و رشادت آن را بيان میكند ، اما همينكه به لعن علی بن ابيطالب میرسد ،
نوعی لكنت زبان و درماندگی در او پديد میآيد . اين جهت خيلی مايه تعجب
عمر شد ، با خود حدس زد حتما در عمق و روح و قلب پدر چيزهايی است كه
آنها را نمیتواند به زبان بياورد . آنهاست كه خواهی نخواهی در طرز سخن و
بيان او اثر میگذارد و موجب لكنت زبان او میشود .
يك روز اين موضوع را با پدر در ميان گذاشت .
- " پدر جان ! من نمیدانم چرا تو در خطابههايت در هر موضوعی كه وارد
میشوی در نهايت فصاحت و بلاغت آن را بيان میكنی ، اما هنگاميكه نوبت
لعن اين مرد میرسد مثل اين است كه قدرت از تو سلب میشود و زبانت بند
میآيد ؟ "
- " فرزندم ! تو متوجه اين مطلب شدهای ؟ "
- " بلی پدر ، اين مطلب در بيان تو كاملا پيداست " .
- " فرزند عزيزم ! همين قدر به تو بگويم
|