|
|
بايد چشم را از ديدن غير پاك كردبالجمله بايد چشم را از ديدن غير ليلي پاك كرد و گوش را از طنين و آواي جز او شستشو داد تا وي اذن نظاره به چهره و استماع سخنانش را بدهد. خدايا چكار بايد كرد ؟! راه چاره كدام است ؟! بالجمله و محصّل كلام اميدي و روزنهاي يافت ميشود يا بايد مأيوس بود ؟! زنان قبيلة ليلي ميگويند: آقاجان ! برو چشمت را تطهير كن ! گوشت را پاك كن ! تطهير چشم به گريه است در شبهاي تار از فراق محبوب ازل و ابد ؛ و تطهير گوش به نگهداري آن است از شنيدن سخنان تفرقهانگيز كه معشوق و محبوب را خوشايند نميباشد . پاك كردن چشم عَنْ كُلِّ ما لا يُحِلُّ اللَهُ النَّظَر َإلَيْهِ و پاك كردن گوش عَنْ كُلِّ ما لا يُحِلُّ اللَهُ الاِسْتِماعَ إلَيْهِ . (به هر چه خدا حلال نميداند نگاه مكن ، و به هرچه خدا حلال نميداند گوش فرا مدار!) مگر در اخبار نداريم كه خداوند عليّ اعلي هيچ چشمي را بيشتر از چشم گريان دوست ندارد ، و در روز قيامت همة چشمها گريانند مگر آن چشمي كه از عذاب خدا در نيمههاي شب گريان باشد ؟ اين گريه براي چيست ؟ براي نظرهها و نگاههائي كه بغير خدا افتاده است. براي شستشوي جرمها و كثافاتي ميباشد كه چشم بصر و چشم بصيرت را فراگرفته و نظر به ليلي بدون آن تطهير و لايروبي و شستشو امكانپذير نميباشد . پس شستشو ، راه است و طريق به مقصد . بعد از اينكه اين راه طيّ شد ، انسان ميرود بالاتر تا اينكه بايد با خدا ، خدا را بشناسد . آنجا ديگر خداست و غير از او نيست . همة مراتب طيّ شده و اين شخصِ گريه كرده ، ديدگانش پاكيزه شده و نِساءِ حَيّ (زنان قبيله) هم وي را ملامت نميكنند. ميرود ، ميرود ، نزد ليلي ميرود . ديگر عشقش مادّي نيست . عشق مجازي نميباشد . ليلي بدن نيست ؛ روح است و نفس مجرّد است . در اينصورت اگر ليلي در مشرق عالم باشد و مجنون در مغرب عالم ، با هم ارتباط دارند . خوب ادراك ميكند: امروز سر ليلي درد ميكند ، ليلي خواب است ، ليلي بيدار است ، ليلي مريض است ، ليلي سالم است ... بسياري از عاشقان از اصحاب رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و اصحاب ائمّة معصومين صلوات الله عليهم اينچنين بودهاند . اُوَيس يَمانيّ قَرَنيّ اينگونه بوده است . اصولاً وجدانشان ادراك ميكرد منويّات مواليان خودشان را . وجودشان ميفهميد مصالح و مفاسد خود را كه خواستة سروران و سيّدان و سالارانشان بود . دندان پيغمبر در روز اُحُد شكست ، در همان روز و همان ساعت دندان اُويس هم در يمن شكست . فرياد مجنون هنگام فَصْد ، از نيشتر خوردن بر رگ ليليگويند: وقتي خواستند مجنون را فصد كنند (رگ زنند) فريادش بلند شد كه نه از جهت آنكه من از نيشتر نگرانم ، بلكه ميترسم از اينكه اين نيشتر به رگ ليلي بخورد ، و شما كه در اينجا مرا فصد ميكنيد دست ليلي را در ديار و بلاد خودش فصد كنيد !
