next page

fehrest page

back page

توضيح  
كسانى كه به دين يا مكتبى عقيده داشته باشند، قهرا به رشيدترين و برجسته ترين فرد آن دين يا مكتب نيز علاقه مندند. زيرا او نمونه زنده و منعكس كننده تعليمات آن دين و مكتب است . و مهرورزى نسبت به چنين فردى هنگامى افزايش مى يابد كه در او علاوه بر فضايل روحى ، فداكارى بى دريغى وجود داشته باشد كه در هر حادثه و نبردى سينه سپر كرد و حيات آن دين و مكتب را با جانبازيها و از خودگذشتگيهايش حفظ كند. اين شخص در نظر آنان محبوبترين فرد است . چنانكه گروهى كه مخالف آن دين يا مكتب باشند و پيشرفت تعليماتش را نخواهند، نسبت به اين گونه افراد، دشمنى و كينه توزى و كارشكنى بيشترى مى كنند.
طبق اين حساب روشن ، مسلمانان صادق و با اخلاص نسبت به يگانه طرفدار اسلام ، على بن ابيطالب ، سراپا عشق و علاقه بودند. چه ، آنان او را در جنگها ديده بودند و در جبهه هاى دفاعى اسلام ، آماج تيرها و آغشته به خاك و خون ، مشاهده اش كرده بودند.
هم آنان بودند كه در پيكارهاى سهمناك به دلگرمى او پيش مى رفتند؛ و از شعارهاى نيروبخش او جانى تازه گرفته به سپاه مجهز دشمن حمله مى بردند.
هم آنان بودند كه در سايه اين شعار شورآور نظامى ( الحياة تحت ظلال السيوف ) (107) كه با صداى مردآزماى او در فضاى پر غريو ميدان جنگ مى پيچيد، پرچم پر افتخار اسلام را به دوش كشيده تا قلب اردوگاه دشمن پيش مى برند و بر فراز سنگرهاى مخالف مى كوفتند.
هم آنان بودند كه در پيشامدهاى نابودكننده ، با يك شاهكار جنگى او نيروشان تقويت مى گشت ، و روح سلحشوريشان تهييج مى گرديد، و دائم به قيافه مردانه او نظر دوخته از وضعيت اميدبخش وى بر تصميم و استقامت خود مى افزودند. به وسيله همين تعليمات علمى و فنون نظامى او بود كه در سپاهيان اسلام ، سردارانى كارآزموده و مجرب تربيت يافتند؛ و بعدها در زمان خلفا نيز توانستند با برنامه هايى كه به صوابديد خود مولا تنظيم مى يافت ، به فتوحات مشهور اسلام نايل آيند (108) و معنويات اسلام را در جهان بپراكنند.
آرى اين حقايق براى مردان آزاده فراموش شدنى نبود. شايد شبى را كه در جايگاه حضرت محمد(ص ) خوابيد و جان خود را فداى پيامبر عزيزشان كرد، فراموش نكرده بودند. شايد فرياد سهمگينى كه براى حفظ مرزهاى توحيد از دل او بر مى آمد و با خون گرم و احساسات پاكش ممزوج بود، هنوز در گوش داشتند. شايد آن كارزار پر خطر (109) كه على در شدت آن جنگ پروانه وار گرد رسول الله مى گشت و دشمن را منهزم و نابود مى كرد، هنوز در جلو چشمهاشان نمايان بود.
اين امور و هزاران نظاير آن بود كه گروهى را به يارى پسر ابوطالب وامى داشت . و تا سرحد عشق و جانبازى روحشان را مدد مى رساند. علاوه بر اين ، سفارشهاى پيامبر(ص ) بود. از اينها كه بگذريم صحنه فراموش ناشدنى غدير بود كه براى اين دسته از مسلمين ، كه همه كارهاى خود را با دستورات پيامبر تطبيق مى كردند، وظيفه سنگين ديگرى به وجود مى آورد. چه ، آنان از واقعه غدير به خوبى فهميدند كه بايد با على (ع ) چنان باشند كه با پيغمبراكرم بودند؛ و اگر اعتقاد داشتند كه پيغمبر مولاى آنان بوده ، اينك على مولايشان است . از اين رو بود كه تلاطم امواج غدير، پيوسته در افكار آنان اثر مى گذاشت و خاطرات پر شور اصلاح طلبان را برمى انگيخت .
چنانكه پس از سپرى شدن روزگارى كه با خروشيدن اين امواج همراه بود، مى بينيم باز صحابى مصلح ، ابوذر غفارى سرسختانه با اوضاع ناهنجار وقت مبارزه مى كرد؛ بر ضد بى سر و سامانى و تضييع حقوق توده هاى مسلمان قيام مى كرد و سنن دين و دستورات حقوقى نبى اكرم را به مردم يادآور مى شد. آيات قرآن كريم را براى توجه افكار، در معابر و انجمنها بلند تلاوت مى كرد. تا روزى كه به منطقه اى دور از مركز اصحاب (مدينه ) تبعيد شد؛ و در اثر سختيها و شكنجه ها، روى در نقاب خاك كشيد؛ و در صحراى خشك (ربذه ) براى هميشه چشم از مظالم و انحرافات پوشيد. (110)
و پس از او ديگران ؛ تا جايى كه جمع كثيرى از اصحاب نبى اكرم در جنگ صفين و... و در لشكر على درآمدند. (111) و تا سرحد توانايى از او حمايت كردند و به خوبى درك كردند كه اگر بخواهند خواسته هاى خدا و پيغمبر را عملى سازند و برنامه قرآن مجيد را بسط دهند، بايد تا مى توانند از على بن ابيطالب دفاع و پشتيبانى كنند.
اين امواج ، پياپى در حال نوسان و خروش بود؛ و به كيفيتهاى گوناگون آشكار مى گشت ؛ و در كانون مقدس دين و محبت ، عناصر زنده اى پديد مى آورد؛ و آزاد مردانى تربيت مى كرد كه صفحات تاريخ با جانبازيهاى آنان درخشان است ؛ و دامن شفق با خونهاى پاكشان رنگين . همان رادمردانى كه با از خودگذشتگيهاى شگفت آور، زمزمه حريت را براى ابد در اين گنبد كبود افكندند؛ و صحنه جانسوز فداكاريهاى خود را چون مجسمه هاى منصوب بر سر ميدانها در منظر آينده بشريت قرار دادند، و خاطرات فتح مرزهاى فضيلت را چونان مراسم باشكوه سرباز گمنام براى تقويت روح آيندگان به جاى گذاردند.
در ميدان كوفه ، مردى پارسا و زاهد را بنگريد كه فروغ ايمان از رخساره اش ‍ آشكار است ؛ و آثار سجود و شب زنده دارى تلاءلو خاصى به سيمايش ‍ بخشيده است ؛ ولى با دست و پاى قطع شده و بدن آغشته به خون ، بر سر دار با مردم سخن مى گويد و دلها را به بيان فضائل على زنده مى كند و در لحظات آخر زندگى ؛ مدافع حقوق انسانيت را مى شناساند. (112) درود بر اين روح وارسته و فكر آزاد و زندگى پاك !...
