دستش تا نزديك لبهایمقدسش میآورد . آنهائی كه از دور ناظر بودهاند ،
گفتهاند اندكی تامل كرد ، بعد ديديم آبنخورده بيرون آمد ، آبها را روی
آب ريخت . كسی نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد ؟ ! اما
وقتی كه بيرون آمد رجزی خواند كه در اين رجز ، مخاطب ، خودش بود نه
ديگران . از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد :
يا نفس من بعد الحسين هونی
|
فبعده لا كنت ان تكونی
|
هذا الحسين شارب المنون
|
و تشربين بارد المعين
|
و الله ما هذا فعال دينی
|
و لا فعال صادقاليقين (1)
|
ای نفس ابوالفضل ! میخواهم بعد از حسين زنده نمانی . حسين شربت مرگ
مینوشد ، حسين در كنار خيمهها با لبتشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامی
؟ ! پس مردانگی كجا رفت ، شرف كجا رفت ، مواسات و همدلی كجا رفت ؟
مگر حسين امام تو نيست ، مگر تو ماموم او نيستی ، مگر تو تابع او نيستی
؟ !
هذا الحسين شارب المنون
|
و تشربين بارد المعين
|
هيهات ! هرگز دين من چنين اجازهای به من نمیدهد ، هرگز وفای من چنين
اجازهای به من نمیدهد . ابوالفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد . از
داخل نخلستانها آمد . قبلا از راه مستقيم آمده بود . چون میدانست همراه
خودش امانت گرانبهايی دارد ، راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود
كه آب را به سلامت برساند ،
پاورقی :
1 - ينابيعالمودهج 2 ص 165 ، بحارالانوار ج 45 ص . 41