2 مردی كه كمك خواست

به گذشته پرمشقت خويش می‏انديشيد ، به يادش می‏افتاد كه چه روزهای تلخ‏
و پر مرارتی را پشت سر گذاشته ، روزهايی كه حتی قادر نبود قوت روزانه‏
زن و كودكان معصومش را فراهم نمايد . با خود فكر می‏كرد كه چگونه يك‏
جمله كوتاه - فقط يك جمله - كه در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به‏
روحش نيرو داد و مسير زندگانيش را عوض كرد ، و او و خانواده‏اش را از
فقر و نكبتی كه گرفتار آن بودند نجات داد .
او يكی از صحابه رسول اكرم بود . فقر و تنگدستی براو چيره شده بود . در
يك روز كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده ، با مشورت و پيشنهاد
زنش تصميم گرفت برود ، و