مسلمانان در آمد ، اما چون نه پولی داشت و نه منزلی و نه آشنايی ، موقتا
به دستور رسول اكرم در مسجد به سر می‏برد . تدريجا در ميان كسان ديگری كه‏
مسلمان می‏شدند و در مدينه می‏ماندند ، افرادی ديگر هم يافت شدند كه آنها
نيز مانند جويبر فقير و تنگدست بودند ، و به دستور پيغمبر در مسجد به سر
می‏بردند . تا آنكه به پيغمبر وحی شد مسجد جای سكونت نيست ، اينها بايد
در خارج مسجد منزل كنند . رسول خدا نقطه‏ای در خارج از مسجد در نظر گرفت‏
و سايبانی در آنجا ساخت ، و آن عده را به زير آن سايبان منتقل كرد .
آنجا را " صفه " می‏ناميدند ، و ساكنين آنجا كه هم فقير بودند و هم‏
غريب ، " اصحاب صفه " خوانده می‏شدند . رسول خدا و اصحاب ، به احوال‏
و زندگی آنها رسيدگی می‏كردند .
يك روز رسول خدا به سراغ اين دسته آمده بود . در آن ميان چشمش به‏
جويبر افتاد ، به فكر رفت كه جويبر را از اين وضع خارج كند و به زندگی‏
او سرو سامانی بدهد ، اما چيزی كه هرگز به خاطر جويبر نمی گذشت - با
اطلاعی كه