|
|
خبر يونس بن ظبيان دربارة صفات اولوالالبابسيّد هاشم بحراني روايتي بسيار جالب و دلنشين از يونس بن ظَبيان از حضرت امام جعفر بن محمّدٌ الصّادق عليهما السّلام روايت ميكند دربارة اُولوالالباب ؛ كه منهاج و رويّة آنان چيست، و محبّتشان به خدا چگونه است، و راه و طريق آنها چطور است، و براي لقاء و معرفت و تقرّب به حضرت او چه كارهائي را بجا ميآورند؟ و بالاخره نشان ميدهد كه هر كس بخواهد به مقام كمال برسد، تنها راهش متابعت از ائمّه عليهم السّلام ميباشد ؛ تا بتواند از تمام عقبات و كريوههاي صعب العبور بگذرد و از دستبرد شيطان و نفس امّاره نجات يابد، تا به مقام علم اليقين و عين اليقين و حقّ اليقين واصل شود. وي در تفسير آية مباركة: يَـ'´إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ.[18] رواياتي را نقل ميكند، از آن جمله اين روايت است: از ابن بابويه، از عليّ بن الحسين، از أبو محمّد هرون بن موسي، از محمّد بن هَمّام، از عبدالله بن جعفر حِمْيَريّ، از عمر بن عليّ عبدي، از داود ابن كُثَير رَقّي ، از يونس بن ظبيان ؛ كه او گفت: من وارد شدم بر امام جعفر بن محمّدٌ الصّادق عليهما السّلام و گفتم: يابن رسول الله! من داخل شدم بر مالك و اصحابش و شنيدم بعضي از آنها ميگفتند: خداوند داراي صورت است ، و بعضي ميگفتند: خداوند داراي دو دست است؛ و در اين مطلب استشهاد مينمودند بقَولِه تعالي: بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ . و بعضي ميگفتند: خداوند جوان است در حدود جوانان سي ساله. در نزد تو چيست دربارة اين مسائل يابنرسول الله؟! يونس گفت: حضرت در حال تكيه بودند، نشستند و شانه و پشت برگرفتند و عرض كردند: اللَهُمَّ عَفْوَكَ ! عَفْوَكَ! «بار خداوندا تو عفوت را برسان! تو عفوت را برسان! از اين سخن ناهنجار!» منهاج و روش موحّدين در توحيد و معرفت الهي، در حديث امام صادقعليه السّلام سپس فرمودند: يَا يُونُسُ! مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهًا كَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَكَ. وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ جَوَارِحَ كَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِينَ فَهُوَ كَافِرٌ بِاللَهِ ، فَلاَ تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ! وَ لاَ تَأْكُلُوا ذَبِيحَتَهُ! تَعَالَي اللَهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ. فَوَجْهُ اللَهِ أَنْبِيَآؤُهُ وَ أَوْلِيَآؤُهُ. وَ قَوْلُهُ: خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ ، فَالْيَدُ: الْقُدْرَةُ ] كَقَوْلِهِ: [ وَ أَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ. فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَهَ فِي شَيْءٍ، أَوْ عَلَي شَيْءٍ، أَوْ تَحَوَّلَ مِنْ شَيْءٍ إلَي شَيْءٍ، أَوْ يَخْلُو مِنْهُ شَيْءٌ، وَ لاَ يَخْتَلِي[19] مِنْهُ مَكَانٌ، أَوْ يَشْغَلُ بِهِ شَيْءٌ؛ فَقَدْ وَصَفَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ. وَ اللَهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ. لاَ يُقَاسُ بِالْمِقْيَاسِ، وَ لاَ يُشْبِهُ بِالنَّاسِ. وَ لاَيَخْلُو مِنْهُ مَكَانٌ، وَ لاَ يَشْتَغِلُ بِهِ مَكَانٌ. قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ، بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ. ذَلِكَ اللَهُ رَبُّنَا لاَ إلَهَ غَيْرُهُ. فَمَنْ أَرَادَ اللَهَ وَ أَحَبَّهُ بِهَذِهِ الصِّفَهِ فَهُوَ مِنَ الْمُوَحِّدِينَ. وَ مَنْ أَحَبَّهُ بِغَيْرِ هَذِهِ الصِّفَةِ فَاللَهُ مِنْهُ بَرِي´ءٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَءَآءُ. «اي يونس! كسيكه گمان كند خداوند داراي صورتي ميباشد مانند صورتها ، تحقيقاً شرك آورده است. و كسيكه گمان كند خداوند داراي اعضاء و جوارحي ميباشد مانند جوارح مخلوقات تحقيقاً كفر ورزيده است به خداوند. بنابراين نبايستي شهادتش را قبول كنيد! و نبايستي ذبيحه و كشتارش را بخوريد! بلند مرتبه است خداوند از آنچه را كه تشبيه كنندگان او را به صفات خلائق توصيف مينمايند. بنابراين «وجهُ الله» عبارت هستند از انبياي وي و اولياي وي. و امّا در كلام او كه وارد است: خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ «من آدم را با دودست خودم آفريدم. تو