عن قريب به من ملحق می‏شوی . خدا می‏داند در اين حال در دل زينب سلام الله‏
عليها چه گذشت .
شب عاشورا است . شبی است كه ما اگر درست به احوال شهيدان كربلا دقت‏
كنيم ، از طرفی وقتی آن حماسه را می‏بينيم ، روحمان به هيجان می‏آيد ،
قلبمان تكان می‏خورد ، و از طرف ديگر متاثر می‏شويم . دلايلی در كار است‏
كه به اندازه‏ای كه در شب عاشورا بر زينب سلام الله عليها سخت گذشت ،
بر هيچكس سخت نگذشت ، و باز به اندازه‏ای كه در اين شب به ايشان سخت‏
گذشت ، در هيچ موقع ديگری نگذشت ، چون در روز عاشورا مثل اينكه وضع‏
روحی زينب خيلی قوی بود ، و با جريانهايی ، قويتر و نيرومندتر شد .
دو حادثه در اين شب پيش آمده كه زينب را خيلی منقلب كرده است .
يكی در عصر تاسوعاست و ديگر در شب عاشورا . در اين شب اباعبدالله‏
برنامه خيلی مفصلی دارد . يكی از برنامه‏ها اينست كه به كمك اصحابش‏
اسلحه را برای فردا آماده می‏كنند . مردی است به نام جون ( يا هون ) ،
آزاد شده ابوذر غفاری است . متخصص در كار اسلحه‏سازی بود . خيمه‏ای به‏
سلاحها اختصاص داشت ، و اين مرد در آن خيمه مشغول آماده كردن سلاحها بود
. اباعبدالله آمده بود از او سركشی بكند . اتفاقا اين خيمه مجاور است با
خيمه زين العابدين كه بيمار بودند و زينب سلام الله عليها از او پرستاری‏
می‏كرد . اين دو خيمه نزديك يكديگر است و اباعبدالله دستور داده بود
چادرها را در آنشب نزديك به همديگر بر پا كنند ،