آمده است كه هر كدام به تنهائی جوهری سه بعدی می‏باشند و حكماء مدعی‏
هستند كه هر جسم محسوس به تنهائی يك واحد جوهری سه بعدی می‏باشد . پس‏
حكماء و ذيمقراطيس در وجود جوهر سه بعدی كه از اجزاء و ذرات بی بعد
فراهم نشده باشد متفقند با اين تفاوت كه حكما جوهر اين چنين را همين‏
اجسام محسوسه می‏دانند و ذيمقراطيس اين اجسام محسوسه راچنين نمی‏داند و
مدعی است كه جوهر سه بعدی از اجزاء و ذرات كوچكتر فراهم نشده است خود
ذرات صغار صلبه می‏باشند .
پس اگر از نظر متكلمين صرف نظر كنيم ( و چنان كه بعدا خواهيم گفت‏
نظر متكلمين به هر حال مردود است ) بايد بگوئيم به اتفاق فلاسفه در جهان‏
جوهری وجود دارد كه در ذات خود پيوسته است يعنی حقيقتش امتداد و كشش‏
در سه جهت است . اين جوهر همان است كه صورت جسميه و يا اتصال جوهری‏
می‏خوانيم . چيزی كه هست ذيمقراطيس واحد آن جوهر را ذراتی كوچك و
نامحسوس می‏داند و ساير فلاسفه هر يك از اجسام محسوسه خصوصا بسائط را
واحد آن می‏دانند .
اكنون كه مفهوم فلسفی اتصال روشن شد می‏گوئيم در برهان فصل و وصل كه‏
گفته می‏شود اتصال تبديل به انفصال می‏شود و يا انفصال تبديل به اتصال‏
می‏شود مقصود اتصال به مفهوم فلسفی است ، نه اتصال به مفهوم عرفی و يا
مفهوم رياضی .
ب - مقدمه دوم اين است كه " وحدت اتصالی مساوق است با وحدت شخصی‏
" كلمه " مساوق " كه در اين جمله آمده است از ماده " سوق " است كه‏
به معنی راندن است . دو چيز كه با هم رانده شوند و همدوش يكديگر باشند
گفته می‏شود كه " مساوق " يكديگرند .