منظورش اشراقيون است ، در صورتيكه رواقيون گروهی بودند قبل از سقراط و
در رأسشان هم شخصی بود بنام زنون ، رواقی و در تاريخ فلسفه امروز اساسا
او را ماترياليست هم ميدانند . راسل و امثال او كه او را ماترياليست‏
ميدانند . پيروان افلاطون را آكادمی‏ها می‏دانند ، و اينها اساسا مخالف‏
آنها بودند . ولی ميگويند رواقيها در نهايت امر گرايش افلاطونی پيدا
كردند ، اما بالاخره رواقی غير از افلاطونی است . در فلسفه افلاطون ، مسئله‏
مثل ، يك امر مسلمی است در صورتيكه رواقيون مخالف اين رأی هستند . در
اواخر ، اينها گرايشی به نظريه افلاطون پيدا كردند . يك امپراطوری هم‏
داشتند به نام اورليوس كه مقارن حضرت مسيح بود كه غير از مأمون پادشاه‏
فيلسوف غير از او سراغ نداريم .
در ملل و نحل شهرستانی ، افلاطون را بعنوان مشائی ياد ميكند ، و در وجه‏
تسميه مشائی ، نسبتی را كه به ارسطو ميدهند به افلاطون نسبت ميدهد . كه‏
در حال قدم زدن تعليم ميداد . خلاصه اينكه نسبتهائی كه در كتابهای ما
ميدهند ، معلوم نيست با واقع مطلب انطباق داشته باشد در خود كتابهای‏
افلاطون كه من مطالعه كردم و همچنين " تاريخ فلسفه " هومن ، هيچ اثری از
اين فكر اشراقی در او نيست ، ولی در تاريخ فلسفه نويسها ، تنها راسل‏
است كه افلاطون را مثل مسلمين اشراقی معرفی ميكند . بله ، فيثاغورث يك‏
روش عرفانی داشته و او مسافرتهای زيادی هم به مشرق زمين كرده ، و مركز
اشراق هم مشرق زمين بوده و ميگويند او هم عقايد اشراقی را از مشرق گرفته‏
، و همين مطلب ظاهرا باعث تصور اشراقی بودن افلاطون شده ، چون افلاطون ،
خيلی مطالب از فيثاغورث گرفته . ولی خوب ، اين تنها باعث حدسی ميشود
والا از اين راه اطمينان نميشود پيدا كرد ، چون در كتابهای افلاطون ، مثلا
" جمهوريت " اثری از اين فكر نيست .
پس از افلاطون ، ارسطو هم اين كلمه را بكار برد و در منطق خودش كه سه‏
تا از صناعات خمس ( 1 ) [ يعنی ] برهان ، جدل و سفسطه ] را نام می‏برد
ميان برهان و جدل تفكيك كرده و از جدل ( به همان معنائی كه از آن‏
می‏شناسيم ) به نام ديالكتيك ياد كرده است . لذا ارسطو اصطلاح ديالكتيك‏
را از معنای خاصی كه سقراط و افلاطون وضع كرده بودند و آنرا راهی برای‏
رسيدن به حقيقت می‏دانستند بيرون بر دو بمعنای قياسی كه مواد آن ارزش‏
يقينی ندارد و هدف از آن غلبه بر خصم است بكار برد .
مسلمين هم ديالكتيك را به " جدل " ترجمه كردند و تنها در فهرست ابن‏
النديم در يك جا كلمه ديالكتيك ذكر شده است . در آنجا در احوالات‏
ابوالعباس احمد بن الطيب سرخسی می‏گويد . و له كتاب فی الديالكتيك . و
ما در غير فهرست ابن النديم و حتی كتابهای بعد اين كلمه را حتی بصورت‏
معربش هم نديده‏ايم و همه جا كلمه " جدل " بكار رفته است .
پس از ارسطو در قرون وسطی اين كلمه بسيار معمول بوده ، ولی در هر
دوره‏ای يك معنای مخصوص به خود داشته است و لذا وقتی اين كلمه را بكار
می‏بريم بايد دقيقا مشخص كنيم كه كدام معنای آنرا اراده می‏كنيم .
فولكيه می‏گويد تمام معانی مختلفی كه كلمه ديالكتيك در همه اين ادوار
پيدا كردند

پاورقی :
1 - زيرا خطابه و شعر را بعد اضافه كردند .