حركاتی كه ما در اعراض می‏بينيم محال است كه صورت بگيرند و جوهری كه‏
اين عرضها به آن قائم هستند ساكن باشند و فقط اين عرضها بر روی آنها
بلغزند ، رابطه عرض و جوهر قوی تر از اين حرفها است . پس حركتهای‏
محسوسه در اعراض دليل بر حركت جوهر است . اين حرفی است كه ايشان‏
درباب حركت جوهريه می‏زنند ، و از حركت اعراض حركت جواهر را اثبات‏
می‏كنند و بعد از حركت جوهر به اين نتيجه می‏رسند كه همه اعراض هم بايد
متحرك باشند ، چون عرض از توابع جوهر است . پس به دليل حركت محسوس‏
در پاره ای از اعراض مثل كم و كيف و اين و وضع حركت جوهر را اثبات‏
می‏كنيم و بعد از حركت جوهر حركت تمام اعراض را بدليل تبعيت اعراض از
جواهر نتيجه می‏گيريم .
در اينجا يك سؤال پيش می‏آيد و آن اينكه پس شما درباره سكون ها چه‏
می‏گوئيد ؟ می گويند : به يك معنی در واقع سكونی نداريم ، و آنجا هم كه‏
شی‏ء ساكن است و مثلا رنگ ثابت دارد و در واقع رنگ ثابت ندارد .
همچنين كم و أين ، منتهی به اين شكل است كه شی‏ء كه در يكجا ساكن است‏
چون خودش متغير است مكانش هم در همين مكان دائما در تغيير است و اين‏
يك نوع تغيير مكان است ، غير تغيير مكانهايی كه سراغ داريم ، يعنی شی‏ء
به تبع جوهر تغيير می‏كند اگر يك حركتی هم از خارج به آن بدهيم ، يعنی از
جايش منتقلش كنيم ، معنايش اين می‏شود كه شی‏ء متحرك در " أين " ، در
" أين " حركت می‏كند و اين ، يك نوع حركت ديگری است و ايشان اينرا
حركت در حركت می‏دانند .
اصل مطلب ايشان درست است ، ولی اينكه ما آنرا حركت در حركت بدانيم‏
قابل مناقشه است . اين يك نوع حركت مركب هست ولی حركت در حركت‏
شمردن آن قابل مناقشه است . حركت مركب مثل زمين كه حركت وضعی دارد و
در همان حال حركت انتقالی هم دارد ، اين حركت در حركت نيست ، زمين دو
حركت دارد يك وضعی و ديگری انتقالی نه اينكه حركت انتقالی آن در حركت‏
وضعی باشد . اگر ما به اين مطلب قائل شديم كه ايشان می‏فرمايند ،