منبسط بوديم و يك گوهر همه
بی‏سر و بی‏پا بديم آن سر همه
يك گهر بوديم همچون آفتاب
بی‏گره بوديم و صافی همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سايه‏های كنگره
كنگره ويران كنيد از منجنيق
تا رود فرق از ميان اين فريق

ب نظريه ايده‏آليستی

اين نظريه تنها به روان و درون انسان و رابطه انسان با نفس خودش‏
می‏انديشد و آن را اصل و اساس می‏شمارد . اين نظريه می‏گويد درست است كه‏
تعلق و اضافه مانع وحدت و موجب كثرت است ، عامل تفرقه و متلاشی شدن‏
جمع است ، فرد را به تفرقه روانی و جامعه را به تجزيه گروهی می‏كشاند ،
اما همواره " مضاف‏اليه " سبب تفرقه و تجزيه " مضاف " است نه "
مضاف " سبب تفرقه و تجزيه " مضاف اليه " . " مضاف " به دست "
مضاف‏اليه " قطعه قطعه می‏شود نه " مضاف اليه " . به دست " مضاف "
اضافه و تعلق - اشياء مال ، زن ، پست و مقام و غيره - به انسان سبب‏
قطعه قطعه شدن روان و تجزيه جامعه انسان نيست ، بلكه اضافه و تعلق درون‏
و قلبی انسان به اشياء سبب تفرقه‏ها و تجزيه‏ها و بيگانگيهای انسان است .
" مالكيت " انسان او را از خودش و جامعه‏اش جدا نكرده ، بلكه "
مملوكيت " انسان او را از خودش و جامعه‏اش جدا ساخته است . آنچه "
من " را از نظر اخلاقی و از نظر اجتماعی تجزيه می‏كند ، " مال من " "
زن من " ، " پست و مقام من " نيست ، بلكه " من مال " و " من زن‏
" و " من پست و من مقام " است . برای اينكه " من " تبديل به " به‏
ما " بشود ، قطع تعلق اشياء به انسان ضرورت ندارد ، تعلق انسان به‏