وجود وی معلول آن است .
ابتدا قبول اين مطلب مشكل است كه يك چيز از نظر ماهيت علت چيزی‏
باشد و از نظر وجود ، معلول آن چيز . زيرا مگر نه اين است كه ماهيت و
وجود دو واقعيت ندارند ، بلكه يك واقعيت است كه هم مصداق ماهيت شی‏ء
است و هم عين وجود او .
جواب اين مشكل اين است كه مقصود اين است كه علت غائی بحسب وجود
ذهنی ، علت علت فاعلی است و بحسب وجود خارجی ، معلول وی است . ما
اگر انسان را در افعالی كه از وی اختيارا صادر می‏شود در نظر بگيريم‏
می‏بينيم كه انسان مادامی كه غايتی را تصور نكند يعنی وجود ذهنی غايتی‏
برايش حاصر نشود اراده‏ء كاری برايش پيدا نمی‏شود ، و همينكه غايت و
فايده‏ء كار در ذهنش منقش شد آن وقت است كه ميل و اراده‏اش منبعث‏
می‏گردد و فعل از وی صادر می‏شود . پس انسان البته فاعل است ولی بشرط
اينكه تصور ذهنی غايت برايش پيدا شود ، و اگر اين تصور برايش پيدا
نشود انسان فاعل نيست . پس تصور ذهنی غايت است كه انسان را فاعل‏
می‏كند ، و او است كه علت فاعليت انسان است ، پس درست است كه‏
بگوئيم : وجود ذهنی غايت ، علت علت فاعلی است .
و از طرف ديگر به حكم اينكه غايت و فائده ، همان اثری است كه بر فعل‏
مترتب است يعنی فعل انسان وسيله و سبب به وجود آمدن او است ، پس‏
غايت بحسب وجود خارجی اثر فعل انسان است .
مثلا انسان تا تصور فائده‏ء قلم را نكند آنرا نمی‏خرد ، پس فائده قلم‏
بحسب وجود ذهنی ( يعنی همان تصور ذهنی فايده‏ء قلم ) ، انسان را خريدار
می‏كند ، و از طرف ديگر وجود خارجی فايده‏ء قلم همان استفاده‏هائی است كه‏
از آن در هنگام