خدا را با خدا بايد شناخت ؛ «آفتاب آمد دليل آفتاب»خداوند سبحانه و تعالي شأنه نور است و ظاهر ، و همة موجودات را او به ظهور رسانيده است . انسان ميخواهد برسد به او ؛ اينكه مخلوق است و ظهور ، كجا و كي و چگونه امكان دارد به ظاهر برسد ؟ وقتي از اظهارِ ظهور رفع يد نمايد، متّصل بشود به شعاع و برگردد به مبدأ نور . برگردد به خورشيد ، و برود در ذات خورشيد . آنجا ديگر شعاع نيست . خورشيد ، خورشيد است . و لهذا ذات خورشيد را غير از خورشيد ، موجودي نميتواند بشناسد . ما هر چه خورشيد را تعريف و تمجيد و تحميد و تحسين نمائيم ، كجا حقيقتش را توانستهايم بازگو كنيم ؟ كجا خورشيد را خواهيم ديد ؟ كجا گرماي خورشيد را ادراك ميكنيم ؟ كجا از عظمت خورشيد و نفس خورشيد و كيفيّت و كمّيّت آن اطّلاعي پيدا ميكنيم ؟ ما ميليونها فرسنگ از خورشيد دوريم كه فيالجمله حرارتي از آن به ما ميرسد . وقتي بخواهيم خورشيد را نگاه كنيم بايد با شيشة سياه رنگي آن را مشاهده كنيم تا از پشت حجاب سياه و تاريك فقط بتوانيم قرص آنرا ملاحظه نمائيم . معرفت ما به خورشيد همين مقدار است . چه كسي قدرت آنرا دارد كه خورشيد را پيدا كند و عارف و شناساي او گردد ؟ آن كس كه از اينجا برخيزد و برود در درون خورشيد ذوب شود و محو شود و از ذرّات وجود و هستي او گردي هم نماند ، او خورشيد را شناخته است . افسوس كه در آنجا «او» پيدا نميشود و عبارت و لفظ «او» در ذات خورشيد راه ندارد .
و در جاي دگر ميگويد:
«عاشقان ، كشتگان معشوقند»شيخ مصلح الدّين سعدي شيرازي گويد: » عاكفان كعبة جلالش به تقصير عبادت معترف ؛ كه ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ ، و واصفان حِلية جمالش به تحيّر منسوب ؛ كه ما عَرَفْناكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ ! 30 گر كسي وصف او ز من پرسد بيدل از بينشان چه گويد باز عاشقان ، كشتگان معشوقند برنيايد ز كشتگان آواز يكي از صاحبدلان سر به جيب مراقبت فرو برده بود و در بحر مكاشفت مستغرق شده ، حالي كه از اين معامله باز آمد يكي از دوستان گفت: ازين بستان كه بودي ما را چه تحفه كرامت كردي ؟ گفت: به خاطر داشتم كه چون به درخت گل رسم ، دامني پر كنم هديّة اصحاب را ! چون برسيدم ، بوي گلم چنان مست كرد كه دامنم از دست برفت ! اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز كان سوخته را جان شد و آواز نيامد اين مدّعيان در طلبش بيخبرانند كآنرا كه خبر شد خبري باز نيامد * * *
