مطلق و آزاد داده است كه خودش از اين دو ، يكی را انتخاب كند .
تضادهای تاريخ هم از اين تضاد سرشتی انسانها سرچشمه می‏گيرد ، يعنی‏
انسانهايی كه در جهت آسمانی و عقلانی پيش رفته‏اند گروه اهل حق و جندالله‏
را تشكيل می‏دهند و انسانهايی كه در حيوانيت سقوط كرده‏اند ، انسانهای‏
حيوان صفت و پست ، [ گروه اهل باطل و جندالشيطان را ] . نبردهای انسانی‏
تاريخ ، صرف نبرد طبقه محروم با طبقه برخوردار به خاطر منافع نيست ،
نبرد طبقه حق جو با طبقه منفعت جو است . البته قهرا طبقه محروم چون‏
برای او هم فال است و هم تماشا بيشتر گرايش به حق دارد ، زيرا برای او
حق دو خصلت دارد ، يكی اينكه آن روح حق گرای او را و به تعبير قرآن روح‏
حنيف او را ، كه گفتيم " حنيف " يعنی حق‏گرا و " حنيفيت " يعنی حق‏
گرايی آن خصلت حنيفيت او را ارضاء می‏كند ، و ديگر آنكه ضمنا حقوقش را
به دست می‏آورد .

تمثيل مولوی

پس انسانيت در اين مكتب ناشی از آن جنبه معنوی روحی ملكوتی انسان‏
است بر خلاف گرايشهای مادی انسان ، و آنگاه انسان در ميان اين تضاد بايد
يكی را انتخاب كند ، و چه مثل فوق العاده عالی‏ای در اين زمينه در مثنوی‏
مولوی آمده است و واقعا مولوی عجيب است در نشان دادن اين جور مسائل‏
روحی و معنوی . در همين زمينه‏ها بعد كه می‏گويد انسان اينچنين آفريده شده‏
است ، نيمی از انسان آسمانی است و نيم ديگر زمينی ، نيمی ملكوتی است و
نيم خاكی ، و هميشه اين تضاد در كار است و انسان در نوسان است ، گاهی‏
از