ابن زياد كه ديد ديگر اطراف قصر خبرى نيست آمد و مردم را جمع كرد و آنها را نسبت به
پناه دادن حضرت مسلم ، تهديد نمود، هيچكس حضرت مسلم را پناه نداد، جز زنى بنام طوعه
، اين زن منتظر فرزندش بود، مسلم سلام كرد و از زن آب خواست ، آب آشاميد و نشست ، زن
ظرف را برد و برگشت ديد مسلم نشسته ، گفت : آيا آب نياشاميدى ؟ فرمود: چرا، عرض
كرد، برو نزد خانواده ات ، حضرت ساكت شد و دوباره گفت : حضرت چيزى نفرمود، بار
سوم گفت : اى بنده خداى خدا ترا سلامت دارد، نزد خانواده ات برو خوب نيست كه بر درب
خانه من بنشينى ، من راضى نيستم ، حضرت برخاست و گفت : اى كنيز خدا، من در اين شهر
منزلى ندارم ، فاميلى ندارم ، آيا مى خواهى اجرى ببرى و كار نيكى بكنى ، شايد بعدا
تلافى كنم ، عرض كرد: چيست ؟ حضرت فرمود: من مسلم ابن
عقيل هستم ، اين مردم به من دروغ گفتند و فريبم دادند و مرا بيرون كردند، زن با تعجب
پرسيد: شما مسلم هستى ؟ فرمود: آرى ، عرض كرد: بيا
داخل ، اتاق جدا برا حضرت آماده كرد و شام آورد، حضرت نخورد، تا اينكه پسرش آمد و
از رفت و آمد مادر فهميد كه در اتاق كسى هست ، بالاخره مادرش پس از گرفتن عهد و قسم
، خبر را فاش نمود، آن پسر نيز صبح خبر را براى ابن زياد فرستاد، زن براى مسلم آب
وضوء آورد و عرض كرد: ديشب نخوابيدى ؟ فرمود: اندكى خوابيدم ، عمويم اميرالمؤ منين
را در خواب ديدم بمن فرمود: عجله كن ، عجله كن ، به گمانم كه امروز آخرين روز عمر من
است .
طولى نكشيد كه لشكر ابن زياد به در خانه طوعه رسيد، حضرت زره پوشيد و سوار
بر اسب ، سريعا از خانه خارج شد تا مبادا خانه را آتش بزنند،
مثل شير ژيان بر آن روبه صفتان حمله ور شد، هفتاد و چهارنفر را كشت ، آنقدر دلاور بود
كه فرمانده سپاه دشمن ، نيروى كمكى خواست ، ابن زياد گفت ما تو را به جنگ يك نفر
فرستاديم ، اين چنين در ميان شما لرزه انداخته ، اگر شما را نزد غير او (امام حسين )
بفرستيم چه مى كنى ؟!
فرمانده سپاه پيغام داد: آيا گمان مى كنى كه مرا به نزد يكى از بقالهاى كوفه
فرستاده اى ، آيا نمى دانى كه مرا به نزد شير غران و شمشير بران در دست دلاور دوران
از خاندان بهترين مردم جهان فرستاده اى ؟
گويند مسلم دست مرد را مى گرفت و به پشت بام مى انداخت .
مسلم همچنان يكه و تنها مى جنگيد و از آن نامردها كه با او بيعت كرده بودند، يك نفر به
كمك وى نيامد، نه تنها نيامدند بلكه او را سنگباران مى كردند.
