موجود بودن ملاك نياز نمی‏شود . زيرا شی‏ء و موجود از آن جهت كه شی‏ء موجود
است ممكن است كامل و بی نياز باشد همچنان كه ممكن است ناقص و نيازمند
باشد ، آنچه ملاك نيازمندی است نقص شی‏ء است نه موجوديت شی‏ء و شيئيت‏
شی‏ء كه حاكی از كمال شی‏ء است .
اينجا است كه هم از طرف حكماء و هم از طرف متكلمين تلاشهائی در
جستجوی نقصی كه ريشه نيازمندی به علت است صورت گرفته است .
متكلمين اين نقص را حدوث ( يعنی اين كه وجود مسبوق به نيستی باشد )
دانستند ، پس موجود از آن جهت كه حادث است و نبوده و بود شده ناقص‏
است و نيازمند به علت است و متقابلا " قدم " را ملاك غنا و وجوب‏
ذاتی و بی نيازی از علت شمرده‏اند .
فلاسفه بر متكلمين ايراد گرفته‏اند كه ملاك نياز را در درون ذات اشياء

پاورقی :
> و آن ذات متصف به صفت وجود است . بلكه به اين معنا كه ذات او
عين وجود و عين واقعيت است . عليهذا فرض نيستی برای او از قبيل فرض‏
نيستی برای اشياء ديگر نيست ، بلكه از قبيل فرض نيستی برای خود هستی‏
است . يعنی از اين قبيل است كه فرض كنيم هستی در عين اينكه هستی است‏
و متن واقعيت راتشكيل می‏دهد ، در همان حال نيست باشد ، كه اين عين‏
اجتماع نقيضين است .
بنابر اين وقتی می‏گوئيم ذات واجب الوجود ، واجب الوجود لذاته است ،
يعنی علت خارجی ندارد و به اصطلاح ديگر ، واجب الوجود بدون وساطت "
حيثيت تعليله " موجود است . و وقتی می‏گوئيم واجب الوجود ، واجب‏
الوجود بذاته است ، يعنی واسطه در " اتصاف " ندارد . و يا به اصطلاح‏
ديگر واجب الوجود بدون وساطت " حيثيت تقييديه " موجود است .
بيت حاجی سبزواری :

ما ذاته بذاته لذاته
موجود الحق العلی صفاته

اشاره به همين مفاهيمی است كه به تفصيل بيان شد .