متحرك كه با وی متحد است وآن طبيعت عير قابل شناختن به وسيله احساس‏
است وتنها با عقل می‏توان به وجود آن اذعان كرد واثر ضربه های خارجی را
به طور مستقيم بر حركت جسم ندانيم بلكه اثر آنها را بر روی طبايع واثر
طبايع را بر روی جسم بدانيم ، در اين صورت نظر جديد ، نظر قديم رارد
نمی‏كند . زيرا آنچه آزمايش نشان می‏دهد كه ماده در تغيير حركت احتياج به‏
قوه دارد نه در خود حركت ، نظر به ضربه ها وقوه های خارج از حوزه وجود
دارد نه در خود حركت ، نظر به ضربه ها وقوه های خارج از حوزه وجود خود
ماده است ، ولی فرضيه فلسفی قديم كه حركت ماده را دائما محتاج به قوه‏
می‏داند به ضربه ها و قوه های خارجی نظر ندارد ، اين فرضيه ناظر به طبيعت‏
متصل ومتحد با خود جسم است كه همواره همراه وی است ، اين فرضيه اثر قوه‏
های خارجی را بر طبيعت جسم می‏انگارد نه بر روی حركت جسم پس اگر مدعی‏
شويم كه هر گاه جسمی در فضائی به حركت در آيد وبه مانعی برخورد نكند تا
ابد به حركت خود ادامه خواهد داد ، اين ادعا می‏تواندهم مورد قبول علم‏
جديدوهم موردقبول علم قديم ( البته بنابر تفسير دوم ) بوده باشد ، منتهای‏
مطلب اين است كه نظريه فلسفی قديم می‏گويدآن جسم از آن جهت به حركت‏
خود ادامه می‏دهد كه قوه محركه ای در درون خود جسم دو نظريه علمی جديد كه‏
فرض قوه محركه داخلی او راه تجربه وبه آزمايش برای محقق نشده است اين‏
چنين تعبير می‏كندكه چون جسم در حركت خود به قوه محركه كه احتياج ندارد
پس برای هميشه به حركت خود ادامه می‏دهد ، ولی البته مقصود وی از قوه‏
محركه كه نيروی خارجی است .
پس آنچه نظريه فلسفی قديم در باب احتياج به محرك روی اصول فلسفی به‏
خود اثبات می‏كند قوه محركه داخلی است وآنچه نظريه علمی جديد طبق روش‏
مخصوص به خود آن را نفی می‏كند لزوم قوه محركه خارجی