پس نظريه سوم ، برای تضادها نقش مثبت هم قائل است و اين نظريه‏
يگانه نظريه‏ا يست كه الهيون و ماديون جديد در آن توافق دارند و لهذا
اينها ( ماديون پير و هگل ) به تضاد خلاق قائلند ، و در اينجاست كه نظر
الهيون با آنها يكی می‏شود ، چون الهيون هم تضادها را آفريننده و دارای‏
نقش مثبت ميدانند .
پس در مورد تضادها سه نظريه وجود دارد ، يك نظريه می‏گويد : اساسا
تضادها نبايستنی است و ايكاش نميبود . نظريه دوم ، برای تضادها نقش‏
منفی قائل است ولی آنها را لازمه لاينفك نظام عالم ميداند . نظريه سوم‏
تضادها و شرور را لازمه خيرات ميداند ، ولی نقش آنها را تنها منفی‏
نميداند و برای آنها نقش مثبت هم قائل است ، و معتقد است اگر تضادها
در عالم نبود ، در عالم تكامل و تنوع و تركيب هم نبود .

پاورقی :
> و ذاتا اقتضای خلود در او نيست ، ممكن است مرگش بتأخير بيفتد ولی‏
بالاخره خواهد مرد و بسوی مرگ خواهد رفت ، يعنی بسوی يك حيات عالی‏تر و
راقی‏تر خواهد رفت ( زيرا حركت ، حركت جوهريه است و در حركت جوهريه‏
نفس نمی تواند در اين مرحله جوهری باقی بماند ، بايد به مرحله بالاتر
برسد ) .
ممكن است گفته شود كه پس بنابراين كملين بايد زودتر بميرند چون زودتر
بفعليت می‏رسند . پاسخ اين است كه نه ، چون امكان كمال محدود به حدود
معينی كه ما خيال می‏كنيم نيست و دائره‏اش خيلی وسيع است : بله ، اگر در
مورد شخص كامل فرض كنيم كه به مرحله‏ای برسد كه ديگر كمال برايش امكان‏
نداشته باشد همين طور است ، ولی حتی نسبت به پيغمبر هم نمی توانيم اين‏
حرف را بزنيم كه مثلا در اول چهل سالگی از نظر سير تكاملی‏اش به مرحله‏ای‏
رسيده بوده كه ديگر حالت منتظره‏ای نداشته است بلكه هميشه نسبت به‏
تكاملهای بعدی حالت منتظره داشته است : ممكن است سؤال شود كه اگر چنين‏
است پس چرا می‏ميرند و به آن كمالها نمی رسند : جوابش اين است كه آن‏
مرگ طبيعی كه تحت تأثير عوامل خارجی انجام نگرفته باشد ( و باصطلاح‏
اقترامی نباشد ) شايد اصلا در دنيا وجود نداشته باشد ، اغلب و بلكه همه‏
موت‏ها موت اقترامی است ، موت انبياء و اولياء كه هميشه همين جور است‏
و حتی برخی خواسته‏اند روايت " ما منا الا مقتول او مسموم " را بر همين‏
معنی حمل كنند .