وَ كُلٌّ يَدَّعي وَصْلاً بِلَيْلَي وَ لَيْلَي لا تُقِرُّ لَهُمْ بِذاكا ( 1 ) إذا جَرَتِ الدُّموعُ عَلَي الْخُدودِ تَبَيَّنَ مَنْ بَكَي مِمَّنْ تَباكا ( 2 ) 1ـ و هر كسي ادّعا ميكند كه به وصال ليلي نائل آمدهاست ؛ امّا ليلي اقرار گفتار آنان را نميكند . 2ـ زمانيكه اشكها بر گونهها جريان يابد ، روشن ميشود كه گريه كننده كيست و آنكس كه خود را شبيه به گريه كننده نموده است كيست ! در «مفاتيح الاءعجاز» بالمناسبه اين رباعي را ذكر نموده است: رخ دلدار را نقاب توئي چهرة يار را حجاب توئي به تو پوشيده است مهر رخش ابر بر روي آفتاب توئي32 بالجمله اينگونه معرفت به خدا كه از اثر پي به موثّر و از خلقت پي به خالق ميتوان برد معرفتي است اجمالي نه تفصيلي ، معرفتي است دور و مِنْوَراءِ حجاب نه نزديك و بدون پرده . اين معرفتِ ضُعفاء و عَجَزه ميباشد ، نه معرفت مردان راه قويّ الاءراده و عظيم الهمّه . اين معرفت ، معرفت از پِشك شتر به خود شتر ، از پشك الاغ بر خود الاغ است ؛ اين كجا و معرفت به او پس از مجاهدات و رنجها و خون دلها در مدّت عمري دراز كجا ! كلام اميرالمؤمنين عليه السّلام: الْبَعْرَةُ تَدُلُّ عَلَي الْبَعِيرِ ، وَ الرَّوْثَةُ تَدُلُّ عَلَي الْحَمِيرِاز «جامع الاخبار» ، مجلسيّ رضوان الله عليه حكايت نموده است:
سُئِلَ أَمِيرُ الْمُوْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ إثْبَاتِ الصَّانِعِ ،
فَقَالَ: الْبَعْرَةُ تَدُلُّ عَلَي الْبَعِيرِ ، وَ الرَّوْثَةُ تَدُلُّ عَلَي
الْحَمِيرِ ، وَ ءَاثَارُ الْقَدَمِ تَدُلُّ «از حضرت ، از اثبات آفريدگار جهان چون پرسيدند ، در پاسخ گفت: پِشك شتر ميفهماند كه از اينجا شتري عبور كرده است ، و فضولات الاغ ميفهماند كه از اينجا خرهائي عبور نمودهاند ، و علامت جاي پاي آدمي ميفهماند كه از اينجا انساني (رو به اين طرف يا رو به آن طرف) راه را طيّ كرده است ؛ پس چگونه اين بنيان استوار بالا بدين لطافت ، و اين مركز پائين بدين كثافت34 دلالتي بر خداوند لطيف خبير ندارند؟!» و همچنين از «جامع الاخبار» حكايت نموده است: سُئِلَ أمِيرُالْمُوْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِ: مَا الدَّلِيلُ عَلَي إثْبَاتِ الصَّانِعِ؟! قَالَ: ثَلاَثَةُ أَشْيَا´ءَ: تَحْوِيلُ الْحَالِ ، وَ ضَعْفُ الاْرْكَانِ ، وَ نَقْضُ الْهِمَّةِ. 35 «از حضرت عليه السّلام پرسيدند: دليل بر اثبات صانع چيست ؟! گفتند: سه چيز: تغيير احوال آدمي ، و سستي اركان و اعضاء انساني ، و شكسته شدن تصميم و عزم و همّتي كه بنيآدم در انجام كارهاي خود دارند.» و ايضاً از «توحيد» صدوق ، از ابن ادريس از پدرش از ابن هاشم از ابن أبيعُمير از هِشام بن سالم روايت نموده است كه گفت: سُئِلَ أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِالسَّلاَمُ فَقِيلَ لَهُ: بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ ؟! قَالَ: بِفَسْخِ الْعَزْمِ وَ نَقْضِ الْهَمِّ ؛ عَزَمْتُ فَفَسَخَ عَزْمِي وَهَمَمْتُ فَنَقَضَ هَمِّي ! 