از سجده بر او استكبار ورزيدي؟!» در اينجا يد (دست) به معني قدرت ميباشد. شاهد در أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ است . (كه أيَّدَ از همان مادّة يَد است ، يعني خداوند با نصرت خودش شما را تقويت نمود!) بناءً عليهذا كسي كه معتقد باشد خداوند در چيزي است، و يا بر چيزي است، يا از چيزي به چيز دگري تحوّل يافته است، يا از او چيزي فارغ است، يا از او مكاني خالي ميباشد؛ يا او را چيزي بخود مشغول ميسازد؛ او را با صفت مخلوقات توصيف نموده است. در حاليكه خداوند خالق تمام چيزهاست. با مقياس و ميزاني نميتوان او را سنجيد. و با مردم مشابهتي ندارد، و محلّي وجود ندارد كه از او خالي بوده باشد؛ و مكاني به او مشغول نشده . در عين دورياش نزديك است؛ و در عين نزديكياش دور. آنست خداوند پروردگار ما كه معبودي غير از او نيست. پس كسيكه خدا را بخواهد و اراده كند و دوست داشته باشد بدين صفت، او از زمرة موحّدين ميباشد؛ و كسيكه وي را به دون اين صفت بخواند و دوست داشته باشد ، خداوند از او بيزار است، و ما نيز از او بيزار هستيم!» بيان امام: معرفت خداوند از طريق دارج و رائج بدست نميآيدسپس حضرت عليه السّلام فرمود: إنَّ أُولِي الاْلْبَابِ الَّذِينَ عَمِلُوا بِالْفِكْرَةِ حَتَّي وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَهِ. فَإنَّ حُبَّ اللَهِ إذَا وَرِثَتْهُ الْقُلُوبُ اسْتَضَآءَ بِهِ وَ أَسْرَعَ إلَيْهِ اللُطْفُ [20]، فَإذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ اللُطْفِ صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَآئِدِ. فَإذَا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَآئِدِ تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ. وَ إذَا تَكَلَّمَ بِالْحِكْمَةِ صَارَ صَاحِبَ فِطْنَةٍ[21] . فَإذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْفِطْنَةِ عَمِلَ بِهَا فِي الْقُدْرَةِ ، فَإذَا عَمِلَ بِهَا فِي الْقُدْرَةِ عَمِلَ فِي الاْطْبَاقِ السَّبْعَةِ. فَإذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ صَارَ يَتَقَلَّبُ فِي لُطْفٍ وَ حِكْمَةٍ وَ بَيَانٍ. فَإذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِي خَالِقِهِ. فَإذَا فَعَلَ ذَلِكَ نَزَلَ الْمَنْزِلَةَ الْكُبْرَي؛ فَعَايَنَ رَبَّهُ فِي قَلْبِهِ، وَ وَرِثَ الْحِكْمَةَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَتْهُ الْحُكَمَآءُ، وَ وَرِثَ الْعِلْمَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَتْهُ الْعُلَمَآءُ، وَ وَرِثَ الصِّدْقَ بِغَيْرِ مَا وَرِثَهُ الصِّدِّيقُونَ. «اُولو الالباب و خردمندان، كساني هستند كه با تفكّر سر و كار دارند تا آنكه نتيجة حاصلة از آن محبّت خدا ميگردد. زيرا چون دلها حبّ خدا را در خود گرفت و پذيرفت، دل به حبّ خدا روشن ميشود، و لطف خدا بدان سرعت ميگيرد. و چون در منزل لطف قرار گرفت (و اسم لطيف الهي بر وي فرود آمد) از گروه و اهل فوائد ميشود. و چون از گروه و اهل فوائد گشت با حكمت سخن ميگويد. و چون با حكمت سخن گفت از گروه و اهل فِطنت (حذاقت و جودت فهم) ميگردد. و چون در منزل فطنت وارد شد با فطنت ، در قدرت دست ميبرد. و چون با فطنت در قدرت دست برد در طبقات هفتگانة آسمان اثر و عمل ميكند. و چون بدين مرتبه بالغ شد، وجودش در لطف و حكمت و بيان دگرگون ميشود. و چون بدين منزلت رسيد ، شهوت و ميل و محبّتش را در خالق خودش قرار ميدهد. و چون اين كار را انجام داد در منزلت و مكانت كبراي خداوندي وارد ميشود و پروردگارش را در دلش بالعيان مشاهده ميكند. و حكمت را از غير طريقي كه حكماء بدست آوردهاند بدست ميآورد. و علم را از غير راهي كه علماء آموختهاند ميآموزد. و صدق را از غير منهجي كه صدّيقون تحصيل كردهاند تحصيل مينمايد.» إنَّ الْحُكَمَآءَ وَرِثُوا الْحِكْمَةَ بِالصَّمْتِ. وَ إنَّ الْعُلَمَآءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ. وَ إنَّ الصِّدِّيقِينَ وَرِثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَ طُولِ الْعِبَادَةِ. فَمَنْ أَخَذَهُ بِهَذِهِ السِّيرَةِ إمَّا أَنْ يَسْفَلَ وَ إمَّا أَنْ يُرْفَعَ. وَ أَكْثَرُهُمُ الَّذِي يَسْفُلُ وَ لاَ يَرْفُعُ إذَا لَمْ يَرْعَ حَقَّ اللَهِ وَ لَمْ يَعْمَلْ بِمَا أَمَرَهُ بِهِ. فَهَذِهِ صِفَةُ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ اللَهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ ، وَ لَمْ يُحِبُّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ. فَلاَ يَغُرَّنَّكَ صَلَوتُهُمْ وَ صِيَامُهُمْ وَ رِوَايَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ ؛ فَإنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ.[22] «حكماء ، حكمت را از راه سكوت و صمت تحصيل ميكنند. و علماء ، علم را از راه طلب به دست ميآورند. و راستگويان، صدق را از نهج خشوع و عبادتهاي دراز واجد ميشوند. و كسيكه بدين سيره و منهاج وارد شود و حكمت و علم و صدق را از آن اخذ كند يا به پستي واژگون ميگردد و يا به بالائي و برتري ترفيع مييابد. و اكثريّت ايشان آنهائي هستند كه به پستي در ميافتند و به برتري و رفعت نميگرايند اگر حقّ خداوند را رعايت ننموده و به اوامر وي عمل ننموده باشند. پس اين اوصاف كسي ميباشد كه خداي را آنطور كه بايد و شايد نشناخته و بدو معرفت پيدا نكرده است ، و آنطور كه بايد و شايد پاس محبّت او را نداشته و او را محبوب مطلق خويشتن ندانسته است. (اي يونس!) بنابراين نمازشان و روزهشان ترا فريب ندهد، و روايات و علومشان ترا گول نزند؛ چرا كه آنان خراني هستند كه فراري داده شدهاند! (كه از شير ژيان پا به فرار گذاردهاند.)» حجج الهيّه انحصار در ائمّة دوازدهگانه دارندسپس حضرت افاده فرمودند: يَا يُونُسُ! إذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِيحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ! فَإنَّا وَرِثْنَاهُ ، وَ أُوتِينَا شَرْحَ الْحِكْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ. «اي يونس! اگر علم صحيح را ميطلبي بدان كه نزد ما أهل البيت وجود دارد. زيرا كه آن علم به عنوان ميراث به ما رسيده است ، و به ما شرح حكمت و فصل خطاب عطا شده است.» يونس ميگويد: من گفتم: يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ! وَ كُلُّ مَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَرِثَ كَمَا وَرِثْتُمْ مِنْ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ؟! «تمام آنانكه از اهل بيت هستند آن علم را ارث بردهاند همانطور كه شما از عليّ و فاطمه به ميراث بردهايد؟!» حضرت فرمود: مَا وَرِثَهُ إلاَّ الاْئِمَّةُ الاِثْنَا عَشَرَ! «آنرا به طريق ارث حائز نشدهاند مگر امامان دوازدهگانه!» يونس ميگويد: عرض كردم: يابن رسول الله! ايشان را براي من نام ببر! حضرت فرمود: أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ، وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ، وَ بَعْدَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ، وَ بَعْدَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ، وَ بَعْدَهُ أَنَا، وَ بَعْدِي مُوسَي وَلَدِي، وَ بَعْدَ مُوسَي عَلِيٌّ ابْنُهُ ، وَ بَعْدَ عَلِيٍّ مُحَمَّدٌ، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ، وَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ، وَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُجَّةُ ؛ اصْطَفَانَا اللَهُ وَ طَهَّرَنَا ، وَ ءَاتَانَا مَا لَمْ يُوْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ. «اوّل ايشان عليّ بن أبيطالب است، و پس از او حسن و حسين، و پس از او عليّ بن الحسين، و پس از او محمّد بن عليّ، و پس از او من، و پس از من موسي فرزندم، و پس از موسي عليّ پسرش، و پس از عليّ محمّد، و پس از محمّد عليّ، و پس از عليّ حسن، و پس از حسن حجّت؛ خداوند ما را برگزيده است و تطهير نموده است ، و به ما عنايت فرموده است آنچه را كه به احدي از عالميان نداده است.» يونس گويد: پس از اين عرض كردم: يابن رسول الله! پسر عبدالله بن مسعود ديروز بر شما وارد شد و از شما پرسيد همين را كه من پرسيدم؛ و شما جواب داديد به خلاف آنچه را كه به من جواب داديد! حضرت فرمود: يَا يُونُسُ! كُلُّ امْرِيٍ مَا يَحْتَمِلُهُ! وَ لِكُلِّ وَقْتٍ حَدِيثُهُ! وَ إنَّكَ لاَهْلٌ لِمَا سَأَلْتَهُ! فَاكْتُمْهُ إلاَّ عَنْ أَهْلِهِ! [23] «اي يونس! هر كس توانائي مقدار معيّني از علوم را دارد كه آنرا بردارد! و از براي هر وقت گفتاري متناسب آن وقت ميباشد! و تو اهليّت داري دربارة فهميدن آنچه را كه پرسيدي! بنابراين، اين علم را