حضرت را امان دادند قبول نفرمود، تشنگى بر حضرتش غلبه نمود، از هر طرف حضرت
را احاطه كردند، ظالمى بر لب بالاى او زد حضرت با شمشيرى او را به درك فرستاد،
از پشت با نيزه مسلم را سرنگون كردند،
در ميان راه مسلم مى گريست ، يكى گفت : همانند تو و هدفى كه داشتند وقتى گرفتار
شد، نبايد گريه كند، مسلم فرمود: بخدا سوگند من براى خودم نمى گريم ، گرچه
مردان را هم دوست نداشته ام ، ولى بخاطر خاندانم كه در راه هستند، بخاطر حسين و خاندان
او مى گريم ، آب طلبيد، خواست بنوشد، ظرف آب پرخون شد، سه بار عوض كردند،
بار سوم دندانهاى جلوى حضرتش داخل ظرف افتاد، گفت : الحمدالله ، اگر روزى من بود
نوشيده بودم ،
وسرانجام پس از گفتگوى و جسارتهاى ابن زياد، او را بر بالاى دارالامارة به شهادت
رساندند و سر و پيكر او را از بالا به زمين انداختند و در ميان شهر آن را بر روى زمين
مى كشيدند و اين در روز عرفه نهم ذى حجه بود.(227)
روز خونينى كه شورش در فضا افتاده بود |
كوفه در وحشت زخونين ماجرا افتاده بود |
در دل امواج حيرت زير رگبار بلا |
كشتى بى بادبان بى ناخدا افتاده بود |
ميزبانان در پناه ساحلى دور از خطر |
ميهمان در بحر خون بى آشنا افتاده بود |
نائب فرزند زهرا نو گل باغ عقيل |
دستگير مردمى دور از وفا افتاده بود |
در ميان اولين دشت مناى شاه عشق |
اولين قربانى راه خدا افتاده بود |
در كنار كاخ حمراء پيش چشم مرد و زن |
پيكر مجروح مسلم مسلم سر جدا افتاده بود |
در جدال حق و باطل آن دلير جان فدا |
آنقدر ايستاده بودى تا ز پا افتاده بود |
در دم آخر سرشك حسرتش بودى روان |
چون بياد كاروان كربلا افتاده بود |
هر كه فدائى ماست با ما حركت كند
درست همان روز كه مسلم در كوفه به شهادت رسيد، امام حسين از مكه به عراق حركت نمود،
حج را تبديل به عمره نمود، زيرا از دست بنى اميه در امان نبود، آنها مصمم نبود به هر
ترتيب كه شده حضرتش را هلاك كنند.
در آنجا حضرت خطبه اى خواند و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم فرمود:
مرگ براى اولاد آدم همانند گردنبند بر گردن دختران ترسيم شده است ، چقدر مشتاقم به
ديدار نياكان خودم ، همانند علاقه يعقوب به يوسف ، برايم آرامگاهى آماده شده كه من به
آنجا خواهم رفت ، گويا اعضايم را درندگان بيابان در زمينى ميان نواويس و كربلا
پاره پاره مى كنند و شكمهاى خود را از من پر و سيراب مى كنند، از روزى كه با قلم
(تقدير) نوشته شده چاره اى نيست خشنودى خدا، خشنودى ما
اهل البيت است ، ما براى او صابريم و او پاداش صابرين بما خواهد داد،
و در پايان فرمود: هر كه جان خود را براى ما
بذل مى كند و تصميم به ملاقات خدا گرفته است با ما حركت كند كه من فردا صبح
حركت مى كنم انشاء الله
اى دل گرت هواى بهشت است رو متاب |
از درگه محمد و آلش به هيچ باب |
از غير خاندان نبى كام خود مجوى |
لب تشنه اى كجا شده سيراب از سراب |
آسوده خاطراند محبانشان به حشر |
آندم كه خلق را همه خوف است و اضطراب |
بى مهر آل ساقى كوثر در آن جهان |
هرگز طمع مدار زحق كوثرى شراب |
جز درگه محمد و آلش درى مكوب |
كانجا نمانده است سؤ الى بلاجواب |
آباد گشت آخرتش آنكه مهرشان |
با خويشتن ببرد از اين عوالم خراب |
سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت
شب هنگام محمد ابن حنفيه برادر سيدالشهداء عليه السلام آمد نزد حضرت آمد و عرض كرد:
اى برادر، شما دوروئى مردم كوفه را با پدر و برادرت مى دانى ، مى ترسم
حال شما نيز مثل گذشته ها باشد، اگر مايلى همينجا بمان كه عزيزترين ساكنين حرم
هستى كه از او دفاع مى شود، حضرت فرمود: برادر، مى ترسم يزيد ابن معاويه مرا در
حرم ترور كند و به وسيله من حرمت اين خانه شكسته شود،
محمد عرض كرد: پس به يمن يا اطراف بيابان برو تا كسى به شما دسترسى پيدا
نكند، حضرت فرمود: در سخن تو فكر مى كنم ، هنگام سحر بود كه به محمد گفتند: امام
حسين در حال حركت است ، آمد و افسار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد: برادرم ، مگر
نفرمودى كه راجع به درخواست من فكر كنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، عرض كرد: پس چرا
در رفتن عجله دارى ؟
فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر نزد من آمد و فرمود: يا حسين خروج كن ، خدا مى خواهد تو
را كشته ببيند، محمد ابن حنيفه گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، شما كه با اين وضع
خارج مى شوى چرا زنها را با خود مى برى ! حضرت فرمود:
پيامبر به من فرمود: خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند!
