روی همين حسابهاست كه من فكر می‏كنم كه مسأله وحی با همين مشخصاتی كه‏
انبياء گفته‏اند ، خواه توجيه حكما را بپذيريم يا نپذيريم ، غير از توجيهی‏
كه لااقل در آن توجيه برای انسان يك روحی در مقابل بدن قبول بكنيم و برای‏
روح هم يك استعداد ديگری غير از اين استعدادها بپذيريم ، قول قابل توجيه‏
ديگری داشته باشد ، يعنی اگر انسان برای بشر يك روح قائل نباشد كه آن‏
روح هم يك سنخيتی با جهان ديگر داشته باشد ، [ به عبارت ديگر ] تا ما
جهان ديگری قائل نشويم و تا تماسی غير از اين تماسهای طبيعی - كه با
موجودات طبيعی هست - با جهان ديگر قبول نكنيم ، مسأله وحی را به هيچ‏
شكل نمی‏توانيم توجيه كنيم ، حالا می‏خواهد به آن شكل توجيه كنيم يا به شكل‏
ديگر .
ما ديگر در مسأله وحی بيش از اين در اينجا بحثی نداريم . حداكثر اين‏
است كه اگر بخواهيم بحث كنيم يكی در " امكان وحی " بحث می‏كنيم ، يكی‏
هم فرضيه‏ای در توجيه وحی . حرفهای گذشته ما خيال می‏كنم اين دو مطلب را
گفت . اما امكان وحی . بعد از اينكه ثابت كرديم خود وحی از نوع هدايت‏
است و ما می‏بينيم همان هدايتهايی كه در غير انبياء هست ( در آن وحيهای‏
ديگر قرآن ) وجود دارد و حال آنكه از جنبه علمی قابل توجيه نيست يعنی از
جنبه ساختمان مادی اشياء قابل توجيه نيست ، [ بلكه ] همين قدر می‏فهميم‏
يك نيرويی هست كه اين [ موجود ] را به سوی هدفی می‏كشاند ، می‏گويند اول‏
دليل بر امكان شی‏ء وقوع شی‏ء است ، وقتی اين درجه ضعيفش را ما در نحل به‏
تعبير قرآن ( « و اوحی ربك الی النحل ») ( 3 ) در زنبور عسل می‏بينيم ،
در آنجا چه می‏گوييم ، چگونه آن را توجيه می‏كنيم ؟ وقتی در آنجا وقوع دارد
پس ما دليل نداريم كه بتوانيم نفی بكنيم كه نه ، درجه بالاترش در
پيغمبران وجود ندارد . پس بحث بحث امكان است . مسأله توجيهش هم كه‏
همين فرضيه‏ای بود كه عرض كردم ، حالا می‏خواهد اين فرضيه را كسی قبول كند
می‏خواهد قبول نكند ، ضرورتی هم ندارد كه ما حتما فرضيه‏اش را بپذيريم چون‏
[ وحی ] يك امری بوده كه از مختصات انبياء بوده است و ما راهی نداريم‏
برای اينكه مستقيما آن را تحت نظر و مطالعه خودمان قرار بدهيم ، به كمك‏
ساير معلوماتی كه درباب روان انسان از يك طرف و درباب جهان ماوراء
الطبيعه از طرف ديگر داريم ، به كمك اطلاعاتی كه از اين دو ناحيه داريم‏
، تا حدودی يك

پاورقی :
. 1 نحل / . 68