به صورش ما دارد بدون اينكه خصوصيات صور مورد نياز باشد .
منتهی شما صورش ماها را متبادل می‏دانيد ، درست مثل عمودهای خيمه كه‏
متبادل بودند و يكی پس از ديگری می‏آمدند ، ولی ما كه قائل به حركت در
جوهر هستيم ، حتی زوال به معنای اينكه بين صورتها حدی باشد قائل نيستيم و
معتقديم كه بين صورتها اتصال و وحدت برقرار است و تعددشان بالاعتبار
است . پس تشخص ماده به صورش مائی است كه اين صورش ما در ضمن يك‏
صورت واحد متصل به يك اعتبار ، و در ضمن صور متعدده ای كه تعددشان‏
بالقوه است می‏باشد ، اگر اين باشد اسهل است و اقرب به قبول عقل است‏
از آنچه خودتان می‏گوييد كه ماده در ضمن صورش مائی موجود است كه اين صورش
ما عبارت است از صورتی از ميان صورتهائی كه يكی بايد برود و ديگری‏
جايش را بگيرد . شما در آنجا می‏گوييد العقل لاينقبض كه هيولی وحدتش و
تشخيص به صورش مای متبادله محفوظ باشد ، بطريق اولی العقل لاينقبض از
اينكه هيولی وحدتش و تشخصش به تبع صورش مائی باشد كه اين صورش ما هم در
بين صور متصله ای است كه تعددشان هم بالقوه است .
پس ايشان در اينجا قبول كرد كه در حركت جوهريه نيز موضوع هست و
موضوع ماده مع صورش ما است . بحث ما در اين جهت بود كه حكمای بعد از
مرحوم آخوند متوجه اين جهت شدند كه حرف مرحوم آخوند درباب بقاء موضوع‏
درباب حركت جوهريه متخالف است .
در يك جا می‏گويد اصلا در حركت جوهری موضوع لازم نيست [ برای نمونه‏
عبارت اسفار ص 62 سطر 6 " فما ذكر فی الفصل السابق " تا مقداری از ص‏
62 را خواندند ] در اينجا مرحوم آخوند تصريح می‏كند كه آنچه در فصل سابق‏
گفتيم كه حركت نيازمند بموضوع ثابت است ، و آن موضوع ثابت هم بايد
مركب مما بالقوه و مما بالفعل باشد ، اين در غير حركت جوهريه صادق است‏
، در حركت جوهريه نه بموضوع ثابت نيازمند هستيم ، و نه به مما بالقوه و
مما بالفعل ، بلكه طبيعت ثباتش عين تجددش است و در ثباتش و وحدتش‏
نيازی به چيزی ندارد . پس