جانكاهی دوام يافت ، و به قدری شدت كرد كه خواب و خوراك از وی سلب
شد . زبانش از گفتار باز ماند . ديگر قادر به تدريس و بحث نبود .
بيمار شد و در جهاز هاضمهاش اختلال پيدا شد . اطبا معاينه كردند ، بيماری
روحی تشخيص دادند . راه چاره از هر طرف بسته شده بود . جز خدا و حقيقت
دادرسی نبود . از خدا خواست كه او را مدد كند و از اين كشمكش برهاند .
كار آسانی نبود ، از يك طرف آن حس مرموز به شدت فعاليت میكرد ، و از
طرف ديگر چشم پوشيدن از آن همه جلال و عظمت و احترام و محبوبيت دشوار
مینمود . تا آنكه يك وقت احساس كرد كه تمام جاه و جلالها از نظرش ساقط
شد . تصميم گرفت از جاه و مقام چشم بپوشد . از ترس ممانعت مردم اظهار
نكرد و به بهانه سفر مكه از بغداد بيرون رفت ، ولی همينكه مقداری از
بغداد دور شد و مشايعت كنندگان همه برگشتند ، راه خود را به سوی شام و
بيت المقدس برگرداند ، برای آنكه كسی او را نشناسد و مزاحم سير درونيش
نشود ، در جامه
|