نمیدانم كه واقعا در بيماريهای غير عصبی هم [ درمان روانی ] اثر دارد يا
ندارد گو اينكه باز هم ما در كتابها میخوانيم كه روی بيماريهای غير عصبی
هم حالت روانی میتواند اثر ببخشد .
اين مطلب كه يك بيماری از راه تلقين روحی و يا از راه تحريك اراده
خود بيمار معالجه شود منشأ يك فكر شد كه در بشر نيرويی وجود دارد غير از
اين نيروهای مادی بدنی ، كه همان قوه اراده است و قوه اراده يك قوه
مستقلی است در انسان . در دوران جديد هم ما میبينيم كه يك چيزهايی پيدا
شد كه اين فكر را به نظر ما تأييد و تقويت كرد ، و چيزهای عجيبی در
كتابهای روانكاوی و يا در كتابهايی كه راجع به هپينوتيزم نوشتهاند در اين
زمينه میخوانيم . ما میخوانيم كه اول بار كه مگنتيزم پيدا شد خيال
میكردند كه در مغناطيس يك نيروی خارق العادهای وجود دارد و افرادی پيدا
شدند - كه اطباء هم اغلب اينها را شياد میدانستند - و مدعی بودند كه ما
با مگنتيزم معالجه میكنيم . بعد واقعا معلوم شد كه مغناطيس اثری ندارد ،
هيچ خاصيت و خصوصيتی [ در اين زمينه ] ندارد . بعد فكر ديگری پيدا شد و
آن اين بود كه شايد آن نيرو در مغناطيس در آن فلز نيست و آن مغناطيس
ديگری حيوانی در بدن آن شخص است يعنی بعضی از انسانها اصلا در وجودشان
قوهای نظير قوه مغناطيسی وجود دارد كه با آن [ بيماران را ] معالجه
میكنند ، مثل مردی به نام دكتر مسمر كه چيزهای عجيبی از او نقل میكنند .
ولی میگويند بعدها اين فكر هم مردود شناخته شد كه واقعا اين طور نيست كه
در بدن يك انسان قوهای نظير قوه مغناطيس وجود داشته باشد . افكار متوجه
اين مطلب شد كه هر چه هست خاصيت مال تلقين است يعنی خاصيت مال فكر
خود بيمار است ، نه در فلز خاصيتی هست و نه در بدن آن طبيب ، معالج ،
و معالجات و فعاليتهای زيادی مشاهده شده است و بعد نتيجه گرفتهاند كه
اين نتيجهای كه گرفته میشود بيشتر ، از تلقين است يعنی از اين باور و
ايمان و عقيدهای است كه در خود بيمار پيدا میشود . بعدها افكار بر محور
همين قوه تلقين و قوه فكر خود انسان دور زد . از وقتی كه فكر آمد روی
تأثير قوه تلقين و قوه فكر ، باز همان مسأله درمان روحی زنده شد كه اصلا
خود علم و اراده در انسان قوه است ، نفس علم در انسان قوهای است كه
میتواند بر بدن انسان حكومت كند و نفس اراده و خواست قوهای است كه
میتواند بر بدن انسان حكومت كند ، تا قضيه خواب مصنوعی كشف شد .
|