پاورقی : 1 - بحار الانوارج 45 صفحه 53 ، اعلام الوری صفحه 243 ، ارشاد شيخ مفيد صفحه . 241
حسين شهيد شد ، مسموم شد و از دنيا رفت . سن اين طفل را هم ده سال
نوشتهاند . يعنی وقتی كه پدر بزرگوار از دنيا رفته ، او تازه بدنيا آمده
و شايد بعد از آن هم بوده . به هر حال از پدر چيزی يادش نبود . و در
خانه اباعبدالله بزرگ شده بود و اباعبدالله ، هم برای او عمو بود و هم
به منزله پدر ) . ابا عبدالله به عمه اين طفل ، به خواهر بزرگوارش زينب
سپرده بود كه مراقب اين بچهها بالخصوص باشند . اين پسر بچهها مرتب
تلاش میكردند كه خودشان را به وسط معركه برسانند ولی مانع میشدند .
نمیدانم در آن لحظات آخر كه اباعبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند ،
چطور شد كه يك مرتبه اين طفل ده ساله از خيمه بيرون زد و تا زينب سلام
الله عليها دويد كه او را بگيرد ، خودش را از دست زينب رها كرد و گفت
والله لا افارق عمی ( 1 ) به خدا قسم من از عمويم جدا نمیشوم . به سرعت
خودش را رساند به اباعبدالله در حالی كه ايشان در همان قتلگاه بودند و
قدرت حركت برايشان خيلی كم بود . اين طفل آمد و آمد تا خودش را به
دامن عموی بزرگوار انداخت . اباعبدالله او را در دامن گرفت . شروع كرد
به صحبت كردن با عمو ، در همان حال يكی از دشمنان آمد برای اينكه ضربتی
به اباعبدالله بزند . اين بچه ديد كه كسی آمده به قصد كشتن اباعبدالله ،
شروع كرد به بدگويی كردن : ای پسر زناكار ! تو آمدهای عموی مرا بكشی ؟ به
خدا قسم من نمیگذارم . او كه شمشيرش را بلند كرد ، اين
پاورقی : 1 - بحار الانوارج 45 صفحه 53 ، اعلام الوری صفحه 243 ، ارشاد شيخ مفيد صفحه . 241 |