نزديكيهای طلوع صبح ، فرزندش حسن نزد پدر آمد . علی - عليه السلام - به‏
فرزند عزيزش گفت : " فرزندم ! من امشب هيچ نخوابيدم و اهل خانه را
نيز بيدار كردم ، زيرا امشب شب جمعه است و مصادف است با شب بدر (
يا شب قدر ) ، اما يك مرتبه ، در حالی كه نشسته بودم مختصر خوابی به‏
چشمم آمد ، پيغمبر در عالم رؤيا بر من ظاهر شد ، گفتم : " يا رسول الله‏
! از دست امت تو بسيار رنج كشيدم " . پيغمبر فرمود : " درباره آنها
نفرين كن " نفرين كردم ، نفرين من اين بود : خدايا مرا از ميان اينان‏
زودتر ببر و با بهتر از اينها محشور كن . برای اينان كسی بفرست كه‏
شايسته او هستند ، كسی كه از من برای آنها بدتر باشد " .
در همين وقت مؤذن مسجد آمد و اعلام كرد : وقت نزديك شده است . علی‏
به طرف مسجد حركت كرد . در خانه علی چند مرغابی بود كه متعلق به كودكان‏
بود . مرغابيان در آن وقت صدا كردند . يكی از اهل خانه خواست آنها را
خاموش كند ، علی فرمود : " كارشان نداشته باش ، آواز عزا