پاورقی : > و كيل را ساخت . سرايت دادن مفهومی از مصداق حقيقی به مصداق غير حقيقی و يا نسبتی از منشاء اصلی خودش به چيز ديگر تا اين حدود مورد توجه عرف و اهل ادب هم هست ، اما مراحل دقيقتری داريم كه عرف و اهل ادب ، آنها را حقيقت میداند ، ولی نظر دقيق فلسفی آنها را مجاز میشمارد . مثل اينكه به شخصی كه در كشتی سوار است ، حركت را نسبت میدهيم و میگوئيم او حركت كرده است ، حركت مكانی . و حال آنكه با نظر دقيق فلسفی ، جالس سفينه ، از نظر مكان حركتی انجام نداده است ، بلكه حركت او - جالس سفينه - حركت بالعرض است ، يعنی در اينجا نوعی مجاز به كار رفته است . يا مثلا به برف میگوئيم سفيد است ، و حال آنكه با نظر دقيق فلسفی آنچه كه سفيد است خود " سفيدی " است نه " برف " . و يا میگوئيم : انسان موجود است . و حال آنكه از نظر دقيق فلسفی آنچه كه موجود است ، وجود انسان است ، نه خود انسان ( ماهيت انسان ) . اگر گفته شود در صورتی كه جالس سفينه حركت نمیكند ، پس چرا ما حركت را به او نسبت میدهيم ؟ و همچنين اگر " برف " سفيد نيست . و تنها " سفيدی " سفيد است ، چرا میگوئيم " برف " سفيد است . و ايضا در مورد انسان ، اگر " انسان " موجود نيست >