است . حالا هيچكس هم خبر ندارد . قدم كه بر میداشت و بطرف مدينه میآمد
اين آتش در دلش شعله ورتر میشد . به خانه آمد ولی نه برای ديدن زن و
بچه ، بلكه يك ريسمان با خودش برداشت و رفت به مسجد پيغمبر ، خودش
را با ريسمان محكم به يك ستون بست و گفت : خدايا تا توبه من قبول نشود
من خودم را از اين ستون باز نخواهم كرد . فقط برای خواندن نماز يا قضای
حاجت دخترش میآمد و ريسمان را باز میكرد . مقدار مختصری هم غذا میخورد
. مشغول التماس و تضرع بودآخدايا غلط كردم ، گناه كردم ، خدايا به اسلام
و مسلمين خيانت كردم ، خدايا به پيغمبر تو خيانت كردم ، خدای توبه من
قبول نشود من خودم را از اين ستون باز نخواهم كرد تا بميرم . گفتند : يا
رسول الله ! اولبابه چنين كرده است . فرمود : اگر پيش من میآمد واقرار
میكرد من در نزد خدا برايش استغفار میكردم ولی اومستقيم رفت پيش خدا و
خدا خودش به او رسيدگی میكند . من نمیدانم دو شبانه روز طول كشيد يا
بيشتر . پيغمبر اكرم در خانه امسلمه بود كه به آن حضرت وحی شد كه توبه
اين مرد قبول است . پيامبر فرمود : امسلمه توبه ابولبابه قبول شده .
امسلمه گفت : يا رسول الله ! اجازه میدهيد كه من اين بشارت را به او
بدهم ؟ فرمود : مانعی ندارد . اطاقهای خانه پيغمبر هر كدام دريچهای به
سوی مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند . امسلمه سرش را
از دريچه بيرون آورد وگفت : ابولبابه بشارتت بدهم كه خدا توبه تو را
قبول كرد . اين حرف مثل توپ در مدينه صدا كرد كه خدا توبه ابولبابه را
قبول كرد . مسلمين ريختند كه ريسمان را از او باز كنند . گفت : نه ، كسی
باز نكند ، من دلم میخواهد كه پيغمبر اكرم با دست مبارك خودشان مرا باز
كنند .
|