مؤ لف گويد: دستور پيامبر به امام حسين و همراه بردن زنها، نشان دهنده واقعيت قيام امام
حسين و اسرار باطنى آن كه همان احياء دين اسلام با شهادت و اسارت است مى باشد، و مى
فهماند كه از راه شهادت و اسارت است كه دين الهى استوار مى گردد
ترويج دين اگر چه به خون حسين شد |
تكميل آن به موى پريشان زينب است |
امام حسين بخاطر احترام خانه خدا خارج شد
امام باقر عليه السلام فرمود: امام حسين يك روز
قبل از يوم التروية از مكه خارج شد، عبدالله ابن زبير حضرت را مشايعت كرده گفت : يا
اباعبدالله هنگام حج است ، شما به عراق مى رويد؟! حضرت فرمود:
اى پسر زبير اگر من كنار فرات دفن شوم ، خوشتر است نزد من از اينكه كنار كعبه دفن
شوم (228)،
مؤ لف گويد: امام حسين عليه السلام در اين جمله كوتاه به مطالبى اشاره فرمود: 1 -
اينكه حضرت مى داند كه در كربلا شهيد و دفن خواهد شد
2 - اينكه بنى اميه حضرت را رها نخواهند كرد حتى در كنار خانه خدا.
3 - احترام خانه خدا لازم است ، حتى از مثل حسين ابن على عليه السلام هنگام خروج بر يزيد
و هنگام حج ،
4 - از آنجا كه اين عبدالله ابن زبير سه سال بعد خروج كرد و در همين خانه خدا متحصن
شد و سبب گرديد كه دو بار بواسطه او خانه خدا آتش بگيرد و مورد اهانت قرار گيرد،
يكبار در اواخر عمر يزيد و يكبار در زمان حجاج ، گويا اين فرمايش امام حسين اشاره به
آينده اين ناجوانمرد و تذكرى است به او كه حريم خانه خدا را حفظ كند.
رفتى بپاس حرمت كعبه به كربلا |
شد كعبه حقيقى دل ، كربلاى تو |
اجر هزار عمره و حج در طواف توست |
اى مروه و صفا به فداى صفاى تو |
از آب هم مضايقه كردند كوفيان
يكى از وقايع تكان دهنده كربلا كه اوج مظلوميت امام حسين و يارانش و از آن طرف شقاوت
دشمنانش را نشان مى دهد، بستن آب بر روى خاندان پيامبر است ، با وجود اينكه در ميان
سپاه امام حسين زن و بچه و پيرمرد و افراد ضعيف وجود داشتند،
ابن زياد به عمر ابن سعد نوشت : ميان حسين و اصحاب او و آب مانع شو، مبادا كه قطره
اى آب بنوشند همچنانكه با عثمان انجام دادند، عمر ابن سعد نيز عمرو ابن حجاج را با
پانصد سوار ماءمور شريعه فرات نمود. (229)
خدا مى داند كه عطش با امام حسين و اصحاب حضرت و خاندانش چه كرد؟
يك بار حضرت ، اصحاب را با اباالفضل فرستاد و موفق شدند پس از يك درگيرى
مقدارى آب بياورند، روز عاشورا عطش بر امام حسين فشار آورد - حضرت پس از شهادت
اصحاب و يارانش - بطرف فرات حمله كرد، سپاه مانع شد، يكى فرياد زد ميان حسين و
آب مانع شويد حضرت عرضه داشت : خدايا او را تشنه گردان ، آن ملعون خشمگين شد، با
تير سيدالشهداء را هدف قرار داد، حضرت تير را بيرون كشيد، دو دست خود را از خون
پر كرد و عرضه داشت : خدايا بتو شكايت مى كنم از آنچه با پسر دختر پيامبر انجام مى
گيرد،
راوى گويد: در اثر نفرين حضرت ، اندكى نگذشت كه آن مرد به بيمارى عطش دچار شد،
هر چه مى نوشيد، سيرآب نمى شد و مى گفت : مرا آب دهيد، تشنگى مرا كشت ، تا اينكه
پس از اندكى شكمش مثل شكم شتر بر آمده شد. (230)
حضرت از فشار تشنگى به طرف فرات حمله مى كرد، اما هر بار دشمن مانع مى شد،
يكبار حضرت بر چهار هزار ماءمور شريعه فرات حمله كرد و وارد شريعه شد و اسب را
داخل شريعه نمود، اسب خواست آب بنوشد، حضرت فرمود: تو تشنه اى من هم تشنه ام ،
بخدا سوگند من آب نمى آشامم تا تو بنوشى ، اسب با شنيدن سخن امام حسين ، گويا
سخن حضرت را فهميد سر بلند كرد و آب نخورد، حضرت فرمود: بنوش من هم مى نوشم