36 «از حضرت امام أبوعبدالله جعفر بن محمّد الصّادق عليهما السّلام چون پرسيده شد: به چه چيز پروردگارت را شناختي ؟! فرمود: به حلّ كردن و باز كردن تصميم و عزم ، و به شكستن قصد و اراده؛ من تصميم گرفتم كاري انجام دهم تصميم مرا باز كرد و از ميان برداشت ؛ و قصد كردم براي عملي ، او قصد مرا شكست!» اينگونه معرفت كه در منطق به آن برهان « إنِّي » گويند ، معرفت است از معلول به علّت ، از مخلوق به خالق ، از مصنوع به صانع . اكتفا كردن به «دينُ العجائز» موجب خسران و ندامت و حسرت استبه آن پيرزن گفتند: خدا را از چه راه شناختهاي ؟! گفت: از اين چرخة ريسندگيام ! زيرا چون دست به سوي آن ميبرم و دستة آن را به گردش درميآورم ، آن حركت ميكند و نخها را ميريسد و مبدّل به ريسمان مينمايد . و چون دست برميدارم ، آن ميايستد و متوقّف ميگردد ، پشمها و پنبهها به حال خود باقي ميماند ، ديگر نه رشتهاي رشته ميشود و نه ريسماني تهيّه ميگردد ! از آنجا دانستم كه اين افلاك و ستارگان ثابت و سيّار و اين خورشيد و ماه و اين زمين و اين دستگاه آفرينش ، آفرينندهاي دارد كه اگر وقتي بخواهد توقّف كند تمام جهان هستي به ديار عدم ميروند ؛ و چون در هر لحظه بدان ، نيرو از جانب صاحب نيرو ميرسد ، لهذا بر قرار و بر دوام ميباشند .
از اينجاست كه گفتهاند: وَ عَلَيْكُمْ بِدينِ الْعَجآئِز ِ ! «بر شما باد به دين پيرزنان!» ولي بالاخره بدانيد كه شما مرد هستيد آنهم مرد جوان با اراده ؛ اگر به دين عجائز اكتفا كنيد خسران و وبال و ندامتي گريبانگيرتان ميگردد كه نه تنها در دنيا بلكه در عوالم پسين ، حسرت زده و متحيّر و مبهوتتان ميگرداند ! اشعار بلند پاية شبستري در لزوم حركت به سمت خداوندعارف عاليقدر مفخر شيعة اثناعشريّه: شيخ محمود بن عبدالكريم نجمالدّين شبستري كه از معاريف عرفاي قرن هفتم هجري ماست تغمّده الله بأعلي درجات رضوانه در اين مقام ميفرمايد:
مرحوم شيخ در اين ابيات مختصر تمام راههاي خودپرستي را مسدود فرموده و راه خداپرستي را به طور مكشوف بيان فرموده است ، و لهذا چون مقام ما و كتاب ما دربارة «الله شناسي» ميباشد مناسب ديد اين أشعار آورده شود . شرح «مفاتيح الاءعجاز» در اشعار «گلشن راز»ولي از لحاظ آنكه بعضي از آن ابيات نياز به شرح و تفصيل دارد و از زمان شيخ تا به حال شرحي بهتر و روشنتر و جانفزاتر و دلانگيزتر از شرح عارف عاليقدر ما: شيخ محمّد بن يحيي بن عليّ جيلانيّ لاهيجي نوشته نشده است ، و با وجود آنكه از آن شرح تا به حال كه سنة 1415 هجريّة قمريّه است پانصد و سي و هشت سال ميگذرد43 هنوز آن شرح زنده و مورد بحث و استفاده و مراجعة أعلام فنّ ميباشد ؛ بسيار ضروري و لازم ديد تا عين عبارات آنرا در تبيين مقاصد شيخ بياورد . زيرا از جهت متانت كلام ، و استواري برهان ، و انشاء سليس و دلنشين و شواهد روائيّه ، و لطائف ذوقيّة شعريّه در درجة أعلاي از استحكام به نظر رسيده است . و لهذا اينك شروع ميكنيم به شرح ، و أحياناً بعضي از يادداشتهاي