|
|
نزد عرفاي عاليمقدار ، پرده برگرفتن از رخ عبارت است از تجلّي جمالباري ، عرفاي عاليمقدار از تجلّي ذاتي كه توأم با جمال بوده باشد ، تعبير به چهره نماياندن يار و محبوب، و يا پرده برداشتن از رخسار، و يا نشان دادن سيما و صورت او مينمايند . چنانكه خواجه شمسالدّين محمّد حافظ شيرازي أعلي اللهُ تعالي رُتبتَه ميفرمايد: ساقي بيا كه يار ز رخ پرده بر گرفت كــار چـراغ خــلوتيان بـاز در گـرفت آن شمع سر گرفته دگر چهره بر فروخت وين پير سالخورده جواني ز سر گـرفت آن عشوه داد عشق كه مفتي ز ره برفت وآن لطف كرد دوست كه دشمن حذر گـرفت بار غمي كه خاطر ما خسته كرده بود عيسـي دمي خدا بـفرسـتاد و بر گـرفت زنهار از آن عبارت شيرين دلفريب گوئي كه پستة تو سخن در شكر گـرفت هر سرو قد كه بر مه و خور ، حسن ميفروخت چـون تـو درآمـدي پي كار دگر گـرفت زين قصّه هفت گنبد افلاك پر صداست كوته نظر ببين كه سخن مختصر گـرفت حافظ تو اين سخن ز كه آموختي كه يار تعويذ كرد شعر تُرا و به بر گـرفت19 مفهوم قرب و تقرب به خدابايد دانست كه چون تقرّب بنده به خداوند عزّوجلّ حاصل گردد حجابهاي نفساني او از ميان برداشته ميشود. قرب به خدا يعني بيپرده بودن. تقرّب به خدا يعني انجام دادن فعلي كه موجب رفع حجاب شود. تمام عباداتي را كه انجام ميدهيم بايد به نيّت تقرّب به سوي او بوده باشد، و گرنه آن عبادت باطل است و به پشيزي ارزش ندارد، گرچه پيكرة عمل درشت و چشمگير بوده باشد. قرب به خداوند، قرب مكاني و يا زماني و يا سائر امور طبيعي نيست. چرا كه خداوند محلّي ندارد تا انسان بدان محلّ نزديك گردد . و در زماني واقع نميباشد تا انسان بدان زمان خود را نزديك نمايد. مكان و زمان و سائر عوارض و جواهر ، مخلوق و آفريدة خدا هستند، و در مشت قدرت وي قرار دارند. وَالسَّمَـاوَات مَطْوِيَّـ'تُ بِيَمِينِهِ . 20 در اثر كردار ستودة انسان ، خداوند حجاب را از چشم او برميگيردامّا ميان نفس انسان و خداوند حجابهائيست ، بلكه هفتاد هزار حجاب است . و هر عملي را كه انسان انجام دهد ، خواه فعل طاعت بوده باشد خواه ترك معصيت ، اگر از روي قصد قربت و نيّت نزديكي به وي باشد، يك عدد از حجابها را بر ميدارد يعني نفس انسان يك مرحله به خداوند نزديكتر ميشود و خود را روشنتر مينگرد، و قساوت و ظلمات درونياش را كمتر و سبكتر احساس مينمايد؛ تا رفته رفته، بنده جميع حجابهايش از بين ميرود و ميان وي و خداي وي هيچ فاصله و بعد نفساني باقي و برقرار نميماند. آنگاه است كه وي با چشم خدا ميبيند، و با گوش خدا ميشنود، و با زبان خدا سخن ميگويد . يعني ديگر چشم او چشم او نيست، چشم خداست. و گوش او گوش او نيست، گوش خداست. و زبان او زبان او نيست، زبان خداست. و به عبارت بهتر چون جميع صفات و افعالي را كه تا بحال به خود از روي استقلال نسبت ميداده است، عنوان استقلال آن از ميان برداشته شده، و آتش زده گرديده و خاكسترش هم به باد فنا رفته است، و در وجود و صفت و فعل او جز عنوان آيتيّت و مرآتيّت چيزي بجاي نمانده است، فلهذا خداوند است كه در اين مرآت درخشيده است، و از دريچة اين بنده اظهار هستي ميكند. و از چشم اوست كه ميبيند، و از گوش اوست كه ميشنود، و از زبان اوست كه تكلّم ميكند، و با پاي اوست كه راه ميرود، و با انديشة اوست كه فكر مينمايد، و از عقل اوست كه ادراك ميكند. پس خداوند موجود است و بس. و خداوند بينا، و شنونده، و گوينده، و راه رونده، و تفكّر كننده ، و ادراك نماينده است و بس. در اينجاست كه عارف بلند پاية ما: شيخ محمود شبستري أعلي الله مقامه ميفرمايد: چو نيكو بنگري در اصل اين كار هم او بيننده هم ديده است و ديدار حديث قدسي اين معني بيان كرد فَبي يَسمَعْ وَ بي يُبصِرْ عيان كرد21 شرح لاهيجي حديث « فَبِي يَسْمَعُ وَ بِي يُبْصِرُ » راشارح ارجمند «گلشن»: شيخ محمّد لاهيجي در شرح اين دو بيت فرموده است: » چون هر چه هست ، به حقيقت همه هستي حقّ است و غير او هيچ نيست ، فرمود كه: متن: چو نيكو بنگري در اصل اين كار هم او بيننده هم ديده است و ديدار يعني چون در اصل اين كار كه هستي مطلق ، حقّ است و غير او موجود نيست نيكو بنگري و تأمّل و تدبّر نمائي ، بداني كه غير از حقّ نيست . و بيننده كه شخص نگرنده مراد است، و ديده كه انسان است، و ديدار كه روي است كه در آينه نموده شده كه عكس باشد بلكه آيينة ديگر كه اعيان ثابتهاند ؛ همه يكي است و حقّ است كه به جميع صور ظاهر گشته و هرجا تجلّي ديگر نموده؛ چه در تجلّي اقدس به صور اعيان ثابته كه صور معقولة اسماء الهيّهاند كه در علمند ، به صفت قابليّت ظهور يافته، و به تجلّي مقدّس كه تجلّي شهودي مراد است به صورت آن اعيان بحسب استعدادات ايشان در عين ظاهر شده است. عشق هر دم ظهور ديگر داشت زان كند نقش مختلف پيدا هر دم از كوي سر برون آرد روي ديگر نمايد او هر جا و اين «مقام أحديّةُ الجمع» و «مقام محمّدي» است صلّي الله عليه وآله وسلّم كه حقيقت وحدانيّت در مظهر فردانيّت ظاهر شود ؛ كه وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـ'كِنَّ اللَهَ رَمَي' .22 إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَهَ . 