بیميلی طبيعی آن است كه طبع انسان نسبت به شيئی معين تمايلی نداشته
باشد ، آنچنانكه طبع بيمار ميل و رغبتی به غذا و ميوه و ساير ماكولات يا
مشروبات مطبوع ندارد ، بديهی است كه اينگونه بیميلی و اعراض ربطی به
زهد به معنی مصطلح ندارد .
بیميلی روحی يا عقلی و يا قلبی آن است كه اشيائی كه مورد تمايل و
رغبت طبع است از نظر انديشه و آرزوی انسان كه در جستجوی سعادت و كمال
مطلوب است هدف و مقصود نباشد ، هدف و مقصود و نهايت آرزو و كمال
مطلوب اموری باشد مافوق مشتهيات نفسانی دنيوی ، خواه آن امور از
مشتهيات نفسانی اخروی باشد و يا اساسا از نوع مشتهيات نفسانی نباشد ،
بلكه از نوع فضائل اخلاقی باشد از قبيل عزت ، شرافت ، كرامت ، آزادی و
يا از نوع معارف معنوی و الهی باشد مانند ذكر خداوند ، محبت خداوند ،
تقرب به ذات اقدس الهی .
پس زاهد يعنی كسی كه توجهش از ماديات دنيا به عنوان كمال مطلوب و
بالاترين خواسته ، عبور كرده متوجه چيز ديگر از نوع چيزهاييكه گفتيم
معطوف شده است . بی رغبتی زاهد بی رغبتی در ناحيه انديشه و آمال و ايده
و آرزو است نه بی رغبتی در ناحيه طبيعت .
در نهج البلاغه در دو مورد ، زهد تعريف شده است ، هر دو تعريف همان
معنی را میرساند كه اشاره كرديم . در خطبه 79 میفرمايد :
" « ايها الناس ! الزهاده : قصر الامل و الشكر عند النعم و الورع عند
المحارم » " .
|