در طبقه‏ای يك ماهيت است ، و در طبقه ديگر ماهيت ديگر . حتی اين‏
تعبيرات را خودشان بكار می‏برند .
اينست كه می‏گويند : پايگاه طبقاتی ، و تكيه شديد روی پايگاه طبقاتی‏
دارند ، و می‏گويند : انسان در هر پايگاه طبقاتی كه قرار داشته باشد ، نمی‏
تواند خود را از لوازم و تبعات آن پايگاه برهاند ، لازمه هر پايگاه‏
طبقاتی طرز تفكر مخصوص است البته در عمل خيلی نقض به اين حرف هست .
در جزوه منافقين كه وابسته به طبقه كارگر نبودند نوشته‏اند كه ما كوشش و
مجاهده كرديم كه باقيمانده عوارض طبقه خودمان را از خود دور كنيم و خود
را به طبقه زحمتكش وابسته سازيم ، خوب ، اين حرف بر ضد فلسفه آنها
است و معنايش اصالت انسان است كه می‏تواند با مجاهده و كوشش تبعات‏
طبقاتی را از خودش دور كند ( 1 ) .
از جمله حرفهائی كه ما می‏گوييم : اينست كه واقعيت تاريخ خلاف اين‏
فلسفه را اثبات می‏كند علی الوردی كه نويسنده‏ای ماركسيستی است ولی جنبه‏
همين مسئله ماترياليسم تاريخی را مطرح كرده است . او چون گرايشهای مذهبی‏
هم داشت كوشش كرده است كه بين اصول ماركسيستها و دين تطبيق بدهد . وی‏
در همان كتاب " مهزلة العقل البشری " گفته است ، حق اينست كه اين‏
مسئله را كه تاريخ سراسر جنگ است ، قبل از ماركسيسم ، اسلام گفته است ،
و كوشش می‏كند نبرد طبقاتی ( الصراع الطبقی ) را هم به اسلام نسبت بدهد ،
و اثبات كند كه ابتكارش مال قرآن است ، يكی از حرفهای علی الوردی‏
اينست كه می‏گويد : علی ( ع ) اين اصل را كه انسان در كاخ و در كوخ دو
جور فكر می‏كند ، نقض كرده است ، روزی كه كوخ نشين بود يك فكر داشت و
روزی هم كه شخص اول مملكت اسلام شد همان فكر را داشت ، و عينا مثل‏
روزهای كوخ نشين فكر می‏كرد ( البته مقصود اين نيست كه علی ( ع ) بعدها
در كاخ زندگی می‏كرد تا اشكال شود كه كاخ نداشت ، منظور وضع طبقه است .
و بدون شك در زمان دوم وابسته به طبقه حاكم بود و ديگر طبقه محكوم را
نداشت ) .
پس انسان ملعبه وضع اجتماعی خودش نيست ، دو وضع و دو طبقه مختلف‏
پيدا می‏كند ولی يك انسان است ، پيغمبر ( ص ) آن روزی كه مبعوث شد به‏
رسالت و در نهايت رنج و شدت بود ، با روزی كه شخص اول عربستان بود ،
يك شخص بود ، يك مصداق روشن اين مطلب همان جريان " ثعلبه " است كه‏
داستانش را در بعضی از تفاسير در ذيل آيه شريفه " « لان آتانا من

پاورقی :
1 - سؤال : شايد مقصود اين باشد كه اساسا طبقه خودش را عوض كرده ،
مثلا مال و ثروت را رها كرده و جزء كارگران شده است نه اينكه با حفظ
طبقه فكرش را عوض كرده باشد .
جواب : چنين كاری را طبق اين فلسفه نمی تواند بكند ، اين شخصی كه‏
اساسا ماهيتش اين است چطور می‏تواند ماهيتش را تغيير دهد ، شما اگر
چنين حرفی بزنيد اين فلسفه را نقض كرده‏ايد و معنايش اين می‏شود كه طبقه‏
يك امر عرضی است ، كسی در يك طبقه‏ای هست ، در آن طبقه احساس آلودگی‏
می‏كند ، و به فكر می‏افتد خود را از قيد آن طبقه رها كند اين وضع معنايش‏
اين است كه طبقه واقعيت شخص را تشكيل نمی دهد ، اين حرف ما است كه‏
برای انسان اصالت قائل هستيم ، و برای انسان واقعيت ، فوق مادی قائليم‏
و به اصالت فطرت قائليم ، يعنی می‏گوييم : پيغمبر وقتی می‏آيد ، انسان را
حتی عليه خودش يعنی فرد را عليه خود فرد بر می‏انگيزد .