اين معنی است كه هر فعل و يا هر فاعلی غايت خاص مربوطه به خود دارد
، يعنی از هر فعل و هر فاعلی همان غايت مربوط به خود آنرا می‏بايست‏
انتظار داشت . پس اكنون كه شناختيم كه به طور كلی قوای وجود انسان چند
دسته است : مدركه و شوقيه و عامله ، و هر يك از اينها انواع و مدارج‏
مختلف دارند بايد توجه شود كه از هر قوه‏ای همان غايت مربوط به خود او
را می‏بايست انتظار داشت ، نه غايتی را كه مربوط به قوه‏ء ديگری است مثلا
از قوه‏ء عامله نمی‏توان انتظار غايت قوه‏ء شوقيه را داشت ، و از قوه‏ء
شوقيه انتظار غايت قوه‏ء مدركه ، و از قوه‏ء مدركه احساس غايت قوه‏ء
مدركه خيالی ، و از قوه‏ء مدركه خيالی غايت قوه‏ء مدركه عقلی را . پس هر
قوه‏ای برای خود غايتی دارد . ضمنا اين نكته معلوم باشد كه قوای فعاله‏
ماديه هميشه بين القوه و الفعل می‏باشند و معنی اينكه فاعل غايت دارد اين‏
است كه فاعل می‏خواهد با تسبيب به غايت خود و فعليت خود برسد .

مقدمه ششم :

ممكن است بين جميع قوای نامبرده هماهنگی و همكاری بوده باشد و ممكن‏
است هماهنگی كامل نبوده باشد . مثلا ممكن است به وسيله قوای عامله فعلی‏
از انسان صادر شود و مسبوق به شوق و رغبت و اراده باشد و اين شوق و
رغبت و اراده نيز مسبوق به تصويب عقل و فكر بوده باشد . مثلا فرض كنيم‏
انسان واقعا گرسنه است ، و غذای سالم و مشروع و بلا مانعی هم هست و
می‏خواهد آن را بخورد . اين عمل به وسيله قوه عامله صادر می‏شود و موافق با
ميل و رغبت و طبيعت است و با عقل و ادراك و اراده اخلاقی نيز همراه‏
است يعنی مورد تصويب قوه مدركه نيز هست . در اينگونه موارد هماهنگی‏
كامل بين قوای عامله و شوقيه و مدركه بر قرار است . اما گاهی ممكن است‏
كه انسان عملی را از روی اجبار و كراهت انجام دهد ، مثلا