موفق نشده بود كه خود را به حجر الاسود نزديك كند ، چشمهاشان خيره شد و
غرق در تعجب گشتند . يكی از آنها از خود هشام پرسيد : " اين شخص كيست‏
؟ " هشام با آنكه كاملا می‏شناخت كه اين شخص ، علی بن الحسين زين‏
العابدين است ، خود را به ناشناسی زد و گفت : " نمی‏شناسم "
در اين هنگام چه كسی بود ، از ترس هشام كه از شمشيرش خون می‏چكيد ،
جرأت به خود داده او را معرفی كند ؟ . ولی در همين وقت ، همام بن غالب‏
معروف به " فرزدق " ، شاعر زبردست و توانای عرب ، با آنكه به واسطه‏
كار و شغل و هنر مخصوصش بيش از هر كس ديگر می‏بايست حرمت و حشمت‏
هشام را حفظ كند ، چنان وجدانش تحريك شد و احساساتش به جوش آمد كه‏
فورا گفت : " لكن من او را می‏شناسم " و به معرفی ساده قناعت نكرد ،
برروی بلندی ايستاده قصيده‏ای غرا - كه از شاهكارهای ادبيات عرب است ،
و فقط در مواقع حساس پر از هيجان ، كه روح شاعر مثل دريا موج بزند
می‏تواند چنان سخنی ابداع شود . بالبديهه سرود و انشاء كرد .