لازم چنانچه به نظر آيد در تعليقة آن آورده ميشود ؛ بحول الله و قوّته وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليّ الْعَظيم . شيخ محمّد لاهيجي ميفرمايد: » چون حقّ به جميع اشياء و اعيان متجلّي است، و علم و حيات لازم ذات الهياند ، و هرجا كه ملزوم باشد البتّه لازم خواهد بود ؛ پس هرجا كه وجود باشد حيات و علم هم باشد . فأمّا غايةُ ما في الباب آنستكه اگر محلّي را كه مجلاي آن تجلّي است اعتدالي كه موجب ظهور حيات و علم است نباشد ، آن صفات در وي مخفي بماند؛ همچو شخصي مُغمَي عليه . 44 پس همة اشياء را علم و حيات باشد ، و هرچه را حيات باشد البتّه نفس خواهد بود . و مقرّر است كه هر نفس كه هست ، بالضّروره ـ به قوّه يا به فعل ـ مُدرك هستي خود است ، و آن مستلزم ادراك هستي مطلق است كه عامّ روشنتر از خاصّ است . يعني همة عالم از ذات خود به قوّه يا به فعل آگاهند ، و از آنجا كه از ذات خود آگاهند راه به درگاه حضرت اله بردهاند ، چو ذات حقّ به صورت همه متجلّي و ظاهر است . نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل فلسفي كآن منكر حَنّانه است از حواس اوليا بيگانه است چون هرچه هست مظهر و مراياي وجهاللهاند و به صورتِ همه اوست كه ظهور نموده و در حجاب تعيّنات مخفي گشته است ، ميفرمايد كه: متن: به زير پردة هر ذرّه پنهان جمال جانفزاي روي جانان از عجائب شؤونات الهي آن است كه در عين ظهور مخفيّ ، و در عين خفا ظاهر مينمايد . و با وجود آنكه بغير او هيچ نيست و اوست كه عين همة اشياء شده ، تعيّنات و تشخّصات ، پردة جمال آن حضرت گشتهاند و در زير پردة هر ذرّهاي از ذرّات دو عالم ، جمال جانفزاي آن محبوب حقيقي پنهان شده ، به صورت همه جلوهگري ميكند و به رنگ همه برميآيد . عربيّةٌ: بَدَتْ بِاحْتِجابٍ وَ اخْتَفَتْ بِمَظاهِرٍ عَلَي صِبَغِ التَّلْوينِ في كُلِّ بَرْزَةِ 45 خورشيد به ذرّه چون نهان است چون ذرّه به نور خود عيان است حيف است كه مهر روي جانان مستور به پردة جهان است از بهر چه نور عالم آرا در ظلمت اين و آن نهان است خورشيد رُخش به جلوه آمد ذرّات جهان نمودِ آن است فَسُبْحانَهُ وَ تَعالَي ؛ ما ظَهَرَ في مَظْهَرٍ إلاّ وَ احْتَجَبَ بِهِ . 46 پاورقي 22 مَنبَل: كاهل و بيكاره 23 از ملاّ محمّد بلخي رومي صاحب كتاب «مثنوي» در ج 5 ، ص 472 ، سطر 14 ، از طبع ميرخاني . 24 يعني غير رَمَددار ، رَمَد مرضي است در چشم كه با آن ماه را پيوسته با هاله ميبيند . 25 «مثنوي» طبع آقاميرزا محمود ، اوائل دفتر پنجم ، ص 429 ، سطر 4 و 5 26 اشارتست به حديث عَرَفْتُ رَبّي بِرَبّي ، و همچنين يَا مَنْ دَلَّ عَلَي ذاتِهِ بِذاتِهِ . ï ïيعني: «شناختم پروردگار خودم را به پروردگار خودم.» و نيز «اي كسيكه دلالت ميكند بر ذات خود به ذات خود!» (تعليقه) 27 سَمَر: افسانه 28 أمْس: روز گذشته . 