نرو ، آنجا نرو ، و من حرف اين شيخ و استاد را نمی‏شنيدم چون جوان بودم ،
و گاهی مسخره‏اش می‏كردم ، می‏گفتم :
قاضی اربا ما نشيند ، برفشاند دست را محتسب گر می‏خورد ، معذور دارد
مست را
به هر حال ، اسم اين كتاب " معالم القربه فی احكام الحسبه " است .
وقتی انسان اين كتاب را مطالعه می‏كند كه اصلا امر به معروف و نهی از
منكر چه مفهومی داشته ، می‏بيند سراسر زندگی را در بر می‏گيرد . تمام‏
كارهائی كه امروز شهرداريها انجام می‏دهند ، جزء امر به معروف و نهی از
منكر بوده است ، تمام كارهائی كه شهربانی انجام می‏دهد نيز در حوزه‏
احتسابی بوده است .
در همين كتاب آمده است كه يكی از وظائف محتسب اينست كه وقتی دم‏
دكان بقالی می‏رود و می‏بيند روی ظرفهای ماست باز است و مگس می‏نشيند ،
بايد بقال را موظف كند كه روی ظرف ماست خودش را بپوشاند ، لباسهای آن‏
بقال را نگاه كند كه كثيف نباشد ، آن پيشبندی كه می‏بندد ، چند روز يك‏
بار يا مثلا روزی يك بار ، عوض كند ، بشويد ، در حمامها چه بكنند ، در
مسجدها چه بكنند و . . . وقتی آدم اينها را می‏بيند ، می‏گويد خدايا ! اين‏
ما بوديم كه چنين روزی داشتيم و اين ما هستيم كه به چنين روزی گرفتار
هستيم ؟ ! خدايا اين ما هستيم كه در روايات كافی ما و در تمام كتب فقهی‏
ما می‏گويد امر به معروف ، آنی است كه زمين بدان آباد می‏شود : « و تعمر
الارض ، و ينتصف من الاعداء » با امر به معروف و نهی از منكر می‏شود از
دشمن