احكام قبلی است ، يعنی از راه حس و تجربه به دست بشر نرسيده ، جزء
سرشت و فطرت بشر است مثلا فرمان به اينكه راست بگو ، دروغ نگو ،
فرمانی است كه قبل از اينكه انسان تجربه ای درباره راست و دروغ داشته
باشد و نتيجه راستی و دروغ را ببيند ، وجدان به انسان میگويد راست بگو ،
دروغ نگو بنابر اين ، دستورهايی كه وجدان میدهد همه دستورهای قبلی و فطری
و به تعبير عوامی ، مادر زادی است ، به حس و تجربه انسان مربوط نيست
به همين دليل فرمان اخلاقی به نتايج كارها ، كار ندارد ، خودش اساس است
مثلا ما میگوييم : راست بگو ، بعد برايش استدلال میكنيم : زيرا اگر انسان
راست بگويد مردم به او اعتماد میكنند ، مردم به گمراهی نمیافتند ، خودش
شخصيت پيدا میكند ، نتايج راستی را ذكر میكنيم همچنين میگوييم : دروغ
نگو ، نتايج بد دروغ را ذكر میكنيم میگويد وجدان اخلاقی به اين نتايج كاری
ندارد ، فرمانی است مطلق ، و به عبارت ديگر آن عقل است كه با مصلحت
سر و كار دارد ، غلط است كه ما بياييم برای مسائل اخلاقی استدلال كنيم كه
ايها الناس ! امانت داشته باشيد به اين دليل ، و بعد آثار و مصلحت و
فايده امانت را ذكر بكنيم ، ايها الناس ! خيانت نكنيد ، بعد مفاسد
خيانت را ذكر بكنيم ، ايها الناس ! عادل باشيد ، آنوقت مصلحتها و آثار
عدالت را ذكر بكنيم ، ظالم نباشيد ، آثار بد ظلم را بيان نماييم میگويد
اين اشتباه است اينها كار عقل است كه دنبال مصلحت میرود عقل چون دنبال
مصلحت میرود احكامش هميشه مشروط است ، يعنی هميشه به چيزی فرمان میدهد
به خاطر يك مصلحت يك جا میبينيد آن مصلحت از بين رفت مصلحت كه رفت
عقل هم دست از حكم خودش بر میدارد . مثلا
|