ضرورت تفاوتها در نظام كلی عالم

جهت دوم درباب تفاوتها ساده‏تر است و آن اين است كه همان‏طور كه‏
درباره نيستيها گفتيم در نظام كلی و جملی عالم آن نيستيها ضرورت دارد ،
اين تفاوتها هم از نظر جملی و كلی عالم ضرورت دارد . ما در اين تفاوتها
يكی را می‏گوييم خوب و يكی را بد ، و می‏گوييم آن خوبش كه هست ، اين‏
بدش چرا هست ؟ نمی‏دانيم كه اگر اين بد نبود ، آن خوب هم نبود . مثال‏
می‏زنند به يك تابلوی نقاشی . در تابلوی نقاشی ، روشنايی و تاريكی توأما
وجود دارد ، اين تفاوت ميان قسمتها هست كه يك قسمت روشن است يك‏
قسمت تاريك ، ولی اين تابلو ، تابلو بودن خودش را و زيبايی و كمال‏
خودش را به همين دارد كه روشنيها و تاريكيها به يكديگر آميخته است .
اگر به جای تاريكيها هم روشنی بود ، آيا آن وقت تابلو وجود داشت ؟ آيا
آن وقت زيبايی وجود داشت ؟ آيا اگر در دنيا محروميت نبود ، موفقيت‏
وجود داشت ؟ آيا اگر در دنيا زشتی نبود ، زيبايی وجود داشت ؟ آن را كه‏
الان ما می‏گوييم زيبايی ، در مقابل آن مات و مبهوت می‏مانيم و آن را درك‏
و توصيف می‏كنيم ، برای اين است كه همه جای دنيا آن طور نيست . اگر همه‏
جای دنيا يك جور و يك شكل بود ، تمام مردهای دنيا نظير همان زيباترين‏
مرد دنيا می‏بودند ( همه يوسف می‏بودند ) و تمام زنهای دنيا كلئوپاترا
می‏بودند ، ديگر نه يوسفی وجود داشت و نه كلئوپاترايی ، اصلا زيبا وجود
نداشت . پس آن كه ما آن را زيبا می‏ناميم ، زيبايی خودش را مديون همين‏
زشتی زشت است ، اگر اين نبود ، آن هم نبود . در تمام خوبيها اين‏طور
است . آن عادلها و عدالتخواهان درجه اول دنيا كه اينهمه جلوه و جلال‏
دارند ، برای اين است كه در كنار آنها ديگران اين را ندارند . اگر همه‏
افراد بشر خصيصه علی بن ابيطالب را می‏داشتند ، ديگر علی بن ابيطالبی هم‏
در دنيا وجود نداشت .
پس گذشته از اينكه نفس تفاوتها ذاتی اشياء است ( يعنی اگر بناست‏
كثرتی به وجود بيايد ، ناچار بايد اشياء متفاوت باشند و اين اشياء
متفاوت هم تفاوت را از ذات خودشان دارند ) ، در نظام كلی و جملی عالم‏
، برای همان چيزی كه شما خير می‏ناميد ، اين تفاوت لازم است ، مثل اين‏
است كه ما می‏گوييم كوه چقدر شكوه دارد ! حالا اگر دره و پستی نبود ، كوهی‏
در دنيا وجود داشت ؟ اين هم راجع به تفاوتها كه برای