پاورقی : > هيچكس از شما همچون من با تحكيم مخالف بود ؟ گفتند : خدايا ! تو شاهدی كه نه . گفت : آيا شما مرا وادار نكرديد كه بپذيرم ؟ گفتند : خدايا ! تو شاهدی كه چرا . گفت : پس چرا با من مخالفت میكنيد و مرا طرد كردهايد ؟ گفتند : گناهی بزرگ مرتكب شدهايم و بايد توبه كنيم . ما توبه كرديم ، تو نيز توبه كن . گفت : " استغفر الله من كل ذنب » " آنها هم كه در حدود شش هزار نفر بودند برگشتند و گفتند كه علی توبه كرد و ما منتظريم كه فرمان دهد و به طرف شام حركت كنيم . اشعث بن قيس در محضر او آمد و گفت : مردم میگويند شما تحكيم را گمراهی میدانيد و پايداری بر آن را كفر . حضرت منبر رفت و خطبه خواند و گفت : هر كس كه خيال میكند من از تحكيم برگشتهام دروغ میگويد و هركس كه آن را گمراهی شمرد خود گمراهتر است . خوارج نيز از مسجد بيرون آمدند و دوباره بر علی شوريدند " . حضرت میفرمايد اين مورد اشتباه بوده است از اين نظر كه معاويه و اصحابش میخواستند حيله كنند و از اين نظر كه ابوموسی نالايق میبوده و من هم از اول میگفتم ، شما نپذيرفتيد ، و اما اين دليل نيست كه اساس تحكيم باطل باشد . از طرفی ما بين حكومت قرآن و حكومت افراد مردم فرق نمیگذشتند . قبول حكومت قرآن اينست كه در حادثهای به هر چه قرآن پيش بينی كرده است عمل شود و اما قبول حكومت افراد پيروی كردن از آراء و نظريات شخص آنان است و قرآن كه خود سخن نمیگويد بايد حقايق آن را با اعمال نظر به دست آورد و آن هم بدون افراد مردم امكان پذير نيست . حضرت خود در اين باره میفرمايد :
انا لم نحكم الرجال و انما حكمنا القرآن ، و هذا القرآن انما هو خط مسطور بين الدفتين ، لا ينطق بلسان و لابد له من ترجمان ، و انما ينطق عنه الرجال ، و لما دعانا القوم الی ان نحكم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولی عن كتاب الله ، و قد قال سبحانه : " فان تنازعتم فی شیءفردوه الی الله و الرسول »" فرده الی الله ان نحكم بكتابه ، و رده الی الرسول ان نأخذ بسنته ، فاذا حكم بالصدق فی كتاب الله فنحن احق الناس به ، و ان حكم بسنة رسول الله فنحن أولاهم به ». (نهج البلاغه ، خطبه 125). " ما حاكم قرار نداديم مردمان را بلكه قرآن را حاكم قرار داديم و اين قرآن خطوطی است كه در ميان جلد قرار گرفته است ، با زبان سخن نمیگويد و بيان كننده لازم >