ذاتها و حقيقتها و هی الطبيعة لاغير ( 7 ) ، لان الجواهر العقلية هی فوق‏
التغير والحدوث ، وكذا النفس من حيث ذاتها العقلية ، و أما من حيث‏
تعلقها بالجسم فهی عين الطبيعة كما سيجی‏ء ، و أما الاعراض فهی تابعة فی‏
الوجود لوجود الجواهر الصورية .

[ عدم امكان كون التجدد ذاتيا للحركة ]

و أما نفس الحركة ( 8 ) فقد علمت أنه لاهوية لها الاتجدد أمر و تغيره‏
لاالمتجدد فهی نفس نسبةالتجدد لاالذی بها التجدد .

پاورقی :
7 - ممكن است كسی بگويد كه : شما فقط ثابت كرديد كه يك امر
متجددالذات داريم ، از كجا كه آن طبيعت است ؟ پاسخ می‏دهد كه : با يك‏
سبر و تقسيم ، آنچه كه در عالم هست يا جوهر است و يا عرض ، اعراض كه‏
گفتيم همه منتهی می‏شوند به جوهر ، جوهرها يا مجردند يعنی تعلق به ماده‏
ندارند و يا دارند ، در صورت دوم يا ماده است و يا صورت و يا جسم و
اگر هم غير مادی باشد يا اضافه و تعلقی به ماده دارد يا ندارد ، اگر
ندارد عقل ، و اگر داشته باشد نفس است ، به حصر عقلی بيش از اين نمی‏
توان گفت ، و چون چيزی غير از طبيعت ممكن نيست متغير بالذات باشد پس‏
متغير بالذات طبيعت است .
8 - در اينجا مرحوم آخوند جواب امثال مرحوم جلوه را با همين كلمه "
واما نفس الحركة . . . " می‏دهد و می‏گويد : حركت ، تجدد بالذات است‏
ولی متجدد بالذات نيست ، و ما نيازمنديم به يك متجدد بالذات ، اين‏
است كه در اول " حكمةالمشرقية " مكرر گفت : " اعلم ان الحركة هی‏
نفس متحركية الشی‏ء لاما به يتحرك " و اصرار دارد بگويد : حركت‏
متحركيت است نه متحرك ، تجدد است نه متجدد ، البته بعد خواهد گفت كه‏
: اگر حركت حركت جوهريه باشد در عين اينكه تجدد است متجدد هم هست . و
اين مطلبی است كه آقای طباطبائی خيلی روی آن اصرار دارند ، و اما حركات‏
عرضيه تجددند نه متجدد ، و ما نيازمنديم به متجدد بالذات .