هنگام در كوبيده شد . پيغمبر فرمود : انس ! در را باز كن . گفتم خدا كند
مردی از انصار باشد . اما علی را پشت در ديدم . گفتم پيغمبر مشغول كاری‏
است ، و برگشتم سرجايم ايستادم . بار ديگر در كوبيده شد پيغمبر گفت در
را باز كن . باز دعا می‏كردم مردی از انصار باشد . در را باز كردم باز علی‏
بود . گفتم پيغمبر مشغول كاری است و برگشتم برسرجايم ايستادم . باز در
كوبيده شد . پيغمبر فرمودند : انس ! برو در را باز كن و او را به خانه‏
بياور . تو اول كسی نيستی كه قومت را دوست داری . او از انصار نيست .
من رفتم و علی را به خانه آوردم و با پيغمبر مرغ بريان را خوردند ( 1 ) .

پاورقی :
1 - مستدرك الصحيحين ، ج 3 ، ص . 131 اين داستان با كيفيتهای مختلف‏
به متجاوز از هيجده نقل در كتب معتبر اهل سنت نقل شده است .