پاورقی : 1 - اين مرد مدت زيادی حاكم مدينه بوده است و اتفاقا در مدينه بسيار آبادی كرده . چشمهای در مدينه است كه هنوز هم آب آن جاری است و مروان حكم آن را جاری كرده است .
میكنم ، حالا چه میكنيد ؟ امام فرمود من میروم . تو چه میكنی ؟ حالا ببينم
.
عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد .
امام عليه السلام رفت ، عدهای از جوانان بنیهاشم را هم با خود برد و گفت
شما بيرون بايستيد ، اگر فرياد من بلند شد ، بر يزيد تو ، ولی تا صدای من
بلند نشده داخل نشويد . مروان حكم ، اين اموی پليد معروف كه زمانی حاكم
مدينه بود آنجا حضور داشت ( 1 ) . حاكم نامه علنی را به اطلاع امام رساند
. امام فرمود : چه میخواهيد ؟ حاكم شروع كرد با چرب زبانی صحبت كردن .
گفت مردم با يزيد بيعت كردهاند ، معاويه نظرش چنين بوده است ، مصلحت
اسلام چنين ايجاب میكند . . . خواهش میكنم شما هم بيعت بفرمائيد ،
مصلحت اسلام در اين است . بعد هر طور كه شما امر كنيد اطاعت خواهد شد .
تمام نقائصی كه وجود دارد مرتفع میشود . امام فرمود : شما برای چه از من
بيعت میخواهيد ؟ برای مردم میخواهيد . يعنی برای خدا كه نمیخواهيد . از
اين جهت كه آيا خلافت شرعی است يا غير شرعی ، و من بيعت كنم تا شرعی
باشد كه نيست . بيعت میخواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند . گفت بله .
فرمود پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم برای
شما چه فايدهای د ارد ؟ حاكم گفت راست میگويد باشد برای بعد . امام
فرمود من بايد بروم . حاكم
پاورقی : 1 - اين مرد مدت زيادی حاكم مدينه بوده است و اتفاقا در مدينه بسيار آبادی كرده . چشمهای در مدينه است كه هنوز هم آب آن جاری است و مروان حكم آن را جاری كرده است . |