علم فاعل كل به نظام هستی آنچنانكه هست ( 1 ) . به عبارت ديگر چيزی كه‏
در متن واقع و نظام هستی وابسته و متوجه به غايتی است و فاعل كل آنرا آن‏
چنان كه هست يعنی به صورت وابستگی طبيعی به وجود آورده است پس فاعل‏
كل آنرا برای آن غايت به وجود آورده است ، پس آن غايت از نظر علت‏
فاعلی " مالاجله الوجود " است . پس هر جا كه طبيعت و حركت طبعی وجود
داشته باشد و آن طبيعت و حركت طبعی فاعل شاعر و عالمی داشته باشد ،
همانطوری كه غايت به

پاورقی :
1 - متكلمين رابطه غايت و ذی غايت را در ذهن فاعل جستجو می‏كنند ،
آنچنان كه در مصنوعات بشری وجود دارد . ولی حكيم ميان خود فعل و غايت‏
رابطه‏ء تكوينی قائل است و رابطه‏ء ذهنی را جز علم به غايت و مغيی چنانكه‏
هستند نمی‏داند . عليهذا معنی " غايت به معنی لاجله " نيز از نظر حكيم و
متكلم متفاوت می‏شود . مالاجله از نظر متكلم كه رابطه را اولا و بالذات در
ذهن فاعل جستجو می‏كند مفهوم محركيت و باعثيت غايت نسبت به فاعل را
می‏دهد ، ولی از نظر حكيم كه نظام علمی و عينی را متطابق می‏داند عبارت‏
است از علم علت به معلول آن چنان كه هست ، زيرا مغيی در خارج و از
لحاظ وجود تكوينی وابسته به غايت است و برای او است و به سوی او است‏
و اگر غايت در خارج نباشد مغيی هم كه وجودی وابسته به او است وجود
ندارد .
از آنچه گفته شد فرق اصطلاح كلامی و عاميانه‏ء غايت بااصطلاح فيلسوفانه‏ء
آن روشن می‏گردد . از نظر طرز تفكر عاميانه فقط ذهن فاعل است كه غايت را
غايت و مغيی را مغيی كرده است . اما از نظر طرز تفكر فيلسوفانه رابطه‏ء
تكوينی ميان غايت و مغيی است كه يكی را غايت و ديگری را مغيی كرده‏
است . طبيعت توجه به غايت دارد و به سوی غايت می‏رود ، پس به اين‏
معنی طبيعت غايت دارد و فاعل هم چون علمش با خارج متطابق است " لاجله‏
" درباره‏ء او صادق است ، و اين غيراز اين است كه ذات فاعل ، غايت كل‏
است . ( از اينجا جواب اشكال فاعليت طبيعت كه شاعر نيست و فاعليت‏
مجردات محضه كه ناقض نيستند روشن می‏شود . باقی می‏ماند اثبات اين مطلب‏
كه طبيعت متوجه به غايت و هدف است ، در اينجا بحث ما باماديين‏
درباره‏ء تكامل است كه آيا تكامل ، آنطور كه آنان تفسير می‏كنند بيانی‏
جامع و تمام است يا تا اصل توجه به غايت دخالت داده نشود تكامل معنی و
مفهوم ندارد ، يعنی عقلا صورت وقوع پيدا نمی‏كند . )