ولی يك سلسله نيازهای ديگر هست كه طبيعی و ضروری نيست ، در طول
حيات به وسيله خود انسان يا عوامل تاريخی و اجتماعی بر او تحميل میشود و
آزاديش را از آنچه هست محدودتر میسازد .
جبرها و تحميلها مادام كه به صورت يك نياز درونی در نيامده است
مانند جبرها و تحميلهای سياسی ، آنقدر خطرناك نيست ، خطرناكترين جبرها
و تحميلها و قيد و بندها آنست كه به صورت يك نياز درونی در آيد و آدمی
از درون خويش به زنجير كشيده شود .
مكانيسم اين نيازها كه منجر به ضعف و عجز و زبونی انسان میگردد ، اين
است كه انسان برای اينكه به زندگی خويش رونق و صفا و جلا بخشد ، به تنعم
و تجمل رو میآورد و برای اينكه نيرومندتر و قدرتمندتر شود و از شرايط
زندگی بهرهمند گردد ، در صدد تملك اشياء برمیآيد ، از طرف ديگر تدريجا
به آنچه آنها را وسيله تنعم و تجمل و يا ابزار قوت و قدرت خويش قرار
داده خو میگيرد و عادت میكند و شيفته میگردد و رشتههائی نامرئی او را به
آن اشياء میبندد و عاجز و زبون و ذليل آنها میسازد ، يعنی همان چيزی كه
مايه رونق و صفای زندگيش شده بود شخصيت او را بی رونق میكند و همان
چيزی كه وسيله كسب قدرت او در طبيعت شده بود در درون ، او را ضعيف و
عاجز و زبون میسازد و به صورت برده و بنده آن چيز در میآورد .
گرايش انسان به زهد ، ريشهای در آزادمنشی او
|