است كه موضوع بايد جسم باشد و نتيجتا اگر حركت در درون خود جسم باشد ،
حركت بلاموضوع می‏ماند . فعلا اين مطلب را توضيح داديم تا رد آن كه می‏آيد
روشن باشد .

آيا حركت منوع است ؟

در آخر فصل پيش [ صفحه 60 متن ] با كلمه " واعلم " شروع به شرح‏
مطلبی می‏كند كه حكم مقدمه " حكمة مشرقية " را دارد و آن اينكه : محال‏
است كه حركت برای يك جوهر ، نوعی از جواهر جسمانی ، صورت واقع شود .
اساس اين حرف اينست كه می‏گوئيم : اجسام مركب از ماده و صورت است ،
ماده ملاك قوه و صورت ملاك فعليت است و در باب صورت می‏گوئيم : يك‏
صورت جسميه داريم كه عبارت است از جرم و كشش ، كشش جوهری كه ملاك‏
ابعاد جسم است . اجسام در صورت جسميه همه شريكند و مانند يكديگرند ولی‏
انواع كه انواع هستند مثل كاغذ و پارچه ، ملاك اين انواع چيست ؟ حكما
معتقدند كه در اجسام يك صورت ديگر غير از صورت جسميه وجود دارد كه‏
جواهر هستند ، صور جوهريه اند و ملاك تنوع اجسام همين صور هستند كه "
صور نوعيه " و گاهی " طبيعت " ناميده می‏شوند ، منظور حكما از "
طبيعت " مثلا طبيعت آب يا طبيعت فلان دوا ، صورت جوهريه نوعيه‏ای است‏
كه در اجسام هست ، اين طبايع كه منوعات هستند جواهر هم هستند . اين‏
مطلبی است كه در كلمات حكما وجود دارد .
در اين " واعلم " می‏خواهد بگويد كه : آيا در نوعی از انواع عالم يا
همه انواع می شود بگوئيم كه حركت صورت نوعيه است ؟ و اختلاف صور نوعيه‏
اجسام از حركتهای خاصی كه در هر يك وجود دارد پديد آمده باشد و ملاك‏
تنوع ، حركات باشد ؟ آيا چنين امری ممكن است يا محال ؟ در علوم جديد
اين مطلب بطور دقيق مطرح است و انواع را با اختلاف حركات از هم جدا
می‏كنند ، مثلا می‏گويند فلان عنصر در اصل ماده تشكيل دهنده خود با عنصر ديگر
يكی هستند و اختلافشان در حركت است ، يكی حركت سريعتر دارد و ديگری‏
بطی‏ءتر .