و ياور میخواست كه باز هم بيايد كشته بشود . اين است كه حضرت « هل من
ناصر ينصرنی » میفرمود . صدايشان رسيد به خيمهها ، زنها گريستند ، فرياد
گريهشان بلند شد . امام حسين عليه السلام ، برادرشان حضرت ابوالفضل و يك
نفر ديگر از اهل بيت را فرستادند ، فرمودند برويد زنها را ساكت كنيد ،
آنها آمدند و ساكت كردند . بعد خودشان برگشتند به خيام حرم ، اينجاست
كه طفل شير خوارشان را به دست ايشان میدهند . اين طفل در بغل عمهاش
زينب خواهر مقدس اباعبدالله است . حضرت اين طفل را در بغل میگيرد .
اباعبدالله نفرمود خواهرجان چرا در ميان اين بلوا ، در فضايی كه هيچ
امنيتی ندارد و از آن طرف تير پرتاب میشود و دشمن كمين كرده اين طفل را
آوردی ، بلكه او را در بغل گرفت و در همين حال تيری از سوی دشمن میآيد و
به گلوی طفل مقدس اصابت میكند . اباعبدالله چه میكند ؟ ببينيد رنگ
آميزی چگونه است ؟ تا اين طفل اين چنين شهيد میشود ، دست میبرد و يك
مشت خون پر میكند و به طرف آسمان میپاشد كه ای آسمان ببين و شاهد باش
!
در آن لحظات آخر كه ضربات زيادی بر بدن مقدس اباعبدالله وارد شده
بود كه ديگری روی زمين افتاده بود و بر روی زانوهايش حركت میكرد و بعد
از مقداری حركت ، میافتاد و دوباره بر میخواست ، ضربتی به گلوی ايشان
اصابت میكند . نوشتهاند باز دست مباركش را پر از خون كرد و به سر و
صورتش ماليد و گفت من میخواهم به ملاقات پروردگار خود بروم . اينها
صحنه های تكان دهنده صحرای كربلاست ، قضايايی است كه پيام
|