گفتيم عوامل بيولوژيك قابل احصا نيست .
ص 62 ، تأكيد میكند كه انسانها ذاتا يك جورند و اختلافها را نظام
طبقاتی به وجود میآورد . اينجا همين قدر بگوييم كه باز مصداق مثل "
مسائل را ساده گرفتن " است ، مسئله سرشت و طبيعت عميقتر از اين
سخنهاست . به طور كلی ماركسيسم در توجيه تاريخ دچار بيماری ساده گرفتن
مسائل است .
ص 63 ، تصريح میشود كه قصه دو برادر نيست ، سخن از دو جناح است .
ص 63 ، میكوشد شرك را مذهب تفرقه طبقاتی و توجيه كننده آن و توحيد
را مذهب وحدت طبقاتی معرفی كند ، تصريح نمیكند كه چه رابطهای در كار
است ، آيا شرك انعكاس روح طبقاتی و توحيد انعكاس روح وحدت است و
اين افكار زاييده روابط اجتماعی است و يا بر عكس ، شرك علت تفرقه
طبقاتی و توحيد علت وحدت اجتماع است ؟
ص 64 ، فرق نادرستی ميان عدل و قسط میگذارد .
ص 65 ، به ماركس ايراد میگيرد كه ادوار اشتراك اوليه ، بردگی ،
سرواژی و فئوداليسم و بورژوازی و سرمايه داری را زير بنا دانسته كه با
تغيير آنها زير بنا عوض میشود ، میگويد دو زير بنا بيشتر وجود ندارد ،
يكی اشتراك اوليه و ديگری مالكيت فردی ، در يكی جامعه صاحب اختيار
خويش است و در ديگری افراد .
ولی اين نظر اشتباه است ، از نظر ماركس يك زير بنا بيشتر وجود ندارد
و آن منافع اقتصادی است ، آن زير بنا تغيير شكل میدهد و با تغيير شكل او
روبناها عوض میشود . در ادوار پنجگانه ماركس " زير بناها تغيير يافته
" نه به معنی اينكه چيزی زير بنا بوده و بعد چيز
|