و بالفعل موجود نيست . و موجود شدن در طبيعت يعنی تبديل قوه به فعل ، و
هيچ امر حادثی از عدم مطلق بوجود نمی آيد ، بلكه از عدم نسبی يعنی وجود
بالقوه بوجود می‏آيد . از اينجا نظريه قوه و فعل و كون و فساد ارسطوئی‏
بوجود آمد و حرفهای قبلی منسوخ شد . طبق حرف ارسطو ، صورتها حادثند و
ماده‏ها حادث نيستند صورتها هم كه حادثند بالقوه قبلا موجودند . و بحكم‏
اينكه صورتها حادثند و ماهيت اشياء هم مركب از صورتها و ماده‏هاست ، و
ماهيت اشياء را ماده محض تشكيل نميدهد ( آنطوريكه ذيمقراطيس تصور
ميكرد ) بلكه اساس ماهيت شيئی صورت شيئی است نه ماده شيئی ، پس‏
واقعا اشياء در عالم حادث ميشوند . بر خلاف آنچه كه ايليائيها و
اتميستها گفتند ، واقعا جوهرها در عالم كائن ميشوند چون صورتها در ماده‏ها
حادث ميشوند ، و همينجا هم مسئله رابطه اين صورتها با يك علت ماورای‏
اين عالم كه ارسطو آورده است ، روشن ميشود . اين صورتها از ماورای اين‏
عالم افاضه ميشود .
ارسطو كه قائل به تغيير شد ، تغييرها را به دو نوع تقسيم كرد ،
تغييرهای دفعی و تغييرهای تدريجی . تغييرهای تدريجی حركت ناميده ميشود
كه در كيفيت و كميت و أين ، رخ می‏دهد و تغييرهای دفعی كه كون و فساد
است در جوهر پيدا ميشود .
جهانی كه ارسطو ساخت ، تغيير در آن يك نقش اساسی دارد ، چه در جواهر
كه كائن و فاسد ميشوند و چه در اعراض كه اقلا در سه مقوله آن تغيير واقع‏
ميشود ، هر چند كه ثبات هم در آنها هست . منتهی در جهان ارسطو هم در
مجموع ثبات بيش از حركت حكمفرماست ، چون در اعراض تنها در سه مقوله‏
حركت هست آنهم گاهی هست و گاهی نيست . در جواهر هم قائل به كون و
فساد يعنی تغييرهای آنی و ثبات زمانی است .
بعد از ارسطو ، حكمای اسلامی هم مانند بوعلی و ديگران همين رأی را
داشتند تا ميرسيم به نظريه ملاصدرا كه نظريه حركت است .

نظريه صدرالمتألهين :

در نظريه حركت جوهری صدرالمتالهين بكلی شكل عالم عوض ميشود ، و تغيير
است . ميشود گفت روی نظريه صدرالمتألهين هم در بعضی مقوله‏ها تغيير
نيست مانند پنج مقوله عرضی : متی وان يفعل و ان ينفعل و اضافه وجده .
پس از نظر صدرالمتألهين هم ثبات نسبی حكمفرماهست ، ولی اين ، ظاهر
نظريه ايشان است و اگر دقت شود معلوم ميشود كه ايشان قائل به ثبات در
اينها نيست بلكه بعضی از اين مقولات را اصيل نميداند مانند اضافه كه‏
تابع طرفين است و اگر طرفين ثابت باشند ثابت است والا متحرك .
بنابراين مقوله اضافه نه ساكن است و نه متحرك پس ثبات در اضافه نيست‏
، و به تعبير ديگر " اضافه " از معقولات ثانيه فلسفی است و از خودش‏
استقلال ندارد . پس مقوله اضافه كه ميگويند در آن حركت نيست معنايش‏
اين نيستكه در آن سكون هست ، بلكه از باب اينستكه اين مقوله اصالت‏
ندارد .
اما مقوله ان يفعل و ان ينفعل در اينها هم ايشان قائل به حركت نيست‏
از باب