چيزهائی كه از لوازم وجود است بحث كرده‏اند . از قبيل :
وحدت ، بساطت ، از ليت ، ابديت ، علم ، حيات ، قدرت ، اراده و
غيره . . . و از جمله خواصی كه برای واجب الوجود كشف كرده‏اند اين است‏
كه : " واجب الوجود " ، وجود محض است و ماهيت ندارد . بر خلاف ممكن‏
الوجودها ، يعنی ممكنات كه زوج تركيبی هستند و مركبند از : " ماهيت "
و " وجود " . در اين مرحله است كه اين حكماء پاسخ صحيح سئوال گذشته را
( چرا واجب الوجود ، واجب الوجود شده است ؟ و يا " چراعلت نخستين ،
علت نخستين شده است ؟ ) دريافته‏اند . و خلاصه پاسخ سئوال فوق اين است‏
كه :
" سئوال " ، از " چرائی وجود " ( يعنی سئوال از اين كه " فلان شی‏ء
" ، چرا موجود شده است ؟ ) در موردی صحيح است كه در ذات خود شی‏ء مورد
نظر خلائی از " موجوديت " در كار باشد . و اما آنجا كه خلائی از
موجوديت ، در كار نيست ، " چرا گفتن " غلط است . و ممكن الوجود ، كه‏
ذاتی غير از موجوديت دارد و " موجوديت " وارد بر آن ذات ، می‏گردد ،
در مرتبه ذات از " وجود " خالی است . پس طبعا از نظر عقلی جای اين‏
سئوال هست كه : چرا و به چه وسيله اين ذات خالی پر شده است ؟ و چون‏
خود ذات نمی‏تواند پر كننده‏ء خودباشد پس به وسيله شی‏ء ديگر كه قبلا پر
بوده و صلاحيت پر كنندگی داشته است ، پر شده است .
اما " واجب الوجود " نظر به اين كه ذاتش مساوی موجوديت و عين‏
موجوديت است ، پس خلائی از حيث موجوديت ندارد ، تانيازی به " پرشدن‏
" داشته باشد .
در اين سلوك فكری ، آن چيزی كه ما را به ملاك بی نيازی واجب الوجود
ازعلت رسانيد عين همان چيزی است كه اصل وجود " واجب الوجود " را
برای ما