پاورقی : 1 - نهج البلاغه فيض الاسلام ، نامه 31 ، صفحه . 921
همه خويهای خوب ديگر ، محبت است . پس اگر كسی خلق و خويش بر اساس
انساندوستی بود وانساندوست بود انسان است . به سرنوشت ديگران همانقدر
انديشيدن كه به سر نوشت خود و بلكه به سرنوشت ديگران بيشتر از سرنوشت
خود انديشيدن . در منطق دين ، اسم اين را ايثار میگذارد . در كتابی نوشته
بود : يك دستور كه در تمام اديان جهان يافت میشود اينست ، برای ديگران
همان را دوست بدار كه برای خود دوست ميداری و برای ديگران همان را
مپسند كه برای خود نمیپسندی . در احاديث ما به اين عبارت است :
« احبب لغيرك ما تحب لنفسك و اكره له ما تكره لها » (1) ، برای ديگری
همانرا بخواه كه برای خود میخواهی و برای او همان را نپسند كه برای خود
نمیپسندی . اين منطق ، منطق محبت است . چنانكه میدانيد در مكتب هند و
هم در مكتب مسيحيت روی كلمه محبت زياد تكيه میشود . میگويند در همه
موارد محبت كنيد ، اصلا غير از محبت مسئله ديگری مطرح نيست . البته در
اين دومكتب يك انحرافی هست ، يعنی آنها میگويند محبت ، ولی محبتی كه
آنها میگويند نوعی تخدير است . خوب اين هم نظريهای است وبعد بايد
درباره آن صحبت بكنيم كه آيا محبت به تنهايی برای معيار انسانيت بودن
كافی است يا نه ؟
گفتيم در نظريه خلق و خوی ، اول حرفی كه در معيار انسانيت مطرح است ،
انساندوستی است . انسان اخلاقی يا انسان بالاتر ، انسان فراتر ، انسانی
است كه انساندوست باشد . با اين معيار يك مقدار از مشكلاتمان حل میشود
. اگر از ما بپرسند : ابوذر را كه شما بر معاويه
پاورقی : 1 - نهج البلاغه فيض الاسلام ، نامه 31 ، صفحه . 921 |