میكردند و دستها را میبريدند تا اينكه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن
را بردند و در دريا انداختند . در همان حال اين زن فرياد كرد يا اباالفضل
العباس ! وقتی داشت غرق میشد سواری آمد و گفت ركاب اسب مرا بگيرد .
ركابش را گرفت ، گفت چرا دستت را دراز نمیكنی ؟ گفت من دست در بدن
ندارم ، كه مردم خيلی گريه كردند .
مرحوم حاج شيخ محمد حسن تاريخچه اين قضيه را اين طور نقل كرد كه يك
روز در حدود بازار ، حدود مدرسه صدر ( جريان ، قبل از ايشان اتفاق افتاده
و ايشان از اشخاص معتبری نقل كردند ) مجلس روضهای بود كه از بزرگترين
مجالس اصفهان بود و حتی مرحوم حاج ملا اسماعيل خواجويی كه از علماء بزرگ
اصفهان بود در آنجا شركت داشت . واعظ معروفی میگفت كه من آخرين منبری
بودم . منبريهای ديگر میآمدند و هنر خودشان را برای گرياندن مردم اعمال
میكردند . هر كس میآمد روی دست ديگری میزد و بعد از منبر خود مینشست
تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند ، تا ظهر طول كشيد . ديدم هر كس
هر هنری داشت بكار برد ، اشك مردم را گرفت . فكر كردم من چه كنم ؟
همانجا اين قضيه را جعل كردم ، رفتم قصه را گفتم و از همه بالاتر زدم ،
عصر همان روز رفتم در مجلس ديگری كه در چارسوق بود ، ديدم آنكه قبل از
من منبر رفته همين داستان را میگويد . كم كم در كتابها نوشتند و چاپ هم
كردند ! اين موضوع كه دستگاه حسينی ، دستگاه جدايی است و از هر وسيلهای
برای گرياندن مردم میشود استفاده كرد ، اين توهم و خيال دروغ و غلط ،
عامل بزرگی
|