23 چون متانت و استحكام مكشوفات به شواهد دلايل نقلي است ، فرمود كه: متن: حديث قدسي اين معني بيان كرد فَبي يَسمَعْ وَ بي يُبصِرْ عيان كرد حديث قدسي آنستكه معني آن بيواسطه از حقّ به پيغمبر فرود آمده باشد .24 و عبارت اين حديث قدسيّ كه در اين بيت فرموده اين است كه: لاَ يَزَالُ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّي أُحِبَّهُ ، فَإذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ لِسَانَهُ وَ يَدَهُ وَ رِجْلَهَ. فَبِي يَسْمَعُ وَ بِي يُبْصِرُ وَ بِي يَنْطِقُ وَ بِي يَبْطِشُ وَ بِي يَسْعَي. و في روايةٍ: وَ بِي يَمْشِي. يعني هميشه بنده نزديك ميشود به من به نوافل يعني به طاعات و عبادات نافله مثل نماز غير فرض، و روزه غير رمضان، و قرائت قرآن، و تسبيح، و ذكر، و فكر ، و توجّه تامّ به مبدأ ، و معاونت فقرا و مساكين و غيرها، تا وقتيكه من او را دوست دارم. و چون من او را دوست داشتم، من گوش او باشم، و من چشم او باشم، و من زبان او باشم، و من دست او باشم ، و من پاي او باشم. پس به من شنود، و به من بيند، و به من گويد، و به من گيرد، و به من رود. محبّت خدا به عبد تجلّي و رفع حُجب است ؛ و محبّت عبد به خدا انجذاب سرّ اوستبدانكه نزد كاملان عارف، محبّتِ حضرت صمديّت مر بنده را ، عبارتست از تجلّي نفحات الطاف ربّانيّ كه از مَهَبّ بَوادي25 عنايت بواسطة تلاطم امواج درياي ارادت كه برزخ غيب و شهادت است، و از اصول ايجاد اكوان و مفاتيح غيب اعيان است، منبعث ميگردد. و با مظاهر ظاهره و مجالي زاكيه كه قوابل آثار قدسي و حوامل أسرار اُنسياند تعلّق ميگيرد، و مراياي بواطن مستعدّان قبول فيض جمالي را از كدورات آثار مجالي جسماني و ظلمت غبار شهوات نفساني پاك ميگرداند. و بواسطة رفع حجابِ عوايق و علايق ، و دفع عذاب قواطع و موانع ، به بِساط قرب ميرساند؛ و جانهاي مُتعطِّشانِ زلال وصال را در مقام شهود ، لذّت شراب روح انس ميچشاند. و محبّت بنده حقّ را ، عبارت است از انجذاب سرّ سالك مشتاق ، به تحصيل اين معاني كه منشأ سعادات طالبان و منع كمالات راغبان است، و ميل باطن طالب به درك نتائج اين حقايق كه جمال طالبان از زيور آن عاري ، و به سبب فقدان اين دولت، بستة بند مذلّت و خواري است. شعر: اين سعادت هر كه را در بر گرفت خاك پايش را فلك بر سر گرفت هر كه او از خود به كلّي وا نرست نايدشدرّي از اين دريا به دست خود محبّت فارغ از ما و من است هر كه او را دوست، خود را دشمن است و آنچه در بيان محبّت ذكر كرده شد، بعينه عبارت قطب المحقّقين أميرسيّد عليّ همداني است قدَّس اللهُ سرَّه العزيز ، كه بجهت تيمّن و تبرّك نقل كرده شده، بيزياده و نقصان. يعني اين حديث قدسي كه مذكور شد بيان اين معني نموده كه ديده و بيننده، به حقيقت او است ؛ چه « بِي يَسْمَعُ وَ بِي يُبْصِرُ » اين را ظاهر كرده ، زيرا كه انسان به حقيقت همين قُوي و اعضاء و جوارح است كه حقّ به خود منسوب داشته ؛ پس همه او باشد. مصرع: «نامي است ز من بر من و باقي همه اوست» . و اين مقام فناءِ بعدَ البقآء است ، و اشاره به اين مرتبه است: أَطِعْنِي أَجْعَلْكَ مِثْلِي وَ لَيْسَ كَمِثْلِي. «26و27 حديث « كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ » مُتّفقٌ عليه ميان همة اهل اسلام استباري ، اين حديث، روايت بسيار مهمّي است هم از جهت متن و دلالت آن، و هم از جهت سند و طريق روايت آن. مرحوم آية الله و حجّته ، عارف عظيمالشّان حاج ميرزا جواد آقا ملِكي تبريزي قدَّس اللهُ تُربتَه ، در كتاب ارجمند «لقآءالله» فرمايد: » اين حديث قدسي متّفقٌ عليه بين همة اهل اسلام است. « 28 مصادر بسيار معتبر شيعه راجع به حديث لاَيزَالُ الْعَبْدُ ...امّا از طريق شيعه: الشّيخ الثّقة الجليل الاقدم أبي جعفر أحمد بن محمّد ابن خالد البَرقيّ كه مقدّم بر كليني بوده و در سلسلة مشايخ اجازات او قرار دارد، در كتاب «المحاسن» خود، از أحمد بن أبي عبدالله برقي، از عبدالرّحمن بن حَمّاد، از حَنّان بن سَدير، از أبيعبدالله عليه السّلام روايت كرده است كه قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: قَالَ اللَهُ: مَا تَحَبَّبَ إلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ. وَ إنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ. فَإذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا، وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا. إذَا دَعَانِي أَجَبْتُهُ، وَ إذَا سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ. وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي مَوْتِ مُوْمِنٍ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَكْرَهُ مَسَآءَتَهُ. 29 «رسول خدا صلّي الله عليه وآله فرمود: خداوند فرمود: هيچ بندهاي به سوي من اسباب محبّت خود را فراهم نميسازد كه محبوبتر باشد نزد من از آنچه را كه من بر وي حتم و واجب نمودهام. و بطور حتم و يقين بندة من به سوي من اسباب محبّتش را گرد ميآورد با بجا آوردن كارهاي مستحبّ ، تا جائي كه من او را دوست دارم. پس چون من او را دوست داشتم، من گوش او هستم كه با آن ميشنود، و چشم او هستم كه با آن ميبيند، و زبان او هستم كه با آن سخن ميگويد، و دست او هستم كه با آن ميدهد و ميگيرد، و پاي او هستم كه با آن راه ميرود. وقتيكه مرا بخواند اجابت ميكنم، و وقتيكه از من درخواست كند به او ميدهم. و من هيچگاه تردّد ننمودم در چيزي كه ميخواستم آنرا بجاي آورم مانند تردّدم در مرگ مومني كه اراده داشتم او را بميرانم؛ او مرگ را ناگوار ميداشت و من آزار و اذيّت او را ناگوار ميداشتم.» علاّمة مجلسي رضوان الله عليه در «بحار الانوار» عين اين روايت را سنداً و متناً از «محاسن» روايت كرده است.30 و كليني با دو سند مختلف و قريبالمضمون اين حديث را روايت نموده است: اوّل: از محمّد بن يحيي از أحمد بن محمّد بن عيسي، و أبوعليّ اشعري از محمّد بن عبدالجبّار؛ همگي از ابن