انسان خيال بكند وجدان ، حسی است مستقل از حس خداشناسی ، و كارش اين‏
است كه برای ما تكليف معين می‏كند بدون اينكه مكلفی را به ما شناسانده‏
باشد مكلف هم خودش است خودش مستقلا برای ما تكليف معين می‏كند و ما
بايد تكليف او را بشناسيم .
بيان كانت عيبش فقط در همين جهت بود كه می‏خواست [ ندای ] وجدان را
به عنوان يك تكليف كه " تكليف معين كن " از خود ضمير انسان سرچشمه‏
می‏گيرد و ماوراء ضمير انسان نيست معرفی كند نه ، ضمير انسان درك می‏كند
تكليف را آنچنان كه درك می‏كند تكليف كننده را وجدان و الهامات وجدانی‏
، همه ناشی از فطرت خداشناسی انسان است منطق قرآن اين است . قرآن‏
می‏گويد : « و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها »( 1 ) . تقوا
همان تقوی الله است نه چيز ديگری ، فجور ، خروج عن حكم الله است نه چيز
ديگری .
بنابر اين نظريه وجدان بسيار نظريه درستی است ولی عيبش اين است كه‏
يك قدم آن طرف تر نرفته است كه بگويد : نمی‏شود كه يكدفعه انسان آفريده‏
شده باشد و يك نيروی مستقل از همه چيز در او پديد آمده باشد كه فقط
می‏گويد تكليف تو اين است نه ، وجدان انسان اتصال دارد به ريشه و تمام‏
عالم هستی او تكليف تو را از جای ديگر گرفته و به تو می‏دهد شامه دل است‏
دل ، شامه دارد و با آن خدا را می‏شناسد و به طور فطری تكليف خدا را
می‏شناسد ، كه ما اين الهامات را " اسلام فطری " می‏ناميم . « و اوحينا

پاورقی :
1 ) سوره شمس ، آيه . 8