پنهان بدار مگر براي صاحبان آن كه اهليّت آنرا دارند!» روايت «مصباح الشّريعة»: وَ إنَّ الْمُوقِنِينَ لَعَلَي خَطَرٍ عَظِيمٍعلاّمة مجلسي رضوان الله عليه در «بحار الانوار» از «مصباح الشّريعة» روايت كرده است كه: قَالَ الصَّادِقُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: الاْءخْلاَصُ يَجْمَعُ حَوَاصِلَ[24] الاْعْمَالِ. وَ هُوَ مَعْنًي مِفْتَاحُهُ الْقَبُولُ، وَ تَوْقِيعُهَا الرِّضَا. فَمَنْ تَقَبَّلَ اللَهُ مِنْهُ وَ رَضِيَ عَنْهُ فَهُوَ الْمُخْلِصُ وَ إنْ قَلَّ عَمَلُهُ. وَ مَنْ لاَيَتَقَبَّلِ اللَهُ مِنْهُ فَلَيْسَ بِمُخْلِصٍ وَ إنْ كَثُرَ عَمَلُهُ؛ اعْتِبَارًا بِـَادَمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ إبْلِيسَ. وَ عَلاَمَةُ الْقَبُولِ وُجُودُ الاِسْتِقَامَةِ بِبَذْلِ كُلِّ الْمُحَآبِّ ، مَعَ إصَابَةِ عِلْمِ[25] كُلِّ حَرَكَةٍ وَ سُكُونٍ. فَالْمُخْلِصُ ذَآئِبٌ رُوحُهُ ، بَاذِلٌ مُهْجَتَهُ فِي تَقْوِيمِ مَا بِهِ الْعِلْمُ وَ الاْعْمَالُ وَ الْعَامِلُ وَ الْمَعْمُولُ بِالْعَمَلِ. لاِنـَّهُ إذَا أَدْرَكَ ذَلِكَ فَقَدْ أَدْرَكَ الْكُلَّ. وَ إذَا فَاتَهُ ذَلِكَ فَاتَهُ الْكُلُّ. وَ هُوَ تَصْفِيَةُ مَعَانِي التَّنْزِيهِ فِي التَّوْحِيدِ. كَمَا قَالَ الاْوَّلُ: هَلَكَ الْعَامِلُونَ إلاَّ الْعَابِدُونَ؛ وَ هَلَكَ العَابِدُونَ إلاَّ الْعَالِمُونَ؛ وَ هَلَكَ الْعَالِمُونَ إلاَّ الصَّادِقُونَ؛ وَ هَلَكَ الصَّادِقُونَ إلاَّ الْمُخْلِصُونَ؛ وَ هَلَكَ الْمُخْلِصُونَ إلاَّ الْمُتَّقُونَ؛ وَ هَلَكَ الْمُتَّقُونَ إلاَّ الْمُوقِنُونَ ؛ وَ إنَّ الْمُوقِنِينَ لَعَلَي خَطَرٍ عَظِيمٍ. قَالَ اللَهُ تَعَالَي لِنَبِيِّهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّي' يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ. وَ أَدْنَي حَدِّ الاْءخْلاَصِ بَذْلُ الْعَبْدِ طَاقَتَهُ ، ثُمَّ لاَ يَجْعَلَ لِعَمَلِهِ عِنْدَ اللَهِ قَدْرًا فَيُوجِبَ بِهِ عَلَي رَبِّهِ مُكَافَاةً بِعَمَلِهِ. لِعِلْمِهِ أَنَّهُ لَوْ طَالَبَهُ بِوَفَآءِ حَقِّ الْعُبُودِيَّةِ لَعَجَزَ. وَ أَدْنَي مَقَامِ الْمُخْلِصِ فِي الدُّنْيَا السَّلاَمَةُ مِنْ جَمِيعِ ا لاْ ثَامِ ، وَ فِيا لاْ خِرَةِ النَّجَاةُ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزُ بِالْجَنَّةِ.[26] «حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام گفتهاند: اخلاص گرد ميآورد خلاصه و نتيجة ثابته و باقيماندة از اعمال را. و آن معنيايست كه كليد گشايشش قبول، و مهر امضاي خاتمهاش رضا است. و بر اساس اين تعريف، هر كس را كه خداوند عملش را بپذيرد و از او خرسند و راضي باشد او مُخلِص است اگر چه عملش اندك بوده باشد، و هركس را كه خداوند عملش را نپذيرد، او مخلص نيست اگر چه عملش بسيار باشد ؛ از روي اعتبار عمل آدم عليه السّلام و إبليس (كه عمل آدم با وجود قلّت ، مورد قبول آمد و عمل إبليس با وجود كثرت پذيرفته نگرديد). و علامت قبول ، وجود استقامت است ؛ و آن حاصل نميشود مگر به بذل كردن شخص محبّ آنچه را كه محبوبتر است نزد وي براي خاطر محبوب، و همچنين استقامت در اصابت نمودن با واقع در سر زدن افعال و اعمال از او در تمام حركات و سكنات بدون خطا. بنابراين شخص مخلص روحش ذوب ميشود و خونش را ميريزد در به راستي و درستي و قوام در آوردن بواسطة عمل آنچه را بدان عمل و اعمال و عامل و معمول منوط و مربوط ميباشند.[27] شرح ملاّ عبدالرّزّاق گيلاني پيرامون حديث «مصباح الشّريعة»» يعني بايد نهايت سعي به عمل آرد و غايت بذلِ جهد نمايد تا علم او از اخلاص بيرون نرود، و عمل او مقبول باشد؛ و خود در سلك عامل حقيقي ، و معمول او در سلك معمول حقيقي مندرج باشد. و هر كه به اين مرتبه رسيد و افعال و اعمال خود را از غِلّ و غِشّ خالص كرد پس به تحقيق كه رسيده است به جميع مراتب خير و نيكوئي؛ و از هر كه فوت شود اين مرتبة عليا پس به تحقيق كه فوت شده است از او جميع خيرات و مبرّات. و اينچنين اخلاص از لوازم تنزيه و توحيد حقيقي الهي است. ممكن است كه مراد به «اوّل» اوّل تعالي باشد، و مراد حضرت باري عزّ اسمه باشد، و ممكن است كه مراد امام اوّل باشد ، و اوّل انسب است؛ چرا كه عدول از اسم حضرت به اوّل وجه ندارد. به هر حال ميفرمايد كه: نابود و بياعتبارست هر عملي كه جز عبادت و بندگي حقّ باشد؛ و عملِ عبادت و بندگي هم نابود و ناچيزست مگر عبادت كساني كه عبادت ايشان از روي علم و دانش باشد؛ و عبادت مقرون به علم هم بياعتبار و نابودست مگر علمي كه صاحب آن علم در گفتار و كردار صادق باشد؛ و علماي صادق هم عبادت ايشان نابود و ناچيزست مگر عبادت علمائي كه عبادت ايشان از روي اخلاص باشد؛ و عبادت مخلصان نيز نابودست مگر آنانكه متّقي و پرهيزگار باشند؛ و عبادت متّقي هم نابود است مگر آنانكه تقواي ايشان از روي يقين باشد؛ و اهل يقين هم در خطر عظيماند كه آيا سالم توانند جست يا نه؟! خداوند عالم به حبيب خود ميفرمايد كه: بندگي كن پروردگار خود را تا وقتيكه فرا رسد ترا موت.[28] و پستترين مرتبة اخلاص بذل كردن طاعت است در عبادت آنقدر كه ممكن باشد ؛ و با وجود بذل جهد و طاقت، طاعت و عبادت را بيقدر و بياعتبار دانستن، و گفتن كه: بار الها من به سبب اين عمل مستحقّ اجر و ثواب نيستم ، و اگر از من آنچه حقّ عبادت و بندگي است مطالبه فرمائي كي هرگز از عهدة آن بيرون ميتوانم آمد...؟ و پستترين مرتبة كسيكه عملش محض از براي خداست و مغشوش به غرض ديگر نيست ؛ ادناي مرتبة او در دنيا سلامت از اثم و گناه است ، و در آخرت نجات از عذاب جهنم و فائز شدن به دخول بهشت. « » باري ، در روايت اُولوالالباب ديديم كه حضرت تصريح ميفرمايد به معاينه و مشاهدة خداوند در دل ( فَعَايَنَ رَبَّهُ فِي قَلْبِهِ ) و اين پس از مجاهدتهاي عظيمة نفساني و روحاني ميباشد كه حضرت قبلاً شرح دادند و نتيجه و ثمرة آنرا نزول در منزلت كبري و لقاي حضرت پروردگار مشخّص كردند. و در اين روايت اخير مرويّه از «مصباح الشّريعة» ديديم كه نجات فقط اخلاص در عمل است؛ و بذل هر محبوبي را بطور صحيح و اصيل با علم به حركت و سكوني كه به واقع اصابت كند، و بالاخره ذوب روح و بذل مُهجَت و خون و جان در راه جانان را ميزان و معيار قبولي اعمال و كردار به شمار آورده است. تنها نيروي عشق حقيقي است كه راه وصول به خدا را باز مينمايدراه ، راه پيامبران و برگزيدگان جهانيان است. بسيار خطير و دقيق است . عشقبازي با خود مقام حضرت حيّ ذوالجلال و الواحد القهّار است. چقدر عظيم و خطير و در عين حال چقدر داراي شور و شوق عشق و تَيَمان است كه نتيجه و خلاصة اعمال كائنات و افضل از عبادت ثقَليْن ميباشد. فقط نيروي عظيم عشق است كه موانع را از سر راه بر ميدارد، و سنگرها را در هم ميكوبد، و از عقبات و كريوههاي تنگ و تاريك عبور ميدهد، و از درياهاي حسرت، و صحراهاي حيرت، و فضاهاي بيپايان بُهت و سرگشتگي عبور ميدهد؛ و گرنه جميع قواي ما سوي الله را گرد آوريم نميتواند ذرّهاي انسان را جلو ببرد. عشق اوست كه حلاّل مشكلات است و كليد رمز موفّقيّت و بس. اي رُخت چون خلد و لعلت سلسبيل سلسبيلت كرده جان و دل سبيل سبز پوشان خطت بر گرد لب همچو مورانند گرد سلسبيل ناوك چشم تو در هر گوشهاي همچو من افتاده دارد صد قتيل يا رب اين آتش كه بر جان من است سرد كن زانسان كه كردي بر خليل من نمييابم مجال اي دوستان گرچه دارد او جمالي بس جميل پاي ما لنگ است و منزل بس دراز دست ما كوتاه و خرما بر نخيل شاه عالم را بقا و عزّ و ناز باد و هر چيزي كه باشد زين قبيل[29] حافظ از سرپنجة عشق نگار همچو مور افتاده شد در پاي پيل[30] عشقبازي سر حلقة عاشقان: حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلامعلاّمة مجلسي (ره) از كتاب «خرائج و جرائح» راوندي (ره) روايت ميكند از حضرت امام أبوجعفرٍ الباقر عليه السّلام از پدرش عليه السّلام كه فرمود: مَرَّ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِكَرْبَلآءَ فَقَالَ: لَمَّا مَرَّ بِهِ أَصْحَابُهُ وَ قَدِ اغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ يَبْكِي وَ يَقُولُ: هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ، وَ هَذَا مُلْقَي رِحَالِهِمْ، هَبهُنَا مُرَاقُ دِمَآئِهِمْ ؛ طُوبَي لَكِ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَيْهَا تُرَاقُ دِمَآءُ الاْحِبَّةِ! وَ قَالَ الْبَاقِرُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: خَرَجَ عَلِيٌّ يَسِيرُ بِالنَّاسِ ، حَتَّي إذَا كَانَ بِكَرْبَلآءَ عَلَي مِيلَيْنِ أَوْ مِيلٍ، تَقَدَّمَ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ حَتَّي طَافَ بِمَكَانٍ يُقَالُ لَهُ: الْمِقْدَفَانِ. فَقَالَ: قُتِلَ فِيهَا مائَتَا نَبِيٍّ وَ مائَتَا سِبْطٍ كُلُّهُمْ شُهَدَآءُ. وَ مَنَاخُ رِكَابٍ وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ شُهَدَآءَ. لاَ يَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ؛ وَ لاَ يَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ.[31] «حضرت أميرالمومنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام در وقت حركت به سوي صفّين، مرورشان به كربلا افتاد، و در حاليكه اصحابش بر وي مرور مينمودند و دو چشمانش از اشك سرشار گرديده بود و ميگريست، ميگفت: اينست محلّ خوابيدن مركبهاي سواري ايشان، و اينست محلّ فرود آمدن و بار انداختن خود ايشان، اينجا محلّ ريخته شدن خونهاي آنهاست؛ خوشا بر حال تو اي خاك كه بر روي تو خونهاي محبوبان بارگاه الهي ريخته ميشود! و حضرت امام باقر عليه السّلام فرمودند: أميرالمومنين عليّ بن أبيطالب از كوفه بيرون شد، و مردم را براي نبرد معاويه در صفّين كوچ ميداد ، تا رسيد به جائي كه تا كربلا دو ميل يا يك ميل بيشتر فاصله نداشت. در آنجا در برابر لشكر به پيش آمد تا گرداگرد مكاني دور زد كه به آن «مِقدَفان» ميگفتند. فرمود: در اين جا دويست پيغمبر و دويست سبط پيغمبر كشته شده است كه همگي آنها شهيدانند. و محلّ خوابيدن مركبها، و به زمين افتادن عشّاقي است كه پيشينيان بر ايشان نتوانستند در عشق بر آنان سبقت گيرند؛ و پسينيان از ايشان نتوانستند در عشق خودشان را به آنان برسانند.» روايت ابن عبّاس در كربلا در وقت حركت به صفّينعالم كبير و محقّق عظيم مرحوم حاج شيخ جعفر شوشتري ، از مجاهد از ابنعبّاس روايت كرده است كه او گفت: در سفري كه حضرت أميرالمومنين عليه السّلام به سمت صفّين حركت مينمود، من در محضرش بودم. هنگاميكه به نينَوَي كه در ناحية شطّ الفرات است رسيد، با بلندترين صداهاي خود مرا ندا كرد و گفت: يَابْنَ عَبَّاسٍ! أَتَعْرِفُ هَذَا الْمَوْضِعَ؟! «اي پسر عبّاس! آيا اين محلّ را ميشناسي؟!» به او گفتم: يا أميرالمومنين! نميشناسم! حضرت فرمود: لَوْ عَرَفْتَهُ كَمَعْرِفَتِي ، لَمْ تَكُنْ تَجُوزُهُ حَتَّي تَبْكِي َ كَبُكَآئِي ! «اگر ميشناختي مانند شناختن من، اينطور نبود كه از آن بگذري مگر آنكه به مثل گرية من گريه كني!» ابن عبّاس ميگويد: حضرت گريهاي طولاني نمود ، تا بجائيكه محاسنش را فرا گرفت و اشكهايش بر روي سينهاش جاري گشت، و ما هم با او ميگريستيم، و او ميگفت: أَوَّهْ! أَوَّهْ! مَا لِي وَ لاِ لِ أَبِي سُفْيَانَ؟! مَا لِي وَ لاِ لِ حَرْبٍ حِزْبِ الشَّيْطَانِ وَ أَوْلِيَآءِ الْكُفْرِ؟! يَا أَبَا عَبْدِ اللَهِ ! فَقَدْ لَقِيَ أَبُوكَ مِثْلَ الَّذِي تَلْقَي مِنْهُمْ! «آه آه! مرا به آل أبوسفيان چه كار؟! مرا با آل حرب چه كار؛ حزب شيطان و اولياي كفر؟! اي أبا عبدالله ! تحقيقاً مثل آنچه را كه تو از آنها ميبيني پدر تو نيز ديده است!» سپس آب وضو طلبيد و وضو ساخت براي نماز، و تا جائيكه ميخواست نماز بخواند نماز گزارد. و پس از آن به مثل گفتار نخستينش مطلب را ادا نمود ؛ مگر آنكه بعد از انقضاء نمازش و گفتارش ساعتي حالت خلسه وي را فرو گرفت، و سپس به حال آمد و گفت: اي پسر عبّاس! من گفتم: منم ابن عبّاس! حضرت فرمود: أَلاَ أُحَدِّثُكَ بِمَا رَأَيْتُ فِي مَنَامِي ءَانِفًا عِنْدَ رَقْدَتِي؟! «آيا من براي تو بازگو نكنم آنچه در عالم منام و رويايم اينك كه خواب مرا فرا گرفت مشاهده كردهام؟!» من گفتم: چشمانت را خواب ربود؛ و اي أميرالمومنين تو مشاهدة خيري نمودي! حضرت فرمود: كَأَنِّي بِرِجَالٍ قَدْ نَزَلُوا مِنَ السَّمَآءِ ؛ وَ مَعَهُمْ أَعْلاَمٌ بِيضٌ ، وَ قَدْ تَقَلَّدُوا سُيُوفَهُمْ وَ هِيَ بِيضٌ تَلْمَعُ ، وَ قَدْ خَطُّوا حَوْلَ هَذِهِ الاْرْضِ خَطَّةً . ثُمَّ رَأَيْتُ كَأَنَّ هَذَا النَّخِيلَ قَدْ ضَرَبَتْ بِأَغْصَانِهَا الاْرْضَ ، تَضْطَرِبُ بِدَمٍ عَبِيطٍ. وَ كَأَنِّي بِالْحُسَيْنِ سَخْلَتِي وَ فَرْخِي وَ مُضْغَتِي وَ مُخِّي ، قَدْ غَرَقَ فِيهِ يَسْتَغِيثُ فِيهِ فَلاَ يُغَاثُ. وَ كَأَنَّ الرِّجَالَ الْبِيضَ قَدْ نَزَلُوا مِنَ السَّمَآءِ يُنَادُونَهُ وَ يَقُولُونَ: صَبْرًا ءَالَ الرَّسُولِ! فَإنَّكُمْ تُقْتَلُونَ عَلَي أَيْدِي شِرَارِ النَّاسِ وَ هَذِهِ الْجَنَّةُ يَا أَبَاعَبْدِاللَهِ إلَيْهِ مُشْتَاقَةٌ. ثُمَّ يَعُزُّونَنِي وَ يَقُولُونَ: يَا أَبَا الْحَسَنِ! أَبْشِرْ فَقَدْ أقَرَّ اللَهُ بِهِ عَيْنَكَ يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ! ثُمَّ انْتَبَهْتُ هَكَذَا ! وَ الَّذِي نَفْسُ عَلِيٍّ بِيَدِهِ ، لَقَدْ حَدَّثَنِي الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ: أَبُوالْقَاسِمِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ فِي خُرُوجِي إلَي أَهْلِ الْبَغْيِ عَلَيْنَا! وَ هَذِهِ أَرْضُ كَرْبٍ وَ بَلاَ ، يُدْفَنُ فِيهَا الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ سَبْعَة َ عَشَرَ رَجُلاً مِنْ وُلْدِي وَ وُلْدِ فَاطِمَةَ. وَ إنَّهَا لَفِي السَّمَوَاتِ مَعْرُوفَةٌ تُذْكَرُ أَرْضُ كَرْبٍ وَ بَلاَ كَمَا تُذْكَرُ بُقْعَةُ الْحَرَمَيْنِ وَ بُقْعَةُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ ـ إلخ .[32] «گويا من ديدم مرداني را كه از آسمان فرود آمدند و با ايشان پرچمهاي سپيدي بود، در حاليكه شمشيرهايشان را نيز كه سپيد بود و درخشش ميكرد با خودشان حمائل كرده بودند. ايشان دور تا دور اين زمين را خطّي كشيدند. پس از آن من ديدم گويا اين درختان خرما شاخههاي خود را به زمين ميزدند، و آن شاخهها در خون تازه به حركت درآمده و موج ميزدند. و گويا من حسينم را كه كودك من و جوجة من و پارة گوشت من و مغز من ميباشد مشاهده كردم كه در آن خونها غرق گشته است، استغاثه ميكند و كسي به نداي وي پاسخ نميگويد. و آن مردان سپيدپوش از آسمان به زير آمدند و حسينم را ندا ميدادند كه: شكيبا باشيد اي آل رسول! بجهت آنكه شما در زير دستهاي شرار مردم كشته ميشويد. و اي أبا عبدالله! اينست بهشت كه مشتاق به سوي تو ميباشد. و پس از آن مرا تسليت و تعزيت گفتند كه: اي أبا الحسن! بشارت باد ترا! زيرا حقيقةً خداوند بواسطة حسين چشم ترا در روزيكه مردم در روز رستاخيز در پيشگاه حضرت ربّ العالمين قيام دارند، تر و تازه كرده است. پس از رويت اين داستان من به حال آمدم همينطور كه مينگري! سوگند به آنكه جان عليّ در دست قدرت اوست، حضرت أبوالقاسم راستگوي به راستي تصديق شده (صلّي الله عليه و آله) مرا خبر داد در اين خروجم به سوي اهل بغي و عدوان كه بر ما ستم پيشه ميدارند. و اينست زمين كَرْب و بَلا (غصّه و ابتلاء) كه در آن حسين عليه السّلام با هفده نفر مرداني كه از پسران من و پسران فاطمه ميباشند مدفون خواهند شد. اين زمين در آسمانها معروف و مذكور است به «ارض كرب و بلا» بهمانگونه كه بُقعَتَين حرمين (مكّه و مدينه) و بقعة بيت المقدّس در آسمانها مشهور و مذكور ميباشد ـ تا آخر روايت.» پاورقي [18] آيات 71 تا 76 ، از سورة 38 : ص´ اينطور است: إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَـ'ئِكَةِ إِنِّي خَـ'لِقُ بَشَرًا مِن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُ و وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ و سَـ'جِدِينَ فَسَجَدَ الملائكة كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّآ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَـ'فِرِينَ * قَالَ يَـ'´إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ و مِن طِينٍ. [19] اينطور در ضبط نسخه وارد است، وليكن صحيح آن بايد أوْ يَخْتَلي بوده باشد. در «أقرب الموارد» گويد: الخَلْوَةُ: المكانُ الّذي يختلي فيه الرّجلُ. [20] در «أقرب الموارد» گويد: لَطَفَ به و ـ له (ن) لُطْفًا: رفَق به ، و ـ اللهُ للعبد و بالعبد: رفَق به و أوصلَ إليه ما يُحبُّ برِفقٍ ، و : وفّقَهُ ، و : عصَمه فهو لطيفٌ به ، و الاسم: اللَطَف ، وـالشّيءُ: دَنا. [21] در «أقرب الموارد» گويد: الفِطْنةُ بالكسر: الحِذق و الفهم ، و قد تُفسَّر بجودة تهيّؤِ النّفسِ لتصوّر ما يرِدُ عليها مِن الغير؛ و يُقابلُها الغَباوة. ج: فِطَن . [22] مقتبس از آية 0 5 و 51 ، از سورة 74 : المدّثّر: كَأَنـَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ * فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ . [23] ـ «البرهان في تفسير القرءَان» طبع سنگي (سنة 2 0 13 هجري قمري) ج 2 ، ص0 93 ؛ اين روايت را با مختصر اختلافي در لفظ و با همين سند بدون واسطة ابن بابويه بلكه مستقيماً از عليّ بن الحسين (پدر او) ، شيخ اقدم ما عليّ بن محمّد خَرّاز قمّي رازي در كتاب «كفاية الاثر في النّصّ علي الائمّة الاءثني عشر» طبع حروفي انتشارات بيدار (سنة 