فَضّال، از عليّ بن عُقْبه، از حمّاد بن بَشير روايت نموده است كه گفت: من شنيدم از حضرت امام جعفر صادق أبا عبدالله عليه السّلام كه ميگفت: رسول اكرم صلّي الله عليه و آله گفت: خداوند عزّ و جلّ گفت: مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيًّا فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي . وَ مَا تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ. وَ إنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ؛ فَإذَا أَ ح ْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا. إنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ، وَ إنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ. وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُوْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَآءَتَهُ .31 ترجمة اين حديث به عين ترجمة حديث مرويّ از «محاسن» ميباشد، بجز آنكه در صدر اين حديث آمده است: «هر كس كه به يكي از اولياي من اهانت كند تحقيقاً مرا در كمينگاه جنگ با خود واداشته است.» و ديگر آنكه بجاي لفظ تَحَبَّبَ ، تَقَرَّبَ يعني نزديكي به خدا آمده است. دوّم: از عدّهاي از اصحاب ما، از أحمد بن محمّد بن خالد از إسمعيل بن مِهران از أبو سعيد قَمّاط از أبان بن تَغْلِب، از حضرت امام محمّد باقر أبا جعفر عليه السّلام روايت نموده است كه گفت: لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ قَالَ: يَا رَبِّ مَا حَالُ الْمُوْمِنِ عِنْدَكَ؟! قَالَ: يَا مُحَمَّدُ ! مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيًّا فَقَدْ بَارَزَنِي بِالْمُحَارَبَةِ ! وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْءٍ إلَي نُصْرَةِ أَوْلِيَآئِي. وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ وَفَاةِ الْمُوْمِنِ؛ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَآءَتَهُ. إنَّ مِنْ عِبَادِي الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لاَ يُصْلِحُهُ إلاَّ الْغِنَي وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إلَي غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ . وَ إنَّ مِنْ عِبَادِي الْمُوْمِنِينَ مَنْ لاَ يُصْلِحُهُ إلاَّ الْفَقْرُ ، وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إلَي غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ. وَ مَا يَتَقَرَّبُ إلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِيِ بِشَيْءٍ أحَبَّ إلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ . وَ إنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ؛ فَإذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إذًا سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا. إنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ؛ وَ إنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ. 32 ترجمة اين حديث نيز به عين ترجمة حديث مرويّ از «محاسن» ميباشد. بجز آنكه در صدر اين حديث تصريح شده است كه اين خطاب حضرت پروردگار جلّتْ عظمتُه در معراج رسول اكرم صلّي الله عليه وآله بوده است. زيرا صدرش اين است كه: چون پيامبر را به معراج بردند گفت: اي پروردگار من ! حالت مومن در نزد تو چطور ميباشد؟! و در جواب ، خداوند فرمود: يَا مُحَمَّدُ ! ... و بجز آنكه خداوند ميگويد: «من در سرعت براي نصرت اولياي خودم از همة چيزها سرعتم بيشتر است.» و بجز آنكه خداوند ميگويد: «بعضي از بندگان مؤمن من ميباشند كه حال آنها را اصلاح نميكند مگر غني ، و اگر من غني را از وي بگردانم به سوي غير غني ، تحقيقاً به هلاكت ميافتد . و بعضي از بندگان مؤمن من ميباشند كه حال آنها را به صلاح در نميآورد مگر فقر، و اگر من فقر را از وي بگردانم به سوي غير فقر ، تحقيقاً به هلاكت ميافتد.»33 علاّمة مجلسي رضوان الله عليه شرح مبسوط و نيكوئي در توضيح و تشريح اين روايت در كتاب «مرءَاة العقول» ذكر فرموده است و ما مختصر و منتخبي از آنرا كه بيشتر مناسبت با مقام ما در بحث دارد اينجا ميآوريم: اين حديث، صحيح السّند ميباشد . تحقيق شيخ بهائي پيرامون خبر « لاَ يَزَالُ الْعَبْدُ » بنا به نقل مجلسيشيخ بهائي برَّد اللهُ مَضجعَه گفته است كه اين حديث صحيح السّند، و از احاديث مشهورة ميان خاصّه و عامّه است. عامّه آنرا در كتب صحاحشان با أدني تغييري بدين عبارت روايت كردهاند.34 در اينجا پس از ذكر روايت، مرحوم شيخ بهائي أعلي الله درجته در مقام شرح و تفسير اين حديث بطور تفصيل بر ميآيد، و از حكماء و صوفيّه مطالبي را ذكر ميكند. و در پايان بحث ، از محقّق شريف در حواشي تفسير «كشّاف» مطلبي را نقل مينمايد. تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: وَ إنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّي أُحِبَّهُ: نوافل عبارت است از جميع افعال غير واجبه؛ و امّا اختصاصش به نمازهاي مستحبّه اصطلاح عرفي تازه پديد است. و معني محبّت خداوند سبحانه به بندهاش آن است كه حجاب را از روي پردة دلش برميدارد و وي را متمكّن ميكند تا در بساط قرب او قدم گذارد. زيرا آنچه را كه خداوند به عنوان وصف براي خود اتّخاذ فرموده است، بايد به اعتبار غايات اخذ گردد نه به اعتبار مبادي. و علامت محبّت خداي سبحانه به بندهاش آن ميباشد كه او را توفيق ميبخشد تا از عالم غرور پهلو تهي كند، و به سوي عالم نور ارتقاء حاصل نمايد. با خداوند انس گيرد، و از ماسواي او در وحشت باشد. و جميع