جلسه‏ای داريد و داريد صحبت می‏كنيد ، يك وقت يك انسان می‏آيد و اين‏
جلسه شما را بهم می‏زند . خوب ، شما به اين انسان اعتراض می‏كنيد ،
می‏گوييد آقا ! تو نمی‏بينی ما اينجا نشسته‏ايم ؟ ! اينجا كه جای اين كارها
نيست ، كه تو يكدفعه می‏آيی مثلا توپت را می‏اندازی اينجا ، جلسه ما را
بهم می‏زنی . يك وقت يك حيوان می‏آيد جلسه شما را بهم می‏زند . شما اساسا
از دست او عصبانی هم نمی‏شويد كه چرا اين حيوان آمده ، پايش را هم‏
نمی‏شكنيد ، چوب هم به او نمی‏زنيد ، آن حيوان را رد می‏كنيد و می‏گوييد
خوب ديگر نمی‏فهمد ، درك ندارد .
اگر می‏خواهيد بگوييد كه اگر ما قائل به خدای عالم نشديم توجيه اينها
صحيح است ، توجيهش اين است كه آن مبدأ اصلی عالم تقصير ندارد ، چون‏
نمی‏فهمد و شعورش نمی‏رسد . چه بگوييم و به چه كسی اعتراض كنيم ؟ جای‏
اعتراضی وجود ندارد ، نه اينكه بدی ديگر بدی نيست ، والا بدی باز به همان‏
مفهومی كه الان ما بدی می‏بينيم بدی است ، بی‏نظمی باز به همان مفهومی كه‏
الهی می‏بيند بی‏نظمی است ، اما ديگر مسؤولی در عالم نيست . در اين صورت‏
آدم جز اينكه بگويد عالم هر چه هست همين است كه هست ، [ چيز ديگری‏
نمی‏تواند بگويد ] ، جايی برای سؤال نيست ، چون مسؤولی وجود ندارد ، نه‏
اينكه اگر ما منكر خدا بشويم ، ديگر تمام مسأله شرور حل شده است ، يعنی‏
آن وقت شری در عالم وجود ندارد ، حل نشده است ، به همان [ صورت ] حل‏
نشده‏اش بايد قبول كنيم .
- منظورم اين است كه در آن صورت قابل تعليل است .
استاد : مسلم قانون عليت و معلوليت كه بهم نمی‏خورد ولی از جنبه شريت‏
مسأله را به صورت حل نشده بايد بپذيريم ، [ كه ] همين جور هست و بايد
هم باشد و چاره‏ا ی هم نيست . بنابر قانون مادی ، اگر تمام هستيها هم بدی‏
می‏بود و اصلا خوبی‏ای در كارگاه هستی نبود ( آن طوری كه فلاسفه بدبين قضاوت‏
می‏كنند كه می‏گويند اصلا تمام هستی مساوی است با بدی ) می‏گفتيم باشد ،
هستی است ، هيچ مسؤولی هم در كار نيست ، يك هستی لايشعری هست ولا يشعر
هم جريانهايی را دارد انجام می‏دهد و از تمام اينها هم بدی برمی‏خيزد .
اما آن مسائلی كه بعد طرح كرديد ، تمام اين مسائل ، مسائل طرح شده است‏
. اما اين مساله كه آيا عالم را كه خداوند آفريد ، بالاختيار آفريد يا
بالاجبار ؟ قدرت داشت