در حقيقت جسم دخيل است و هم صورت و يا نبودن هر كدام از آنها حقيقت‏
جسم منتفی می‏شود .
و حال آنكه اكابر حكماء از قبيل بو علی و صدرالمتالهين به ثبوت‏
رسانيده‏اند كه ماده در حقيقت شی‏ء دخالت ندارد ، نه ماده بالعموم و نه‏
ماده بالخصوص ، و تمام هويت و حقيقت هر شی‏ء وابسته به صورت آن شی‏ء
است ( 1 ) . و اما اينكه صورت در وجود خود هم نيازمند به ماده سابقه و
هم ماده حاضره است دليل نمی‏شود كه ماده را جزئی در عرض صورت برای جسم‏
بدانيم و علت داخلی بناميم ، بلكه چون صورت در وجود خود نيازمند به‏
ماده است ، ماده را نيز بايد در رديف علل خارجی به شمار آوريم . پس‏
قانون چهار علت ارسطوئی به اين صورت كه تاكنون گفته شده است مخدوش‏
است .
اكنون اگر كسی بگويد : ما مجموع ماده و صورتی كه همراه يكديگر هستند در
نظر می‏گيريم و چنين می‏گوئيم كه حقيقت اين شی‏ء از دو چيز فراهم است :
ماده و صورت ، و هر يك از اين دو به دليل اينكه اجزاء اين مركب هستند
و خاصيت كل اين است كه به اجزاء خود نيازمند است چنانكه گفته‏اند : "
اذا انتفی الجزء انتفی الكل " ، پس تعريف علت و معلول در مورد هر جزء
و كل صادق است . و لذا درباره جسم نيز كه مركب است از ماده و صورت ،
صادق است ، پس هر يك از ماده و صورت جسم ، علت جسم به شمار می‏روند ،
ماده قسمتی از وجود جسم را می‏سازد و صورت قسمت ديگر را ، همچنانكه چوب‏
قسمتی از وجود ميز را می‏سازد و شكل قسمت ديگر را . و از اين مجموع آنكه‏
صورت است علت

پاورقی :
1 - شيئيه الشی‏ء بصورته لا بمادته ، يعنی حقيقت شی‏ء دائر مدار صورت وی‏
است نه ماده وی .