العباس بود . ( امشب ما ذكر خيری و توسلی پيدا می‏كنيم به يتيم امام حسن‏
، قاسم كه در شب عاشورا جريانی دارد ) . بعد از آنكه همه وفاداريشان را
اعلام كردند ، اباعبدالله سخن خودش را عوض كرد . پرده ديگری از حقايق را
به آنها نشان داد . فرمود : پس حالا من حقيقت را به شما بگويم : بدانيد
فردا تمام ما شهيد خواهيم شد يك نفر از ما كه در اينجا هستيم ، زنده‏
نخواهد ماند . همه گفتند : خدا را شكر می‏كنيم كه چنين شهادتی و چنين‏
موهبتی را نصيب ما كرد . ( يكی از دوستان تذكر بسيار خوبی داد . دو نفر
از بزرگان ما ، از پيشوايان ما ، حضرت آيت الله العظمی آقای حكيم دامت‏
بركاته ، و آيت الله علامه مجاهد صاحب " الغدير " علامه امينی ، اين هر
دو بزرگوار می‏دانيم بيمارند ، در بيمارستانهای خارج هستند و وظيفه ماست‏
كه برای همه مومنين و مومنات دعا كنيم ، بالخصوص برای رهبران و
پيشوايان خودمان : خدايا ! به حق حسين بن علی و به حق روح و دل پاك قاسم‏
بن الحسن ، اينها كه گفتيم و آنها كه در دل ماست ، شفای عاجل عنايت‏
بفرما . ) اين طفل سيزده ساله در كنار مجلس نشسته است . وقتی كه اباعبد
الله اين مژده را می‏دهد كه فردا همه شهيد می‏شوند ، او با خود فكر می‏كند
كه شايد مقصود ، مردان بزرگ باشد و ما بچه‏ها مشمول نباشيم . يك بچه‏
سيزده ساله حق دارد چنين فكر كند . نگران است ، مضطرب است . يكمرتبه‏
سر را جلو آورد و عرض كرد : يا عما ! و انا فيمن يقتل ؟ آيا من هم فردا
كشته خواهم شد يا كشته نمی‏شوم ؟
حسين بن علی نگاه رقت آلودی كرد . فرمود : پسر برادر ! من اول از تو
سوالی می‏كنم ، سوال مرا جواب بده بعد به سوال تو پاسخ