هموم او در هم پيچيده و بصورت هَمّ واحد درآيد. بعضي از عارفان گفتهاند: إذا أرَدْتَ أنْ تَعْرِفَ مَقامَكَ ، فَانْظُرْ فِيما أقامَكَ ! «اگر ميخواهي مقام خودت را بشناسي، ببين تا خدا تو را در كجا اقامت داده است!» دربارة اين فقره: «پس زمانيكه من او را دوست داشتم، گوش او ميباشم كه با آن ميشنود.» فرموده است: بعضي از صوفيّه و اتّحاديّه و حلوليّه و ملاحده به ظواهر آن عبارات تمسّك نموده، و از بواطن اين استعارات اعراض كردهاند؛ بنابراين هم خودشان گمراه شدهاند و هم ديگران را گمراه نمودهاند ، با اينكه عقل جميع خردمندان حكم ميكند به استحالة اتّحاد چيزي با اشياء كثيرة متباينة الحقآئق مختلفةالا´ثار. اين از طرفي؛ و از طرف ديگر كفر صريحي را كه ذكر نمودهاند اختصاصي به محبّين و عارفين به خدا ندارد، بلكه حكم ميكنند به اتّحاد خداي تعالي با جميع اصناف موجودات حتّي سگها و خوكها و قاذورات ؛ سُبْحَـ'نَهُ و وَ تَعَـ'لَي' عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا. در اينجا علاّمة مجلسي ، گفتار شيخ (قدّه) را ختم نموده و سپس خودش در شرح و تفصيل اين حديث شروع كرده ميگويد: بنابراين، اين اخبار نفي كنندة مذاهب فاسدة آنان است، نه اثبات كنندة آن . و براي اين اخبار نزد اهل ايمان و اصحاب بيان و ارباب لسان ، معاني واضحهاي مقرّر است كه اذهان ، آنها را تلقّي به قبول ميكند. و مبتني بر مجازات و استعارات شايعهاي ميباشد كه در حديث و قرآن موجود است. و مشتمل است بر نكات بليغهاي كه صاحبان فكر و معني آنرا استحسان مينمايند و منافات با عقائد اهل ايمان ندارد. و ما در اينجا اشاره به برخي از آنها مينمائيم: اوّل: چيزي است كه شيخ بهائيّ قدّس سرّه ذكر كرده است (و اگر چه در ابتداي كلامش سست آمده است) او ميگويد: از براي صاحبدلان در اين مقام ، كلمات سَنيّه و اشارات سَريّه و تلويحات ذوقيّهاي است كه مشام جانها را عطرآگين ميسازد، و استخوان پوسيدة قالبها را حيات نوين ميبخشد. كه بدان معاني عاليه راه نمييابد و بر مَغزَي و مراد آن اطّلاع حاصل نميكند مگر كسيكه بدنش را در رياضتها به سختي درافكنده باشد و نفسش را به مجاهدتها رنج بخشيده باشد ، تا اينكه از مذاق آنان اشراب گردد و از مطلبشان سر درآورد. و امّا كسيكه آن رموز خفيّه را ادراك نكند، و بدان گنجهاي ذيقيمت راه نبرده باشد، به علّت اعتكاف و درنگش بر حظوظ دنيّه و انهماكش در لذّات بدنيّه؛ وي از استماع آن كلمات در خطر عظيم مهلكي از واژگون شدن در قعر چاههاي الحاد، و وقوع در سرازيريهاي پرنشيب حلول و اتّحاد، در هلاكت بزرگ و شقاوت سترگي درخواهد افتاد. تَعالَي اللَهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوًّا كَبيرًا . آنگاه شيخ بهائي (ره) فرموده است: ما در اينجا با بياني كه متناسب افهام باشد و اخذ آن آسان باشد، مبادرت به سخن مينمائيم و ميگوئيم: اين مطالب در مبالغة در قرب و بيان استيلاي سلطان محبّت خداوندي است بر ظاهر و باطن ، و بر سرّ و آشكاراي بندهاش. بنابراين ـ و اللهُ أعلمُ ـ مراد آن خواهد بود كه خدا ميگويد: من هنگاميكه بندهام را دوست دارم ، او را به محلّ انس با خودم ميكشانم و بسوي عالم قدس ميگردانم، و فكرش را مستغرق در اسرار ملكوت و حواسّش را مقصور بر تابش انوار جبروت ميكنم . در اينصورت گامش در مقام قرب من استوار ميشود، و گوشت و خونش با محبّت من آميخته ميگردد . تا بجائي ميرسد كه از خودش پنهان و از حواسّش به نسيان ميگرايد، و اغيار و بيگانگان در نزد وي متلاشي و نابود ميشوند؛ تا اينكه من به منزلة گوش و بصر او خواهم گشت ، همانطور كه گويندهاي گفته است: جُنوني فيكَ لا يَخْفَي وَ ناري مِنْكَ لا تَخْبُو ( 1 ) فَأنْتَ السَّمْعُ وَ الاْبْصَارُ وَ الاْرْكانُ وَ الْقَلْبُ ( 2 ) 1 ـ ديوانگي من در تو پنهان نميباشد، و آتش من از تو خاموش نميگردد! 2 ـ بنابراين تو هستي كه گوش و ديدگان و اعضاء و اركان و دل من ميباشي ! و فرموده است رحمة الله عليه: يَبْطُِشُ بِهَا با كسره و ضمّه ، يعني خدا با آن دست ميگيرد. و اصل معني بَطْش ، با عنف و سطوت گرفتن ميباشد ـانتهي كلام شيخ (ره). نقل مجلسي (ره) دقيقترين معني را در مضمون « لاَ يَزَالُ الْعَبْدُ »در اينجا علاّمة مجلسي (ره) علاوه بر اين وجه، پنج وجه ديگر ذكر كرده است و پنجمين را وجه مورد قبول و پسند خود قرار داده، و در وجه ششمين گويد: اين وجه رفيعتر، و دلنشينتر، و شيرينتر، و دقيقتر، و لطيفتر، و پنهانتر ميباشد از وجوه گذشته. و آن اين استكه: عارف چون از شهوات خود و از ارادة خود بيرون شود، و محبّت حقّ بر عقل و روح و مسامع و مشاعرش متجلّي گردد، و جميع امورش را به خداوند تفويض نمايد، و در مقام تسليم و رضا به همة مقدّرات و احكام پروردگارش گردد؛ در اينحال حضرت پروردگار سبحانه متصرّف در عقل و قلب و قواي او ميشود و امور وي را طبق آنچه را كه خدا دوست دارد و ميپسندد تدبير ميكند. بنابراين او اشياء را بر منهاج مشيّت و ارادة مولايش طلب مينمايد؛ همانطور كه خداوند سبحانه در حال خطاب به آنان گفته است: وَ مَا تَشَآءُونَ إِلاَّ´ أَن يَشَآءَ اللَهُ.35 همينطوري كه در تأويل اين آيه ، در اخبار غامضه از معادن حِكَم و اسرار و ائمّة اخيار وارد شده است. و از پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت است كه فرمود: قَلْبُ الْمُوْمِنِ بَيْنَ أَصْبَعَيْنِ مِنْ أَصَابِـعِ الرَّحْمَنِ ؛ يُقَلِّبُهَا كَيْفَ يَشَآءُ . «قلب مومن در ميان دو انگشت از انگشتان خداوند رحمن ميباشد؛ آنرا ميگرداند به هر كيفيّتي كه بخواهد.»
