استدلالهايی كه فلاسفه كردهاند برای اثبات اين گونه عشق كه عشق افلاطونی هم
ناميده میشود برآييم ، فقط قسمتهايی را كه بحثهای ساده است عرض میكنيم
و آن اين است :
قدر مسلم اين است كه بشر عشق را ستايش میكند ، يعنی يك امر قابل
ستايش میداند ، در صورتی كه آنچه از مقوله شهوت است قابل ستايش نيست
. مثلا انسان شهوت خوردن يا ميل به غذا كه يك ميل طبيعی است دارد . آيا
اين ميل از آن جهت كه يك ميل طبيعی است هيچ قابليت تقديس پيدا كرده
؟ تا به حال شما ديدهايد حتی يك نفر در دنيا بيايد ميلش را به فلان غذا
ستايش كند ؟ عشق هم تا آنجا كه به شهوت [ جنسی ] مربوط باشد ، مثل
شهوت خوردن است و قابل تقديس نيست ، ولی به هر حال اين حقيقت ،
تقديس شده است و قسمت بزرگی از ادبيات دنيا را تقديس عشق تشكيل
میدهد . اين از نظر روانكاوی فردی يا اجتماعی فوق العاده قابل توجه است
كه اين [ پديده ] چيست ؟
فنای عاشق در معشوق
عجيبتر اين است كه بشر افتخار میكند به اينكه در زمينه معشوق ، همه
چيزش را فدا كند ، خودش را در مقابل او فانی و نيست نشان بدهد ، يعنی
اين برای او عظمت و شكوه است كه در مقابل معشوق از خود چيزی ندارد ، و
هر چه هست اوست ، و به تعبير ديگر " فنای عاشق در مقابل معشوق " .
چيزی است نظير آنچه كه در باب اخلاق گفتيم كه در اخلاق چيزی است كه با
منطق منفعت جور در نمیآيد ولی فضيلت است ، مثل ايثار و از خود گذشتن .
ايثار با