، مشتى از آب برداشت كه بياشامد كه ناگاه يكى صدا زد يا اباعبدالله ، تو از نوشيدن
آب لذت مى برى در حالى كه حرم تو مورد تجاوز است ، حضرت آب را ريخت و حمله كرد
وقتى برگشت ، ديد خيام حرم سالم است . (231)
فداى لب تشنه ات يا حسين
هلال ابن نافع گويد: هنگام شهادت حضرت امام حسين بالاى سر حضرت آمدم ، بخدا قسم
كشته اى غرقه در خون ، نيكوتر و نورانى تر از او نديدم ، نور صورت و هيبت او مرا از
تفكر در شهادتش مشغول كرد، و او در آن حال آب طلب مى كرد، شنيدم مردى گفت : بخدا
سوگند از اين آب نياشامى تا به آب جوشان (جهنم ) وارد شوى حضرت فرمود: واى بر
تو من از آب جوشان جهنم نمى نوشم ، من بر جدم پيامبر وارد مى شوم و در
منزل او ساكن مى شوم ، در جايگاه صدق ، نزد مالك قدرتمند، و از آب صاف مى نوشم و
از كارهاى شما شكايت مى كنم . (232)
مؤ لف گويد: مصيبت عطش بر سيدالشهداء از همه سنگين تر بود، نه از آن جهت كه
تشنگى سراسر وجودش را فراگرفته بود و لبها خشك و پژمرده و چه بسا دهان
مجروح و سوى چشم كم شده بود، نه ، بلكه از آن جهت كه فرياد العطش
اطفال مظلومش را مى شنيد، از آن جهت كه جوان برومند او على اكبر، از پدر تقاضاى آب ،
كه حق حيات است دارد، اما سيدالشهداء آبى نمى يابد، از آن جهت كه صورت
طفل شيرخوار خود را مى بيند كه چگونه از تشنگى به كام مرگ فرو مى رود و آتش
گرفته ، اما چاره اى ندارد، آرى اگر براى ديگران آب براى رفع عطش بود، براى
على اصغر هم آب بود و هم غذا، چرا كه مادرش نيز شير نداشت ، چقدر سنگين است بر
مثل سيدالشهداء كه از آن مردمان پست ، براى
طفل خود تقاضاى آب كند، اما با تير به او پاسخ دهند، و بالاخره برادر گرامى خود را
براى طفل خود تقاضاى آب كند، اما با تير به او پاسخ دهند، و بالاخره برادر گرامى
خود را براى آوردن آب فرستاد، گويا اطفال منتظر آب بودند، كه ديدند سيدالشهداء
برگشت و خبر شهادت برادر را آورد.
فرياد العطش ز بيابان كربلا
كشتى شكست خورده طوفان كربلا |
در خاك و خون طپيده بميدان كربلا |
گرچه روزگار بر او فاش مى گريست |
خون مى گذشت از سر ايوان كربلا |
نگرفته دست دهر گلابى به غير اشك |
ز آن گل كه شد شكفته به بستان كربلا |
از آب هم مضايقه كردند كوفيان |
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا |
بودند ديو و دد همه سيراب و مى مكيد |
خاتم زقحط آب سليمان كربلا |
زآن تشنگان هنوز بعيوق مى رسد |
فرياد العطش ز بيابان كربلا |
آه از دمى كه لشكر اعلاء نكرده شرم |
كردند رو به خيمه سلطان كربلا |
زاده ليلا مرا مجنون مكن
يكى از صحنه هاى تكان دهنده كه سند مظلوميت
اهل البيت عليهم السلام و شقاوت دشمنان ايشان است ، شهادت فرزند برومند و جوان رشيد
امام حسين ، حضرت على ابن الحسين است ،
على اكبر جوانى بود بسيار زيبا از پدر اجازه ميدان گرفت ، حضرت اجازه فرمود، آنگاه
با نااميدى نگاهى به او نمود و در حالى كه چشم از جوان برگرفته بود گريست ،
و عرضه داشت : خدايا بر اين گروه شاهد باش ، همانا جوانى در
مقابل آنهاست كه در خلقت ظاهرى و صفات باطنى و منطق از همه به پيامبر شبيه تر است ،
ما هرگاه مشتاق پيامبرت مى شديم ، به صورت او نگاه مى كرديم ، بارالها بركات زمين
را از آنها رفع كن . ميان آنها تفرقه انداز و آن ها را پاره كن و حاكمان را هرگز از ايشان
خشنود مكن . اينها ما را دعوت كردند تا ما را كمك كنند، ولى بر ما خروج كرده با ما نبرد
مى كنند.
