اثبات كرد ، يعنی امتناع تسلسل علل غير متناهيه .
ضمنا تا اينجا معلوم شد كه صرف " موجود بودن " و يا " چيز بودن "
ملاك نيازمندی به علت نيست . و اشتباهی كه فلاسفه اروپا داشته‏اند همين‏
بوده كه با خود انديشيده‏اند كه : اگر " شی‏ء " و " موجود " بايد علت‏
داشته باشد ، پس همه چيز و همه موجودات بايد علت داشته باشند و
استثناء در موردی خاص ، به نام " واجب - الوجود " بی مورد است ، و
اگر شی‏ء و موجود می‏تواند بدون علت ، وجود داشته باشد ، پس همه اشياء
بايد چنين باشند اعم از واجب الوجود و غير او همچنان كه " راسل " در
كتاب : " چرا من مسيحی نيستم " ، می‏گويد :
اگر هر چيز بايد علتی داشته باشد ، پس خدای را نيز علتی بايد ، و اگر
چيزی بدون علت می‏تواند وجود داشته باشد ، آن چيز می‏تواند هم خدا باشد و
هم جهان .
پاسخ اين گفتار بنابر مسلك امثال بوعلی اين است كه : نه همه چيز
نيازمند به علت است و نه همه چيز بی نياز از علت ، بلكه آن چيزی كه در
ذات خود ، خلائی از موجوديت دارد ، نيازمند به علت است . و آن چيزی كه‏
در ذاتش ، چنين خلائی نيست، و ذات او عين موجوديت است، او بی نياز از
علت است (1) . و ضمنا معلوم گشت كه سخن متكلمين هم كه می‏گويند : ملاك‏
نيازمندی به علت " حدوث " است، درست نيست ، زيرا به فرض محال اگر
فرض كنيم شی‏ء حادث باشد و در ذات خود خلائی از موجوديت نداشته باشد ،
نياز به علت نخواهد داشت .
و اگر فرض شود كه " شی‏ء " قديم و ازلی باشد، ولی در مرتبه ذات خود،

پاورقی :
1 - برای توضيح بيشتر رجوع شود به كتاب " علل گرايش به ماديگری "