- " پيغمبر خدا ، پيراهنی ارزانتر از اين میخواهد ، آيا حاضری پول ما
را بدهی و اين پيراهن را پس بگيری ؟ "
فروشنده قبول كرد و علی پول را گرفت و نزد پيغمبر آورد . آنگاه رسول
اكرم و علی با هم به طرف بازار راه افتادند ، در بين راه چشم پيغمبر به
كنيزكی افتاد كه گريه میكرد . پيغمبر نزديك رفت و از كنيزك پرسيد :
" چرا گريه میكنی ؟ "
- " اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا برای خريد به بازار
فرستادند ، نمیدانم چطور شد پولها گم شد . اكنون جرئت نمیكنم به خانه
برگردم " .
رسول اكرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود : -
" هر چه میخواستی بخری ، بخر ، و به خانه برگرد " . و خودش به طرف
بازار رفت و جامهای به چهار درهم خريد و پوشيد .
در مراجعت برهنهای را ديد ، جامه را از تن كند و به او داد . دو مرتبه
به بازار رفت و
|