هست همين است ؟ "
علی : " مگر اين نعمت خدا نيست ؟ من كه خدا را بر اين نعمتها بسيار
شكر میكنم و سپاس میگويم " .
عقيل : " پس بايد حاجت خويش را زودتر بگويم و مرخص شوم ، من
مقروضم و زير بار قرض ماندهام ، دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا
كنند و هر مقدار میخواهی به برادرت كمك كنی بكن ، تا زحمت را كم كرده
به خانه خويش برگردم " .
- " چقدر مقروضی ؟ "
- " صد هزار درهم " .
- " اوه ، صد هزار درهم ! چقدر زياد ! متأسفم برادر جان كه اين قدر
ندارم كه قرضهای تو را بدهم ، ولی صبر كن موقع پرداخت حقوق برسد . از
سهم شخصی خودم بر میدارم و به تو میدهم ، و شرط مواسات و برادری را به
جا خواهم آورد ، اگر نه اين بود كه عائله خودم خرج دارند . تمام سهم خودم
را به تو میدادم ، و چيزی برای خود نمیگذاشتم " .
|