واقعيت آن ، اولين گامی است كه راه فيلسوف واقع بين را از " سوفسطائی‏
" خيال باف و منكر همه چيز ، جدا می‏كند . موجود ، يا ماهيت است و يا
وجود است و از اين دو ، قطعا يكی اصيل است ، و ديگری اعتباری . و در
مرحله بعدی اثبات می‏كند كه آنچه اصيل است " وجود " است ، نه ماهيت‏
. و در مرحله سوم اثبات می‏كند كه : حقيقت وجود ، يك حقيقت است و بس‏
، و تعدد و كثرت ، هر چه هست ، در مراتب و مجاری و مظاهر همان حقيقت‏
است .
در مرحله چهارم ، اين سخن را مطرح می‏كندكه : حقيقت وجود ، كه بالفرض‏
اصيل است و واحد ، آيا واجب است و يا ممكن ؟ و بعد نتيجه می‏گيرد كه :
حقيقت وجود ، واجب است ، نه ممكن ، زيرا اگر ممكن باشد ، بايد وابسته‏
به غير باشد ، و حال اين كه " غيری " ، ماورای حقيقت وجود نيست ، تا
حقيقت وجود بدان وابسته باشد .
پس حقيقت وجود ، مساوی است و با وجوب ذاتی ، يعنی حقيقت وجود ، من‏
حيث هو هو ، عين هستی و واقعيت است ، و عين استقلال از غير است و قطع‏
نظر از هر حيثيتی تعليلی يا تقييدی امتناع از عدم دارد .
به عبارت ديگر : حقيقت وجود قطع نظر از هر اعتبار و حيثيتی ديگر با
وجوب ذاتی ازلی مساوی است . يعنی حقيقت وجود من حيث هو هو ، مساوی‏
است با