پسرم حالا از تو راضی شدم ، به وظيفه خودت عمل كردی . بعد میگويد ولی ما
چيزی را كه در راه خدا داديم ، پس نمیگيريم ، همان سر را پرت میكند به
سوی يكی از افراد دشمن و بعد عمود خيمهای را بر میدارد و شروع میكند به
حمله كردن ،
( 1 ) ، من پيرزن ضعيفهای هستم ، پيرزن ناتوانم ، اما جان دارم از خاندان
فاطمه دفاع میكنم .
در كربلا ، ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند . در مورد يكی از آنها ،
تاريخ مینو يسد : و خرج شاب قتل ابوه فی المعركه ( 2 ) جوانی كه پدرش
در معركه شهيد شده بود ( ولی نگفتهاند كه پدرش چه كسی بود ، يعنی برای
ما مشخص نيست ) ، آمد خدمت اباعبدالله و گفت اجازه بدهيد من بروم به
ميدان ، فرمود : نه . همچنين فرمود : به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان ،
برود كه پدرش كشته شده است ، همين بس است و مادرش هم در اينجا حاضر
است ، شايد او راضی نباشد . عرض كردم يا اباعبدالله اصلا اين شمشير را
مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به
راه پدر و جان خودت را به قربان جان اباعبدالله كن . شروع كرد به خواهش
و التماس كردن تا اباعبدالله
پاورقی :
1 - تمامی بيت اين است :
انا عجوز سيدی ضعيفه
|
خاويه باليه نحيفه
|
بحار الانوار ج 45 ص 28، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 104، مقتل الحسين
خوارزمی ج 2 ص 22، مقتل مقرم ص . 315
2 - بحار الانوار ج 45 ص 27 ، مقتل الحسين خوارزمی ج 2 ص . 22