دندانهای خود گوشتهای بدن او را قطعه قطعه كنند .
علی فرمود : " عبدالرحمن را پيش من بياوريد ! " وقتی او را آوردند
به او فرمود :
- " آيا من به تو نيكيها نكردم ؟ ! "
- " چرا ؟ "
- " پس چرا اين كار را كردی ؟ "
- " به هر حال ، اين شمشير را چهل صباح مرتب با زهر آب دادم و از
خدا خواستم بدترين خلق خدا با اين شمشير كشته شود " .
- " اين دعای تو مستجاب است ، زيرا عنقريب خودت با همين شمشير
كشته خواهی شد .
آنگاه علی به خويشاوندان و نزديكانش كه دور بسترش بودند رو كرد و
فرمود :
" فرزندان عبدالمطلب ! مبادا در ميان مردم بيفتيد و قتل مرا بهانه‏
قرار دهيد و افرادی را به عنوان شريك جرم يا عنوان ديگر متهم سازيد ، و
خونريزی كنيد ! " به فرزندش حسن فرمود :
" فرزندم ! من اگر زنده ماندم ، خودم می‏دانم با اين مرد چه كنم . و
اگر مردم ، شما بيش از يك ضربت به او نزنيد ، زيرا او فقط يك ضربت‏