است . و نيز درست است كه كشاورز ، خانه و زندگی و خانواده را رها كرده‏
و در مزرعه مشغول كشاورزی است . اما مزرعه و كار در مزرعه است كه وسيله‏
معشيت خودش او را در همه سال در آغوش خانواده فراهم می‏كند .
رابطه دنيا با آخرت ، و رابطه روح با بدن چنين رابطه‏ای است .
مردمی كه جهان بينی شان درباره روابط انسان و جهان چنين جهان بينی باشد
، اگر عملا توفيقی به دست نياورده باشند و عمر خود را به بطالت و تباهی‏
و كارهای مستحق كيفر گذرانده باشند ، بديهی است كه برای اينها مرگ به‏
هيچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نيست ، بلكه منفور و مخوف‏
است اينها از مرگ می‏ترسند ، زيرا از خود و كرده‏های خود می‏ترسند .
ای كه می‏ترسی ز مرگ اندر فرار
هان ز خود ترسانی ای جان هوشدار
زشت ، روی توست نی رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ ، برگ
اما اگر كسی چنين جهان بينی‏يی داشته باشد و عملا موفق باشد . مانند
دانش آموزی باشد كه يك سره تحصيل كرده و كشاورزی باشد كه سخت كوشيده‏
است ، بديهی است كه چنين دانش آموزی آرزوی بازگشت به وطن دارد ، دلش‏
برای