بحث‏های قرآنی بسيار جالب است كه در جاهای متعدد از الميزان بدان اشاره‏
شده است و چنانكه گفتيم از نظر ما هم تا حد زيادی درست است يعنی جامعه‏
حكم يك موجود زنده را دارد و حيات بر جامعه حكم فرما است ، انفراد
محض و مطلق در كار نيست .

جامعه ، يك موجود تك حياتی است يا چند حياتی ؟

چون جامعه تركيب مخصوص به خود دارد و مانند تركيب‏های ديگر نيست پس‏
می‏توانيم بگوييم جامعه كه يك موجود زنده است در عين اينكه موجودی چند
حياتی است يك موجود تك حياتی است . اما اين كه تك حياتی است به اين‏
معنی است كه جامعه مانند يك فرد است كه يك روح و يك حيات دارد و
اين حيات او بر تمام حيات‏های عضو او حاكم است ، كانه يك ماهيت جوهری‏
دارد ، و يك سلسله خواص و آثار دارد ، كه خواص و آثارش تابع جوهرش‏
هستند . اكنون اين سؤال مطرح می‏شود كه ماهو جوهر حيات است ؟ جوهر جامعه‏
چيست ؟
ممكن است مثلا كسی بگويد : آن جوهر جامعه كه همه امور وابسته به او از
آثار و عوارض او هستند . روح مذهبی است . آن روح اصلی حاكم بر جامعه‏ها
مذهب است و غير آن هرچه هست ، ناشی از آن است البته اين حرفی است كه‏
خود پيروان مذاهب هم هرگز نمی گويند يعنی قرآن چنين چيزی نمی گويد ،
قرآن خود در زندگی بشر به جنگ مذهب و ضد مذهب قائل است ، و اقليت را
برای اهل مذهب قائل است و اكثريت را برای دشمنان آنها . ولی عرفا
تقريبا چنين ديدی دارند ، ديدی كه آنها درباره انسان دارند اين است كه‏
قائل به فطرتی هستند كه می‏گويند محال است انسان در اعماق روح خودش جز
خدا چيزی را بخواهد ، و حتی خودش هم در مورد خواسته خودش اشتباه می‏كند
، همان وقت هم كه می‏گويد منكر خدا هستم ، در حقيقت منكر خدا نيست ، و
اگر بت را هم می‏پرستد از باب خطای در تطبيق است و الا در باطن خودش ،
خدا را می‏پرستد . چنين ديدی لازمه‏اش اين است كه روح اصلی جامعه را روح‏
الهی بدانند . آن كسی كه می‏گويد " ما احب احد غير خالقه اصلا ، وكلنه‏
تعالی احتجب تحت اسم زينب و سعاد و . . . " قهرا چنين نظری دارد ،
ولی اين غير از منطق معمولی پيروان مذاهب است .
ممكن هم هست كسی برای تاريخ ، حياتی قائل باشد كه جوهر آن حيات غير
از مذهب است و مثلا اقتصاد است . اين‏ها حرفشان بر می‏گردد به اين كه‏
جامعه يك موجود زنده است ، و از اين نظر ماهيتی دارد و آن ماهيت واقعی‏
جامعه ، واقعيت اقتصادی است ، چيزهای ديگر در حكم اعراض و توابع‏
اقتصاد هستند ، جوهر جامعه و جوهر تاريخ را اقتصاد تشكيل می‏دهد ، مذهب ،
اخلاق ، . . همه بقول اينها روبنا است و همه اعراض است كه تابع يك‏
جوهرند .
ممكن هم هست كه كسی برای جامعه روح ديگری غير از اقتصاد قائل باشد .
اين مقدمه برای اين بود كه معنی اين حرف كه گفته می‏شود ماترياليسم‏
تاريخی يك نوع برداشت اقتصادی از تاريخ است روشن شود . گفتيم كه معنای‏
اين سخن اين است كه ماهيت