است مانند اينكه میگوئيم علت خوب نبودن محصول ، نيامدن باران است يا
علت ياد نگرفتن درس ، نداشتن فرصت مطالعه است ، و گاهی گفته میشود
وجود فلان چيز ، علت عدم فلان چيز ديگر است و يا عدم فلان چيز علت وجود
چيز ديگر است : خلاصه اينكه گاهی عدمی را علت عدمی و گاه وجودی را علت
عدمی و گاه هم عدمی را علت وجودی میشناسيم . اكنون اين سئوال مطرح میشود
كه چگونه ممكن است عدم - كه لا شیء محض است - علت يا معلول و به
عبارت ديگر اثر يا منشاء اثر واقع شود .
پاسخ اين سئوال نيز از مطالب گذشته آشكار میگردد كه واقعا و بالذات
" عدم " علت يا معلول واقع نمیشود و هر چند ذهن ما چنين اعتبار میكند
كه فلان عدم در خارج ، علت يا معلول فلان وجود يا فلان عدم واقع شده است (
يعنی " خارج " را ظرف عليت عدم يا معلوليت آن اعتبار میكنيم ) ولی
حقيقت اين است كه اولا و بالذات ، حكم ما اين است كه وجود ، علت وجود
واقع نشده است . يعنی رفع میكنيم عليت وجودی را از برای وجودی در خارج
، بطوريكه قيد " در خارج " قيد منفی است نه قيد نفی . آنگاه مسامحه
برای عدم ، خارجيت و نفس الامريت اعتبار نموده و با يك مسامحه ديگر
عدمی را علت عدم ديگر اعتبار میكنيم و اين جز تسامح و تقريب چيز ديگری
نيست .
اكنون ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اين توجيه در مورد عليت عدم
برای عدم صحيح است اما عليت " وجود " را برای " عدم " و يا عليت
" عدم " را برای " وجود " چگونه میتوان توجيه كرد ؟
اما در موردی كه عدمی را علت وجودی میشناسيم و مثلا میگوئيم : چون
ماشين آتش نشانی نيامد خانه به كلی سوخت ، پاسخ آن است كه در اينجا ما
عدم
|