سپس حضرت بر عمر ابن سعد فرياد بر آورد و فرمود: تو را چه مى شود، خدا
نسل تو را قطع كند و كار تو را بى بركت كند و بر تو كسى را مسلط كند تا بعد از من
تو را در بسترت ذبح كند، همچنانكه رحم مرا قطع كردى و رعايت فاميلى مرا با پيامبر
نكردى ، سپس با صداى بلند اين آيه را تلاوت فرمود: ان الله اصطفى آدم و نوحا و
آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم .
على اكبر بر آن دشمنان حمله نمود، عده بسيارى از آنها را كشت ، به گونه اى كه فرياد
از جمعيت بر آمد، سپس در حالى كه هفتاد نفر را به هلاكت رساند و جراحات بسيار بر
بدنش وارد آمده بود، به نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگى مرا كشت ،
سنگينى اين آهن (زره ) مرا از كار انداخته است ، آيا جرعه آبى هست كه با آن بر اين
دشمنان قوت يابم ؟
سيدالشهداء با شنيدن اين كلمات گريست (آب كمترين چيزى است كه يك فرزند از پدر
مطالبه مى كند، تا چه رسد به على اكبر آن هم با كيفيت در
مقابل امام حسين عليه السلام ) حضرت فرمود: وا غوثاه ، پسرم اندكى نبرد كن ، بزودى
جدت محمد را ملاقات مى كنى ، با جام خود شربتى به تو مى دهد كه هرگز تشنه نشوى
.
در برخى روايات آمده است حضرت فرمود: پسرم زبانت را بياور، زبان او را مكيد و
انگشتر خويش به وى داد و فرمود اين را در دهان بگير و به نبرد با ايشان برو،
على اكبر به ميدان آمد، نبردى سخت نمود، ظالمى با شمشير بر فرق سرش كوبيد، على
اكبر خم شد و گردن اسب را با دو دست گرفت ، اسب ايشان را به طرف لشكر دشمن
برد، آنقدر با شمشير بر او زدند كه او را پاره پاره نمودند در آخرين لحظه صدا زد:
اى پدر اين جد من ، رسول الله است كه با جام خود مرا به گونه اى سيراب كرد كه
هرگز تشنه نشوم ، به شما هم مى گويد بشتاب بشتاب ، براى شما هم جامى آماده كرده
است تا اكنون بنوشى ،
در اين هنگام بود كه صداى گريه سيدالشهداء بلند شد، با اينكه تا آن موقع كسى
صداى گريه حضرت را نشنيده بود، و فرمود: خداوند بكشد گروهى كه تو را كشتند،
اينها چقدر بر خداوند و هتك حرمت پيامبر جراءت كردند، سپس در حاليكه اشك از چشمهاى
حضرت سرازير بود فرمود: على الدنيا بعدك العفا ، دنيا پس از تو ارزشى
ندارد.
در اين هنگام زينب كبرى با عجله بيرون آمد و فريادكنان خود را بر روى على اكبر انداخت ،
امام حسين خواهر را به خيمه بازگرداند و به جوانان فرمود: برادر خود را به خيمه ها
ببريد، (233)
اين بيابان جاى خواب ناز نيست |
ايمن از صياد تيرانداز نيست |
خيز تا بيرون از اين صحرا رويم |
بيش از اين بابا دلم را خون نكن |
رفتى و بردى ز چشم باب خواب |
اكبرا بى تو جهان بادا خراب |