دنبال كار خود بروم " .
آنجا كه نشسته بودند به بازار كوفه مشرف بود . صندوقهای پول تجار و
بازاريها از آن جا ديده میشد . در اين بين كه عقيل اصرار و سماجت میكرد
، علی به عقيل فرمود : " اگر بازهم اصرار داری و سخن مرا نمیپذيری ،
پيشنهادی به تو میكنم ، اگر عمل كنی میتوانی تمام دين خويش را بپردازی و
بيش از آن هم داشته باشی " .
- " چه كار بكنم ؟ "
- " در اين پايين صندوقهايی است . همينكه خلوت شد و كسی در بازار
نماند ، از اينجا برو پايين و اين صندوقها را بشكن ، و هر چه دلت
میخواهد بردار ! "
- " صندوقها مال كيست ؟ " .
- " مال اين مردم كسبه است ، اموال نقدينه خود را در آن جا میريزند
" .
- " عجب ! به من پيشنهاد میكنی كه صندوق مردم را بشكنم و مال مردم
بيچارهای كه به هزار زحمت به دست آورده و در اين
|