روبرو شود .
وارد طائف شد . از مردم طائف همان سخنانی را شنيد كه قبلا از اهل مكه
شنيده بود . يكی گفت : " هيچ كس ديگر در دنيا نبود كه خدا تو را
مبعوث كرد ؟ ! " ديگری گفت : " من جامه كعبه را دزديده باشم اگر تو
پيغمبر خدا باشی " . سومی گفت : " اصلا من حاضر نيستم يك كلمه با تو
هم سخن شوم " و از اين قبيل سخنان .
نه تنها دعوت آن حضرت را نپذيرفتند . بلكه از ترس اينكه مبادا در
گوشه و كنار افرادی پيدا شوند و به سخنان او گوش بدهند ، يكعده بچه و
يكعده اراذل و اوباش را تحريك كردند تا آن حضرت را از طائف اخراج
كنند . آنها هم با دشنام و سنگ پراكندن او را بدرقه كردند . رسول اكرم
در ميان سختیها و دشواريها و جراحتهای فراوان از طائف دور شد ، و خود را
به باغی در خارج طائف رساند كه متعلق به عتبه و شيبه - دو نفر از
ثروتمندان قريش بود - ، و اتفاقا خودشان هم در آنجا بودند . آن دو نفر
از دور شاهد و ناظر احوال بودند و در دل خود از
|