دهات عرب است . برای اينكه دو مرتبه به حكومت كوفه برگردد نقشه‏ای‏
كشيد ، به اين صورت كه رفت به شام و به يزيد بن معاويه گفت : نمی‏دانم‏
چرا معاويه درباره تو كوتاهی می‏كند ، ديگر معطل چيست ؟ چرا ترا به عنوان‏
جانشين خودش به مردم معرفی نمی‏كند ؟ يزيد گفت : پدرم فكر می‏كند كه اين‏
قضيه عملی نيست . گفت : نه ، عملی است . شما از كجا بيم داريد ؟ فكر
می‏كنيد مردم كجا عمل نخواهند كرد ؟ هر چه معاويه بگويد مردم شام اطاعت‏
می‏كنند ، و از آنها نگرانی نيست . اما مردم مدينه ، اگر فلان كس را به‏
آنجا بفرستيد او اين وظيفه را انجام می‏دهد . از همه جا مهمتر و خطرناكتر
عراق ( كوفه ) است ، اين هم به عهده من .
يزيد نزد معاويه می‏رود و می‏گويد مغيره چنين سخنی گفته است . معاويه‏
مغيره را می‏خواهد . او با چرب زبانی و با منطق قويی كه داشت توانست‏
معاويه را قانع كند كه زمينه آماده است و كار كوفه را كه از همه سختتر و
مشكلتر است خودم انجام می‏دهم . معاويه هم دو مرتبه برای او ابلاغ صادر
كرد كه به كوفه برگردد . ( البته اين جريان بعد از وفات امام مجتبی عليه‏
السلام و در سالهای آخر عمر معاويه است ) . جريانهايی دارد . مردم كوفه و
مدينه قبول نكردند . معاويه مجبور شد كه به مدينه برود . روسای اهل مدينه‏
، يعنی كسانی كه مورد احترام مردم بودند ، حضرت امام حسين عليه السلام ،
عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر را خواست . با چرب زبانی كوشيد تا به‏
عنوان اينكه مصلحت اسلام فعلا اينطور ايجاب می‏كند كه حكومت ظاهری در