بايد جستجو كرد نه در " عدم سابق " كه منشاء انتزاع حدوث می‏شود .
درست است كه هر حادثی نيازمند به علت است ولی نه از آن جهت كه حادث‏
است . هيچ مانعی نيست كه يك موجود قديم باشد و نيازمند به علت باشد .
زيرا آن چيزی كه ملاك نيازمندی است اين است كه شی‏ء در ذات خود " خلاء
وجودی " داشته باشد يعنی ذاتش غير از حقيقت هستی باشد . ذاتش چيزی‏
باشد كه به خودی خود نسبت به هستی و نيستی بی طرف و بی تفاوت باشد .
فلاسفه چنين ذاتی را ماهيت ناميدند و اين بی تفاوتی و لااقتضائی را "
امكان ذاتی " خواندند . لهذا گفتند مناط احتياج به علت " امكان ذاتی‏
" است ، و بر عكس ، مناط بی نيازی از علت ، " وجوب " ذاتی است‏
يعنی اين استكه حقيقت ذات شی‏ء بی طرف و بی تفاوت نسبت به وجود و عدم‏
نباشد بلكه ذات بنفسه اقتضای وجود داشته باشد .
غالبا چنين يادآور شدند كه يك ذات آن گاه بنفسه اقتضای وجود دارد و
از عدم امتناع می‏ورزد كه عين وجود باشد . پس در حقيقت آن چيزی كه ملاك‏
بی نيازی و هم ملاك وجوب وجود است " ملاء ذاتی " است ، اين عقيده‏ء
فلاسفه‏ای نظير فارابی و بو علی بود تا زمان صدرالمتالهين .
و البته اقليتی هم يافت می‏شدند كه برای آنها مسئله " ملاء " و " خلاء
" وجودی مطرح نبود . مدعی بودند هيچ ضرورتی ندارد كه ذات واجب الوجود
عين هستی باشد . مانعی نيست كه ذات واجب الوجود ماهيتی باشد دارای‏
وجود ، چيزی كه هست ماهيت واجب مجهول الكنه است .
پس از نظر فلاسفه امثال بو علی ملاك نقص ، ماهيت داشتن است و ماهيت‏
داشتن موجب اين است كه در ذات شی‏ء " خلاء " هستی و نيستی باشد و علتی‏
بايد آن خلاج را پر كند . و هر موجودی كه در ذات خود چنين باشد نيازمند
به علت