دو نوع : فلسفه : فلسفه " بودن " و فلسفه " شدن "

يكی از مباحث اساسی كه در اين كتاب مطرح شده بود ، بحثی بود تحت‏
عنوان " دو نوع فلسفه " . می‏گويد : تنها دو نوع فلسفه و دو نوع جهان‏
بينی در جهان وجود داشته است : فلسفه " بودن " و فلسفه " شدن " و يا
به تعبير ديگر فلسفه پندار ( يعنی فلسفه خردگرا ) و فلسفه زندگی ( يعنی‏
فلسفه طبيعت گرا ) .
اين يك برداشتی است كه اينها كرده‏اند . اينها دو برداشت غلط در مورد
تقسيم فلسفه‏ها دارند :
يك تقسيم غلط اينكه تمام فلسفه‏ها را به دو نوع ايده‏آليسم و ماترياليسم‏
تقسيم می‏كنند در صورتيكه اين تقسيم از نظر ما درست نيست . چنين نيست‏
كه هر سيستم فلسفی يا قائل به اصالت ايده و ذهن باشد و يا قائل به‏
اصالت ماده ( 1 ) .
تقسيم غلط ديگرشان اين است كه فلسفه‏ها را به دو نوع فلسفه " بودن "
و فلسفه " شدن " تقسيم می‏كنند و در اين تقسيم " بودن " را در مقابل‏
" شدن " قرار می‏دهند . آيا نقطه مقابل " هستی " ، " شدن " است يا
" نيستی " ؟ واضح است كه در مقابل " هستی " و " نيستی " و در
مقابل " شدن " ، " نشدن " است . پس بايد بگويند فلسفه هستی و فلسفه‏
نيستی يا فلسفه شدن و فلسفه نشدن . پس چرا " بودن " را در مقابل "
شدن " قرار داده‏اند ؟ اين ، يك ريشه ؟ لغوی دارد و يك ريشه فلسفی .
ريشه لغوی مطلب اين است كه در استعمالات لفظی برای بودن ، كلمه "
كان " و برای شدن كلمه " صار " را بكار می‏برند . و ما " بودن "
بمعنای مطلق هستی و وجود بكار می‏بريم اما اينها تصور می‏كنند كه در ماده‏
" بودن " مفهوم ثبات خوابيده است و در ماده " شدن " مفهوم حركت و
تدريج و زمان خوابيده است . از نظر اينها " بودن " بمعنای يكنواخت‏
بودن است . البته اين يك بحث لغوی است و ارزش چندانی ندارد كه‏
درباره آن بحث شود و ممكن است در هر زبان و در هر لغتی خصوصياتی مختص‏
به خود داشته باشد ، ولی بودن و شدن در فارسی و كون و صيرورت در عربی به‏
اين معنی كه اينها بكار می‏برند . نيست . در خود

پاورقی :
1 - كلمه ايده يكی از لغاتی است كه در طول تاريخ تحولات و تغييرات‏
بسياری پيدا كرده و هر فيلسوفی آنرا بمعنای خاصی بكار برده است . مثلا
خود افلاطون ايده را بمعنای مثل بكار برده است و مثل او ربطی به عالم ذهن‏
ندارد . ولی در عصر ما ايده را بمعنای ذهن و روح بكار می‏برند ( و اينها
حتی از خدا هم تعبير به ايده و ذهن می‏كنند ) و تصريح می‏كنند كه فلاسفه‏
ايده‏آليست كسانی هستند كه روح را اصل و ماده را فرع می‏دانند و می‏گويند
خدا خالق ماده است و فلاسفه ماترياليست كسانی هستند كه ماده را اصل‏
می‏دانند و می‏گويند ماده خالق روح است .