نامه از او می‏رسيد . يك شب سحر ماه رمضان ، خانم من گفت : من امشب‏
يك بار پدرم را خواب ديدم ، يك بار هم اين دختری كه او می‏گفت و عكسش‏
را هم با خودش آورده بود . گفت : پدرم را خواب ديدم ، خيلی عصبانی بود
، آمد و با تعرض گفت : فلانی كجاست ؟ گفتم : آقا موضوع چيست ؟ گفت :
او می‏خواهد برود با يك دختر مسيحی ازدواج كند . گفتم : نه آقا ، او حالا
خودش هم ازدواج نمی‏كند ، بعد خانم من گفت : من خود دختر را در نوبت‏
دوم در خواب ديدم ، با او صحبت كردم ، گفتم : دختر جان ! تو چرا اين‏
پسر را رها نمی‏كنی و مرتب نامه می‏نويسی ؟ تو يك دختر مسيحی هستی ، او
مسلمان است ، تو غربی هستی ، او شرقی است ، ازدواج شما تناسب ندارد .
ديدم آن دختر گفت فردا نامه من می‏رسد ، در آن نامه جواب شما را نوشته‏ام‏
. علامت نامه من هم اين است كه در پشت آن دو تا 8 هست . خانم من اين‏
را نقل كرد و همين حرفها سبب شد كه ما آن روز ديرتر بخوابيم . بعد هم كه‏
نما ز خوانديم نخوابيديم . تقريبا نيم ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود كه‏
زنگ در صدا كرد . آن جوان خودش رفت . پستی بود . هفت هشت دقيقه‏ای‏
طول كشيد تا نامه را باز كرد و خواند . وقتی آمد ديدم رنگ در صورتش‏
نيست . گفت : سبحان‏الله ! نامه خود دختر است . نوشته بود كه چندی است‏
در بيمارستان هستم و عمل كرده‏ام و معلوم هم نيست خوب بشوم و اين نامه‏
را الان من می‏گويم و يك نفر ديگر است كه دارد برای تو می‏نويسد ( گفت‏
همان وقت هم بيماری قلبی داشت و گفته بود كه شايد احتياج به عمل پيدا
كنم ) . شايد هم تو بعد از اين ديگر نامه‏ای از من دريافت نكنی و من مرده‏
باشم . و در آخر نوشته بود كه در آدرس من عوض شده است ، اگر خواستی‏
بعد از اين ، نامه‏ای برای من بنويسی به اين آدرس جديد بنويس : خيابان .
. . ، خانه 88 ، اين 88 هم پشت همان نامه بود ! به فاصله يك ساعت اين‏
موضوع تعبير شد . حالا اين به نظر شما چطور قابل توجيه است ؟ اين يك‏
امری است كه مربوط به يك حادثه آينده است ، جز اينكه بگوييم يك نوع‏
القائی است كه حقيقت آن را نمی‏توانيم بفهميم چيست [ چيز ديگری‏
نمی‏توانيم بگوييم ] . من هنوز خوابهای عجيب‏تر از اين هم از خانم خودم‏
شنيده‏ام . اصلا مردن پدرش را شب خبر داد ، جريان خيلی عجيبی بود .