به معروف و نهی از منكر است . كسانی كه حسين ( ع ) خود را به بالين
آنها رساند مختلف بودند ، هر كس در يك وضعی قرار داشت . وقتی امام
وارد میشد يكی هنوز زنده بود و با آقا صحبت میكرد ، ديگری در حال جان
دادن بود .
در ميان كسانی كه با اباعبدالله عليه السلام خود را به بالين آنها
رسانيد ، هيچكس وضعی دلخراشتر و جانسوزتر از برادرش اباالفضل العباس
برای او نداشت . برادری كه حسين ( ع ) خيلی او را دوست میدارد و يادگار
شجاعت پدرش اميرالمومنين است . در جايی نوشتهاند اباعبدالله عليه
السلام به او گفت برادرم « بنفسی انت » عباس جانم ! جان من به قربان تو
. اين خيلی مهم است . عباس در حدود بيست و سه سال از اباعبدالله عليه
السلام كوچكتر بود ( اباعبدالله 57 سال داشتند و عباس يك مرد جوان 34
ساله بود ) . ابا عبدالله به منزله پدر اباالفضل از نظر سنی و تربيتی به
شمار میرفت ، و آنوقت به او میگويد برادر جان ! « بنفسی انت » ای جان
من به قربان تو !
اباعبدالله كنار خيمه منتظر ايستاده است ، يك وقت فرياد مردانه
اباالفضل را میشنود ( نوشتهاند اباالفضل ( ع ) چهرهاش آنقدر زيبا بود كه
كان يدعی بقمر بنیها شم در زمان خود معروف به ماه " بنیهاشم " بود .
اندامش به قدری رسا بود كه بعضی از اهل تاريخ نوشتهاند : و كان يركب
الفرس المطهم و رجلاه يخطان فی الارض . سوار اسب تنومندی شد ، پايش را
كه از ركاب میكشيد ، با انگشت پايش میتوانست زمين را خراش بدهد .
حالا گيرم به قول مرحوم آقا شيخ محمد باقر بيرجندی يك
|