در كنار (مرج عذراء) (113) حجر بن عدى را ببينيد كه كارگردانان خونخوار معاويه ، بيزارى از على را به وى عرضه مى دارند و او ابا مى ورزد. و پس از اداى دو ركعت نماز، سبزه زار (مرج عذرا) را با خون خود سرخ فام كرده سر به خاكى كه آرامگاه عشق و آزادگى است مى سپارد. (114)
در اينجا رشته سخن را به دست بيان شيواى استاد دكتر على اكبر فياض ‍ مى سپاريم :
معاويه مسئله خونخواهى عثمان را فراموش نمى كرد، و اين سياست را چون اساس خلافت خود مى دانست هميشه تعقيب مى كرد. در شام اين سياست به سهولت پيش رفته بود؛ و مردم سهل الانقياد آنجا در اثر تلقين ، از خود معاويه عثمانى تر شده بودند. اما در عراق كه مهد تشيع بود، كار آسان نبود. عاملان معاويه به دستور خليفه بر منبرها مرتبا (ابوتراب ) را دشنام مى دادند؛ و شيعيان او را مى جستند و مى كشتند. از اين مناظر خونين غم انگيز، يكى واقعه حجر بن عدى بود. حجر از طايفه (بنى كنده ) بود و از رؤ ساى بزرگ كوفه و چون مرد زاهد و ديندارى بود مورد احترام مردم بود. در مواقع نماز در مسجد، وقتى كه خطيب به ستايش عثمان و دشنام على مى پرداخت ، حجر بيتاب مى شد و بر خطيب ، اعتراض و ملامت مى كرد. زياد به دستور معاويه او را با چند تن از دوستانش گرفته به زنجير كشيد و به شام فرستاد. معاويه آن جمع را به وضع فجيعى به قتل رسانيد. (53 ه‍) اين واقعه در عالم اسلامى آن روز به شدت انعكاس يافت ؛ و مى گويند قتل آن مرد ديندار حتى در دل دشمنان شيعه اثر كرد. چنانكه عايشه به معاويه مى گفت : ( اين كان حلمك عن حجر؟ ) (115) و معروف بود كه معاويه در موقع مرگ خود در حال سكرات گفته است : ( يومى منك يا حجر يوم طويل ) (116)
آرى در آن روزها ريگهاى بيابانها، در حجاز و شام و كوفه به خون شهداى علويت سيراب مى شد، آفتاب بر پيكر خون آلودشان مى تابيد و باد با خار و خاشاك دشت ، بدن آنان را مى پوشاند.
حسين - عليه السلام - درباره اين كشتارهاى ظالمانه به معاويه چنين نوشت :
آيا تو قاتل حجر و يارانش نيستى ؟ همان مردان عابد و خاشعى كه بدعتها را بد دانسته زشت مى شمردند؛ و امر به معروف و نهى از منكر مى كردند.
آيا تو همان كشنده عمر و بن حمق نيستى ؟ مردى كه داغ عبادت ، سيمايش ‍ را فرسوده بود...
سبحان الله اى معاويه ! گويا تو مسلمانى نيستى ؟ گويا تو عرب نيستى ! تو حضرمى (117) را نكشتى ؟ به صرف اينكه زياد (والى كوفه از طرف معاويه ) به تو نوشت كه او به دين على است . مگر دين على جز دين محمد است ؟! همان دينى كه تو را به اين مقام رسانيد؛ و گرنه بالاترين شرف تو و پدرانت همان بود كه زمستان و تابستان در بيابانها بگرديد. خداوند بر شما منت نهاد، و به وسيله ما اين زحمت و ذلت را از دوشتان برداشت . تو به من مى نويسى :
(امت را به فتنه مينداز!)
من فتنه اى از اين بزرگتر نمى دانم كه تو امير باشى ، مى نويسى :
(در كار خودت و دين و امت محمد بينديش !)
من به خدا سوگند، برتر از جهاد با تو كارى سراغ ندارم . اگر اين كار را انجام دهم به خدا تقرب جسته ام ، وگرنه بايد استغفار كنم .
تا آنجا كه امام مى نويسد:
اى معاويه ! از خداى بپرهيز! و بدان كه نامه اعمالى كه خدا براى ضبط كردار مردم دارد، هيچ گناه صغيره و كبيره اى را فروگذار نمى كند. و بدان كه اين كشتن و گرفتن مردم به تهمت و بدگمانى ، و امير كردن اين بچه شرابخور سگباز را خدا فراموش نخواهد كرد. نتيجه كارهاى تو همين است فقط كه خودت را هلاك كردى و دينت را تباه ساختى و مردمان را پايمال نمودى ...(118)
باز امواج پر دامنه غدير را در امتداد زمان مى نگريم ، كه به صورت روايت و حديث پيش رفته با بسطى جالب و حيرتزا در كتب اسلامى منعكس گشت . و با وجود موانع بسيار و تهديدهاى فراوان نسبت به طرفداران غدير، از گفت و شنود درباره آن خوددارى نشد. بلكه نقل آن را نور و حكمت مى دانستند؛ و مسلمين دور از مدينه ، افرادى براى شنيدن و آموختن حديث غدير بدان شهر اعزام مى كردند؛ تا آن را از اصحاب بشنوند و فراگيرند و براى ايشان بازگويند...(119)
تابعان نيز بر اين منوال بودند؛ و در نشر آثار غدير و ذكر حقايق آن اهتمامى بسزا مى ورزيدند. چنانكه پس از گذشت قرنها، روايت هشتاد و چهار نفر از آنان به ما رسيده است . (120)
پيشينيان تنها به نقل حديث اكتفا نمى كردند، بلكه با تمام نيرو و امكانات خود در تشبيد مبانى غدير مى كوشيدند و با هر پيشامد و مانعى به سختى مبارزه مى كردند؛ و در اين راه فداكاريهايى از خود نشان دادند كه هيچ گاه با گذشت زمان و طلوع و غروب خورشيد فراموش نمى گردد.
پس از دوره تابعان ، وظيفه ضبط و تعليم روايات غدير به عهده دانشمندان قرون اسلامى نهاده شد؛ و آنان در گرد آوردن اسناد و مآخذ آن ، كوششى عميق كردند و علاقه اى وافر نشان دادند؛ چنانكه پيش از اين گفتيم .
و به جهت ثبوت مسلم ، و اشتهار وسيع اين حديث بود كه دانشمندانى از قبيل شريف مرتضى (121) و علامه مير حامد حسين هندى (122) و عده اى از علماى بزرگ اهل تسنن (123) آن را از معتبرترين احاديث اسلام دانسته اند، زيرا كمتر حديثى است كه داراى اين همه اسناد و مدارك باشد. ما در اينجا به طور خلاصه ، تعداد اسناد بعضى از بزرگان علم حديث را در مورد اين روايت مى نگاريم :
نامتعداد اسناد
احمد بن حنبل شيبانى
حافظ ابن جرير طبرى
ابن حجر عسقلانى
جزرى شافعى
حافظ ابن عقده همدانى
حافظ ابو سعيد سجستانى
حافظ ابوبكر جعابى
امير محمد يمنى
حافظ نسايى
حافظ ابوالعلاء همدانى
فقيه ابن مغازلى شافعى
ابوالعرفان صبان شافعى
حافظ ناصرالسنه حضرمى
علامه مير حامد حسين هندى
علامه امينى
به 40 سند
به 75 سند
به 25 سند
به 80 سند
به 105 سند
به 120 سند
به 125 سند
به 150 سند
به 40 سند
به 250 سند
به 100 سند
به 30 سند
به 54 سند
به 80 سند از اسناد اهل تسنن .
