سر و كارش با فلان كار است و انسانی كه سر و كارش با فلان كار ديگر است‏
نهايت تباين هست و اصلا دو روح‏اند ، و اين مشكل بزرگی است كه خواه‏
ناخواه به وجود آمده است .
بنابراين در اين [ جهت ] هم تكامل معنی دارد ، يعنی آن دوره اول را
می‏گوييم كه افراد انسانها ، حالت يك موجود زنده را به خود می‏گيرند ،
يعنی يك مجموعه تقسيم شده‏ای هستند كه مجموعشان برای يك هدف واحد كار
می‏كنند ، در همين جهت ، جامعه بشری دوره به دوره كمال يافته‏تر شده است‏
، يعنی آنچه داشته ، در دوره بعد دارد با اضافه ، و آنچه در دوره بعد
دارد در دوره ديگر همان را دارد با اضافه ، يعنی در دوره‏های بعد همانها
را در سطح بالاتر دارد .
اين است كه " تكامل " مطلق تغيير نيست ، تكامل ، معيار می‏خواهد ( 1
) ، يعنی آنچه را كه در مرحله قبل داشته است كه آن را هم ما نوعی كمال‏
تلقی می‏كنيم در مرحله بعد به نحو بيشتر و كاملتر و افزونتر داشته باشد .
به عبارت ديگر در تكامل ، يك مقدار خاص و يك مسير خاص با اين شرايط
بايد وجود داشته باشد .

. 3 تكامل در انسانيت

حال ، اگر ما اصول ارزشهای انسانی را فطری و ثابت بدانيم آن وقت است‏
كه " تكامل " معنی پيدا می‏كند . مثلا گفتيم مسأله

پاورقی :
. 1 به تعبير فلاسفه هر حركتی مسافت می‏خواهد ( مسافت معنی اعمی دارد )
. اگر حركت مسافتش مختلف شد ديگر يك حركت نيست ، و در حركت تكاملی‏
حتما بايد مسافت ، مسافت واحدی باشد .