حقيقی است ، يعنی اموری كه در عالم اعيان وجود دارند . اما در عالم
معانی انتزاعی ، واقعيتی در خارج از ذهن وجود ندارد تا گفته شود فاعل آن
چيست ؟ و قابل آن چيست ؟ آنچه در خارج وجود دارد مثلا چهار تا است ،
ولی چهار بودن ماهيتی است كه ذهن انتزاع میكند از آن زوجيت را ، نه
اينكه زوجيت ضميمه شده باشد به اربعه . اين يك تعبير است ، و به يك
تعبير ديگر میگوييم كه اينجا فاعل و قابل يكی است ، چون فاعليت و
قابليت حقيقی نيست پس میتوانيم بگوييم يكی است ، اربعه به يك اعتبار
فاعل است و به اعتبار ديگر قابل و اينكه فاعل و قابل دو چيز بايد باشد
در امور عينی و حقيقی است و فخر رازی در اثر خلط بين اين دو نوع از امور
، به حكما نقض میكند كه چه لزومی دارد فاعل و قابل دوتا باشد بلكه ممكن
است يكی باشد مثل زوجيت و اربعه ( و اين نقض را در مورد محرك و
متحرك ذكر میكند كه قبلا نقل شد ) .
در باب جواهر كه متحرك بالذات هستند ، حركت از لوازم وجود اين
متحرك است ، نه از عوارض وجود آن يعنی اينكه جوهر وجودی باشد كه حركت
بر آن عارض شده باشد ، بلكه نسبت حركت با جوهر جسمانی ، نسبت بعد
است با آن ، يعنی حركت چيزی است كه از حاق ذاتش انتزاع میشود ، نه
اينكه حقيقتی است كه به آن ضميمه شود . پس وقتی كه نسبت حركت ذاتی با
متحركش نسبت لازم به ملزوم شد ، مثل زوجيت و اربعه میشود ، و در نتيجه
به يك اعتبار در اينجا فاعليت و قابليت نيست و به يك تعبير فاعل و
قابل يكی است ، و از تعبير مرحوم آخوند بعضيها اينجور فهميدند كه
میخواهد بگويد در اينجا فاعليت و قابليت حقيقی است ، و در عين حال يكی
است ، ولی مقصود اين نيست بلكه میخواهد بگويد در اينجا فاعليت و
قابليت حقيقی نيست .
وقتی اينجور شد ، ديگر جايی باقی نمی ماند برای موضوع ، چون نياز به
موضوع را ما از راه " قابليت " و يا " عرضی بودن " حركت اثبات
كرديم ، و اينها در حركت ذاتی وجود ندارد چون اصلا قابليت حقيقی در كار
نيست ، و نيز حركت
|