به 110 سند از اسناد اهل تسنن . (124)
حافظ ناصرالسنه مذكور، از محدثين و دانشمندان اين عصر اهل تسنن است كه در كتاب (تشنيف الآذان )(125) اين حديث را به پنجاه و چهار سند، چنانكه گفته آمد، روايت كرده است . اين موضوع بسيار قابل توجه است ، چون اين دانشمند حديث دان ، مانند علامه امينى و ساير علماى فنى شيعه در صدد جمع آورى و تتبع اسناد غدير نبوده است ، و روى پيشامد بحث و موضوع تاءليفش بدان رسيده و با اين وصف ، پنجاه و چهار سند براى آن ذكر كرده است . اين خود حاكى از شهرت بسزايى است كه اين حديث در مدارك معتبر اسلامى دارد.
باز امواج روح بخش غدير را مى نگريم كه در تاءسيس سازمان تعليم و تربيت و گشايش باب مدينه علم ، اثرى فناناپذير به وجود آورد؛ و در راه نشر معارف تابنده اسلام در سراسر جهان ، مشعلى خاموش نشدنى برافروخت .
مسلمانان پس از درگذشت پيامبر گرامى ، نياز خود را به آموزنده اى دانا احساس كردند و دانستند در مكتب تربيتى اسلام كه روز به روز معلوماتشان فزونى مى يافت ، از منبع فياض علم رسول استفاده ميكردند و هيچ توجهى نداشتند. چه ، در وضعى بسيار ساده و عادى و در ضمن معاشرتهاى شبانه روزى ، از رسول اكرم (ص ) حقايق معرفت و اخلاق را مى آموختند. ولى هم اكنون توده هاى خاك بين آنان و مربى ملكوتيشان فاصله انداخته و آن چشمه زاينده از جوشيدن افتاده و آن اشراق مقدس - كه اسرار غامض ‍ حيات و معالم تكليف را برايشان روشن مى كرد - در كرانه ابديت پنهان شده است .
در اين هنگام ، سايه اى كه از خاموش شدن فروغ تعليم در محيط اسلام دامن كشيده بود، براى آنان بسيار تاريك و وحشتزا بود، و افكار آشنا به علم قرآن و روح كنجكاو آنان آرامش نداشت ، و هماره درصدد اشباع حس ‍ دانش اندوزى و رازفهمى و نكته يابى بر مى آمد.
اينجا بود كه گشايش در شهر علم آغاز گشت ، و پرتو عالمگير حق از افق افكار على بن ابيطالب (ع ) در فضاى جهان اسلام دامن گستر گرديد، و خورشيدسان به پرورش ذرات پراكنده همت گماشت .
هر چند حكومت ظاهرى امام اميرمؤ منان (ع ) تحت الشعاع حوادث اجتماعى و جنگهاى ساختگى واقع گشت ، اما وظيفه عالى او، ترويج حقايق دين و نشر نواميس عدل و آموختن علوم قرآن و رازهاى آفرينش ‍ بود، از دوشش برداشته نمى شد. على - عليه السلام - هماره به جنبه معنوى خلافت نظر داشت تا بتواند به وسيله اجراى سنن نبوى ، سعادت انسانها را تاءمين كند. آرى ، او از اين جهت كه وصى پيامبر است ، وظيفه سنگينى به عهده دارد و اوست كه بايد حقيقت اسلام را كه دين علم و آيين (تزكيه و تعليم ) است و به وسيله نشر علم نگهبانى كند و از هنگامه هايى كه پس از رحلت پيامبر اكرم براى متزلزل ساختن اركان اسلام به پا مى شود جلوگيرى نمايد.
اگر احبار يهود و دانشمندان با اطلاع مسيحى ، از دل صومعه ها و درون ديرها بيرون مى آيند و براى آزمايش جانشين رسول خدا(ص ) و آورنده وحى مسائل مشكل كتب خود را طرح مى كنند و در ميان مسجد مسلمين با جمله (سؤ الات ما را پاسخ دهيد) هنگامه به پا مى كنند، كه بايد جواب دهد؟
اگر براى اصحاب معضلاتى پيش مى آيد و معارف قرآن مى رود كه به دست فراموشى سپرده شود و به عنوان مجهول تلقى گردد، يا تاءويل شود، چه كسى بايد از ناموس مقدس دين و معارف دين حمايت كند؟
وقتى قضاوتهاى بيجا حقوق مردم را پايمال مى كند و بيگناهان را به اعدام سنگسار شدن محكوم مى سازد و در روح جامعه اثرى وخيم مى گذارد و براى امت تشنج فكرى به وجود مى آورد، كدام كس بايد پا در ميان گذارد و چهره رباينده قوانين سعادت بخش اسلام را بنماياند؟
پس در مدينه علم پيغمبر كه اوست ، بايد براى هميشه به روى جويندگان باز باشد و پژوهندگان را بپذيرد.
اين بود كه اصحاب در كسب علوم و معارف به مولاى حقيقى خود رجوع كردند و اصول اوليه دانشها را به فراخور استعدادشان فراگرفتند. كم كم افق فرهنگ اسلام روشن شد؛ و به كمك معارف ائمه (ع ) و زحمات دانشمندان شيعه ، حقايق اسلام در سراسر جهان پراكنده گشت ؛ و در علوم دقيق الاهى و طبيعى و... و فلسفه شرايع ، كه ديگران نمى توانستند با دغلبازى و صرف مال و تاءييد خلفاى اموى و عباسى ، خود را به عنوان داننده آنها جا بزنند، به خوبى شخصيت علمى خود و پيشوايانشان را ثابت كردند و احتياج مسلمين را به خاندان نبوت آشكار ساختند.