1 0 14 ) از ص 255 تا ص 259 روايت نموده است. [24] در «أقرب الموارد» گويد: » الحاصلُ مِن كلّ شيء: ما بقي و ثبت و ذهب ما سِواه ، يكونُ من الحساب و الاعمال و نحوها. و حاصل الشيء: بقيّته ؛ ج: حواصل. الحاصل أيضًا: ما خلَص من الفضّة من حجارة المعدن ، و يقال للّذي يُخلِّصُه: مُحصِّل . « و بنابراين ، معني حَواصِلَ الاْعْمالِ عبارت ميشود از آنچه براي خداست و باقي ميماند و بقيّة آن از بين ميرود . و در نسخة مصحّحه و مطبوعة حضرت آقاي مصطفوي دام عمره و علاه (مركز نشر كتاب ـ طهران ، سنة 1379 ، ص 52 و 53 ، باب 76 ) يَجْمَعُ فَواضِلَ الاْعْمالِ وارد ميباشد، و معنيش اين ميشود كه: اخلاص جمع كرده است همة فضائل و اعمال و مكارم اخلاق را . يعني فضيلت هر عمل و كمال هر عمل به اخلاص است. در نسخة ملاّ عبد الرّزّاق گيلاني كه «مصباح الشّريعة» را شرح كرده و سيّد جلال الدّين محدّث اُرمَوي آنرا تصحيح و به طبع رسانيده است (از انتشارت دانشگاه طهران ، سنة 1344 ، ج 2 ، ص 136 ) نيز با ضبط فواضل آمده و شرح شده است. [25] كلمة علم در «مستدرك» وجود ندارد . [26] «بحار الانوار» طبع حروفي اسلاميّه، ج 0 7 ، ص 245 ؛ و طبع كمپاني: جلد پانزدهم از قسمت دوّم ، باب الاءخلاص و معني قُربه تعالي ، ص 86 ؛ و در «مستدرك الوسآئل» (طبع سنگي) مقدّمة العبادات مجلّد اوّل ، باب وجوب الاءخلاص في العبادة والنّيّة ، ص 0 1 ، از «مصباح الشّريعة» ؛ و كتاب «أسرار الصّلوة» شهيد ثاني ، طبع سنگي ـ طهران (سنة 1312 ) ص 125 ضمن بيان اسرار نيّت از «مصباح الشّريعة» ؛ و «مصباح الشّريعة» باب 76 ، ص 52 و 53 از طبع مركز نشر كتاب ، تصحيح و تعليقه و طبع حضرت حجّة الاءسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ حسن مصطفوي دام عمره و علاه. [27] تا اينجا ترجمه از خود حقير است. زيرا در نسخة «بحار» و نسخة «مصباح الشّريعة» حجّة الاءسلام مصطفوي بدين عبارت است: في تَقْويمِ ما بِهِ الْعِلْمُ وَ الاْعْمالُ ، وَالْعامِلُ وَ الْمَعْمولِ بِالْعَمَلِ. و امّا در نسخة «شرح مصباح» ملاّ عبد الرّزّاق گيلاني ، مصحّح ارموي ، در ج 2 ، ص 137 بدين عبارت ميباشد: في تَقْويمِ ما بِهِ الْعِلْمُ وَ الاْعْمالُ وَ الْعامِلُ وَالْمَعْمولُ وَ الْعَمَلُ. فلهذا پس از اين عبارت را تا آخر روايت طبق شرح ملاّ عبد الرّزّاق در اينجا نقل نموديم. [28] ملاّ عبد الرّزّاق در اينجا شرح ذيل را اضافه دارد: » و نسبتِ اتيان به موت داد نه به مخاطب بواسطة تلخي موت و اشارت به آنكه موت نه چيزي است كه آدمي به اختيار خود به او برسد و به مردن راضي شود ، پس در حكايت موت گويا موت به او رسيده است نه او به موت. يا اشاره باشد به عظمت مرتبة موت به اعتبار اهوال قبل از موت و بعد از موت . يعني از بس كه موت در نهايت خوف و هول است رسيدن بندة ضعيف به او متعسّر بلكه متعذّر است، و اگر واقع شود ، از طرف موت متصوّر است نه از طرف بنده ؛ چنانكه از خواجه جمال الدّين محمود شيرازي كه از جملة تلامذة ملاّ جلال دَوّاني است ] منقول است كه: [ روزي به خدمت استاد عرض كرد كه: شيخنا ! آيا روزي باشد كه ما به فضيلت برسيم و في الجمله ما را ترقّي علمي حاصل شود و در عداد فضلا توانيم بود؟! استاد فرمود كه: شما هرگز به فضل نميرسيد ، امّا فضل به شما ميرسد! يعني فضيلت و دانش رفته رفته تنزّلخواهد كرد و به شما خواهد رسيد. صوفيّه يقين را تفسير ميكنند به مرتبة وصول به حقّ . يعني هر كه از رياضات و مجاهدات و ترك تعلّقات بدني و رفضِ غواشي هيولاني واصل به حقّ شد ، ديگر عبادت و تكليف از او ساقط است و از قلم تكليف بيرون است ؛ و اين لا يَعْني * و پوچ محض است؛ چه اگر رسيدن به مرتبة اعلي و درجة قصواي رياضت منتج سقوط تكاليف ميبود ميبايست از انبياء و اوصياء ساقط باشد. « *ـ لايعني ، يعني بي فائده و غير مفيد (تعليقه) [29] در تعليقه گويد: شعر ذيل هم در اين غزل است: عقل در حسنت نمييابد بَدل طبع در لطفت نميبيند بديل [30] «ديوان خواجه حافظ» طبع پژمان ، ص 141 ، غزل شمارة 314 [31] «بحار الانوار» طبع كمپاني ، ج 9 ، ص 0 58 ؛ و طبع حروفي آخوندي ج 41 ، ص 295 ، روايت شمارة 18 ؛ و قسمت اوّل روايت را مرحوم شيخ جعفر شوشتري در كتاب «خصآئص الحسين» عليه السّلام ، طبع سنگي ص 115 و 116 ذكر نموده است. [32] «خصآئص الحسين» طبع سنگي (سنة 3 0 13 هجريّة قمريّه) ص 112 و 113 |
|
|