بودن ، مشخص است ، می‏گوئيم : كلی طبيعی ، از شخصيت اباء ندارد . زيرا
كلی طبيعی خود همان طبيعتی است كه در عالم ذهن ، كليت بر آن عارض‏
می‏شود خصوصا اينكه كلی طبيعی ، لا بشرطی است كه مقسم است برای ماهيت‏
مطلقه و مخلوطه و مجرده . و يا می‏گوئيم " كلی " معدوم است و لازمه اين‏
سخن ، اين نيست كه موجود متقوم به معدوم است . زيرا " كلی " جزء
خارجی شی‏ء موجود نيست .
نكته : در پايان اين گفتار نكته‏ای را مورد توجه قرار می‏دهيم و آن اينكه‏
حاجی سبزواری ، عنوان اين فصل را در " شرح منظومه " چنين قرار داده‏
است : " فی أن المعدوم ليس بشی‏ء " ولی در " متن منظومه " كه به نظم‏
سروده است چنين بيان كرده است : " ما ليس موجودا يكون ليسا " و هر
دو نظريه معتزله را در اين فصل نقل و رد نموده است . با اندك تدبری‏
واضح می‏شود كه تعبير دوم كه در نظم بكار برده است از تعبير اول رساتر
است . زيرا تعبير دوم دلالت بر رد هر دو نظريه دارد بر خلاف تعبير اول‏
كه فقط بر بطلان نظريه اول معتزله دلالت دارد .