پاورقی : . 1 همان نظم علت و معلول را نشان میدهد . . 2 [ خدا ] برای اينها علت است .
اتفاق نيست .
تا اينجا كجا حرف خداپرست را تأييد میكند ؟ میگويد : خداپرست میگويد
ناظم . اصلا تا همينجا اگر جلو بياييم [ بگوييم ] ناظم چيست ؟ ناظم همان
خود علتها هستند ، چون اين نظم جز همان نظم زنجيری چيز ديگری نيست .
معنای نظم اين است كه هر معلولی علتی دارد ، آن علت هم علتی دارد ، آن
علت هم علتی دارد . از مادی هم بپرسيد میگويد يك چنين نظم زنجيری وجود
دارد ، خدا چه ؟ میگويد اصلا به خدا احتياجی نيست ، اصلا در اينجا فرض
خدا ديگر جا ندارد . ناظم چيست ؟ میگويد ناظم خود همين علت و
معلولهاست . ديگر اينجا اگر خدا را به عنوان يك ناظمی ماورای اين علتها
بخواهيم حساب كنيم جا برايش باقی نمیماند ، يعنی تا اين مقدار بيانی كه
ما میكنيم ديگر جايی برای خدا به عنوان يك ناظم جدا از اين اشياء يعنی
ماوراء اين اشياء نيست ، مگر اينكه بگوييم مقصود از خدا خود همين علت و
معلولهاست يعنی بگوييم چون طبيعت و ماورای طبيعت دروغ است پس خدا [
يعنی ] طبيعت ، طبيعت هم يعنی خدا ، ناظم يعنی همين اجزاء طبيعت .
چنين چيزی است ؟ خداپرست كه چنين حرفی را نمیزند . بعد میگويد :
" قرآن هم غير از اين چيزی نمیگويد ( 1 ) ، بلكه خدا را به عنوان كسی
معرفی مینمايد كه زمين و آسمانها را سرشته است ، شب و روز را در پی
يكديگر میآورد ( 2 ) ، دانه و درخت را میشكافد ، جسم مرده را تبديل به
وجود زنده و زنده را منقلب به مرده میكند ، باران به زمين میرساند . در
واقع تمام حركات و اطوار طبيعت را كه مشركين به خدايان يا به منبعهای
مختلف نسبت میدادند ، قرآن مربوط و ناشی از يك جا میگيرد " .
خوب آنجا كجاست ؟ آنجا مقصود همان علتهای فاعلی است ؟ يا قرآن در
اينها میخواهد نظم غايی را بيان كند ؟ قرآن میخواهد بگويد اگر طبيعت رها
بود و به خود واگذار میبود ، همين نظام علت و معلولی ، همين نظام فاعلی
اگر به خود واگذار میبود و تحت اراده و تدبير ديگری نمیبود ، اين نظام
به اين شكلی كه امروز میبينيد وجود نداشت . نه اين است كه قرآن هم فقط
میگويد هر چيزی علتی دارد ، آن علت هم
پاورقی : . 1 همان نظم علت و معلول را نشان میدهد . . 2 [ خدا ] برای اينها علت است . |