به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را برای‏
خليفه بعدی معين كند ، برای خود جانشين معين كند ، او هم برای خود جانشين‏
معين كند و . . . و ديگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه‏
مسلمين در انتخاب او دخالتی داشته باشند . يكی از شرايطی كه امام حسن در
آن صلحنامه گنجاند ولی معاويه صريحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط
ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر
موضوعی برای اين ادعا باقی نماند و به اصطلاح مدعی در كار نباشد ، همين‏
بود كه معاويه حق ندارد تصميمی برای مسلمين بعد از خودش بگيرد ، خودش‏
هر مصيبتی برای دنيای اسلام هست ، هست ، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد
و به هر حال اختيار با معاويه نباشد . اما تصميم معاويه از همان روزهای‏
اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين ،
كاری كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد . ولی خود او احساس می‏كرد
كه اين كار فعلا زمينه مساعدی ندارد . درباره اين مطلب زياد می‏انديشيد و
با دوستان خاص خود در ميان می‏گذاشت ولی جرات اظهار آن را نداشت و فكر
نمی‏كرد كه اين مطلب عملی شود .
آنطوری كه مورخين نوشته‏اند كسی كه او را به اين كار تشجيع كرد و مطمئن‏
ساخت كه اين كار عملی است ، مغيره بن شعبه بود ، آن هم به خاطر طمعی كه‏
به حكومت كوفه بسته بود . قبلا حاكم و والی كوفه بود ، از اينكه معاويه‏
او را معزول كرده بود ، ناراحت بود . او از نقشه كش‏ها و زيركها و به‏
اصطلاح از