فرض كنيم كه هر اجتماعی چهار مرحله معروف را طی كرده و میكند : اشتراك
اوليه ، فئوداليسم ، كاپيتاليسم ، سوسياليزم . اينهاست پايههای تئوری
ماركس يا ماركسيسم . اولا همه اين پايهها مخدوش است ، نه محرك تاريخ
منحصر است به عوامل اقتصادی تا جبر تاريخ ، جبر مادی باشد ، و نه قانون
اصلی حركت مادی ، تضاد است ، و نه ادوار تاريخ بشر آنهاست كه
ماركسيستها گفتهاند . ثانيا چنان كه مكرر گفتهايم صحت تئوری ماركسيسم
دليل نمیشود كه سوسياليسم پيشنهاد شده از طرف ماركس از ساير
سوسياليسمها علمیتر باشد . ماركس درباره خود سوسياليسم كه يك نظرات
خاصی ندارد ، بلكه طبق تفسير خاصی كه از تاريخ كرده است كه به قول خود
ماركسيستها ديگران از آن غافل بودهاند راه وصول به سوسياليسم را پيدا
كرده است و آن راه ، راه علمی است و مبتنی بر حقايق تجربی و تاريخی
است ، اما راهی كه ديگران جستجو میكردند كه میخواستند وجدان بشر را برای
سوسياليسم قانع و مؤمن كنند ، راه درستی به قول ماركسيستها نبوده است .
ماركس يك نظرات خاص اقتصادی درباره ارزش و اضافه ارزش دارد و
چنان كه ما قبلا گفته ايم اولا نظريه " ارزش = كار " و نظريه ارزش
اضافی ، علمی نيست ، ثانيا بر فرض صحت آن نظرات ، آن نظرات قادر به
توجيه سوسياليزم نمیباشند . اگر نظرات خاص اقتصاد ماركس قادر به توجيه
سوسياليسم بود میتوانستيم از اين راه سوسياليسم خاصی برای ماركس قائل
شويم كه بر مبنای اصولی علمی اقتصادی بنا شده است . پس نه نظرات فلسفی
وی ، يعنی ماركسيسم فلسفی ، و نه نظرات اقتصادی وی ، يعنی ماركسيسم
اقتصادی ، هيچكدام قادر نيستند كه خود سوسياليسم را از لحاظ
|