و همچنين پروردگار اعلاي وي در سائر جوارح و قواي او تصرّف مينمايد؛
همانطور كه مخاطباً به پيامبرش حضرت مصطفي فرموده است: و ايضاً فرموده است: إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنـَّمَا يُبَايِعُونَ اللَهَ يَدُ اللَهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ .37 و بدينجهت ميباشد كه طاعتشان طاعت خدا و معصيتشان معصيت خدا گرديده است . و واضح ميشود معني كلام خداي تعالي: « كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ » وَ أنَّهُ بِهِ يَسْمَعُ وَ يُبْصِرُ . و همچنين است سائر مشاعر وي كه به نور خدا و به تنوير خدا ادراك ميكند، و سائر جوارح او كه با تيسير و تدبير خدا به حركت در ميآيد: فَسَنُيَسِّرُهُ و لِلْيُسْرَي' .38 و قريب به اين معني است آنچه را كه حكماء ، به گمانشان ذكر كردهاند در اتّصال نفس به عقول مفارقه و انوار مجرّده ؛ آنجا كه گفتهاند:
گاهي از اوقات نفس بواسطة شدّت اتّصالش به عقل فعّال به حيثيّتي ميشود كه عقل به منزلة روح براي نفس ميشود، و نفس به منزلة بدن براي عقل ميگردد؛ در آنصورت نفس ملاحظة معقولات را در لوح عقل مينمايد و تدبير امور خودِ عقل را ميكند مانند تدبيري كه نفس بدن را مينمايد. و لهذا از نفس غرائبي سر ميزند كه سائر مردم از آن عاجز هستند ، مانند إحياء مردگان، و شقُّ القمر و أمثالهما. تحقيق ميرزا رفيعا پيرامون خبر « لاَ يَزَالُ الْعَبْدُ »صاحب كتاب «الشّجرةُ الاءلهيّة»39 گويد: همانطور كه نفس در حال تعلّق به بدن، چنين ميپندارد كه نفس خود بدن است و يا در داخل بدن است، در صورتيكه نه خود آن است و نه در داخل آن؛ همينطور نفس كاملهاي كه از بدن مفارقت نمايد و تعلّقش را از آن قطع كند ، از شدّت قوّت و شدّت نوريّتش و از شدّت علاقة عشقيّهاش با نور الانوار و با انوار عقليّه چنان ميپندارد كه خودش وجود آنها ميباشد. در آن حالت انوار، مظاهر نفوس مفارقه ميشوند همانگونه كه ابدان مظاهر آنها نيز بودهاند. اينست معني اتّحاد؛ نه به معني گرديدن دو چيز مختلف ، چيز واحد. آن باطل استـ انتهي . نقل مجلسي تحقيق محقّق طوسي و ديگران را در حديث « لاَ يَزَالُ الْعَبْدُ »تا آنكه مجلسي گويد: محقّق طوسي قدَّس اللهُ سرَّه القُدّوسيّ گفته است: عارف چون از نفسش منقطع شود و به حقّ متّصل گردد ، تمام قدرتها را مستغرق در قدرت حقّ ميبيند كه به جميع مقدورات تعلّق يافته است. و تمام علمها را مستغرق در علم حقّ ميبيند كه چيزي از موجودات از آن پنهان نميباشد . و جميع ارادهها و خواستها را مستغرق در ارادة او ميبيند كه چيزي از ممكنات انفكاك از آن ندارند. بلكه كلّ وجود و كلّ كمال وجود را صادر از حقّ و فائض از جانب او مينگرد. بناءً عليهذا در آن حالت ، حقّ چشم او ميگردد كه با آن ميبيند، و گوش او ميشود كه با آن ميشنود، و قدرت او ميشود كه با آن كار مينمايد، و علم او ميگردد كه با آن ميداند ، و جود او ميشود كه با آن ميبخشد . و در آنصورت عارف در حقيقت و واقع الامر متخلّق به «أخلاق الله» گشته است. و برخي از محقّقين در شرح اين خبر نيز گفتهاند: معني محبّت خدا ، كشف حجاب است از روي قلب بنده ، و متمكّن ساختن و مقرّب داشتن او را به ذات خود. و معني محبّت بنده ، عبارت است از ميل نفس بنده به چيزي بجهت كمالي كه در آن ادراك مينمايد ، به حيثيّتي كه او را وادار ميكند تا بجايآورد آن عملي را كه وي را بدان چيز نزديك سازد. بنابراين، چون بندة خدا دانست كه كمال حقيقي وجود ندارد مگر براي الله ، و جميع كمالاتي را كه در خود و در غير خود ميبيند از الله است و به الله است و به سوي الله است؛ محبّت ديگر براي او وجود ندارد مگر لِلَّهِ و فياللَهِ . و اين ادراك و فهم اقتضا ميكند تا آنكه پيوسته بنده ارادة طاعت خدا ، و رغبت در كارهاي مقرِّب به سوي خدا ، و متابعت از كسيكه وسيلة او به سوي معرفت و محبّت خداست داشته باشد. خداوند تعالي به پيغمبرش ميفرمايد: قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَهُ .40 به سبب آنكه در متابعت از پيامبر در عبادت و روش و اخلاق و احوال و نوافلش، قرب به سوي خداوند حاصل ميشود؛ و بواسطة قرب ، محبّت خداوند بنده را پيدا ميگردد. و بعضي از عارفين ، به پندارش گفته است كه: هنگامي كه خداوند سبحانه با ذات خود براي أحدي تجلّي كند، آن كس جميع ذوات و صفات و أفعال را متلاشي و مندكّ در أشعّة ذات و صفات و أفعال خود مشاهده مينمايد، و نفس خويشتن را با جميع مخلوقات چنان مييابد كه گويا وي مدبّر آن موجودات، و آن موجودات اعضاي او ميباشند. و به هر چيزي اگر واردهاي وارد شود، او ميبيند كه از ناحية او وارد شده است. او ذات خود را ذات واحده، و صفت خود را صفت واحدة آن ذات، و أفعال خود را أفعال واحدة آن ذات ميبيند . زيرا وي با تمام شراشر و كلّيّت خويش مستهلك در عين توحيد گرديده است. و براي انسان در عالم توحيد، مرتبهاي فراتر از اين مرتبه وجود ندارد. و از آنجائيكه بصيرت روح انساني منجذب به مشاهدة جمال ذات خدا ميشود، نور عقل او كه فرق گذارندة مابين موجودات ميباشد ، در غلبة نور ذات قديمه مستتر و مختفي ميگردد، و تميز ميان قِدَم و حدوث