پاورقی : . 1 سيره ابن هشام ، جلد 1 ، صفحه 419 - . 421
دينی داری ؟ "
- " من اصلا اهل نينوايم و نصرانی هستم "
- " اهل نينوا ، اهل شهر بنده صالح خدا يونس بن متی ؟ "
- " عجب ! تو در اين جا و در ميان اين مردم از كجا اسم يونس بن متی
را میدانی ؟ در خود نينوا وقتی كه من آنجا بودم ده نفر پيدا نمیشد كه اسم
" متی " پدر يونس را بداند " .
- " يونس برادر من است ، او پيغمبر خدا بود ، من نيز پيغمبر خدايم
" .
عتبه و شيبه ديدند عداس همچنان ايستاده و معلوم است كه مشغول گفتگو
است . دلشان فرو ريخت ، زيرا از گفتگوی اشخاص با رسول اكرم بيش از هر
چيزی بيم داشتند . يك وقت ديدند كه عداس افتاده و سر و دست و پای
رسول خدا را میبوسد . يكی به ديگری گفت : " ديدی غلام بيچاره را خراب
كرد ! " ( 1 ) .
پاورقی : . 1 سيره ابن هشام ، جلد 1 ، صفحه 419 - . 421 |