فقط نيست همچنانكه تنها يك " آری " نيست ، تركيبی است از " نه "
و " آری " .
اگر كمال انسانی و تكامل شخصيت انسانی ايجاب می‏كند كه انسان از هر
قيدی و هر اطاعتی و هر تسليمی و هر بردگی رها و آزاد باشد و در مقابل همه‏
چيز " عصيان " بورزد و استقلال داشته باشد و هر " آری " را نفی كند و
برای اينكه آزادی مطلق به دست آورد " نه " محض باشد ( آنچنانكه‏
اگزيستانسياليسم می‏گويد ) چه فرق می‏كند كه آن چيز خدا باشد يا غير خدا ؟
و اگر بنا است انسان اسارتی و اطاعتی و قيدی و تسليمی بپذيرد و در يك‏
نقطه توقف كند ، باز هم چه فرق می‏كند كه آن چيز خدا باشد يا غير خدا ؟
يا اينكه فرق است ميان ايده آل قرار گرفتن خدا و غير خدا ، خدا تنها
وجودی است كه بندگی او عين آزادی است و در او گم شدن عين به خود آمدن و
شخصيت واقعی خويش را باز يافتن است اگر چنين است مبنا و ريشه و
بنيادش چيست ؟ و چگونه می‏توان آنرا توجيه كرد ؟
به عقيده ما در اينجا ما به يكی از درخشانترين و مترقی‏ترين معارف‏
انسانی و اسلامی می‏رسيم . اينجا يكی از جاهايی است كه علو و عظمت منطق‏
اسلام از يك طرف و حقارت و كوچكی منطقهای ديگر از طرف ديگر نمودار
می‏گردد . در فصول آينده پاسخ اين پرسش را خواهيم يافت .