میگشت ، میآمد در آن نقطهای كه آن را مركز قرار داده بود . آن نقطه ،
نقطهای بود كه صدارس به حرم بود ، يعنی اهل بيت اگر چه حسين را
نمیديدند ولی صدايش را میشنيدند . برای اينكه مطمئن باشد زينبش ، برای
اينكه مطمئن باشد سكينهاش ، برای اينكه بچههايش مطمئن باشند كه هنوز
جان در بدن حسين هست ، وقتی كه میآمد در آن نقطه میايستاد ، آن زبان
خشك در آن دهان خشك به حركت درمیآمد و میگفت : « لا حول و لا قوه الا
بالله العلی العظيم » ، يعنی اين نيرو از حسين نيست ، اين خداست كه به
حسين نيرو داده است . هم شعار توحيد میداد و هم به زينبش خبر میداد كه
زينب جان ! هنوز حسين تو زنده است . به خاندانش دستور داده بود كه تا
من زنده هستم ، كسی حق ندارد بيرون بيايد . لذا همه در داخل خيمهها بودند
.
ابا عبدالله دوبار برای وداع آمدند . يك بار آمدند ، وداع كردند و
رفتند . بار دوم به اين ترتيب بود كه ايشان رفتند به طرف شريعه فرات و
خودشان را هم به آن رساندند ، در اين هنگام شخصی صدا زد حسين ! تو
میخواهی آب بنوشی ؟ ! ريختند به خيام حرمت . ديگر آب نخورد و برگشت .
آمد برای بار دوم با اهل بيتش وداع كرد : « ثم ودع اهل بيته ثانيا » .
چه جملههای نورانی ای دارد ! رو میكند به آنها كه : اهل بيت من ! مطمئن
باشيد كه بعد از من شما اسير میشويد ، ولی كوشش كنيد كه در مدت
اسارتتان ، يك وقت كوچكترين تخلفی از وظيفه شرعيتان نكنيد . مبادا
كلمهای به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد . ولی مطمئن باشيد كه اين ،
پايان كار دشمن است ، اين كار ، دشمن را از پا در آورد : « و اعلموا ان»
|