يكی از استادهای آنجا كه قبلا طلبه بود و بعد رفت آمريكا تحصيل كرد و
دكتر شد و آمد و واقعا مرد فاضلی هم هست ، مامور شده بود كه مرا معرفی‏
كند . آمد پشت تريبون ايستاد ( جلسه هم مثل همين جلسه ، خيلی پر جمعيت‏
و با عظمت بود ) يك مقدار معرفی كرد : من فلانی را می‏شناسم ، حوزه قم‏
چنين ، حوزه قم چنان و . . . بعد در آخر سخنانش اين جمله را گفت : "
من اين جمله را با كمال جرات می‏گويم : اگر برای ديگران لباس روحانيت‏
افتخار است ، فلانی افتخار لباس روحانيت است " . آتش گرفتم از اين‏
حرف . ايستاده سخنرانی می‏كردم ، عبايم را هم قبلا تا می‏كردم و روی تريبون‏
می‏گذاشتم . مقداری حرف زدم ، رو كردم به آن شخص ، گفتم : آقای فلان !
اين چه حرفی بود كه از دهانت بيرون آمد ؟ ! تو اصلا می‏فهمی چه داری‏
می‏گويی ؟ ! من چه كسی هستم كه تو می‏گويی فلانی افتخار اين لباس است . با
اينكه من آنوقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذوحياتين بودم ، گفتم : آقا
! من در تمام عمرم يك افتخار بيشتر ندارم ، آن هم همين عمامه و عباست .
من كی‏ام كه افتخار باشم ؟ ! اين تعارفهای پوچ چيست كه به همديگر می‏كنيم‏
؟ ! ابوذر غفاری را بايد گفت افتخار اسلام است ، اين اسلام است كه ابوذر
پرورش داده است . عمار ياسر افتخار اسلام است ، اسلام است كه عمار ياسر
پرورش داده است . بوعلی سينا افتخار اسلام است ، اسلام است كه نبوغ‏
بوعلی سينا را شكفت . خواجه نصير الدين افتخار اسلام است ، صدر
المتالهين شيرازی افتخار اسلام است ، شيخ مرتضی انصاری افتخار اسلام است‏
، ميرداماد افتخار اسلام است ، شيخ بهايی افتخار