه مناسب خودش را انتخاب می‏كند . در كار عالم انتخاب است .
- به نظر بنده علت غايی نمی‏تواند منفك و مستقل از علت صوری باشد .
علت