محيط مكه محيط ارعاب و وحشت بود . ابوذر بدون آنكه به كسی اظهار كند
متوجه اطراف بود و به سخنان مردم گوش می‏داد ، شايد نشانه‏ای از مطلوب‏
بيايد .
مركز اخبار و وقايع مسجد الحرام بود . ابوذر نيز با كوله بار خود به‏
مسجدالحرام آمد . روز را شب كرد و نشانه‏ای به دست نياورد . پس از آنكه‏
پاسی از شب گذشت ، چون خسته بود همانجا دراز كشيد . طولی نكشيد جوانی‏
از نزديك او عبور كرد . آن جوان نگاهی متجسسانه به سراپای ابوذر كرد و
رد شد . نگاه جوان از نظر ابوذر خيلی معنی دار بود . به قلبش خطور كرد
شايد اين جوان شايستگی داشته باشد كه راز خودم را با او در ميان بگذارم .
حركت كرد و پشت سر جوان راه افتاد ، اما جرئت نكرد چيزی اظهار كند به‏
سر جای خود برگشت .
روز بعد تمام روز را متفحصانه در مسجد الحرام به سر برد . آن روز نيز
اثری از مطلوب نيافت . شب فرا رسيد و در همانجا دراز كشيد . درست در
همان وقت شب پيش ، همان