اوليه شروع و به سوسياليسم ختم میشود . اين فلسفه ، راه علمی وصول به
سوسياليسم را بيان میكند كما اين كه راه علمی وصول و عبور از كاپيتاليسم
را نيز بيان میكند ، ولی به هيچ وجه خود سوسياليسم را به صورت يك علم
توصيفی اقتصادی و اجتماعی يا علم فنی اقتصادی اجتماعی يا علم دستوری و
اخلاقی اقتصادی يا اجتماعی بيان نمیكند و اگر جبر تاريخ ماركس و
ماترياليسم ديالكتيك وی در مورد اجتماع مردود شناخته شود ديگر اثری از
علمی بودن نظرات وی نيست . چيزی كه در سوسياليزم ماركس ديده نمیشود
اتكاء به حقوق طبيعی است ، و اين از آن جهت است كه به ماترياليسم
ديالكتيك متكی است و روی اصول ماترياليسم ديالكتيك نمیتواند به حقوقی
طبيعی و ثابت متكی باشد و به همين جهت هرگز سوسياليسم ماركس نمیتواند
علمی باشد .
علمی بودن تئوری ماركسيسم متكی به اين است كه اولا تاريخ را به طور صد
در صد مادی تفسير كنيم و معتقد به جبر مادی تاريخ باشيم ( ما هر چند جبر
تاريخ را صحيح میدانيم اما آن را مادی و اقتصادی نمیدانيم ) ثانيا جبر
مادی را به طور ديالكتيكی تفسير كنيم ، يعنی قوانين ديالكتيك و از آن
جمله قانون تضاد را بپذيريم و قانون اصلی حركت را تضاد بدانيم و در
اجتماع نيز اساسی ترين حوادث را مبارزات طبقاتی بدانيم و طرح و حمايت
از سوسياليزم را تنها در خور طبقات رنجبر بدانيم ، نه به معنی اين كه
تنها وظيفه اين طبقه است بلكه به معنی اين كه عملا ممتنع است كه غير اين
طبقه حامی و طراح عدالت كه مظهر عالیاش در دوران رشد سرمايهداری ،
سوسياليزم است بشود ، و ثالثا مراحل تطور تاريخ را همان طور تفسير كنيم
كه ماركسيستها تفسير كردهاند ، يعنی اين طور
|