در مسجد مدينه كنار قبر پيغمبر ، دور هم جمع میشدند و حرفهای خود را
میزدند . ابن ابی العوجاء از اين دسته بود .
در آن روز او و رفيقش هر دو ، با فاصله كمی وارد مسجد پيغمبر شدند و
پيش هم نشستند و به گفتگو پرداختند ، اما آنچنان دور نبودند كه مفضل
سخنان آنها را نشود . اتفاقا اولين سخنی كه از ابن ابی العوجاء به گوش
مفضل خورد ، درباره همان موضوعی بود كه قبلا مفضل در آن باره فكر میكرد ،
درباره رسول اكرم بود . او به رفيق خود گفت :
" عجب كار اين مرد ( پيغمبر اكرم ) بالا گرفت ، رسيد به جايی كه كسی
از آن بالاتر نرفته ! "
رفيقش گفت :
" نابغه بود . ادعا كرد كه با مبداء كل جهان مربوط است و كارهايی
عجيب و خارق العاده هم از او به ظهور رسيد كه عقلها را متحير ساخت .
عقلا و ادبا و فصحا و خطبا خود را در برابر او عاجز ديدند و دعوت او را
پذيرفتند . بعد ساير
|