عاشورا پس از آنكه با اصرار زياد اجازه رفتن به ميدان را گرفت ، از
آنجا كه بچه است ، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد ، كلاه خود
مناسب با سر او وجود ندارد ، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود
ندارد ، نوشتهاند عمامهای به سرگذاشته بود كانه فلقه القمر (1) همين قدر
نوشتهاند بقدری اين بچه زيبا بود كه دشمن گفت مثل يك پاره ماه است .
بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت
|
برگ گل سرخ را باد كجا میبرد
|
راوی گفت ديدم بند يكی از كفشهايش باز است و يادم نمیرود كه پای
چپش هم بود . از اينجا معلوم میشود چكمه پايش نبوده است . نوشتهاند كه
امام كنار خيمه ايستاده و لجام اسبش در دستش بود . معلوم بود منتظر
است ، كه يك مرتبه فريادی شنيد . نوشتهاند امام به سرعت يك باز شكاری
روی اسب پريد و حمله كرد . آن فرياد ، فرياد يا عماه قاسم بن الحسن بود
. آقا وقتی به بالين اين جوان رسيد در حدود دويست نفر دور اين بچه را
گرفته بودند . امام حمله كرد آنها فرار كردند و يكی از دشمنان كه از اسب
پائين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند ، خودش در زير پای
اسب رفقای خود پايمال شد . آن كسی را كه میگويند در روز عاشورا در حالی
كه زنده بود
پاورقی :
1 - مناقب ابن شهر آشوب جلد 3 صفحه 106 ، و نظير اين عبارت در اعلام
الوری صفحه 242 و اللهوف صفحه 48 و بحار الانوار جلد 45 صفحه 35 و ارشاد
شيخ مفيد صفحه 239 و مقتل الحسين مقرم صفحه 331 و تاريخ طبری صفحه 256
ذكر شده است .