بر خلاف حيوان [ يك جنبه روحی دارد ] . حيوان شخصيتش به همان بدنش‏
است و شخصيت روانيش هم تقريبا مانند شخصيت بدنيش می‏باشد ، يعنی كمتر
، از افراد ديگر تأثير می‏پذيرد . از نظر روانی هم يك حيوان با غرائزی كه‏
در او آفريده می‏شود در جمع حيوانها باشد يا نباشد خيلی متفاوت نيست .
ولی انسان يك جنبه فرهنگی دارد يا به زبان خودمان يك جنبه روحی دارد ،
يك جنبه‏ای دارد كه به شخصيت او مربوط است نه به شخص او . اين چطور ؟
فلاسفه پيشين هم قبول داشته‏اند ك ه بر خلاف حيوانات كه با غرائز مجهز و
آماده شده به دنيا می‏آيند راجع به فطرت هم كه بحث می‏كرديم گفتيم انسان‏
با خصلتهای بالقوه به دنيا می‏آيد . به قول كسانی كه به فطرتی قائل نيستند
روح انسان در زمان تولد يك صفحه بی نقش است كه چيزی در آن نيست ، هر
چه بنويسند همان است ، بر خلاف حيوان كه در ابتدای تولد يك صفحه تمام‏
شده و نقاشی شده است . تازه قائل به فطرت كه بشويم معنايش اين است كه‏
استعدادهای يك سلسله امور بالقوه در انسان موجود است آنچنانكه در بذر
استعداد فلان ميوه يا درخت موجود است . به قول كسانی كه منكر فطرت‏
هستند انسان در ابتدای تولد حكم تخته سياه را دارد ، يعنی يك صفحه خالی‏
است ، هر چه روی آن بنويسيد همان را نوشته‏ايد ، برای آن فرق نمی‏كند كه‏
آيه قرآن بنويسيد يا مثلا فحش بنويسيد ، و به قول كسانی كه قائل به‏
فطرت‏اند انسان حكم يك بذر را دارد ، اكنون كه بذر است بالفعل درخت‏
نيست ، برگ نيست ، شاخه نيست ، ميوه نيست اما استعداد اين شدن در
ذاتش هست ، اگر او را بسوزانيم و خاكستر كنيم استعدادش را به فعليت‏
نرسانده‏ايم .
پس اين مقدار هست كه انسان به هر حال يك موجود بالقوه