ولی قبلا يك نكته لازم است يادآوری شود و آن اينكه اختلاف نظر اشعری و
غير اشعری در اين نيست كه آيا بايد در مسائل الهی از منابع كتاب و سنت‏
استفاده كرد يا نه ؟ بلكه در شكل استفاده است . از نظر اشعريان استفاده‏
بايد به شكل تعبد باشد و بس . يعنی ما از آن جهت خداوند را به وحدت و
علم و قدرت و ساير اسماء حسنی توصيف می‏كنيم كه در شرع وارد شده است ،
وگرنه ما نمی‏دانيم و نمی‏توانيم بدانيم كه خداوند موصوف به اين اوصاف‏
هست يا نه ؟ زيرا اصول و مبادی اينها در اختيار ما نيست ، پس ما بايد
بپذيريم كه خدا چنين است ، ولی نمی‏توانيم بدانيم و بفهميم كه خدا چنين‏
است . نقش نصوص دينی در اين زمينه اينست كه ما بدانيم از نظر دين‏
چگونه بايد فكر كنيم تا همانگونه فكر كنيم و چگونه بايد معتقد باشيم تا
همانگونه معتقد باشيم .
ولی طبق نظر مخالفان آنها اين مطالب مانند هر مطلب عقلی و استدلالی‏
ديگر قابل فهم است . يعنی اصول و مبادی‏ء در كار است كه اگر بشر درست‏
به آن اصول و مبادی‏ء واقف گردد می‏تواند آنها را فهم كند . نقش نصوص‏
شرعی اينست كه الهام بخش عقول و افكار و محرك انديشه‏ها است ، اصول و
مبادی‏ء لازم و قابل درك را در اختيار می‏گذارد . اساسا در مورد مسائل فكری‏
تعبد معنی ندارد . اينكه انسان طبق دستور و به اصطلاح : " فرمايشی "
بخواهد فكر و قضاوت كند و نتيجه بگيرد مثل اينست كه در يك امر ديدنی‏
بخواهد