همان وقت حالت رضايت و شكرگزاری به درگاه ايزد متعال در وی پيدا شد
، به گوشه‏ای از اطاق رفت ، و به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت . يك وقت‏
به خود آمد كه ندای اذان صبح به گوشش رسيد . آن روز را شكرانه نيت روزه‏
كرد . وقتی كه زنان به سراغ ذلفا رفتند وی را بكر و دست نخورده يافتند .
معلوم شد جويبر اصلا به نزديك ذلفا نيامده است . قضيه را از زياد پنهان‏
نگاه داشتند .
دو شبانه روز ديگر به همين منوال گذشت . جويبر روزها روزه می‏گرفت و
شبها به عبادت و تلاوت می‏پرداخت . كم كم اين فكر برای خانواده عروس‏
پيدا شد كه شايد جويبر ناتوانی جنسی دارد و احتياج به زن در او نيست .
ناچار مطلب را با خود زياد در ميان گذاشتند . زياد قضيه را به اطلاع‏
پيغمبر اكرم رسانيد . پيغمبر اكرم جويبر را طلبيد . و به او فرمود :
" مگر در تو ميل به زن وجود ندارد ؟ ! "
" از قضا اين ميل در من شديد است " .
" پس چرا تا كنون نزد عروس نرفته‏ای ؟ "