در اثر اين مبانى و هم اصول تربيتى صحيحى كه در خانواده هاى شيعه معمول بود، دهها دانشمند، اديب ، فيلسوف ، مصلح ، رياضيدان ، مفسر، فقيه ، محدث ، ستاره شناس ، روانشناس ، جامعه شناس و... به تاريخ فضيلت و دانش تحويل داده شد، مانند:
خليل بن احمد فراهيدى
محمد بن يعقوب كلينى
معلم ثانى ابونصر فارابى
شيخ ابوجعفر صدوق
صاحب بن عباد
شريف رضى
شيخ مفيد
حسين بن عبدالله سينا
شريف مرتضى
ابوريحان بيرونى
شيخ طوسى
شيخ طبرسى
رضى الدين ابن طاووس حسنى
خواجه نصير الدين طوسى
جمال الدين علامه حلى
شهيد اول (محمد بن مكى )
شهيد ثانى (زين الدين )
شيخ بهاءالدين عاملى
ميرداماد حسينى
علامه حسينى
سيد مهدى بحرالعلوم
شيخ مرتضى انصارى
سيد جمال الدين اسدآبادى (126)
100-175
329
339
381
326-385
359-406
337-413
373-427
355-436
362-440 يا 430
385-460
548
663
597-672
648-726
734-786
911-965
953-1031
1041
1037-1111
1155-1226
1214-1281
1254-1314
و آثار اين دانشمندان ، از علوم الاهى تا ادبيات ، و از حقوق تا ساده ترين آداب زندگى ، از ارزنده ترين مدارك علمى گشت . و سرگذشت زندگيشان براى روشن كردن عظمت مكتب تربيتى شيعه شاهدى زنده شناخته شد. البته اصول آموزشى ائمه طاهرين در تربيت اين نوابغ بزرگ اثرى اعجازآميز گذاشت ، و مردانى را پرورش داد كه نشان دهنده اخلاق و فضايل پيشوايان خود شدند؛ و در تمام فضيلتهاى پر ارزش ، كه شالوده كاخ انسانيت و پايه قله هاى افراشته اخلاق است ، يادگارى از تربيت خاندان رسالت و تعليمات آنان گشتند. و در دانش دوستى و عظمت فكر و انديشه ، در پرهيزگارى و پارسايى ، در تهذيب روح و توجه به ماوراى جهان محدود، در ايجاد وسايل گوناگون براى گسترش علم و تقويت روح دانشجويان ، در نوع پرورى و توجه به بينوايان و محرومان و افتادگان اجتماع و... تا آنجا پيش رفتند كه به صفحات تاريخ علم ، معنويت و روح دادند و مورخان جهان را به ثناگسترى خويش واداشتند.
(جرجى زيدان ) در شرح حال (ابن سينا) مى نويسد:
اين فيلسوف طبيب ، ارسطو و بقراط اسلام بود. او در وسعت اطلاعات و نيروى عقل از انسانهاى يگانه روزگار بود. در هر فنى از علوم كتاب نوشت ، و بيش از صد كتاب به جاى گذارد. تاءليفات او را در نهضت اخير اروپا اثرى عظيم بود. چه ، آنان بهترين و مهمترين كتابهايش را به زبان علم در نظر خودشان (لاتين ) ترجمه كردند. (127)
(علامه دهخدا) در احوال ابوريحان مى گويد:
در هزار سال پيش بر دو تسطيح از تسطيحات چهارگانه كره زمين متفطن گشتن ، و نوع چاه آرتزين كشف كردن ، و به استخراج (جيب يك درجه ) توفيق يافتن ، و بالاتر از همه بناى علوم طبيعى بر رياضى نهادن ، و قرنها پيش از (بيكن ) (128) براى حل معضلات علمى و فنى متوسل به استقراء شدن و... براى معرفت اجمالى اين داهى كبير كافى است . (129)
باز جرجى زيدان مى گويد:
نصيرالدين طوسى فيلسوف رياضى فلكى كه علوم طبيعى را بسيار دوست مى داشت ، مخصوصا فلكيات را. از اين رو در مراغه رصدخانه بزرگى ساخت و كتابخانه اى تاءسيس كرد و كتابهايى را كه از اطراف به دست آمده بود، در آن گرد آورد؛ تا شماره كتابهايش از 000،400 افزون گشت . ستاره شناسان و فيلسوفان را در آن جاى داد و اوقاتى براى آنان معين كرد. دانش به دست اين عنصر پارسى ، در بلاد مغول درخشيدن گرفت . گويا او در تاريكيى دامنه دار، شعله اى تابناك بود. (130)
نيز درباره (شيخ مفيد) مى نويسند:
وى پيشواى دانشمندان اماميه و پرچمدار علم كلام (عقايدشناسى ) و فقه و بحث و مناظره بود. با اهل هر عقيده اى با جلال و شكوهى خاص ، مباحثه مى كرد. او صدقات و خيرات فراوان داشت و داراى خشوعى بسزا بود. بسيار نماز مى خواند و روزه مى گرفت . پارسا بود، و جامه درشت مى پوشيد و بيش از دويست تصنيف داشت . جز پاسى از اول شب نمى خوابيد، سپس ‍ به پا مى خاست و نماز مى گزارد يا كتاب مى خواند يا درس مى گفت يا قرآن تلاوت مى كرد...(131)
(شيخ طوسى ) بنيان گذار دانشگاه روحانى نجف را چنين معرفى مى كنند:
آثار و تاليفاتش چهره زمان را فروزان كرد. در آن ها بيشتر علوم اسلامى را گرد آورد و مسائل مشكل علمى و فلسفى را حل كرد. وى بيش از سيصد شاگرد از مجتهدان شيعه داشت ؛ و از اهل تسنن آن قدر بودند كه به شماره نيامدند. كرسى درسى كه از آن بزرگترين دانشمند عصر بود، در بغداد از طرف خلفا به وى تفويض شده بود؛ و او براى دانشمندان مذاهب درس مى گفت ؛ و پس از اينكه كتابخانه اش سوزانده شد، به سوى نجف كوچ كرد. (132)
باز در صفحات تاريخ مى خوانيم كه ابن طاووس حسنى ، نقيب علويان ، فقيه و دانشمند بزرگ ، كه همگان به تجليلش پرداخته اند، هنگام زكات دادن 110 تمام غله را خود برمى داشت و بقيه را به مستمندان مى داد. (133)
و شايد اين داستان تكان دهنده (134) از سيد بحرالعلوم هيچ گاه در تاريخ مردان بزرگ فراموش نگردد: شبانگاهى كه يكى از شاگردانش را ميخواند و با خشم و خروشى عجيب به وى پرخاش مى كند كه در همسايگى تو مردى بينوا با كودكان خود گرسنه به سر مى برد و تو به حال آنان نرسيده اى ! شاگرد بدين جمله (به خدا سوگند از حالشان آگاه نبودم )، پاسخ مى دهد. سيد بيشتر مى خروشد و ميگويد: (همين مرا خشمگين كرده كه نمى دانستى ! اگر مى دانستى و خبر نمى گرفتى كه كافر بودى !! چرا به حال همسايه ات رسيدگى نكنى ؟ چرا ندانى ؟!)
اين نمونه اى از كردار و افكار اين مردان بزرگ بود، كه اين آثار گران ارج و اين تاريخ مقدس را به وجود آورد، و اهميت غدير و مبانى تشيع را منعكس ‍ كرد، و فروغ تربيت را در سرتاسر اعصار و قرون تا زواياى اجتماعات ممالك اسلامى پيش برد.
اكنون نيز به امواج ساحل ريز غدير، كه دامنه خود را به پهنه علوم و معارف جهان معاصر كشانده است مى نگريم ، امواجى كه در فراخناى درياى علوم به حركت در آمده و سطحهاى آرام را با تلاطم خود به جنبش در آورده است ، و روشنفكران و حقيقت طلبان را به نشر افكار و گفتار على بن ابيطالب (ع ) برانگيخته و به تاءليف و تحليل پيرامون شخصيت بى پايان وى و نشان دادن مقصود اساسى غدير به پا داشته و آنان را يارى كرده است تا آثارى جاويدان به جاى گذارند كه براى هميشه پرده از روى انحرافات تاريخ بردارد و حقايق محض را در معرض افكار قرار دهد.
