میبود ، میگفتم اين را من ايجاد نكردهام ، من كوچكترم از اينكه او را
ايجاد كنم ( يعنی معلول نمیتواند از علت خودش كامل الوجودتر باشد و
علت نمیتواند از معلول خودش ضعيفتر باشد ) ، اما من تصور ذات نامتناهی
را میكنم . آيا نفس اين تصور ذهنی از من كاملتر است ؟ نه ، تصور شیء
غير از حقيقت شیء است ، مثل اين است كه بگوييد من آتش را تصور میكنم
، بعد ما بخواهيم تمام خواص آتشی را كه در خارج وجود دارد روی اين آتش
ذهنی بياوريم ، بگوييم آتش خارجی مثلا میسوزاند ، پس آتش ذهنی هم
میسوزاند . آتش ذهنی تصور آتش است ، درست است كه تصور آتش رابطهای
ماهوی با خود آتش دارد اما عين آتش كه نيست ، اثر آتش در آن ظاهر
نيست . بعد يك حرف ديگری را خودش میگويد و جواب میدهد :
" و اگر بحث كنند كه آن تصور هم مانند تصور سردی و تاريكی امر عدمی
است و ممكن است مخلوق ذهن باشد ، جواب میگويم چنين نيست ، ذات
نامتناهی يعنی كمال مطلق و كمال مطلق امر عدمی نيست ( 1 ) . . . من
ناقصم و از نقص پی به كمال نمیتوان برد ، بلكه به سبب تصور كمال كه در
ذهن من هست به نقص خود برخورده و طالب كمال شدهام ، و نيز كمال از
تصورات مجعول نيست ، زيرا كه نمیتوانم آن را متبدل و كم و بيش كنم "
( 2 ) .
سخن كانت در رد " برهان وجودی "
اين برهان وجودی در ميان حكمای بعدی اروپا همينطور دنبال شده است . از
آن جمله يك حرفی اسپينوزا حكيم معروف آلمانی يهودیالاصل گفته است ولی
چون در آن ، حرف خيلی تازهای نيست ، ديگر من معطل آن نمیشوم . لايب
نيتس يكی از حكمای معروف اروپا ( كه او هم آلمانی است ) همين برهان را
باز به شكل ديگری قبول و تقرير كرده است ، ولی كانت آلمانی آمده و اين
برهان را رد كرده است . اين امر نشان میدهد كه اين برهان ، برهانی نبوده
و رد او هم رد بجايی است و ما بجای اينكه حرف اسپينوزا و لايب نيتس را
بخوانيم و خودمان را معطل كنيم ، فقط حرف كانت در رد نظريه آنها را
برايتان نقل میكنيم . كانت گفته است :
پاورقی :
. 1 البته اين تصور ، تصور امر عدمی نيست .
. 2 خود كمال يا تصورش را ؟ !