راست بيرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ كرد و گفت معاويه را
به خلافت نصب میكنم همچنانكه انگشترم را در انگشت كردم . اين را گفت و
از منبر فرود آمد .
مجلس آشوب شد . مردم به ابوموسی حمله بردند و بعضی با تازيانه بر وی
شوريدند . او به مكه فرار كرد و عمر و عاص نيز به شام رفت .
خوارج كه به وجود آورنده اين جريان بودند رسوائی حكميت را با چشم
ديدند و به اشتباه خود پیبردند . اما نمیفهميدند اشتباه در كجا بوده است
؟ نمیگفتند خطای ما در اين بود كه تسليم نيرنگ معاويه و عمر و عاص شديم
و جنگ را متوقف كرديم و هم نمیگفتند كه پس از قرار حكميت ، در
انتخاب " داور " خطا كرديم كه ابوموسی را حريف عمر و عاص قرار داديم
، بلكه میگفتند اينكه دو نفر انسان را در دين خدا حكم و داور قرار داديم
خلاف شرع و كفر بود ، حاكم منحصرا خدا است و نه انسانها .
آمدند پيش علی كه نفهميديم و تن به حكميت داديم ، هم تو كافر گشتی و
هم ما ، ما توبه كرديم تو هم توبه كن . مصيبت تجديد و مضاعف شد .
علی گفت توبه به هر حال خوب است « استغفر الله من كل ذنب » ما
همواره از هر گناهی استغفار میكنيم . گفتند اين كافی نيست بلكه بايد
اعتراف كنی كه " حكميت " گناه بوده و از اين گناه توبه كنی . گفت
آخر من مسئله تحكيم را به وجود نياوردم ،
|