از ميان ميرود؛ بجهت زُهوق باطل در وقت پيدايش حقّ. و گفته شده است: به اين معني اشاره دارد آنچه را كه در حديث نبوي آمده است: عَلِيٌّ مَمْسُوسٌ فِي ذَاتِ اللَهِ . «عليّ خدا زده شده است.» و احتمال ميرود اين مهمّ تنها سرّي باشد در صدور بعضي كلمات غريبه از مولانا أميرالمومنين عليه السّلام در خطبة البيان و أمثالهاـ انتهي گفتار بعضي از عارفين. مجلسي در پايان اين بحث كه همينجا خاتمه مييابد، گويد: اكتفا نمودن به آنچه را كه ما گذرانديم در اينجا از مطالب و اشاره نموديم ، و ترك خوض در آن مسالك خطيره اولي و احوط و أحري ميباشد ؛ و اللهُ المُوفِّقُ لِلهُدي. 41 روايات مرويّه از كتب خاصّه دربارة حديث « لاَ يَزَالُ الْعَبْدُ »شيخ بهاء الدّين عامِليّ در كتاب «أربعين» خود ، يكي از چهل روايت صحيحه را اين روايت شمرده است . و با سند متّصل خود از كليني همانطور كه مجلسي از او نقل كرد، نقل ميكند و پس از شرح زيبائي كه بعضي از آن گذشت آنرا خاتمه ميدهد.42 سيّد عليخان حسينيّ حسنيّ مَدَنيّ شيرازيّ معروف به كبير ، در «شرحصحيفة مباركة كاملة سجّاديّه» ايضاً آنرا ذكر نموده است.43 سيّد حسن شيرازي در كتاب «كلمة الله» آنرا ذكر نموده است. 44 غزالي در كتاب «إحيا´ء العلوم» در كتاب محبّت و شوق به خداوند آورده است. 45 سيّد حيدر آملي در كتاب «جامع الاسرار و منبع الانوار» كه با تصحيح هَنْري كُربن طبع شده است در چهار موضع بدين حديث استشهاد نموده است: اوّل در ص 204 (به شمارة 393 ): أمّا قَوْلُهُ تَعالَي فيهِ (أيْ مَقامِ الْوَحْدَةِ الذّاتيَّةِ) فَكَقَوْلِهِ في الْحَديثِ الْقُدْسيِّ: لاَ يَزَالُ الْعَبْدُ ـ تا آخر . دوّم در ص 249 (به شمارة 495 ): قُلْن: جَوابُكَ في هَذا السُّؤالِ مِنْ طُرُقِهِمْ (هُوَ) في غايَةِ الْوُضوحِ ؛ وَ هُوَ أنَّهُمْ يَقولونَ: نَحْنُ إذا أثْبَتْنا أنَّ الاْءمامَ يَجِبُ أنْ يَكونَ مَعْصومًا و منصوصًا (عَلَيْهِ) ـ تا آخر . سوّم در ص 605 (به شمارة 1269 ): وَ حَقُّ الْيَقينِ هُوَ أوَّلُ دُخولِهِمْ فيالْبَقآءِ الْحَقيقيِّ الْحاصِلِ بَعْدَ الْفَنآءِ الْكُلّيِّ الْمُسَمَّي بِالْفَرْقِ بَعْدَ الْجَمْعِ ، الَّذي هُوَ مَقامُ التَّكْميلِ وَ الرُّجوعِ إلَي الْكَثْرَةِ بِاللَهِ لا بِهِ ؛ لِقَوْلِ اللَهِ تَعالَي: وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـ'كِنَّ اللَهَ رَمَي' . وَ لِقَوْلِهِ في الْحَديثِ الْقُدْسيِّ ـ تا آخر . چهارم در ص 675 (به شمارة 119 ): وَ هَذا هُوَ مَقامُ مُشاهَدَةِ الْعَبْدِ نَفْسَهُ مَعَ كَثْرَتِها في مِرْءَاةِ الْحَقِّ واحِدَةً ـ تا آخر . اين افراد از خاصّهاند كه در اين كتب مذكوره روايت نمودهاند ؛ البتّه بنا بر قول محقَّق در تشيّع غزالي در آخر عمر خود ، چنانكه از كتاب «سرّ العالَمِين» پيداست . و ما در مجلّد هشتم از «امام شناسي» از دورة علوم و معارف اسلام در اين باره بحث كافي كردهايم.46 و نيز حقير فقير مولّف اين كتاب «الله شناسي» اين حديث مبارك را در چند جاي ديگر از اين دورة علوم و معارف اسلام: مجلّد نهم از «امامشناسي»47 و مجلّد دوّم از «معاد شناسي»48 و همچنين «مهر تابان»49 و «توحيد علمي و عيني»50 بحث نمودهام. روايات مرويّه از كتب عامّه دربارة حديث « لاَ يَزَالُ الْعَبْدُ »و امّا از عامّه: بخاري در كتابُ الرّقاق، بابُ التّواضع روايت كرده است. 51 و راغب اصفهاني در «مفردات» در كتابُ القاف در مادّة قرب ذكر نموده است و گفته است: و بر اينگونه از قرب ، پيغمبر عليه الصّلوة و السّلام از خداوند تعالي حكايت كرده است كه: مَنْ تَقَرَّبَ إلَيَّ شِبْرًا ، تَقَرَّبْتُ إلَيْهِ ذِرَاعًا. «كسيكه به قدر يك وجب به من نزديك شود، من به قدر يك ذراع به او نزديك ميشوم.» و ايضاً حكايت پيامبر از خداوند كه: مَا تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبْدٌ بِمِثْلِ أَدَآءِ مَاافْتَرَضْتُ عَلَيْهِ ـ تا آخر خبر.52 أحمد بن حنبل از عبدالواحد: مولي عُروة ، از عروة ، از عائشه روايت نموده است. 53 پاورقي
19 «ديوان حافظ» طبع پژمان (سنة 1318) ص 36 ، غزل شمارة 74 20 قسمتي از آية 67 ، از سورة 39 : الزّمر: وَ مَا قَدَرُوا اللَهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الاْرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ و يَوْمَ الْقِيَـ'مَةِ وَ السَّمَـاوَات مَطْوِيَّـ'تُ بِيَمِينِهِ سُبْحَـ'نَهُ وَ تَعَـ'لَي' عَمَّا يُشْرِكُونَ. «و قدر و قيمت خداوند را آنطور كه بايد و شايد ندانستند ، درحاليكه تمامي زمين در روز بازپسين در مشت اوست. و آسمانها پيچيدة دست قدرت او هستند. پاك و منزّه ميباشد خداوند ، و بلند مرتبه است از آن شريك و انبازي كه براي او قرار ميدهند.» 21 «گلشن راز» خطّ نستعليق عماد اردبيلي (سنة 1333 شمسي) ص 14 22 قسمتي از آية 17 ، از سورة 8 : الانفال: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـ'كِنَّ اللَهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْتَ إذْ رَمَيْتَ وَلَـ'كِنَّ اللَهَ رَمَي' وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاَ´ءً حَسَنًا إِنَّ اللَهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. «پس شما آنان را نكشتهايد وليكن خداوند آنها را كشته است . و در هنگامي كه تو تير پرتاب كردي تو پرتاب نكردهاي وليكن خداوند پرتاب كرده است . و براي آن سبب بوده است كه خداوند مومنين را به امتحان نيكوئي آزمايش نمايد . حقّاً و حقيقةً خداوند شنوا و دانا ميباشد.» 