كتابهايى فروزان كه پرتو عنايت خداوندى و اعجاز توفيق بر سراسر سطرهايش دامن كشيده و عناصر مقدس نبوغ و معنويت و فروغ روح پرور حق شناسى و حقيقت يابى از خلال صفحاتش هويداست .
گفتارى پر طنين كه چون بانگ جرس با قافله سيار زمان در سير است ؛ و صفحاتى نورانى كه پيوسته با طلوع و غروب اختران به تابشگرى خود ادامه مى دهد و براى تازه آيندگان هر عصر و دوره اى به عنوان (اتمام حجت ) سندى محكم شناخته مى شود؛ و افكار را جلب كرده ، به كاوش واداشته سرانجام به حقيقت مى رساند.
اين خدمت بزرگ به انديشه هاى پاك و عقايد حقه انسان - كه در سرنوشت دو جهان و تصميمات اجتماعى و تربيت اخلاقى هر فرد دخالت دارد - به دانشمندان والاقدر شيعه منحصر نمانده است . چه ، امواج گسترده غدير، دامنه خود را به افكار علماى ساير مذاهب و اديان نيز كشانده و حقايق را از زبانشان بازگو كرده است .
اين وضع انتشار حيرتبار اين حقايق بوده است در روزگار پيشين . اما در اين عصر نظرى بيفكنيد به هزاران مقاله و رساله و كتاب كه از شخصيتهاى خاور و باختر درباره اميرالمؤ منين على (ع ) انتشار يافته است و مى يابد، كه حتى ضبط فهرست آنها از حوصله گفتار ما بيرون است . (135)
امروز جلوه هاى ملكوتى و ابدى على (ع ) چنان افكار آگاهان را در خود خيره كرده كه تنها وجود او بخشنده اميد به حق و عدالت و انگيزه نشاط شده است . و اگر شعاع روح على (ع ) به مردمان دوردست تا آنجا بتابد كه با تجليات خود روشنشان كند و در پهنه فروزندگى خويش محوشان سازد تا قلم به دست گيرند و با عواطفى پرشور و انشايى بلند و رنگين ، گوشه اى از اين حقيقت را آشكار سازند، پس اين شعاع چه تاءثيرى خواهد كرد اگر در كنار كانون خود، به جان و دل مردانى بتابد كه نمونه كامل احساسات شيعى و نگهبان مرزهاى مستحكم دين خدايند و در دامن پاك تشيع پرورش يافته با (بامداد غدير) و (شامگاه عاشورا) خو گرفته اند و محبت پرسوز آل على به تار و پود آنان پيوسته است ؟
از اينجاست كه بايد به اوج واقعى دانشمندان خود بيشتر پى بريم ؛ و با ديده اى كه از فروغ تجليل معنويات روشن است بدانان بنگريم ...
فلسفه اجتماعى اين بحث 
مطالعاتى كه از جنبه مذهبى براى درك حقايق جهان شده است ، نيرومندترين و شريفترين شاه فنر تحقيق و تتبع علمى است
اينشتاين
(جهان و اينشتاين )
ما به دنياى به هم پيوسته اى احتياج داريم كه در آن هر كس بتواند از نو جايى فراخور خود پيدا كند و مادى و معنوى در آن از هم جدا نباشد. بدانيم چگونه زندگى كنيم ، زيرا كم كم فهميده ايم كه راهروى در جاده زندگى بدون قطب نما و هادى ، خطرناك است .
الكسيس كارل
(راه و رسم زندگى )
اگر تعليم و تربيت ، ميل و رغبت در فعاليتهاى اجتماعى را در كودكان و جوانان ايجاد نكند، هرگز به وظيفه اصلى و هدف اساسى خود نايل نخواهد شد.
تئودور روبسن
(مجله پرورش نو)
مسافت بشر نسبت به كانون معنويت افزونى يافت . ديدگان ظاهربين انسان ، وضع زندگى خود را با آزادزيستى جانوران قياس كرد. اوراق دفتر زندگى از غرايز حيوانى مستور گشت ، و منحنى پيشرفت فكر انسان نزولى گرديد. بشر با شتابى كه زاييده بى بند و بارى بود، در ژرفناى حيوانيت فرو رفت و از منظور اساسى آفرينش و وظيفه بزرگ اجتماعى خود غفلت ورزيد. سطح اخلاق پايين آمد و دنياى صنعتى نيز نتوانست به نياز معنوى انسان پاسخ دهد.
گذشت زمان ميان دستورات رهبران دينى و انسانهاى كنونى فاصله ايجاد كرد. انسان شناسان بسى كوشيدند تا چاره اى بينديشند. مصلحان و متفكران در آرزوى رشد اخلاقى انسان ، موى سر خويش سپيد كردند و سرانجام جز سيلابى از اشك ديده و شعله اى از سوز درون چيزى عايدشان نگرديد.
گاهگاهى از لابلاى پرده هاى زمان ، فرياد مقدس منجيان به گوش مى رسيد كه توده هاى منحرف را كه سيل آسا به درون دره هاى فساد هجوم آورده بودند فرمان ايست مى داد. اما اجتماع بشر بيدار نشد و به فكر اصلاح خويش نيفتاد.
امروز ناموس اجتماع براى در هم كوفتن اركان سستى و پستى ، به مدافعانى جوان و فرزانه نيازمند است . پس بايد مجدانه در راه گسترش حقايق بين نسل جوان گام برداشت ، و نواقص اخلاقى آنان را به وسيله تشريح تاريخ آزادگان كاهش داد؛ تا نيروى معنوى و نبوغ اخلاقيشان افزايش يابد و اين انحطاط، كه يقينا به اخلاق صدمه مى زند و جنبش جامعه را در تحصيل پيروزيهاى علمى و صنعتى نيز كند مى كند، جبران گردد.
انسان تنها دستگاهى ماشينى نيست ، و نمى توان به صرف اينكه كار مى كند و نياز مادى خود را برطرف مى سازد، او را از كسب فضايل و ملكات اخلاقى معذور دانست . زيرا ارزش زندگى در تعالى اخلاقى و فعاليت روانى و روحى است .
آلكسيس كارل مى گويد:
تمدن ما تاكنون موفق نشده است محيطى در خور فعاليتهاى روانى ايجاد كند. بايد قسمت اعظم نقايص هوشى و اخلاقى مردمان امروزى را به ناكفايتى و بدى تركيب محيط روانى ايشان نسبت داد. اولويت ماده ، نفع جويى كه اصول آيين صنعتى امروز دنيا را مى سازد، در زوال فرهنگ و اخلاق ، سهم بزرگى گرفته است . (136)
پس بايد محيطى مناسب فعاليتهاى روانى به وجود آورد، و افكار را به طرف آموختنيهاى سودمند و تصميم بخش هدايت كرد. و چون تصميم و اراده در كارها به طرز فكر و عقيده شخص بستگى دارد، بايد اعتقادات را تصحيح و تحكيم كرد و محبت انسان را به طرف مقدسات منعطف ساخت .
