بخواهيم حرف بزنيم ) . بعد ميگويد : مردم تعجب خواهند كرد كه علم در
ناحيه عمل اين مقدار پيشرفت كرده و اينجور نتيجه عملی خوب ميدهد و از
جنبه نظری اينقدر ضعيف شده است ، ما همين قدر ميتوانيم بگوييم كه اين‏
فورمولهای ما ، در عمل مفيد واقع ميشود ولی هرگز نميتوانيم بگوييم كه اين‏
فورمولها حقيقتی را برای ما كشف ميكند ، روز به روز دنيای واقع و نفس‏
الامر برای بشر مجهول‏تر ميشود ولی در عين حال همين فرمولها در عمل نتيجه‏
ميدهد .
( يك طبيب قديمی بود در تهران كه تحصيلات جديد هم كرده بود ، يك‏
سخنرانی داشت راجع به طب قديم ميگفت : طب قديم با طب جديد از جنبه‏
نظری قابل مقايسه نيست مثلا قدما برای مغز چند قسمت بيشتر نميدانستند ،
ولی امروزه پانصد مليون مركز ! در مغز كشف شده است ، ولی طب ، عمل و
علاج است نه تئوری ، ميگفت ، من نميدانم قضيه چيست ، ولی همين قدر
ميدانم كه با طب قديم معالجاتی ميشود كه با طب جديد نميشود ، يعنی از
جنبه نظری طب جديد فنی‏تر و از جنبه عملی طب قديم غنی تر است .
شبيه اين امر در مورد علمای فقه و اصول نيز احيانا پيش می‏آيد ، يك‏
عالم از لحاظ فرمولها و تئوريهای فقهی و اصولی بر ديگری كاملا متفوق است‏
ولی مشاهده ميشود كه آن ديگری در استنباط اصابه‏اش بيشتر است ، يعنی ذوق‏
و شم فقاهتش بيشتر و بهتر است ، در صورتيكه شايد كفايه و خارج كفايه را
هم نتواند تدريس بكند . خلاصه مقصود اينست كه جوابگوئی عملی يك امر علی‏
حده است .
خود راسل هم باين حرف اشكال ميكند ، ميگويد : اينكه ميگويند يك شيئی‏
در عمل قابل آزمايش باشد حرف درستی نيست ، ممكن است يك نظريه‏ای را
ما صد در صد خطا بدانيم ، معذلك در عمل قابل پياده شدن باشد ، مثلا با
هيئت قديم پيش بينی خسوف و كسوف بطور دقيق انجام ميشد در صورتيكه‏
امروز از جنبه نظری مسلم است كه باطل است ، با طب قديم كه قائل به‏
طبايع و عناصر اربعه بود قرنها مردم معالجه كردند ، در صورتيكه از جنبه‏
تئوری قطعا غلط بود پس ممكن است يك تئوری جواب عملی بدهد ، ولی در
عين حال حقيقت هم نباشد ، بنابراين نظريه درستی نيست . ( نظريه‏
ماترياليست ديالكتيكها درباره حقيقت )
نظريه ديگر در باب حقيقت ، نظريه‏ای است كه ماترياليست ديالكتيكها
آمدند از خودشان اختراع كردند ، اينها يك حرفی در مورد حقيقت زدند كه‏
در ضمن مسئله نسبيت حقيقت را هم توجيه بكنند ، ميگويند : حقيقت عبارت‏
است از آنچه از مواجهه حس با خارج پيدا شده باشد ، اينرا هم دو جور
ميشود تقرير كرد ، يكی اينكه حقيقت آنست كه مطابق با واقع باشد ولی راه‏
پيدايش حقيقت مواجه حس با خارج است و مواجه حس با خارج را راه وصول‏
به حقيقت تلقی ميكنيم ، تقرير دوم اينكه : نه : اصلا تعريف حقيقت را
همين بدانيم ، هرچه از طريق مواجهه حس با خارج پيدا شد حقيقت است ،
بنابراين ، خطا آن چيزی است كه از مواجهه حس با خارج پيدا نشده باشد ،
اگر از آنها بپرسيد خطای حواس چطور ؟ جواب ميدهند خطای حواس وجود
ندارد . تمام آنچه را كه انسان از راه حواس بدست می‏آورد حقيقت است ،
منتهی حقيقت نسبی ، به اين شكل كه : حقيقت هيچوقت