مسأله خود دين و پرستش از جمله اينهاست . آيا اين حسی كه امروز به
نام حس دينی به هر حال در انسانها وجود دارد امری است كه از نهاد انسان
سرچشمه میگيرد و يك تقاضايی در سرشت و باطن انسان است يا اين هم يك
امری است كه مولود يك سلسله عوامل ديگر است ؟ ( عواملی كه ما بعد به
طور مختصر درباره آنها سخن میگوييم ) .
پس بحث فطريات انسان را اينطور طرح میكنيم : يك سلسله مسائلی بوده
و هست كه امروز اين مسائل را به نام " انسانيت " مطرح میكنند . هيچ
مكتبی نيست كه منكر يك سلسله ارزشهای انسانی به قول امروز باشد ( 1 ) .
انسان يك وقت دنبال منافع و سود میرود . اين يك امر منطقی به نظر
میرسد ، چون انسان به حسب غريزه ، ادامه حيات و بقاء را دوست دارد و
به هر چه كه به ادامه حيات او كمك كند قهرا علاقمند است ، و منطقی و
طبيعی است كه انسان دنبال سود برود .
يك چيزهای ديگری وجود دارد كه با سود قابل انطباق نيست ، يعنی مسأله
، مسأله سود نيست ، و با منطق سود جور در نمیآيد . فرنگيها به غلط اسم
اين را valeur ( ارزش ) گذاشتهاند . اصلا خود اين اسم گذاری منشأ يك
سلسله اشتباهات شده است ( 2 ) .
پاورقی :
. 1 اين بحث " ارزش " هم از آن بحثهای بسيار جالب است كه اگر
فرصت كنيم آن را مطرح میكنيم .
. 2 از آن جهت كلمه " ارزش " را به كار بردهاند كه در واقع
خواستهاند بگويند اينها " واقعيت " نيستند ولی انسان به حسب قرارداد
به اينها اعتبار داده است ، امری هم كه ما به حسب قرارداد و اعتبار
برايش ارزش قائل بشويم در واقع هيچ است . اين مثل آن است كه ما برای
يك اسكناس هزار تومانی به حسب قرارداد ارزشی قائل >