به طوری كه طنابها داخل يكديگر بود ، به دليلی كه بعد عرض می‏كنم .
راوی اين حديث ، زين العابدين است ، می‏گويد : عمه‏ام زينب مشغول‏
پرستاری بود . پدرم آمده بود در چادر اسلحه و نگاه می‏كرد ببيند اين مرد
اسلحه ساز چه می‏كند . من يكوقت ديدم پدرم دارد با خودش شعری را زمزمه‏
می‏كند ، دو سه بار هم تكرار كرد :
يا دهر اف لك من خليل
كم لك بالاشراق و الاصيل
و صاحب و طالب قتيل
و الدهر لا يقنع بالبديل
و انما الامر الی الجليل ( 1 )
ای روزگار ! تو چقدر پستی ! چگونه دوستان را از انسان می‏گيرد ! بلكه ،
روزگار چنين است ولی امر به دست روزگار نيست ، امر به دست خداست ،
ما راضی به رضای الهی هستيم ، ما آنچه را می‏خواهيم كه خدا برای ما بخواهد
. زين العابدين می‏گويد : من می‏شنوم ، عمه‏ام زينب هم می‏شنود . سكوت معنی‏
دار و مرموزی ميان من و عمه ام برقرار شده است . دل مرا عقده گرفته است‏
، به خاطر عمه‏ام زينب نمی‏گريم ، عمه‏ام زينب دلش پر از عقده است ، به‏
خاطر اينكه من بيمارم نمی‏گريد . هر دو در مقابل اين هجوم گريه مقاومت‏
می‏كنيم . ولی آخر زينب يكمرتبه

پاورقی :
1 - لهوف ص . 33