تاءثير اعتقادات در اخلاق 
اخلاق (137)، كه سرمايه سعادت و كاميابى است ، به ترتيب و تقويت نيازمند است ، و آن به وسيله تهذيب عواطف و بيدار كردن وجدان و توجه دادن افكار به زندگى بزرگان حاصل مى شود؛ و نمونه كامل آن جز به وسيله دين ، كه آميزه روحى است . محقق نمى شود. پس بايد تعليمات دين را براى تقويت فكر اخلاقى ، بزرگترين وسيله دانست ؛ و حس مذهبى را كه به گفته اينشتاين (نيرومندترين شاه فنر تحقيق و تتبع علمى است ) در جامعه زنده نگاه داشت ؛ و عقايد صحيح را كه زاينده فضيلتهاست به همگان آموخت . آرى اعتقادات صحيح ، كه عصاره و تجلى دين است ، هماره مركب انسانيت را به سوى سعادت و رستگارى مى راند.
عقايد و دليل  
عقيده بايد بر پايه دليل بنا شود؛ تا با روح انسان بياميزد و به مرحله يقين برسد و دايم با شورى باطنى و هنگامه اى درونى به انسان فرمان دهد و نداى تكليف (138) را، كه از اعماق روح برمى خيزد و در فضاى زندگى طنين مى افكند، تقويت كند، تا منظور اصلى به عمل آيد.
نيز هنگامى كه اعتقاد با دليل به دست آورده شود، ارزش مكتب حق و بى بنيانى ساير مسلكها نمودار مى شود. انسان از پذيرش گفتار بى دليل دورى مى گزيند. سرعت قبول نسبت به هر سخن ، كه بزرگترين آفت افكار است ، از بين مى رود و جاى آن را حس كنجكاوى و قدرت فكرى مى گيرد. در نتيجه انسان در اصول اعتقادات محكمتر مى شود؛ و به احكام و دستورات دينى بيشتر توجه مى كند؛ و در يك هماهنگى عجيب به ساحل نجات مى رسد.
در اينجا اين سخن مقدس آسمانى را كه از ماوراى قرنها مى خروشد و در گوش جان نواخته مى شود نقل مى كنيم . امام صادق (ع ) مى فرمايد:
همى دوست دارم كه تازيانه بر سر اصحابم فرو كوفته شود، تا دين را درست بفهمند و در آن بينديشند. (139)
پيشواى مكتب صحيح ، اين گونه افكار را تحريك مى كند و در محيط تحصيل ، پژوهشگران را به كاوش وا مى دارد و آنان را به پرسش و دليل خواستن براى هر سخن و روشن كردن حقايق بر مى انگيزد. اين خود دليل نهايت اعتماد و باور به صحت و عظمت فكرى يك مكتب است .
پس عقايد هنگامى منشاء اثر است كه قطعى و با دليل باشد. چه (در روان شناسى به اثبات رسيده و هم مكرر به تجربه پيوسته است كه هر فكر و عقيده اى كه مورد قبول قطعى ذهن واقع شود، در عواطف انسان و در چگونگى رفتار او مؤ ثر واقع مى شود.) (140)
توضيح 
روان انسان هيچگاه از فعاليت فكرى باز نمى ايستد و پيوسته معانى و معلوماتى كه از خلاصه گيرى و استنتاج احساسات و تصورات حاصل مى شود، شخصيت فكرى او را تشكيل مى دهد. پاره اى از انديشه ها و ادراكات ، مورد تصديق وى واقع مى شود. نسبت به پاره اى علاقه و محبت نيز پيدا مى كند؛ خواه آنچه مورد علاقه اوست آثار علمى و هنرى و مقاصد شخصى باشد، خواه هدفهاى اجتماعى و يا شخصيت نوابغ و بزرگان . پس ‍ به طور كلى اصل محبت ، آميزه روح بشر است . از نظر اجتماعى نيز معلوم است كه مجموعه كار و فعاليت هر جامعه ، حاصل جمع اعمال افراد آن است . جنبش و كردار فرد نيز پيرو اراده و تصميم اوست . اراده و تصميم نيز زاييده مهر و علاقه به كار يا موضوع يا هدفى است .
از اين رو ره آموزان بزرگ ، كه جز سعادت انسان چيزى نمى خواستند و غير از سوق دادن بشريت به شاهراه روشن اخلاق و فضايل منظورى نداشتند. هماره درصدد بودند كه انسان اين مهر و محبت و توجه و اعتقاد را در موردى شايسته به كار برد و در راهى كه نتيجه آن جز نيكى و اندوخته نيك نباشد مصرف كند تا سعادت دو جهانش تاءمين گردد.
پس اكنون بايد مظاهر قانون آسمانى را كاملا شناساند؛ تا اجتماع ، زندگى آنان را سرلوحه برنامه خويش قرار دهد. آرى اين آيين نامه هاى خدايى است كه افكار ملتهب را با نسيم روح نواز خود آرامش مى بخشد. اين پيامهاى اساسى آسمانى است كه عواطف سركوفته و خوابيده را بيدار مى كند. و اين قانون نامه صحيح است كه سازنده وحدت است و جمهور بشريت را با پيوندهاى ناگسستنى به هم مربوط مى سازد. روح آلوده و ناراحت بشر امروز بيش از هر چيز به تقويت و آرامش و اصلاح نيازمند است ؛ و هيچ گاه به كسب سعادت و آرامش موفق نخواهد شد مگر آنكه در مكتب آزادمردانى چون على بن ابيطالب و اولاد والاگهرش درس گيرد. آرى هنوز سلولهاى مغز انسان با كلمات ملكوتى مربيان بزرگ درنياميخته است . و هنوز با تعاليم جاودان آنان آشنا نيست . جوامع امروز بايد بيايند و در پيشگاه معلم عاليقدر بشريت گردآيند و بشنوند:
( اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع ) (141)
- خردها بيشتر آنجا بلغزد كه آز و طمع برق زند.
( الدنيا خلقت لغيرها و لم تخلق لنفسها ) (142)
- دنياى مادى مقدمه جهان معنوى و عالم باقى است و خود هدف اصلى آفرينش نيست .
( علم لايصلحك ضلال .(143) )
- دانشى كه تو را صلاح و شايستگى نبخشد، مايه گمراهى است .
( العاقل يطلب الكمال ، الجاهل يطلب المال . ) (144)
- خردمند در جستجوى كمال است و نادان در جستجوى مال .
( الفكر مرآة صافية ) (145)
- فكر كردن براى درك حقايق ، آينه اى روشن و تابناك است .
( ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان ، فابتغوا لها طرائف الحكم . ) (146)
- دلها نيز مانند بدنها (از يك كار پيوسته ) ملول مى شود، پس براى روح و جان خويش دانشهاى نوين و پسنديده بجوييد.
