" خدايا تو كه مالك همه دلها هستی از تو می‏خواهم كه دل جعفر بن محمد را
با من مهربان كنی ، و مرا مورد عنايت او قرار دهی ، و از علم او به من‏
بهره برسانی ، كه راه راست تو را پيدا كنم " .
بعد از اين نماز و دعا بدون اينكه به جايی برود ، مستقيما به خانه‏
خودش برگشت . ساعت بساعت احساس می‏كرد كه بر علاقه و محبتش نسبت به‏
امام صادق افزوده می‏شود . به همين جهت از مهجوری خويش بيشتر رنج می‏برد
. رنج فراوان او را در كنج خانه محبوس كرد . جز برای ادای فريضه نماز از
خانه بيرون نمی‏آمد . چاره‏ای نبود ، از يكطرف امام رسما به او گفته بود
ديگر مزاحم من نشو ، و از طرف ديگر ميل و عشق درونيش چنان به هيجان‏
آمده بود كه جز يك مطلوب و يك محبوب بيشتر برای خود نمی‏يافت . رنج و
محنت بالا گرفت . طاقتش طاق شد . ديگر نتوانست بيش از اين صبر كند ،
كفش و جامه پوشيده به در خانه امام رفت . خادم آمد ، پرسيد : " چه كار
داری ؟ " .