ما در اين در نه پی حشمت و جاه آمده‏ايم از بد حادثه اينجا به پناه‏
آمده‏ايم
بعد می‏گويد :
رهرو منزل عشقيم ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اينهمه راه آمده‏ايم
راز آفرينش محبت است . ( غزل بسيار خوبی است ) .
آبرو می‏رود ای ابر خطا شوی ببار
كه به ديوان عمل نامه سياه آمده‏ايم
حافظ در اين زمينه زياد دارد ، يكی و دو تا نيست ، غزلی از او را كه‏
اندكی روشنتر است ذكر می‏كنم :
روشن از پرتوی رويت نظری نيست كه نيست ( 1 ) منت خاك درت بر
بصری نيست كه نيست
( 2 )
ناظر روی تو صاحبنظران‏اند آری
سر گيسوی تو در هيچ سری نيست كه نيست

پاورقی :
. 1 می‏خواهد بگويد هيچكس نيست - حتی آنكه منكر است - كه نظر او از
پرتو روی تو روشن نباشد ، منتها خودش نمی‏داند و نمی‏فهمد .
. 2 همان را تأكيد می‏كند با اين عبارت .