قابل بررسی می‏شود .
ص 28 ، ايدئولوژی را تعريف می‏كند - رجوع شود به ورقه‏های " ايدئولوژی‏
- تعريفات " .
ص 30 ، می‏گويد فرض جامعه‏های خيالی از قبيل مدينه فاضله افلاطون ،
مدينه ظاهره ژان ايزوله و شهر خدای توماس مورو ( و عدل جهانی شيعه ) و
جامعه واقعی بی طبقه ماركس ، دليل بر اين است كه انسان همواره از وضع‏
موجود به سوی وضع مطلوب در حركت است ، ولی توضيح نمی‏دهد كه پس از
وصول به وضع مطلوب چه می‏كند ؟ آيا متوقف می‏شود يا باز هم در حركت است‏
؟
صفحه 33 - 34 ، پس از طرح لزوم انسان ايده‏آل و جامعه ايده‏آل دچار
اشكال می‏شود كه اين خود استاندارد و تعيين حدود و قالب‏ريزی و مدل سازی‏
است ، ولی در آخر جواب می‏دهد مقصود تعيين جهت است نه نهايت ، مقصود
شدن تكاملی دائم است .
اين مطلب با نظريه الهيون درباره خدا تا اندازه‏ای درست [ درمی‏آيد ] ،
خداوند می‏تواند هم جهت حركت باشد و هم هدف باشد و هم هدفی كه حركت در
خود هدف بی‏پايان باشد ، ولی در غير خدا فرض اينكه انسان فقط به سويی‏
برود بدون آنكه به جايی برسد فرض درستی نيست ، نظريه فلاسفه را درباره‏
تجدد اوضاع فلكی كه در عين تكرار مكررات تازه است به ياد می‏آورد .
صفحه 34 - 36 ، توحيد را به شكلی تعبير می‏كند كه نادرست است . اينكه‏
می‏گويد " توحيد يعنی نوعی بينش هماهنگ و واحد و يكپارچه " درست است‏
، اما می‏گويد جهان‏بينی توحيدی عبارت است از تلقی جهان به صورت يك‏
وحدت ، نه تقسيم به دنيا و آخرت ، طبيعت و ماوراء طبيعت ، ماده و
معنی ، روح و جسم ، يعنی