پاورقی : 1 - اللهوف ص . 47 2 - اللهوف ص 47 ، مقتل علی اكبر ( مقرم ) ص 76 ، مقتل الحسين مقرم ص 321 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 30 ، بحار الانوار ج 45 ص 43.
برای اجازه گرفتن پيش حضرت میآمدند ، حضرت به نحوی تعلل میكرد ، مثل
داستان قاسم كه مكرر شنيدهايد ، ولی وقتی كه علی اكبر میآيد و اجازه
ميدان میخواهد ، فقط سرخودشان را پائين میاندازند . جوان روانه ميدان شد
:
نوشتهاند اباعبدالله در حالی كه چشمهايش حالت نيم خفته به خود گرفته
بود ، ثم نظر اليه نظر آئس ، ( 1 ) به او نظر كرد مانند نظر شخص
نااميدی كه به جوان خودش نگاه میكند . نا اميدانه نگاهی به جوانش كرد ،
چند قدمی هم پشت سر او رفت ، اينجا بود كه گفت خدايا ! خودت گواه
باش كه جوانی به جنگ اينها میرود كه از همه مردم به پيغمبر تو شبيهتر
است . جملهای هم به عمر سعد گفت ، فرياد زد بطوری كه عمر سعد فهميد :
« يا بن سعد قطع الله رحمك » (2) خدا نسل ترا قطع كند كه نسل مرا از اين
فرزند قطع كردی . بعد از همين دعای اباعبدالله ، دو سه سال بيشتر طول
نكشيد كه مختار عمر سعد را كشت و حال آنكه پس از آن پسر عمر سعد در
مجلس مختار شركت كرده بود ، برای شفاعت پدرش . سر عمر سعد را آوردند
در مجلس مختار در حالی كه روی آن پارچهای انداخته بودند ، آوردند و
گذاشتند جلوی مختار ، حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش . يك وقت به
پسر گفتند آيا سری را كه اينجاست میشناسی ؟
پاورقی : 1 - اللهوف ص . 47 2 - اللهوف ص 47 ، مقتل علی اكبر ( مقرم ) ص 76 ، مقتل الحسين مقرم ص 321 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص 30 ، بحار الانوار ج 45 ص 43. |