« و نجعلهم أئمة ». . . " عطف شده بر جمله " « أن نمن »" كه مفادش‏
اين است : بر آنها منت نهيم و آنها را چنين و چنان قرار دهيم ، نفرموده‏
است " « بأن نجعلهم » . . . " كه مفادش اين بود : منتی كه بر آنها
نهاديم عينا همان اعطای امامت و وراثت بود چنانكه معمولا اين گونه تفسير
می‏شود . مفاد اين است كه اراده ما اين بود كه بر آن مستضعفان از راه‏
فرستادن پيامبر و كتاب آسمانی ( موسی و تورات ) و تعليم و تربيت دينی‏
و توليد اعتقاد توحيدی منت نهيم و آنها را اهل ايمان و صلاح قرار دهيم و
در نتيجه آنها را امامان و وارثان زمين ( زمين خودشان ) قرار دهيم . پس‏
آيه می‏خواهد بگويد : " و نريد أن نمن علی الذين استضعفوا ( بموسی و
الكتاب الذی ننزله علی موسی ) و نجعلهم أئمة . . . " .
عليهذا مفاد آيه استضعاف هر چند خاص است عينا مفاد آيه استخلاف است‏
، يعنی مصداقی از مصاديق آن آيه را بيان می‏كند . قطع نظر از اينكه عطف‏
جمله " « و نجعلهم أئمة ». . . " بر جمله " « أن نمن »" چنين حكم‏
می‏كند ، اساسا نمی‏توان احتمال داد كه آيه می‏خواهد بگويد بنی‏اسرائيل به‏
دليل اينكه مستضعف بودند به امامت و وراثت می‏رسيدند ، خواه موسی به‏
عنوان پيامبر ظهور می‏كرد و خواه نمی‏كرد ، خواه تعاليم آسمانی آمده بود و
خواه نيامده بود ، خواه آنها به آن تعاليم آسمانی گرويده بودند و خواه‏
نگرويده بودند .
ممكن است طرفداران نظريه ماديت تاريخ از نظر اسلام ، مطلب ديگری مطرح‏
كنند و آن اينكه فرهنگ اسلامی از نظر روح و معنی ، يا فرهنگ مستضعف‏
است و يا فرهنگ طبقه استضعافگر و يا فرهنگ جامع . اگر فرهنگ اسلامی‏
فرهنگ طبقه مستضعف است پس ناچار بايد رنگ طبقه خودش را داشته باشد
، مخاطبش ،