اين جا سئوالی را كه يك بار در امور عامه مطرح شد . با بيانی ديگر تكرار
می‏كنيم و آن اين كه ملاك نيازمندی به علت چيست ؟ يعنی آن كه واجب‏
الوجود نيست و نيازمند به علتی است كه او را به وجود آورد ، به وجود
آمدنش بر اساس چه ملاك صورت می‏گيرد . قهرا با داشتن ملاك نيازمندی در
غير واجب الوجود ، ملاك بی نيازی در واجب الوجود نيز روشن می‏شود . و به‏
عبارت جامع هر دو قسمت : اساسا چگونه است كه برخی موجودات نيازمند به‏
علت فرض می‏شوند و برخی بی نياز ؟ آيا صرف " چيز " بودن و " موجود
" بودن معيار نيازمندی است يا چيز ديگر ؟
پاسخی كه به اين پرسش داده شده اين است كه قطعا صرف چيز بودن و

پاورقی :
> بلكه آنچه موجود است " وجود " انسان است ، پس چرا گفته می‏شود
انسان موجود است .
در جواب می‏گوئيم : آن دو به نحوی متلبس به يكديگر و دست در آغوش‏
يكديگرند كه ذهن ما به خود حق می‏دهد كه " حكم احدالملابسين " را به‏
ديگری بدهد .
ثانيا در مورد " برف " و " سفيدی " و يا " انسان " و " وجود "
آن دو به نوعی اتحاد وجودی دارند . يعنی از يك نظر ، " برف " " سفيد
" است و از نظر ديگر " سفيد " " برف " است . و همچنين " انسان‏
" " وجود " است و " وجود " ، " انسان " است ، پس طبعا حكم "
احدالمتحدين " به ديگری سرايت می‏كند و به عبارت ديگر هر جا كه ذهن‏
نوعی " اين همانی " ميان دو شی‏ء بر قرار كرد و يكی از دو طرف اتحاد ،
حكمی داشت . طبعا آن حكم بر ديگری هم به نحوی صدق می‏كند .
پس معنی اينكه ذات واجب تعالی ، موجود بذاته است اينست كه صفت‏
موجوديت بدون وساطت هيچ واسطه و هيچ " حيثيت تقييديه‏ای " از خود
اوست . يعنی اينطور نيست كه ذات حق با چيزی متحد است كه آن چيز واقعا
و حقيقتا متصف به وجود است . بلكه آن چيزی كه واقعا و حقيقتا موجود
است ، و موجوديت از صميم ذات و حاق حقيقت او انتزاع می‏شود ، خود ذات‏
حق است .
به عبارت ديگر ذات حق موجود است نه به اين معنی كه ذاتی است و
وجودی >