و محافل آنها شركت میكرد .
اما در همان حال ، قريش لحظهای از آزار و شكنجه ساير مسلمانان فرو
گذار نمیكردند . اين جريان بر عثمان - كه هرگز راحت خود و رنج ياران را
نمیتوانست ببيند - سخت گران میآمد . روزی با خود انديشيد اين مروت
نيست من در پناه يك نفر مشرك آسوده باشم ، و برادران همفكر و هم
عقيدهام در زير شكنجه و آزار باشند . از اين رو نزد وليد بن مغيره آمد و
گفت :
" من از تو متشكرم ، تو به من پناه دادی و از من حمايت كردی ، ولی از
امروز میخواهم از جوار تو خارج شوم و به ياران خود ملحق شوم . بگذار هر
چه بر سر آنها میآيد بر سر من نيز بيايد " .
- " برادرزاده جان ، شايد به تو خوش نگذشته و پناه من نتوانسته تو را
محفوظ نگاه دارد " .
- " چرا ، من از اين جهت ناراضی نيستم ، من میخواهم بعد از اين ، جز
در " پناه خدا " زندگی نكنم " .
- " حالا كه اين چنين تصميم گرفتهای ،
|