13 مردی كه اندرز خواست
مردی از باديه به مدينه آمد و به حضور رسول اكرم رسيد . از آن حضرت پندی و نصيحتی تقاضا كرد . رسول اكرم باو فرمود : " خشم مگير " و بيش از اين چيزی نفرمود . آن مرد به قبيله خويش برگشت . اتفاقا وقتی كه به ميان قبيله خود رسيد ، اطلاع يافت كه در نبودن او حادثه مهمی پيش آمده ، از اين قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبيلهای ديگر زدهاند ، و آنها نيز معامله به مثل كردهاند ، و تدريجا كار به جاهای باريك رسيده ، و دو قبيله در مقابل يكديگر صف آرائی كردهاند ، و آماده جنگ و كارزارند . شنيدن اين خبر هيجان آور ، خشم او را برانگيخت . فورا سلاح خويش را