ديدم رفيقم كه پهلويم بود پيشانیاش شروع كرد به ورم كردن ، تدريجا ورم
میكرد . تو چرا اينجور میشوی ؟ باز آن يكی و آن يكی . بعد گفتم برويد
ببينيد در مدرسه هم چيزی ورم میكند يا ورم نمیكند و اختصاص دارد به اين
اتاق ؟ بعد من به اين چشم خودم ديدم دكتر مدرسی آمد برای من نسخه داد و
به گوش خودم شنيدم صدای پای دكتر مدرسی را قبل از آمدن ( كه با صدای
پايش آشنا بودم ) كه من گفتم بفرستيد دنبال دكتر مدرسی ، دكتر مدرسی
است ، صدای پايش را شنيدم . آمد در اتاق من صحبت كرد ، نسخه به من داد
. بعد هم كه حالم خوب شده بود تا مدتها من خيال میكر دم دكتر مدرسی آمده
. بعد از مدتها فهميدم تمام اينها تجسماتی بوده كه من با چشم خودم داشتم
میديدم و اصلا واقعيت نداشته ، و من واقعا حيرت كردم . آخر انسان يك
وقت چيزی را كه نمیبيند تصورش را میكند ، چون در حافظهاش است ،
استمداد از حافظه و تصور كردن . مثلا آقايی كه الان اينجا نيست ، ما در
ذهن خودمان يك تصور مبهمی از او میكنيم اما هرگز ما قادر نيستيم در حال
بيداری يكی از دوستانمان را كه در اين جلسه نيست الان جلوی چشم خودمان
ببينيم ، هر كار بخواهيم بكنيم او را جلو چشم خودمان مجسم كنيم نمیتوانيم
. ولی من در آن حال در جلوی چشم خودم مجسم میديدم . بعد اين از جنبه
روانی برای من مبدأ يك فكر شد كه همين حرفی كه فيلسوفها میگويند درست
است : برای ديدن يعنی آن حالت روانی ديدن نه حالت فيزيكی ديدن ، همان
حالتی كه انسان واقعا شيئی را با قوه باصره خودش در جلوی چشم خودش مجسم
ببيند - هيچ لزومی ندارد كه اين شرايط طبيعی هميشه باشد ، بلكه در بعضی
حالات لازم است . بعد هم من به همين دليل قبول كردم كه راست میگويند
كسانی كه میگويند در عالم خواب ، ديدن ، واقعا خود ديدن واقع میشود نه
اينكه آدم نمیبيند و خيال میكند و میبيند ، نه ، در عالم رؤيا آدم خيال
میكند كه يك وجود مادی در جلويش هست ، اين را اشتباه میكند اما در
اينكه میبيند يعنی آن حالت ابصار برايش رخ میدهد هيچ اشتباه نمیكند ،
واقعا حالت ابصار رخ میدهد ، در آن هيچ اشتباه نمیكند و اصلا ديدن در حال
عادی شرايطش آن است ، در غير حالت عادی شرايطش اين است .
[ حكما ] میگويند بنابراين [ ديدن ] از راههای مختلف [ صورت میگيرد ]
. حتی مرض و بيماری هم ممكن است سبب شود ، منتها يك آدم بيمار و
مريض چه چيز را میتواند جلوی خودش تجسم دهد ؟ همان سوابق ذهنی خودش را
. آنجا كه ديگر روح
|