را كه قابل تحقيق تجربی نبود آنها را " فلسفه " خواندند . و از اين پس
فلسفه و علم دو مفهوم جداگانه يافتند و در مقابل يكديگر قرار گرفتند .
علم اعلی ، اخلاق ، منطق ، زيبائی شناسی ، سياست ، تحت عنوان " فلسفه
" باقی ماند و اما علوم طبيعی عموما و همچنين رياضيات گرچه استدلالی
است ولی چون قابل آزمايش عملی میباشد تحت عنوان " علم " از آنها ياد
شد . عليهذا كلمه فلسفه كه در گذشته عموم و شمول بيشتری داشت محدود ، و
از آن تاريخ ديگر مجموع معارف بشری تحت عنوان فلسفه ياد نمیشود .
در اين تحول دو جريان رخ داد يكی اين كه روش تحقيق در پارهای از علوم
و معارف بشری تغيير كرد و ديگر اين كه لغت فلسفه كه اصطلاح شده بود برای
مجموع معارف عقلی و علمی بشر اصطلاح جديدتر و محدودتری پيدا كرد .
در اين جا برای افراد زيادی اين اشتباه پيش آمده است و مرتبا تكرار
میشود كه علوم در سابق شعبهای از فلسفه بود و فلسفه به منزله پدر علوم به
شمار میرفت و هر اندازه علوم رشد و تكامل يافتند مانند فرزندانی كه بالغ
میشوند و از تحت قيوميت پدر خارج میشوند از تحت نفوذ و قيوميت فلسفه
خارج شده مستقل گشتند ، اين عده گمان كردهاند كه واقعا يك نوع " تجزيه
" صورت گرفته است و اين چيزها كه امروز علم ناميده میشوند سابقا جزء
فلسفه محسوب میشده و امروز ديگر جزء فلسفه به شمار نمیروند و استقلال
خويش را باز يافتهاند .
اين گمان ، بی اساس است اين اشخاص يك تغيير نام را با " تجزيه "
اشتباه گرفتهاند .
|