ما هم از مستان اين میبودهايم |
ساكنان درگه وی بودهايم |
آب رحمت خوردهايم اندر بهار |
روز نيكو ديدهايم از روزگار |
پاورقی : . 1 بحارالانوار ، ج / 63 ص . 206 . 2 اعراف / . 12
خوبی [ و بدی میگوييم ] . در احاديث ما هست كه برای قلب انسان دو گوش
است ( گوش دل ) : " « ان للقلب اذنين » " ( 1 ) ، از يك گوش ملك
هميشه به او القاء میكند كه بياكار خير بكن ، و از گوش ديگر شيطان به او
القاء میكند كه بيا كار شربكن ، ولی خودش هميشه در ميان اين دو القاء
وجود دارد . پس اگر واقعا شيطان و نفس امارهای وجود نداشته باشد ، اصلا
عمل صالحی وجود ندارد ، و اگر عمل صالحی وجود نداشته باشد ، سعادتی كه
ناشی از عمل صالح است وجود ندارد .
فقط يك سؤال باقی میماند و آن اين است : پس شيطان وجودش برای زندگی
بشر كه زندگی بشر هم او را از عالم ملائكه جدا كرد برای سعادت بشر و برای
اينكه بشر اين راه اختياری خودش را طی كند ضرورت دارد ، اما شيطان
خودش برای خودش چطور ؟ مطلبی كه البته قرآن آن را توضيح نداده است ،
شايد هم توضيح دادنی نباشد ، اين است : قرآن میگويد كه طبيعت شيطان
طبيعت آتشين است " « خلقتنی من نار و خلقته من طين » " ( 2 ) و
میگويد اساسا شيطان مثل انسان نيست كه در او تمايلات مختلف باشد ، در
او جز اين يك ميل كه همان تمايل به مسائل مربوط به شهوات و همانهايی
است كه ما به اصطلاح بدی میگوييم كه بدی نسبی است چيز ديگری وجود ندارد
. بسيار خوب ، شيطان به اصل خودش ملحق میشود كه همان جهنم است ، آيا
در جهنم همانطور كه اگر يك انسان برود معذب است ، او هم معذب است
يا بهشت او همانجاست ؟ اين ديگر رازی است كه كسی كه میگويد :
" « انی كفرت بما اشركتمون »" آن يك چيز ديگری است .
مولوی يك داستان خيلی عجيبی را آورده ( قصه شيطان و معاويه ) و قصه
بسيار شيرينی هست . میگويد معاويه خواب بود . يك وقت شيطان آمد
پيدايش كرد و گفت : نماز دارد قضا میشود ، پاشو نمازت را بخوان !
معاويه گفت : تو ديگر چرا دعوت به نماز میكنی ؟ ( قصه خيلی مفصل است ،
آخرش البته به سرشكستگی معاويه تمام میشود ) شيطان گفت تو تازه خدا را
شناختهای ، ما از قديم شناختهايم :
پاورقی : . 1 بحارالانوار ، ج / 63 ص . 206 . 2 اعراف / . 12 |