اين فلسفه را از پوچی در بياورد ( 1 ) .
اينها يك مطلب ديگری هم دارند و آن اينكه می‏گويند در دنيا كمال وجود
ندارد بلكه تكامل وجود دارد زيرا كمال يك مفهوم جامد است ، و طبيعت‏
دائما در حال تكامل است ، و ممكن نيست يك كمال ثابت و يك نهايتی‏
برای آن فرض بكنيد و بگوئيد اين ، به سوی آنجا می‏رود ( اين نفی غائيت‏
هم هست ) و وقتی به آنجا برسد می‏ايستد ، اين يعنی سكون و مرگ ، پس‏
تكامل وجود دارد و كمال وجود ندارد ، بنابراين حركات طبيعت به پوچی‏
منتهی نمی شود . حالا بايد ديد كه تكامل و به تعبير ديگر ، همان سنتز كه‏
ماركسيستها و هگل می‏گويند و از مرحله ، قبل آن را كاملتر می‏دانند ، به چه‏
دليل پيدا می‏شود ؟ اينجا است كه اصل سوم ديالكتيك با اصل جهش و تبديل‏
كميت به كيفيت مطرح می‏شود . اساس اين فكر را باز از هگل گرفتند ، و
علم هم بعد به سود اينها اين نظر را تأييد كرد . می‏دانيم كه هگل به اصل‏
تبديل كميت به كيفيت قائل بود ، البته بحث او مربوط به منطق بود و
بيشتر روی معانی مجرده دور می‏زد ، نه روی طبيعت . ولی او به طبيعت مثال‏
می‏زد و می‏گفت مثلا آب وقتی درجه حرارتش بالا می‏رود ، در يك مراحلی اين‏
تغييرات كمی است ، ولی بعد كه از درجه و حد معينی می‏گذرد ، تغيير كيفی‏
پيدا می‏شود و آب تبديل به بخار می‏شود ، معنای اين وضع اينستكه : در
مراحل اوليه آب در يك صفت از صفات خودش ( حرارت ) تغيير كمی می‏كرد
و به تعبير خودمان حركت كمی می‏كرد ولی يك مرتبه به مرحله‏ای رسيد كه‏
تبديل به بخار شد و ماهيتش عوض شد ، اينجا كه ماهيتش عوض می‏شود ،
يعنی كه طبيعت با ماهيت ديگری و در سطح بالاتری قرار می گيرد ، البته‏
اگر ايراد بگيريم كه به چه دليل بخار از آب بالاتر است ، اينها دليل‏
ندارد ، و جوابی نمی توانند بدهند .
مثالی كه ماركس ذكر كرده . اين است كه چگونه يك پيشه‏ور تبديل به يك‏
سرمايه‏دار می‏شود ، می‏گويد : ماهيت پيشه‏ور با ماهيت سرمايه‏دار و ماهيت‏
است ، چون سرمايه به انسان يك نوع فكر ، يك نوع روح ، يك نوع شخصيت‏
می‏دهد ، و پيشه‏وری نوعی ديگر .

پاورقی :
1 - البته اين كه تعريف تكامل چيست خود يك بحث مستقلی است و بحث‏
بسيار مهمی است . ما يك جور تعريف می‏كنيم و آنها جور ديگر تعريف‏
می‏كنند . آنها ناچارند كه تكامل را حداكثر از جنبه كمی يا از جنبه كيفی‏
تعريف كنند . از جنبه كمی يعنی اينكه دستگاه‏های طبيعت با يك تشكيلات‏
وسيع‏تری بروز و ظهور می‏كند . مثلا اتومبيلی كه امروزه هست نسبت به اولين‏
اتومبيلی كه ساخته شد كاملتر می‏دانيم زيرا دارای تجهيزات بيشتری است و
از كارآيی بيشتر برخوردار است . اما ما می‏گوئيم كه كمال مساوی با وجود
است و نقص مساوی با عدم ، بنابراين اشتداد در وجود تكامل است ، ما
معتقديم آنچه كه اينها آنرا تكامل می‏دانند اثر تكامل واقعی است ، نه خود
تكامل ، و لذا تكامل ماشينی را تكامل نمی دانيم ، يك كمال نسبی است ،
يعنی برای انسان كمال است ولی برای آن قطعات آهن فرقی پيدا نشده است ،
برای انسان فرق كرده است . اما تكامل واقعی به اين نحو است كه مثلا ماده‏
بی جان است جاندار می‏شود ، اين واقعا پله‏ای از وجود را طی كرده ، يعنی‏
وجودش اشتداد كرده و كمال واقعی بر می‏گردد به وجود يعنی مربوط به غايت‏
هم نيست ، يعنی اگر فرض هم بكنيم غايت نباشد باز اين كمال هست .