گشت بر زلف و رخ از جرعه نشان خاك را ( 1 ) شاهان ( 2 ) همی ليسند
از آن
اين عارف می‏گويد اگر همه ، خاك را آنچنان در آغوش می‏گيرند و می‏ليسند
به اعتبار اين است كه از آن جرعه چيزی در آن هست . بعد می‏گويد :
جرعه خاك آميز چون مجنون كند
مر شما را صاف او تا چون كند
می‏گويد اين معشوق مجازی به اعتبار اينكه يك ذره از آن جرعه در آن‏
ريخته شده ، شما را اينجور كرده ، اين اگر صاف بشود - يعنی اگر به خود
آن حقيقت برسی - ديگر چه خواهی شد ؟ !
بنابراين منافاتی نيست كه به ظاهر يعنی در خيال خود انسان معشوق ، يك‏
انسان باشد ، ولی در حقيقت ، معشوق حقيقی ، آن انسان نباشد بلكه آن‏
ظاهری باشد كه در اين مظهر به شكلی خودش را ظاهر كرده است .

آيا ارزشهای انسانی متغير است ؟

سؤال سوم كه شايد لازم باشد بيشتر درباره آن بحث كنيم اين است :
يك ماركسيست در توجيه عدم تناقض ميان دفاع از ارزشهای انسانی و
ماديت ( راجع به آنچه كه قبلا بحث كرديم كه ميان فلسفه مادی و قول به‏
ارزشهای انسانی يك نوع تناقض هست ) می‏تواند بگويد كه ما انسان را يك‏
موجود ثابت نمی‏دانيم ( و

پاورقی :
. 1 می‏خواهد بگويد " اين انسان كه اين بدنش يك خاك بيشتر نيست "
.
. 2 مقصودش از شاهان " فی حد اعلی " و آنهايی است كه نازشان بيشتر
می‏چربد .