29 «مثنوي» طبع ميرزا محمودي ، ج 1 ، ص 4 ، سطر 12 و سطر 16 و 17 30 سمعاني در كتاب «رَوح الارواح في شرح أسما´ءِ المَلِك الفتّاح» در ص 54 گويد: » ... و ملائكة ملوك ميآيند صومعههاي عبادت را آتش در زده ، خرمنهاي تقديس و تسبيح را بر بادِ بينيازي بر داده و ميگويند: ما عبَدْناك حقَّ عبادتِك . عارفان و موحّدان ميآيند دست افشانان كه ما عَرفْناك حقَّ معرفتِك . « و در ص 596 گويد: » آنكه فريشتگاناند ميگويند: ما عبَدْناك حقَّ عبادتِك ، آن سرمايه به باد دادن است ؛ و آنكه آدميان گفتند: ما عرَفْناك حقَّ معرفتِك ، و آن خرمن خود را آتش در زدن است. « و نجيب مائل هروي در تعليقة خود در ص 697 مينويسد: » ما عبَدْناك حقَّ عبادتِك: علاء الدّولة سمناني مينويسد: يكي از مسائل اصول كه مختلف است ميان امام أبوحنيفه و امام شافعي آنستكه أبوحنيفه ميگويد: ما عبَدْناك حقَّ عبادتِك ولكن عرَفْناك حقَّ معرفتِك ، و شافعي ميگويد: ما عبَدْناك حقَّ عبادتِك أي ما عرَفْناك حقَّ معرفتِك .(چهل مجلس، صص 156 ـ 157 ). « و علاء الدّولة سمناني در العروة خود ص 83 و 84 گويد: » و همچنين همة عارفان همين گفتهاند . امّا آنكه امام اعظم أبوحنيفة كوفي گفته: سبحانَك ما عبَدْناك حقَّ عبادتِك و ما شكَرْناك حقَّ شُكْرِك ، ولكن عرَفْناك حقَّ معرفتِك ؛ همين معني دارد. «
31
ـ از روي
دو نسخه ، يكي: قديميترين نسخة مطبوع است كه با «بوستان» 32 «مفاتيح الاءعجاز» در شرح «گلشن راز» شيخ محمّد لاهيجي ، ص 0 11 33 «بحار الانوار» ، علاّمه شيخ الاءسلام: ملاّ محمّد باقر مجلسي رضوان الله عليه، طبع مطبعة حيدري ، ج 3 ، كتاب توحيد ، ص 55 ، روايت 27 و 29 34 كثيف در لغت عرب يعني انبوه و متراكم و درهم (م) 35 «بحار الانوار» ، علاّمه شيخ الاءسلام: ملاّ محمّد باقر مجلسي رضوان الله عليه، طبع مطبعة حيدري ، ج 3 ، كتاب توحيد ، ص 55 ، روايت 27 و 29 36 «بحار الانوار» طبع حيدري ، ج 3 ، باب 3 : «إثبات الصّانع و الاستدلال بعجائب صنعه علي وجوده و علمه و قدرته و سا´ئر صفاته» ص 49 ، حديث 21 37 «كلّيّات حكيم نظامي گنجوي» طبع انتشارات اميركبير ، قسمت «خسرو و شيرين» ص 123 و 124 ، در تحت عنوان «استدلال نظر و توفيق شناخت» ؛ قصيدهايست مفصّل ، و ما چند بيتي از آن را انتخاب نموديم . 38 در طبع حروفي كتابخانة طهوري با تصحيح دكتر صمد موحّد اينطور آمده است:جهان را شهر جابلسا چه نام است ؟ (م) 39 در طبع كتابخانة طهوري: چو خورشيد عيان 40 در طبع كتابخانة طهوري: همراه و رواحل 41 در طبع كتابخانة طهوري: دهد حق مر ترا هرچ آن بخواهي 42 «گلشن راز» با خطّ نستعليق آقاي عماد اردبيلي ، انتشارات كتابخانة احمدي شيراز، ص 16 تا ص 19 43 زيرا چنانكه دانستيم «گلشن راز» را مرحوم شيخ در سنة 717 به نظم در آورده است، و شرحش را مرحوم لاهيجي چنانكه در «مفاتيح الاءعجاز» مطبوع با مقدّمة آقاي كيوان سميعي ، انتشارات محمودي ، ص 2 مسطور ميباشد ، در سنة هشتصد و هفتاد و هفت ( 877 ) شروع بدان نموده است . بنابراين ، از نظم «گلشن» 698 سال يعني قريب هفت قرن تمام و از شرحش 538 سال منقضي گرديده است . در «الذّريعة إلي تصانيف الشّيعة» ج 21 ، ص 1 0 3 آورده است: » «مفاتيح الاءعجاز في شرح گلشن راز» ، از شمسالدّين محمّد متخلّص به «أسيري» لاهيجي نوربخشي است كه داراي اجازه از سيّد محمّد نوربخش (ياد شده در ج 9 ، ص 76 ) بوده است . ما اشاره به برخي از شروح «گلشن راز» در ج 13 ، ص 268 تا ص 271 نمودهايم . ï ï لاهيجي اين شرح را در روز دوشنبه 19 ذوالحجّة سنة 877 شروع كرده است ؛ و مكرّراً به طبع رسيده است ، از جمله در بمبئي سنة 1 0 13 ؛ و اوّل آن اين ميباشد: «باسمِك الاعظمِ الشّاملِ فيضُه المُقدّسُ لكُلّ موجودٍ ... اي محمود به هر شأني و اي معبود به هر مكاني». نُسخ خطّيّة آن شايع است . قديميترين آنها برحسب اطّلاعي كه من حاصل نمودهام در قاهره (دارالكتب 7 م تصوّف فارسي) كتابتش 885 ، و در طهران (مجلس 1117 ) كتابتش 00 9 ، و نسخة ديگر نزد سلطان القرّائي در طهران و كتابتش در سنة 1 0 9 ميباشد. « (پس از طبع أوّل كتاب «الله شناسي» ، طبع جديدي از كتاب «مفاتيح الاءعجاز» ملاحظه شد كه متن اصلي آن براساس نسخهاي كه تاكنون قديميترين نسخه شناخته شده و متعلّق به سال 882 هجري است و به شمارة 351 در كتابخانة مسجد گوهرشاد مشهد مقدّس موجود ميباشد فراهم گرديده است . كاتب آن ، آنرا در شهر «مكّه» كتابت نموده و در شهر «زبيد» يمن در حضور شارح مقابله و تصحيح كرده است . در طبع حاضر «الله شناسي» قسمتهاي نقل شده از اين كتاب ، با اين طبع ـ كه توسّط انتشارات زوّار به انجام رسيده است ـ نيز مقابله و بعضي از موارد اختلاف آن در تعليقه با عنوان نسخة «ز» ذكر شده است ـ م .) 44 يعني كسي كه بيهوش شده است 45 «در تمام بروز و ظهورهاي موجود در عالم ، وي با رنگهاي گوناگون در حاليكه خود را پنهان داشته بود ظاهر شد ، و در حاليكه خود را در مظاهر نشان داده بود پنهان گرديد.» اين بيت ، دويست و چهل و ششمين بيت از تائيّة كبراي ابن الفارض است كه مجموعاً 761 بيت ميباشد و به نام «نظم السّلوك» معروف است . و در ص 0 7 از مجموعة «ديوان كامل ابن الفارض» طبع دار صادر ـ دار بيروت (سنة 1382 هجريّة قمريّه) موجود است . و دو بيت قبل از اين بيت بدينگونه است: فكُلٌّ صَبا منهم إلي وصف لبسِها بصورةِ حُسنٍ لاحَ في حُسْنِ صورةِ و ما ذاك إلاّ أن بَدتْ بمظاهرٍ فظنّوا سواها و هْيَ فيها تجلّتِ 46 «پس مقدّس و منزّه است او از تحقّق وجودش به اشياء ممكنه ، و بالاست از تشبيه ؛ او در مظهري از مظاهر ، ظهور ننمود مگر آنكه بواسطة خود آن مظهر ـ و در آن مظهرـ پنهان گشت.» |
|
|