يعنی آن جهت كمال فرد و بشريت .
در مقابل اين سخن ، ديگر كسی چيزی نگفت ، يعنی نمیتوانست حرفی بزند ،
پس اگر چنين است كه جد شما در عالم معنی به شما تفهيم كردهاند كه
مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد ، ما ديگر در مقابل ايشان حرفی
نداريم . همه كسانی هم كه از اباعبدالله اين جملهها را میشنيدند ، اين
جور نمیشنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمیتوانم سرپيچی بكنم .
اباعبدالله ، هيچوقت به اين شكل تلقی نمیكرد . اين طور نبود كه وقتی از
ايشان میپرسيدند چرا زنها را میبريد ، بفرمايد اصلا من در اين قضيه
بیاختيارم ، و عجيب هم بیاختيارم . بلكه به اين صورت میشنيدند كه با
الهامی كه از عالم معنا به من شده است ، من چنين تشخيص دادهام كه
مصلحت در اين است ، و اين كاری است كه من از روی اختيار انجام میدهم
ولی براساس آن چيزی كه آن را مصلحت تشخيص میدهم . لذا میبينيم كه در
موارد مهمی ، همه يك جور عقيده داشتند ، اباعبدالله عقيده ديگری در سطح
عالی داشت ، همه يك جور قضاوت میكردند ، امام حسين عليه السلام میگفت
: اين جور نه ، من طور ديگری عمل میكنم . معلوم است كه كار اباعبدالله
يك كار حساب شده است ، يك رسالت و يك ماموريت است . اهل بيتش را
به عنوان طفيلی همراه خود نمیبرد كه خوب ، من كه میروم ، زن و بچهام هم
همراهم باشند . غير از سه نفر كه ديشب اسم بردم ، هيچيك از همراهان
اباعبدالله ، زن و بچهاش همراهش نبود . آدم كه به يك سفر خطرناك
میرود ، زن و بچهاش را كه نمیبرد . اما اباعبدالله ، زن و بچهاش را برد
، نه به
|