ديانت و تقوا را احترام می‏كرد و نسبت به بينوايان مهر می‏ورزيد . نه‏
نيرومند از او بيم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نوميد بود . به خدا
سوگند يك شب به چشم خود ديدم در محراب عبادت ايستاده بود - در وقتی‏
كه تاريكی شب همه جا را فرا گرفته بود - اشكهايش بر چهره و ريشش‏
می‏غلطيد ، مانند مارگزيده به خود می‏پيچيد و مانند مصيبت ديده می‏گريست .
" مثل اين است كه الان آوازش را می‏شنوم ، او خطاب به دنيا می‏گفت :
" ای دنيا متعرض من شده‏ای و به من رو آورده‏ای ؟ برو ديگری را بفريب ،
( يا هرگز فرصتی اين چنين تو را نرسد ) تو را سه طلاقه كرده‏ام و رجوعی در
كار نيست ، خوشی تو ناچيز و اهميتت اندك است . آه آه از توشه اندك و
سفره دور و مونس كم " .
سخن عدی كه به اينجا رسيد ، اشك معاويه بی اختيار فرو ريخت . با
آستين خويش اشكهای خود را خشك كرد و گفت :
" خدا رحمت كند ابوالحسن را ، همين طور بود كه گفتی . اكنون بگو
ببينم حالت تو در فراق