را از خودشان غافل ساخت .
برای يك ذهن فلسفی اين سؤال پديد می‏آيد كه مگر ممكن است انسان خود را
ببازد ؟ باختن از دست دادن است و نيازمند به دو چيز است : يكی "
بازنده " و ديگر " باخته شده و از دست رفته " چگونه ممكن است انسان‏
خود را زيان كند و خود را ببازد و خود را از دست بدهد ؟ آيا اين تناقض‏
نيست ؟
همچنين مگر ممكن است انسان خود را فراموش كند و از ياد ببرد ؟ انسان‏
زنده همواره غرق در خود است ، هر چيز را با اضافه به خود می‏بيند ،
توجهش قبل از هر چيز به خودش است ، پس فراموش كردن خود يعنی چه ؟
بعدها متوجه شدم كه اين مساله در معارف اسلامی ، خصوصا دعاها و بعضی از
احاديث و همچنين در ادبيات عرفانی اسلامی و بلكه در خود عرفان اسلامی‏
سابقه زياد و جای بس مهمی دارد ، معلومم شد كه انسان احيانا خود را با
" ناخود " اشتباه می‏كند و " ناخود " را " خود " می‏پندارد و چون‏
ناخود را خود می‏پندارد آنچه به خيال خود برای خود می‏كند در حقيقت برای‏
ناخود می‏كند و خود واقعی را متروك و مهجور و احيانا ممسوخ می‏سازد .
مثلا آنجا كه انسان واقعيت خود را همين " تن " می‏پندارد و هر چه‏
می‏كند برای تن و بدن می‏كند خود را گم كرده و فراموش كرده و ناخود را خود
پنداشته است . به قول مولوی مثلش مثل كسی است كه قطعه زمينی در نقطه‏ای‏
دارد ، زحمت می‏كشد و مصالح و بنا و عمله