گفت :
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببينم و تسليم وی
كنم
ما در حادثه عاشورا ، از تمام جنبههای اسلامی ، اخلاقی ، اجتماعی ،
اندرزی ، پرخاشگری ، توحيدی ، عرفانی ، اعتقادی تجسمهايی میبينيم ، و
افرادی كه به اصطلاح اين نقشها را به عهده گرفتهاند ، يعنی انجام دادهاند
، از طفل شيرخوار تا پير مرد هفتاد و بلكه هشتاد ساله و تا پير زن جناب
عبدالله بن عمير كلبی هستند . سه نفر هستند كه با زن و بچه آمدهاند خدمت
اباعبدالله كه بعد زن و بچههايشان رفتند در حرم اباعبدالله و با آنها
بودند . بقيه زن و بچههايشان همراهشان نبودند . يكی مسلم بن عوسجه است ،
ديگری عبدالله بن عمير كلبی است و يكی ديگر ، مردی است به نام جناده بن
حرث الانصاری .
درباره عبدالله بن عمير نوشتهاند كه اين مرد در خارج كوفه بود كه اطلاع
پيدا كرد جريانهايی در كوفه رخ داده و لشكر فراهم میكنند برای اينكه
بروند به جنگ اباعبدالله . او از مجاهدين اسلام بود ، با خودش گفت به
خدا قسم ، من سالها با كفار به خاطر اسلام جنگيدهام و هرگز آن جهادها به
پای اين جهاد نمیرسد كه من از اهل بيت پيغمبر دفاع بكنم . آمد به خانه ،
به زنش گفت من چنين فكری كردهام ، گفت بارك الله ، فكر بسيار خوبی
كردهای ولی به يك شرط ، گفت چه شرطی ؟ گفت بايد مرا با خودت ببری .
زن را كه با خودش برد ، مادرش را هم
|