معترضم . ) به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و
آزادانه در ميان مردم راه برود . اين بيعت نكردن را خطری برای رژيم‏
حكومت خودشان می‏دانستند . خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود
. بيعت نكردن امام يعنی معترض بودن ، قبول نداشتن ، اطاعت يزيد را لازم‏
نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها می‏گفتند بايد بيعت‏
كنيد ، امام می‏فرمود بيعت نمی‏كنم . حال در مقابل اين تقاضا ، در مقابل‏
اين عامل ، امام چه وظيفه‏ای دا رند ؟ بيش از يك وظيفه منفی ، وظيفه‏
ديگری ندارند : بيعت نمی‏كنم . حرف ديگری نيست . بيعت می‏كنيد ؟ خير .
اگر بيعت نكنيد كشته می‏شويد ! من حاضرم كشته شوم ولی بيعت نكنم . در
اينجا جواب امام فقط يك " نه " است .
حاكم مدينه كه يكی از بنی اميه بود امام را خواست . ( البته بايد گفت‏
گر چه بنی اميه تقريبا همه ، عناصر ناپاكی بودند ولی او تا اندازه‏ای با
ديگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدينه ( مسجد پيغمبر )
بودند . عبدالله بن زبير هم نزد ايشان بود .
مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت حاكم صحبتی با
شما دارد . گفتند تو برو بعد ما می‏آئيم . عبدالله بن زبير گفت : در اين‏
موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس می‏زنيد ؟ امام فرمود :
²اظن ان طاغيتهم قد هلك ،» فكر می‏كنم فرعون اينها تلف شده و ما را برای‏
بيعت می‏خواهد . عبدالله بن زبير گفت خوب حدس زديد ، من هم همين طور
فكر