احساسی مرموز را در خود می‏يافت كه از او آرامش و يقين و اطمينان‏
می‏خواست ، ولی حس تفوق بر اقران و كسب نام و شهرت و افتخار مجال بروز
و فعاليت زيادی به اين حس نمی‏داد . همينكه به نقطه اوج ترقيات دنيايی‏
خود رسيد و اشباع شد ، فعاليت حس كنجكاوی و حقيقت‏جويی وی آغاز گشت .
اين مطلب بروی روشن شد كه جدلها و استدلالات وی كه ديگران را اقناع و
ملزم می‏كند ، روح كنجكاو و تشنه خود او را اقناع نمی‏كند . دانست كه‏
تعليم و تعلم و بحث و استدلال كافی نيست . سير و سلوك و مجاهدت و تقوی‏
لازم است . با خود گفت از نام شراب ، مستی و از نام نان ، سيری و از
نام دوا ، بهبود پيدا نمی‏شود . از بحث و گفتگو درباره حقيقت و سعادت‏
نيز آرامش و يقين و اطمينان پيدا نمی‏شود . بايد برای حقيقت خالص شد ،
و اين با حب جاه و شهرت و مقام سازگار نيست .
كشمكش عجيبی در درون وی پيدا شد . دردی بود كه جز خود او و خدای او
كسی از آن آگاه نبود . شش ماه اين كشمكش به صورت