( الايثار شيمة الابرار.(147) )
- ديگران را بر خود مقدم داشتن ، سيرت نيكوكاران است .
( و لا تكن عبد غيرك ، و قد جعلك الله حرا ) (148)
- بنده ديگرى مباش ، كه خداوند تو را آزاد قرار داده است .
پس بايد آيين نامه علوى ، كه جامع حقايق اسلامى و حقوق بشرى است ، تعليم داده شود. شاگردان (نهج البلاغه ) كه حقيقتى از حقايق اين مكتب جاويد را درك كرده اند خوب مى دانند كه واضعان مكاتب چه اشخاصى بوده اند و افكارشان روى چه محورى دور مى زده است .
امروز كه بشر بهتر مى توانند حقيقت را درك كند، و اگر جمله اى حكمت زا يا دستورى سعادت بخش از بزرگان خود بيايد، آن را بر سرلوحه كاخهاى بين المللى نصب مى كند، بايد كوشيد تا حقايق نمودار گردد.
ما در اين رساله مطالبى از روى مدارك معتبر نوشتيم و خواستيم توجه جوانان را بيشتر به مقام مقدس امام بزرگ على بن ابيطالب عليه السلام جلب كنيم ، تا كردار و رفتار او را سرمشق زندگانى خويش قرار دهند. گرچه مهر على و فرزندانش آميخته جان ما ايرانيان است ، اما بايد به نتايج اين موضوع نيز توجه داشت و اين مهر و دوستى را براى پيروى از اخلاق آنان بهترين وسيله و محرك گرفت . و بدون شك هرچه توجه فكرى ما به موقعيت آنان افزون گردد، بيشتر درصدد پيرويشان بر مى آييم ، و در نتيجه ، به سوى زندگانى سعادتمند و عدالت زايى كه از مكتب جاويدان على (ع ) سرچشمه مى گيرد، رو مى آوريم .
افكار روشن مى شود 
در پايان اين فصل ، كه آخرين بحث فنى اين رساله است ، مى گوييم : براى تجديد عظمت و پيشرفت يك مكتب ، بهترين وسيله همان است كه در برنامه اى كه به دست بانى آن وضع شده تاءمل كنيم و طرز فكر او را براى بقا و انتشار مكتبش به دست آوريم . زيرا برنامه اى كه يك بانى براى پيشرفت مكتب خويش طرح مى كند، از هر لحاظ برآورنده نيت و آرزوى اوست .
از اين رو دانشمندان ما خواسته اند به وسيله تاءليفات خود، موقعيت على (ع ) و تعليماتش را از نظر اسلام و پيامبر اكرم (ص ) روشن كند (ساير تحليلهائى هم كه درباره شخصيت امام شده ، در اين موضوع نهفته است )، و بفهمانند رخنه اى كه در عالمگيرى اسلام افتاد در اثر آن بود كه گفتار رسول خدا تا آخر عملى نگشت . خوشبختانه جمعى از دانشمندان روشنفكر اهل تسنن نيز با حسن تفاهمى كه بايد بين افراد يك دين باشد، اين موضوع را درك و در ضمن اظهارات خود بدان تصريح كرده اند (149) و از نظر اجتماعى و اتحاد اسلامى ، چنانكه در پيش اشاره كرديم ، نشر اين بحثها را سودمند بلكه لازم دانسته اند. (150)
استاد (عادل غضبان )، شخصيت اجتماعى و ادبى معروف مصر و مدير مجله (الكتاب )، ضمن مقالاتى كه در مجله خود درباره (الغدير) انتشار داده است مى نويسد:
اين بحثهاى دامنه دار كه كتاب مؤ لف ، سرشار از آنهاست درباره بسيارى از مسائل دينى و تاريخى است كه طرز فكر و نظر شيعه را معلوم مى كند. همان طرز فكر و نظرى كه بر اهل تسنن واجب است آن را درست بشناسند، و از مآخذى كه در آنها تغيير و تحريف راه نيافته ، به دست آورند. پس همانا درست فهميدن اين طرز فكر به از بين بردن شكافى كه بين مسلمين ايجاد شده كمك مى كند، و آنان را به طورى نزديك مى سازد كه جمعيتشان نيرومند و صفوفشان يكى گردد. (151)
(محمد عبدالغنى حسن )، استاد علوم اجتماعى در قاهره ، مى گويد:
من از خداوند مسئلت دارم كه به وسيله اين غدير با صفا (الغدير) صفايى بين اهل تسنن و شيعه برقرار سازم ، صفايى كه از برادرى اسلامى سرچشمه گيرد و به وسيله آن در گروهى متحد و بنيانى مستحكم به طرف حياتى آزاد و شرافتمندانه گام بردارند، حياتى كه اسلام با آن ، عزت يابد و پايگاه دين خدا در جهان بلند گردد. (152)
پس آنان هم پى برده اند كه اگر اتحاد با نشر حقايق ميسور نگردد، با كتمان حقايق نيز محقق نخواهد شد. از اينجاست كه بايد به انتشار تاءليفاتى وزين ،، كه حقايق را بشكافد، دست زد و سطح افكار ملل اسلامى را بالا برد. و البته در اثر اين كتب بود كه حسن تفاهم اخير برقرار شد، و رسميت فقه شيعه اعلام گرديد. و براى برخى افكار انحرافى بى اطلاع و مغرض ، روشن گشت كه آيين شيعه همان است كه پيغمبر اسلام خواسته و پى ريزى كرده است ، تا ديگر نتوانند با نوشته هاى مسموم خود، صفاى برادرى اسلامى را مكدر سازند.
آرى ما با اهل تسنن برادريم ؛ و اگر به بحث علمى مى پردازيم ، بدين جهت است كه بحث علمى نشانه وسعت نظر و آزاد فكرى است و در نظر همه مقدس است . ملتى كه از نشر علم و حقايق سرباز زند، انحطاط فكرى خود را ثابت كرده است . خود اهل تسنن هم داراى مذاهب مختلفند، كتاب مى نويسند و بحثهاى مذاهبشان را انتشار مى دهند، و اين به برادريشان هيچ گونه صدمه اى ندارد. ما نيز وظيفه داريم انتشارات داشته باشيم . بلكه اين عين خلوص و صميميت است كه دوست داريم تفاهم كنيم و حقايق را با يكديگر در ميان گذاريم . در اينجا گفتار خود را با اين سخن بزرگ دكارت به پايان مى بريم :
(حقيقت را با بيطرفى مطلق و با روحى آزاد از قيد هرگونه تعصب جستجو كنيد.)
سخنان حضرت على - عليه السلام - 
تا اينجا بحث و گفتار فنى اين رساله انجام پذيرفت . و شرح داستانى تاريخى و دينى و ملى در خلال فصول گذشته نگارش يافت ، و معارفى دانستنى و حقايقى ضرورى در معرض افكار خوانندگان قرار گرفت .
اينك براى نشر تعاليم پاينده علوى و نشان دادن برنامه تعليماتى اسلام ، نمونه اى چند از سخنان آموزنده و دستورات آسمانى (نهج البلاغه ) در اينجا مى آوريم ، و عواطف حساس و افكار جوينده دانشجويان و دانش آموزان را - كه از خواندن صفحات پيشين صفايى ويژه يافته است - بدان توجه مى دهيم .
