گفتيم كه ما راجع به ساير عوامل ، از نظر خداشناسی بحثی نداريم ، والا
از نظر علمی روی اينها خيلی بحث كردهاند ، از همه مهمتر بحثی است كه
روی وراثت كردهاند . آن جايی كه لامارك و داروين مسأله وراثت را در اين
تغييرات سطحیای كه در همين سلولهای عادی بدن انسان پيدا میشود قابل
انتقال میدانستهاند . بعدها علما آمدند گفتند كه اين حرفها درست نيست و
تغييراتی با وراثت به فرزندان منتقل میشود كه در سلولهای جنسی پيدا بشود
، والا هر تغييری كه در اين سلولهای ظاهری پيدا بشود ، خيلی سطحی است و
تابع محيط است و محيط كه عوض بشود ، فورا به اصل اول بازگشت میكند .
يا بر مسأله استعمال و عدم استعمال ، از نظر علمی خيلی نقضها كردهاند .
يا همان مسأله انتخاب طبيعی و بقای اصلح به شكلی كه داروين گفته است ،
بعد ديگران به آن انتقاد كردهاند . علما البته راجع به اينها ايراداتی
گرفتهاند ولی ما از نظر اصول خداشناسی بحث میكنيم كه در كجا تماس دارد
يا تماس ندارد ، میخواهيم بگوييم فرضا هم اينطور باشد ، با خداشناسی
ارتباط ندارد . چه حرف داروين تا آن قسمتهايی كه عرض كرديم درست باشد
و چه درست نباشد ، با اصول خداشناسی ارتباط ندارد ، مگر در همان يك
قسمتی كه عرض كرديم . اگر نظريات داروين به فرض درستی كافی باشد برای
اين نظام ، پس دليل الهيون ضعيف است ، اگر نه ، نه . حالا ببينيم كافی
هست يا كافی نيست ؟
عامل مجهول يا قوه فعاله ماوراءالطبيعی
خود داروين در جاهای مختلفی از كتابش كه مخصوصا اينجا هم از كتابش
نقل میكند در گوشه و كنار حرفهايش اعتراف میكند كه بالاخره يك عامل
مجهولی را بايد برای پيدايش اين تغييرات معتقد شد ، يعنی همه اين
عواملی كه من ذكر میكنم ، باز هم معما را حل نمیكند . حتی خودش میگويد
كه به من اعتراض كردهاند كه تو برای " انتخاب طبيعی " مانند يك قوه
فعاله ماوراءالطبيعی نظر میدهی ، چون آنجا كه میگويد : " طبيعت ، اصلح
را انتخاب میكند " از آن حدودی كه الان ما گفتيم بيشتر است كه " خود
به خود انتخاب میشود " ، اصلا نشان میدهد كه مثل اينكه طبيعتخودش به
سوی انتخاب میرود ، يعنی همان توجه به هدف ، همان كه الهيون میگويند "
اصل توجه به غايت " .