كه لازم بود انجام دهد تا افراد خالصا و مخلصا در آنجا بمانند، انجام داد.
مردی بود كه اتفاقا در همان ايام محرم به او خبر رسيد كه پسرت در فلان‏
جنگ به دست كفار اسير شده ، خوب جوانش بود ، و معلوم نبود چه بر سرش‏
می‏آيد . گفت من دوست نداشتم كه زنده باشم و پسرم چنين سرنوشتی پيدا
بكند . خبر رسيد به اباعبدالله كه برای فلان صحابی شما چنين جريانی رخ‏
داده است . حضرت او را طلب كردند ، از او تشكر نمودند كه تو مرد چنين‏
و چنان هستی . پسرت گرفتار است ، يك نفر لازم است برود آنجا پولی ،
هديه‏ای ببرد و به آنها بدهد تا اسير را آزاد بكنند . كالاهايی ، لباسهايی‏
در آنجا بود كه می‏شد آنها را تبديل به پول كرد . فرمود اينها را می‏گيری و
می‏روی در آنجا تبديل به پول می‏كنی بعد می‏دهی بچه‏ات را آزاد می‏كنی . تا
حضرت اين جمله را فرمود ، او عرض كرد : اكلتنی السباع حيا ان فارقتك (
1 ) درنده‏های بيابان زنده زنده مرا بخورند اگر من چنين كاری بكنم . پسرم‏
گرفتار است ، باشد ، مگر پسر من از شما عزيزتر است ؟ ! در آن شب بعد
از آن اتمام حجتها وقتی كه همه يكجا و صريحا اعلام وفاداری كردند و گفتند
ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد ، يكدفعه صحنه عوض شد ، امام عليه السلام‏
فرمود حالا كه اين طور است ، بدانيد كه ما كشته خواهيم شد . همه گفتند
الحمدلله ، خدا را شكر می‏كنيم برای چنين توفيقی كه به ما عنايت كرد ،
اين برای ما مژده

پاورقی :
1 - بحار الانوار ج 44 ص . 394