سختتر می‏شد ، چهره‏اش برافروخته‏تر می‏گرديد ، مثل آدمی كه به وصل نزديكتر
می‏شود . حتی می‏گويد در آن لحظات آخر ، هنگامی كه آن لعين ازل وابد سر
مقدسش را از بدن جدا كرده بود ، رفتم سراغ حسين‏بن‏علی ( عليهمالسلام ) ،
چشمم كه به حسين ( ع ) افتاد ، آن بشاشت و روشنی چهره‏اش ، آنچنان مرا
گرفت كه مردنش را فراموش كردم . لقد شغلنی نوروجهه جمال‏هيبته عن‏الفكرش
فی قتله ( 1 ) . نوشته‏اند اباعبدالله ( ع ) در حملات خود ، نقطه‏ای را
انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد . به دو منظور : يكی اينكه‏
می‏دانست دشمنان چقدر نامرد و غير انسانند و اين مقدار حميت ندارند كه‏
لااقل بگويند ما با حسين ( ع ) طرف هستيم ، پس متعرض خيمه‏ها نشويم .
می‏خواست تا جان در بدن دارد ، تا رگ گردنش می‏جنبد ، كسی متعرض خيام‏
حرمش نشود . حمله می‏كرد ، از جلو او فرار می‏كردند ، ولی زياد تعقيب‏
نمی‏كرد ، برمی‏گشت تا خيام حرمش مورد تعرض قرار نگيرد . منظور ديگر
اينكه می‏خواست تا زنده است اهل‏بيتش بدانند كه او زنده است . لذا
نقطه‏ای را مركز قرار داده بود كه صدايش به آنها می‏رسيد . وقتی كه بر
می‏گشت و در آن نقطه می‏ايستاد ، فرياد می‏كرد : « لا حول و لا قوش الا بالله‏
العلی العظيم ، » فرياد حسين عليه‏السلام كه بلند می‏شد اهل بيت
سكونت‏خاطری پيدا می‏كردند . می‏گفتند آقا هنوز زنده است . امام ( ع ) به‏
اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم از خيمه‏ها بيرون نيائيد ( اين حرفها
را باور نكنيد كه اهل‏بيت دائما بيرون می‏دويدند . ابدا . دستور آقا بود
كه تا من

پاورقی :
1 - بحارالانوار ، ج 45 ، ص 57 و اللهوف ، صفحه . 53