23 صدر آية 10 ، از سورة 48 : الفتح: إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنـَّمَا يُبَايِعُونَ اللَهَ يَدُ اللَهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَي' نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَي' بِمَا عَـ'هَدَ عَلَيْهُ اللَهَ فَسَيُوْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا . «تحقيقاً كساني كه با تو بيعت ميكنند ، فقط با خداوند بيعت ميكنند. دست خداوند بر فراز دست ايشان ميباشد . پس كسي كه پيمان را بشكند، عليه خود پيمان شكني نموده است ؛ و كسيكه وفادار باشد به آنچه را كه با خداوند عهد بسته است پس البتّه به زودي خداوند به وي مزد عظيمي عنايت خواهد نمود.» 24 حديث قدسي يك شرط ديگر هم دارد و آن اين است كه نبايد به عنوان معجزة پيغمبر بوده باشد. بنابراين قرآن كريم از احاديث قدسيّه نميباشد. 25 مهبّ يعني محلّ وزيدن ؛ بوادي جمع باديه يعني بيابان. 26 «اي بندة من ! مرا اطاعت كن تا تو را مثل خودم قرار دهم ، و حال آنكه نيست مثل من.» و اين حديث را سيّد حيدر آملي در «جامع الاسرار» ص 204 آورده است. 27 «شرح گلشنراز» با مقدّمة آقاي كيوان سميعي، ص 113 تا ص 115 ؛ و از طبع سنگي: ص 81 تا ص 83 28 «لقآء الله» ص 24 29 «المحاسن» ج 1 ، كتاب مصابيح الظّلم ، ص 291 ، تحت شمارة 443 ؛ قاضي نورالله شوشتري در كتاب «مصا´ئب النّواصب» در ضمن جوابهاي خود از كلام مرد معاندي كه ادّعا كرده است حصر كتب شيعه را در چهار كتاب مشهور (كافي، فقيه، تهذيب و استبصار) بدين عبارت پاسخ داده است كه: » و امّا ثالثاً بجهت آنكه حصر كتب اماميّه در اربعة مذكوره درست نيست زيرا كتب آنها شش عدد ميباشد و پنجمين آنها كتاب «محاسن» است تأليف أحمد بن محمّد بن خالد برقي ، و ششمين آنها «قرب الاسناد» است تأليف محمّد بن عبدالله جعفر حميري. « و ملاّ محمّد تقي مجلسي طيَّب اللهُ مَضجعَه در شرح فارسي بر كتاب «مَن لايحضرهُ الفقيهُ» (طبع سنگي ، ج 1 ، ص 61 ) در شرح قول صدوق (ره) دربارة كتاب «محاسن» أحمد ابن أبي عبدالله برقي بدين عبارت آورده است: » و اين كتاب نزد ما هست ، و چنانكه مشايخ نقل كردهاند بسيار بزرگ وثقه و معتمدٌ عليه بوده است. آنچه الحال هست شايد ثلث آن باشد . و به غير از اين كتاب نود و سه كتاب ديگر تصنيف نموده است در فنون علوم. و اسامي اين كتابها و ساير كتابهاي علماي ما در فهرستهاي اصحاب رجال موجود است. « علاّمة مجلسي قدّس الله تربته در مقدّمة كتاب «بحار الانوار» در فصل دوّم كه براي اعتبار يا عدم اعتبار كتبي كه «بحار» را از آنها استخراج نموده است با اين عبارت بيان ميكند كه: » و كتاب «محاسن» برقي از اصول معتبره ميباشد و كليني و جميع متأخّرين از كليني از آن كتاب نقل كردهاند. « و علاّمة بحر العلوم: سيّد مهدي (ره) در رجال خود (طبع حروفي ، ج 1 ، ص 331 ) گويد: » بنوخالد برقي قمّي. پدرشان خالد بن عبدالرّحمن بن محمّد بن عليّ كوفي از موالي أبوالحسن اشعري و يا غلام جَرير بن عبدالله بوده است. يوسف بن عمر والي عراق ، جدّشان محمّد بن عليّ را بعد از كشته شدن زيد رضي الله عنه بكشت. خالد در سنّ طفوليّت با پدرش عبدالرّحمن به «برق رود» كه قريهاي است از خاك قمّ در بياباني در آنجا كه بدين اسم معروف بود فرار كردند ، فلهذا به «برقي» مشهور شدند. « تا اينكه علاّمة بحرالعلوم ميفرمايد: » برقي در رجال خود ( ج 1 ، ص 131 و ص 338 ) ذكر كرده است كه پدرش محمّد از اصحاب حضرت امام كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السّلام بوده است ، و خودش را از اصحاب امام جواد و امام هادي عليهما السّلام شمرده است . وي در زمان امام عسكري عليهالسّلام حيات داشته است و اصحاب او را بر شمرده است ولي خود را از جملة اصحاب به شمار نياورده است. « شيخ جليل نجاشي (ره) در رجال خود (طبع سنگي ، ص 56 ) آورده است از أحمد بن حسين در تاريخش كه: » أحمد بن أبي عبدالله برقي در سنة دويست و هفتاد و چهار ( 274 ) فوت كرده است. و عليّ بن محمّد ماجيلويه گفته است: وي در سنة دويست و هشتاد ( 280 ) رحلت نموده است. « 30 «بحار الانوار» بابُ حبِّ اللهِ تعالي، از طبع كمپاني: ج 15 ، قسمت دوّم ، ص 29 ؛ و از طبع اسلاميّه: ج 70 ، ص 22 ، حديث شمارة 21 31 «اصول كافي» ج 2 ، ص 352 ، حديث شمارة 7 از كتاب ايمان و كفر، بابُ من أذَي المسلمينَ و احتقرَهم 32 «اصول كافي» ج 2 ، ص 352 ، حديث شمارة 8 33 و همچنين اين حديث را بدون سند، شيخ ثقة الاءسلام أبوالفضل علي طبرسي متوفّي در اوائل قرن هفتم هجري در كتاب «مشكوة الانوار في غُرر الاخبار» طبع دوّم مطبعةحيدريّه ـ نجف، در ص 146 و 147 ، از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده است. و اين حقير مسكين نيز در كتاب «توحيد علمي و عيني» در ص 299 آنرا با ذكر اسناد عديدهاي در تعليقه ذكر نمودهام. 