جلو شاه و حكيم گذاشتند . حكيم به شاه گفت : " بخور كه نان حلال است ،
زراعت و جفت كاری آن دست رنج خودم است . شاه يك قاشق خورد اما ديد
به چنين غذايی عادت ندارد و از نظر او قابل خوردن نيست . از حكيم اجازه‏
خواست كه مقداری از آن نانها را به دستمال ببندد و تيمنا و تبركا همراه‏
خود ببرد . پس از چند لحظه ، شاه با يك دنيا بهت و حيرت ، خانه حكيم‏
را ترك كرد ( 1 ) .

پاورقی :
. 1 ريحانه الادب ، جلد2 ، صفحه 157 - 158 ، ذيل عنوان سبزواری .