- پرده اى از اسرار ازليت ، در قالب الفاظى بليغ و دلكش ، آميخته با جهانى از رازهاى طبيعت ، نمونه توحيد (نهج البلاغه ) است -
توحيد 
ستايش ، خاص پروردگارى است كه گويندگان به پايگاه ثناگستريش نرسند و شمارشگران ، نعمتهايش را در حساب نتوانند آورد و بسيار كوشندگان ، حق او را نيازمند گزارد. خداوندى كه افكار دورانديش به دركش نايل نگردد و هوشهاى غواص به گوهرشناسايى حقيقتش دست نيابد.
او آفريدگان را به قدرت خويش هستى بخشيد و نسيم را به مهربانى به وزش ‍ در آورد و آرامش زمين را با صخره هاى بزرگ برقرار كرد. هر موجود را به هنگام مناسب خود آفريد و ميان اشياء گوناگون ، سازگارى به وجود آورد و غرايز و خواص را در عناصر و كالبد كاينات جاى داد.
من او را مى ستايم تا خواستار اتمام نعمتش باشم و چهره بندگى و اطاعت بر آستانه جبروت و عزتش بسايم . (153)
آرى آن حقيقت اعلاء كه در ملكوت مقدس خود بر جهان و جهانيان سلطنت مى كند، حقيقتى بالاتر از تشبيه و توصيف است . وى سزاوار سپاس و ستايش است كه نامش در لغت نگنجد و صفاتش به تعريف نيايد. (154) بنگريد كه مظاهر وجود، چه در اعماق اقيانوس ها و چه در اوج آسمانها، پيشانى تسليم بر پيشگاه بى نيازى و قدرت وى فروگذاشته و پيمان بندگى خويش را امضا مى كنند.
پروردگارا! تو توانايى و جز تو هر كه را بينم ناتوان باشد. تو بشنو! كه ديگران را نيروى شنوايى اندك است و جز تو كسى به آواى نارساى مستمندان در آرامش سحرگاه گوش نتواند داد. (155)
الاها! ما كنه عظمت تو را درك نمى كنيم ، (156) جز اينكه مى دانيم تو زنده و پاينده اى . تو را خواب و عوارض آن فرا نمى گيرد. انديشه اى به تو نمى رسد و چشمى تو را نمى بيند، ولى همه در حيطه ادراك تو، و عمرها و زندگانيها تمام در شمارش و احصاى توست ... (157)
آنجا كه شكوفه ها از جوانه سر بيرون كرده و ميوه ها در پوشش داخليش ‍ مى رسد،
آنجا كه پشه هاى ضعيف ، خود را در ميانه پوست و تنه درختها پنهان مى كنند،
آنجا كه در دل غارها و ميان دره ها جانوران سر فرو برده جاى مى گيرند،
آنجا كه دل شاخه ها شكافته مى شود و برگها مى رويد،
آنجا كه از گذرگاه اصلاب ، موجودات ذره بينى فرود مى آيد،
آنجا كه ابرها از كرانه هاى جو بالا مى آيد و به هم مى پيوندد،
آنجا كه ژاله ها از ابرهاى انبوه و تيره فرو مى بارد،
آنجا كه بر بلندترين قله هاى افراشته كوه ، پرندگان بال و پر مى گشايند و مى نشينند،
آنجا كه مرغان خوش الحان ، درون آشيانه هاى تاريك ، در دل شاخسارها، نغمه مى سرايند،
همه را آفريدگار بزرگ جهان مى داند.
آنچه گردبادها دامن كشان از دشتها با خود مى برند،
آنچه در مسير بارانهاى سيل زا ويران مى گردد،
گياهانى كه در ريگزارها و تپه ها مى رويد،
آنچه در دهان صدفها جاى گرفته پرورش مى يابد و در دامن امواج درياها قرار مى گيرد،
آنچه در كرانه دشتها و صحراها، خيمه تاريك شب در خود مى پوشاند،
آنچه در سراسر وادى پهناور گيتى ، چراغ فروزان روز بر آن نور مى پاشد، (158)
همه را آفريدگار بزرگ جهان مى داند،
پس آن آفريدگار سزاوار تقديس است ؛ او كه تاريكى شامگاهان كه از كرانه مشرق گيتى را در خود فرو مى برد، آرامش يكنواخت شب كه بر گوشه دشتهاى فرو رفته و استخرها دامن مى كشد، قله هاى تيره رنگ كه كنار هم سر بر كشيده در ظلمت شب ناپديد مى گردد، غرش سهمگين رعد كه در فضاى آسمان طنين مى افكند، خطوط پراكنده برق كه ابرهاى تيره را مى شكافد و محو مى گردد، هيچ كدام بر او پوشيده نيست . (159)
طبيعيات (نهج البلاغه ) كتاب طبيعت است . (160)در مطالعه اين كتاب ، الفاظ شيوا كم كم كنار مى رود، و موجودات شگفت انگيز خود به خود با انسان سخن مى گويند. خواندن (نهج البلاغه ) براى كسى كه لغت عرب بداند، خواندن كتاب نيست ، بلكه مطالعه جهان پهناور است كه آخرين آرمان روح كنجكاوان و انديشمندان است .
اين گوينده ، كه نغمه هاى سخنان روح بخشش در فضاى سواحل دجله پخش مى گرديد، چگونه سخن مى گفت ؟ چگونه الفاظ تاب مى آورد كه در برابر افكارش قرار گيرد؟ چگونه خرمن لغات در شعله تصوراتش ‍ نمى سوخت ؟
گويى بامدادهايى كه تازه خورشيد كوفه طلوع كرده بود و او سخن سر مى كرد، به بامداد ازل پيوسته بود؛ و اسرار آفرينش در چهره الفاظ بليغش ‍ آشكار مى گشت .
او چگونه راز ارتباط كاينات را با مبداء وجود مى نماياند؟ او چگونه خدا را راه موجودات پر زمزمه نشان مى داد؟ او چگونه ستايش پياپى و خضوع رعب آور را در برابر خداوند، جلوه گر مى ساخت ؟
آرى در نهج البلاغه (همه چيز به ستايش او مشغول است : كشتزارها، جنگلها، تپه ها و ماهورها همه از عظمت او سخن مى گويند. در هر كرانه نام او طنين انداز است . دريا غرش كنان ، وصف بزرگى او را مى كند. طبيعت با حق شناسى سرود بخشندگى او را مى خواند و آفريدگار خويش را مى ستايد.
همه جا، از آسمان تا زمين ، اين سرود، طنين افكن است . تاريكى و روشنايى ابر، بر فراز درختان و قله كوهساران ، از جلال او، ياد مى كنند. در لرزش هر بيشه و در زمزمه هر جويبار، نام او به گوش مى رسد. هر بادى كه مى وزد، اين نام را تا گنبد آسمان ، كه با دست لطف و مهر او بر بالاى ابرها استوار شده ، بالا مى برد.) (161)

next page

fehrest page

back page