34 و امانده قافله
در تاريكی شب ، از دور ، صدای جوانی به گوش میرسيد كه استغاثه میكرد و كمك میطلبيد و مادر جان مادر جان میگفت . شتر ضعيف و لاغرش از قافله عقب مانده بود ، و سرانجام از كمال خستگی خوابيده بود . هر كار كرد شتر را حركت دهد نتوانست . ناچار بالاسر شتر ايستاده بود و ناله میكرد . در اين بين ، رسول اكرم كه معمولا بعد از همه و در دنبال قافله حركت میكرد - كه اگر احيانا ضعيف و ناتوانی از قافله جدا شده باشد تنها و بیمدد كار نماند - از دور صدای ناله جوان را شنيد ، همينكه نزديك رسيد پرسيد : " كی هستی ؟ " . - " من جابرم "