دارد خراب می‏كند ، يا كسی روی شاخه است ، از آن زير شاخه دارد تغذی‏
می‏كند ، بعد كم‏كم شاخه می‏شكند ، خودش هم می‏افتد و برمی‏گردد به عدم و
نيستی . هر چه بدی كه شما در دنيا می‏بينيد ، يا نيستی است يا هستی‏ای‏
است كه از آن جهت كه منشأ نيستی ديگری شده است ، ما به او می‏گوييم بد
، نه از جهت هستی خودش ، از جهت هستی خودش بد نيست .
- اگر برای جهان خالقی قائل نباشيم ، تمام مشكلات و ضعفها و نقصها و
نيستيها و هستيها توجيه‏پذير است ، اما اگر قائل به خالقی شديم ، اين چند
سؤال بنيادی مطرح می‏شود : اولا خدا می‏توانست مانع از خلق جهان بشود يا
نمی‏توانست ؟ اگر نمی‏توانست كه اين نقص است و اگر می‏توانست و خودش‏
با اراده اين كار را كرد ، به خاطر چه خلق كرد و حالا كه خلق كرده ، چرا
كامل خلق نكرده و اساسا چه هدفی از خلقت داشت ؟ مطلب ديگر اينكه وجود
هر شری لازم است برای يك كمالی ، يعنی اگر همه چيز نور مطلق بود ، ديگر
تشخيص نور نمی‏داديم ، سايه‏ای وجود دارد كه ما نور را تشخيص می‏دهيم .
پس اگر فردی در جايی قرار دارد كه ضعفی بر او عارض است و ضعف او
موجب يك كمال بعدی است ، آيا او را می‏توان گناهكار و مسؤول و قابل‏
تنبيه دانست ؟ اگر بخواهيم بين اعمال انسان كه ناشی از اراده اوست با
ضرورتهای طبيعت تفكيك قائل بشويم و بگوييم كه انسان با اراده خودش‏
عامل فقدان و ضعف می‏شود و بنابراين مسؤول است ، ولی ضرورتهای طبيعی‏
چنين نيست و مسؤوليتی متوجه طبيعت نيست ، آنگاه تشخيص اين دو نوع‏
اعمال و حوادث چگونه امكان دارد ؟
استاد : مطالبی كه فرموديد مجموعا به نظرم سه قسمت بود . قسمت اول‏
فرموديد كه همه اين اشكالات به فرضی به وجود می‏آيد كه ما قائل به خالقی‏
برای اين عالم باشيم و اگر قائل به خالقی برای عالم نباشيم ، همه اين‏
اشكالات مرتفع است و توجيه صحيحی دارد . من معنای اين را نفهميدم كه "
توجيه صحيحی دارد " يعنی چه ؟ اگر ما قائل نباشيم به خدايی برای اين‏
عالم به مفهومی كه الهيون گفته‏اند ، اصلا ديگر احتياجی نداريم كه جوابی به‏
اين اشكالات بدهيم ، يعنی می‏گوييم عالم را همين‏طوری كه هست می‏پذيريم ،
چه خوب باشد چه بد ، چه اين فرض بشود كه ای كاش چنين می‏بود ، چه نشود
. اشكالات سر جای خودش هست ، ولی اين اشكالات اشكالاتی است كه ديگر محل‏
سؤال ندارد . اين ، نظير آن است كه فرضا شما يك