ولی به يك اعتبار انسان كه نقطه مقابل جماد هست به يك معنای ديگر همه‏
آن ماهيات در انسان جمع است . همين انسان ليس بحجر و معدن و نبات و .
. . است ولی در عين حال به يك اعتبار واجد همه ماهيات هست . اين چطور
است ؟
در مباحث اعتبارات ماهيت خوانده‏ايد كه ما دو نوع لابشرط و بشرط لا
داريم يكی لابشرط و بشرط لائی كه در باب ماده اعتبار می‏كنند ، ما اگر
بخواهيم حجر را تعريف بكنيم يك وقت به شرط لا اعتبار می‏كنيم و می‏گوييم‏
جسم معدن فلان ، لاغيره . يعنی جوری تعريف و تحديد می‏كنيم كه آن ماهيتی‏
بشود كه دارای اين اجناس و فصول است و غير اينها را نباشد ، ولی اگر
تمام اجناس و فصول حجر را در نظر بگيريد ولی قيد بشرط لائش را نگوئيد و
نگوييد آن چيزی كه اينها را دارد و غيراينها را ندارد ، بلكه همين قدر
بگوييد آن چيزی كه اينها را دارد ، اعم از اينكه غير اينها را داشته باشد
يا نداشته باشد ، در اين صورت همه آنچه را كه در حجر از كمالات وجودی‏
هست در انسان هم هست ، مع شی‏ء زايد . پس به آن معنی انسان حجر است ،
نه حجر به شرط لابلكه حجر لابشرط ، و حتی انسان چيزهائی است كه از صدق‏
آنها برخودش ابا دارد مانند الاغ ، ولی انسان از جنبه های وجودی اين‏
اشياء ابا ندارد بلكه ابا دارد كه الاغ بشرط لا باشد ، نه الاغ لابشرط كه با
كمالات انسان هم جمع می‏شود . خلاصه ايشان می‏گويد مثلا انسان بالقوه دارای‏
همه كمالات جماد و نبات و . . . می‏باشد ، نه به معنای اينكه جزئی از
انسان جماد است و جزئی از آن نبات ، به تمام وجودش نبات و جماد و
غيره است و به تمام وجودش انسان است ، بدون اينكه تمايزی بين اينها در
خارج وجود داشته باشد . مثل همان مسأله اعداد ، آيا نود در ضمن صد هست‏
يا نه ؟ هم هست و هم نيست ، نود به اعتبار اينكه يك مرتبه ای از
مراتب اعداد است و به شرط لااعتبار شده است ، چيز ديگری نيست ، ولی‏
اگر اعتبار به شرط لا را از نود بگيريم ، و حقيقت نود يعنی مجموعه ای از
واحدها را لحاظ كنيم ، به اين اعتبار در ضمن صد هست ، پس به يك اعتبار
صد ضد نود است و به معنای ديگر صد واجد نود است ،