[ عدم تمامية ما قيل فی وجه ربط الحادث بالقديم ]
أقول : هذا الوجه غير كاف فی استناد المتغير الی الثابت و ارتباط الحادث بالقديم ، فان الكلام ( 5 ) فی العلة الموجبة للحركة لافی العلة المعدش لها ، ولابدپاورقی : > كه البته دو جور تفسير است . میگويند : انسان يك كاری را كه بلد نيست و می خواهد انجام دهد بايد خيلی حواسش را جمع كند و آن كار شش دانگ حواسش را اشغال میكند ، ولی هر چه كه آن كار را تكرار كرد توجهش در دفعات بعد كمتر میشود و بی تأملتر و با توجه كمتری آن را تكرار میكند تا به جائی میرسد كه به طور اتوماتيك و بدون توجه آن را انجام میدهد . امروزه میگويند : هر چه كه ملكه و عادت بيشتر شود از حوزه شعور بيرون میآيد و وارد به حوزه كارهای طبيعی میشود ، و طبيعت ، بدون شعور آن را انجام میدهد . ولی فلاسفه میگويند : چون كاملتر میشود اين جور است كه انسان توجه ندارد يعنی بی توجهی به كار مورد عادت از كثرت آگاهی است . ولی حرفهائی كه امروزی تر است ، عقيده فلاسفه را تأييد میكند كه میگويند : آگاهی هست ولی توجه به آگاهی نيست ، يعنی نظريه شعور ناآگاه . 4 - يعنی آنچه گفته شده كه طبيعت به كمك قرب و بعد علت است برای حركات . 5 - از ظاهر كلام چنين خيال میشود كه فقط جواب " ان قيل " است در صورتی كه >