34 قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إنَّ اللَهَ تَعالَي قالَ: مَنْ عادَي لي وَلِيًّا فَقَدْ ءَاذَنْتُهُ بِالْحَرْبِ . وَ ما يَتَقَرَّبُ إلَيَّ عَبْدي بِشَيْءٍ أحَبَّ إلَيَّ مِمّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ . وَ ما يَزالُ عَبْدي يَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّوافِلِ حَتَّي اُحِبَّهُ ؛ فَإذا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذي يَسْمَعُ بِهِ ، وَ بَصَرَهُ الَّذي يُبْصِرُ بِهِ ، وَ يَدَهُ الَّتي يَبْطِشُ بِها ، وَ رِجْلَهُ الَّتي يَمْشي بِها . إنْ سَأَلَني لاَعْطَيْتُهُ ، وَ إنِ اسْتَعاذَني لاَعيذَنَّهُ . وَ ما تَرَدَّدْتُ في شَيْءٍ أنَا فاعِلُهُ كَتَرَدُّدي فَي قَبْضِ نَفْسِ الْمُؤْمِنِ ؛ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أكْرَهُ مَسآءَتَهُ ، وَ لابُدَّ لَهُ مِنْهُ . 35 صدر آية 30 ، از سورة 76 : الاءنسان: وَ مَا تَشَآءُونَ إِلاَّ´ أَن يَشَآءَ اللَهُ إِنَّ اللَهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا . «و شما اراده نميكنيد مگر آنكه خداوند اراده ميكند ! حقّاً و حقيقةً خداوند عليم و حكيم ميباشد.» 36 قسمتي از آية 17 ، از سورة 8 : الانفال: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـ'كِنَّ اللَهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَيْتَ إِذْرَمَيْتَ وَلَـ'كِنَّ اللَهَ رَمَي' وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلآءً حَسَنًا إِنَّ اللَهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ . «پس شما نكشتهايد مشركان را ، وليكن خدا آنان را كشته است . و (اي پيغمبر) تو تير پرتاب نكردي وليكن خدا پرتاب كرده است . و اين واقعه بجهت آن بوده است كه خداوند از ناحية خودش مومنين را به امتحان نيكوئي آزمايش كند. حقّاً و حقيقةً خداوند شنوا و داناست.» 37 صدر آية 10 ، از سورة 48 : الفتح: إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنـَّمَا يُبَايِعُونَ اللَهَ يَدُ اللَهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَي' نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَي' بِمَا عَـ'هَدَ عَلَيْهُ اللَهَ فَسَيُوْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا . «حقّاً آن كسانيكه با تو بيعت ميكنند با خدا بيعت ميكنند. دست خدا بر بالاي دست ايشان است. پس كسيكه پيمان را بشكند ، بر ضرر خود پيمان را شكسته است ؛ و كسيكه پايدار و ثابت بماند بر آنچه را كه با خداوند عهد و ميثاق بسته است پس البتّه بزودي خداوند به وي مزد بزرگي عنايت خواهد فرمود.» 38 آيات 5 تا 7 ، از سورة 92 : الليل: فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي' وَ اتَّقَي' * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَي' * فَسَنُيَسِّرُهُ و لِلْيُسْرَي' . «پس آن كسيكه عطا كند و تقوي پيشه سازد و تصديق خير و خوبي را بطور مطلق بنمايد، پس ما مقدّمات كار او را در دنيا و آخرت به سهولت و آساني فراهم ميآوريم.» 39 در «الذّريعة» ج 13 ، ص 28 ، طيّ شمارة 89 آورده است: » «شجرة إلهيّه» كتابي است فارسي در اصول دين ، از حكيم متكلّم سيّد رفيع الدّين محمّد بن حيدر حسني طباطبائي مشهور به «ميرزا رفيعا» كه از مشايخ مجلسي است و در سنة 1082 ه و يا 1099 ه وفات يافته است . و آنرا براي شاه صفيّ صفوي در سنة 1047 ه نوشته است. « 40 صدر آية 31 ، از سورة 3 : ءَال عمران: قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ . «بگو (اي پيغمبر) اگر شما اينطور هستيد كه خدا را دوست داريد، از من پيروي نمائيد تا خداوند شما را دوست داشته باشد، و گناهانتان را بيامرزد ؛ و خداوند غفور و رحيم است.» 41 «مرءَاة العقول في شرح أخبار ءَالِ الرّسول» طبع دوّم (سنة 1404 ه ق) ج 10 ، كتاب الاءيمان و الكفر، باب من أذي المسلمين و احتقرهم، حديث هشتم، ص 383 تا ص 396 42 كتاب «أربعين» طبع سنگي ناصري (سنة 1272 هجريّة قمريّه) حديث سي و پنجم ، ص 295 تا ص 303 43 «رياض السّالكين» طبع جامعة المدرّسين، ج 6 ، در شرح دعاي چهل و پنجمين ، ص 157 44 «كلمة الله» ص 68 ، شمارة حديث: 67 ، در تحت عنوان زُلفي المومن ؛ و در ص 519 مصادر آنرا از «محاسن» برقي و از «كافي» كليني در سه جا ذكر كرده است. 45 «إحيا´ء العلوم» طبع دار الكتب العربيّة الكبري، مطبعة ميمنه ـ مصر (سنة 1334 ) ج 4 ، ص 263 46 در ضمن درس 118 تا 120 ، ص 246 تا ص 250 47 در ضمن درس 131 تا 134 ، ص 268 48 در ضمن مجلس 9، ص 70 و 71 از طبع اوّل (و از طبع جديد ص 54 و 55) 49 درضمن ابحاث فلسفي ، ص 200 و 201 از طبع اوّل (واز طبع جديد ص 297 و 298) 50 در ضمن تذييل بر مكتوب ششم مرحوم سيّد ، ص 299 51 «صحيح» بخاري، طبع بولاق، ج 8 ، ص 105 52 «المفردات في غريب القرءَان» با تحقيق محمّد سيّد گيلاني، مطبعة مصطفي البابي الحلبي، ص 399 ، ستون سمت چپ 53 «مسند أحمد حنبل» دار صادر ، المكتب الاءسلامي ـ بيروت ، ج 6 ، ص 256 |
|
|