مهلتی میخواستند ، به آنها میداديم . چطور ما خاندان پيغمبر خودمان را
چنين مهلتی ندهيم ؟ عمر سعد مجبور شد فرمان ابن زياد را زير پا بگذارد تا
ميان لشكر خودش اختلاف نيفتد . گفتند : بسيار خوب ، صبح . آن شب را
اباعبدالله با وضع فوق العادهای ، با وضع روشنی ، با وضع پر از هيجانی ،
با وضع پر از نورانيتی بسر برد . راست گفتهاند آنان كه آن شب را شب
معراج حسين خواندهاند . در آن شب است كه آن خطا به غرا را برای اصحاب
و اهل بيتش میخواند . در آن شب است كه همه آنها را مرخص میكند :
اصحاب من ! اهل بيت من ! من اصحابی از اصحاب خودم بهتر ، و اهل بيتی
از اهل بيت خودم بهتر سراغ ندارم . از همه شما تشكر میكنم ، از همه شما
ممنونم . ولی بدانيد اينها فقط مرا میخواهند ، جز من با كسی كاری ندارند
، بيعتی اگر با من كرديد ، برداشتم . همه آزاديد . هر كس میخواهد برود ،
برود . به اصحابش گفت : هر كدام از شما میتوانيد دست يكی از اهل بيت
مرا بگيريد و با خودتان ببريد . ولی اصحاب حسين غربال شده بودند .
نوشتهاند همه يكصدا گفتند : اين چه سخنی است كه شما به ما میگوئيد ؟ !
ما برويم و شما را تنها بگذاريم ؟ ! ما يك جان بيشتر نداريم كه فدا كنيم
، ای كاش خدا هزار جان پی در پی به ما میداد ، كشته میشديم و دوباره
زنده میشديم ، هزار جان در راه تو فدا میكرديم ، يك جان كه قابل نيست .
جان ناقابل من قابل قربان تو نيست .
نوشتهاند : بداهم بذلك اخوه ابوالفضل العباس اول كسی كه اين سخن را
به زبان آورد ، برادر رشيدش ابوالفضل
|