آنها خيلی مثال می‏توان ذكر كرد .

نوع سوم از شرور : سختيها و شدايد

اما قسمت سوم شرور و بديها آنهايی است كه نه از نوع فناهاست و نه از
نوع تفاوتها و تبعيضها ، بلكه از نوع سختيها و شدايد است . چرا مصائب‏
در دنيا وجود دارد ؟ مردن يك جوان را اگر از نظر خود آن جوان حساب كنيم‏
، مرگ و فنا و نيستی است بحث سابق است كه گفتيم ولی از نظر آن كسی كه‏
اين فراق در او اثر می‏گذارد ، نامش مصيبت است . به طور كلی آيا بر
وجود سختيها ، شدايد ، عداوتها ، رقابتها ، جنگها ، بيماريها و . . .
اثری مترتب هست يا نه ؟ اتفاقا اينها هم همين‏طورند ، يعنی خود همين‏
مصائب و سختيها و شدتها يك عامل بزرگی هستند برای خوبيها و تكاملهای‏
بعدی .
در اينجا اتفاقا اگر كسی ايراد را در جهت عكس بياورد ، از ايراد در
اين جهت كمتر نيست . ما سلامت ، قدرت ، ثروت ، امنيت را می‏گوييم‏
خوبی ، خوبی هم هست ولی همينها را اگر از نظر عوارضی كه بعد به وجود
می‏آورند نگاه كنيم ، می‏بينيم كه چندان خوب نيستند . معمولا البته كليت‏
ندارد - قدرت غرور می‏آورد ، غرور بدبختی می‏آورد ، ثروت فساد می‏آورد ،
فساد بدبختی می‏آورد ، سلامت آرامش روحی می‏آورد ، آرامش و بی‏خيالی بعدها
بدبختی می‏آورد ، امنيت زياد كه هيچ وقت انسان از طرف دشمن تهديد نشود
، تنبلی و تن پروری می‏آورد . ولی در جهت مخالف ، ضعف است كه انسان را
به سوی پيشرفت می‏كشاند . از نظر مقياس سعادت كه هميشه بحث می‏كنند ،
انسان خيال می‏كند كه سعادت يعنی قدرت ، سعادت يعنی ثروت ، سعادت‏
يعنی سلامت ، در صورتی كه اين طور نيست ، ای بسا قدرتمند و ثروتمندی كه‏
همين قدرت و ثروتش او را به بدبختی می‏كشاند .
حال فرمول سعادت چيست و سعادت چگونه برای انسان تامين می‏شود ؟ آيا
معنای سعادت نيل به آرزوست يا رضايت داشتن از وضع موجود ؟ همين اشكال‏
بر تمام اينها وارد است . عده‏ای اين فرضيه را گفته‏اند فرضيه بدی هم‏
نيست - كه سعادت به اين است كه انسان هميشه در خيال سعادت باشد ،
می‏گويند به اندازه‏ای كه انسان از فكر سعادت سعادتمند است ، از خود وجود
واقعی سعادت سعادتمند نيست