جدل ، فلسفه پيشرفت :
در اين قسمت كه تحت عنوان " موارد كاربرد " ذكر شده است دو عنوان مورد بحث قرار گرفته است : 1 - جدل ، فلسفه پيشرفت 2 - جدل منطق نيروها . در ذيل عنوان " جدل ، فلسفه پيشرفت " مؤلف میخواهد نشان دهد كه آيا فلسفه " شدن " كه از تولد و مرگ و حدوث و زوال دائمی اشياء سخن میگويد و به هيچ امر جاودان معتقد نيست ، به يأس و ناميدی میانجامد يا نه ؟ در گذشته گفته شد كه در يونان قديم همين دو شاخه فلسفه وجود داشته است كه فلسفه هراكليت فلسفه " شدن " است و ارسطو هم قهرمان فلسفه " بودن " است و نيز گفته شد كه در فلسفه " بودن " ما به چند جاودانگی میرسيم : جاودانگی روح ، جاودانگی حقيقت و جاودانگی اصول اخلاقی . و حال آنكه در فلسفه " شدن " هيچ جاودانگی وجود ندارد و اين هر سه خصلت هم ، از مادی بودن اين فلسفه و غير مادی بودن آن فلسفه ناشی میشود ، در اينجا است كه يك امتياز بزرگ برای فلسفه " بودن " توهم میشود كه آن اعتقاد به جاودانگی انسان به عنوان يك فرد و به جاودانگی حقيقت و جاودانگی اصول اخلاقی است و حال آنكه در فلسفه " شدن " هيچ چيزی جاودانه نيست . در اينجاست كه اينها میخواهند بگويند كه نه ، چنين نيست ، در اين فلسفه به شكل ديگر جاودانگی هست بدون اينكه چيزی جاودانه باشد و اين يك نوع توجيه است برای همه اين اصول . میگويند بلی ، هيچ چيز جاودان نمی ماند ولی يك چيز جاودان است و آن تكامل است . راه جاودان است ، آن هم راهی كه هر مرحله بعدی از مرحله قبلی متكاملتر است . پس فلسفه " شدن " اين امتياز را دارد كه فلسفه تكامل است . در فلسفه " بودن " ديگر تكامل معنی ندارد . جاودانگی معنی دارد ولی تكامل معنی ندارد . اما در اين فلسفه ، اگر چه جاودانگی به آن معنی وجود ندارد ولی تكامل هست و خود تكامل يك حقيقت جاودانه است . ماترياليستها هم غالبا اين ايرادی را كه الهيون به آنها میگيرند و میگويند اين فلسفه هر گونه اميدی را از انسان میگيرد و هنگامی كه همه چيز به نيستی منتهی میشود و انسان نيز خودش به نيستی منتهی میشود پس چه چيزی میتواند محرك انسان باشد و او را اميدوار سازد ، به همين نحو پاسخ میدهند . میگويند درست است كه همه چيز از بين میرود و میميرد ، ولی اين ، مردن نيست ، مردنی است كه عين زندگی است . مردنی است كه از همين مردن زندگی كاملتر بر میخيزد . نظير سخنی كه مولوی میگويد :از جمادی مردم و نامی شدم |
وز نما مردم ز حيوان سر زدم |
مردم از حيوانی و آدم شدم |
پس چه ترسم كی ز مردن كم شدم ؟ |