قبل | فهرست | بعد |
در سرزمين الهى كربلا دو جمعيّت مقابل يك ديگر قرار گرفتند :
* يك جمعيت نماينده حقّ و حقيقت ، شرف و كرامت ، ايمان و فضيلت ، درستى و صداقت ، عبادت و طاعت و در يك كلمه نماينده خير به معناى مطلق آن بودند .
آنان با تمام وجود مجسّمه قدس و تقوا ، صفا و وفا ، قرب و لقا و مصداق عينى كتاب اللّه و معارف آل اللّه بودند .
سلمان محمّدى معروف به سلمان فارسى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)در حقّ او فرمود :
خدا مرا به محبت داشتن بر چهار نفر امر فرموده : علىّ بن ابيطالب ، مقداد بن اسود ، ابوذر غفارى و سلمان فارسى
سلمان فارسى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام)در حقّ او فرمود :
اى ابوذر ! سلمان ، باب حقّ در زمين است ، كسى كه به او معرفت پيدا كرده مؤمن ، و هركس به انكار او برخيزد كافر است
شخصيتى كه متكلم بزرگ شيعه و مؤلف كم نظير ، فضل بن شاذان ، در حقّ او گفته :
در اسلام در ميان تمام مردم مردى به دانايى و فهم سلمان فارسى بوجود نيامد .
سلمانى كه رسول حقّ (صلى الله عليه وآله وسلم) و حضرت باقر (عليه السلام)در حقّ او فرمودند :
يقيناً سلمان از ما اهل بيت است .
سلمانى كه امام صادق (عليه السلام)در حقّ او فرمود :
سلمان اسم اعظم را يافته بود .
اين سلمان با اين عظمت و دانش و بصيرت و نورانيّت و ايمان ، زمانى كه در طريق سفر به مدائن ، در زمين عراق به كربلا رسيد اشاره به زمين فرمود و گفت :
اين قتلگاه برادران من است . اين جاى زمين نهادن بنيه آن هاست ، و اين خوابگاه سواران آنان است . شتران خود را در آن براى ابد خواهند خوابانيد . اين محلّ ريزش خون آنان است در اينجا پسر بهترين پيامبران « كه خود از بهترين خوبان است » كشته مى شود ، و در اين منطقه بهترين بازماندگان از انسان ها به قتل مى رسد
* جمعيّت ديگر نماينده كفر و شر ، خسران و ضرر ، پستى و دنائت ، شرك و نفاق ، كبر و حرص ، بخل و منيّت ، تجاوز و غارت ، ظلم و ستم و فساد و بيداد بودند .
گروهى از آنان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را ديده بودند ، و معجزات آن حضرت را مشاهده كرده بودند ، ولى عملا به انكار نبوّت برخاستند ، و بر حرم او تاختند ، فرزندانش را سر بريدند ، و پرده نشينان عصمت و عفت را به اسارت گرفتند .
گروه ديگر ايّام مولاى عاشقان ، امام عارفان ، اسوه صادقان امير مؤمنان و حضرت مجتبى (عليهما السلام) را درك كرده بودند ، ولى با كار و كردار و افعال و اخلاقشان نشان دادند كه با بودن منبع نور جز با ظلمت سر و كار نداشتند ، و از هر خيرى مهجور و محجوب بودند .
آنان عملا به انكار وحى برخاستند و به جاى توحيد و نبوّت و امامت و توجّه به قيامت ، يزيد شرابخوار ، سگ باز ، ميمون باز و منافق ، و ابن زياد بى مادر را انتخاب كردند تا با تمام وجود منبع شرّ شوند ، و مصداق بدترين مردم روزگار و پليدترين موجودات جهان هستى گردند .
آرى ، آنان با تمام وجود نماينده شرّ شدند ، به طورى كه در هر كجا و در هر موقعيت بخواهيم از شرّ سخن بگوييم بايد شرّ را بوجود آنان ترجمه كنيم .
آرى ، موجود زنده اى كه استعدادهاى خود را در مسير ضلالت بكار گيرد ، تحصّل عقل را تعطيل كند و وجدان را سركوب نمايد ، خلاف واقعيّات حركت كند و به جنگ حقّ و حقيقت برود ، بدترين موجود است .
قطعاً بدترين جُنبندگان نزد خدا ، كرانِ ]از شنيدن حق [ و لالانِ ] از گفتن حق [هستند كه ] كلام حق را [نمى انديشند !
يقيناً بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه كافرند و ] به سبب لجبازى و عنادشان [ ايمان نمى آورند .
اين جمعيت از خدا بى خبر ، تمام امكاناتى را كه در اختيار داشتند در راه غير خدا ، يعنى : در مسير هوا و هوس و شيطان و طاغوت و نظام شرك و جاهلى قرار دادند ، و نفهميدند ، يا فهميدند و خود را به نفهمى زدند كه در كوير و شوره زار بذر افشانى كردند ، كوير و شوره زارى كه بذر را در دل تاريك خود فرو مى برد و مى پوشاند و مى پوساند ، و هيچ محصولى به دست صاحب بذر نمى دهد !
مسؤوليت ما
دو جمعيتى كه در سرزمين كربلا گرد آمدند ، يكى نماينده تمام خير ، و ديگرى نماينده تمام شرّ براى ما درس و عبرتند .
بر ما وظيفه و لازم و واجب است كه از ياران حضرت حسين (عليه السلام) درس ايمان و درستى و فضيلت و اخلاق بگيريم ، و خود را از آنچه ياران يزيد به آن آلوده بودند حفظ كنيم .
آرى ، از بى ادب هم مى توان درس گرفت كه :
معروف است كه به لقمان گفتند ادب از كه آموختى ؟ گفت : از بى ادبان . گفتند : چگونه ؟ گفت : آنچه در آن ديدم همه شرّ و نادرستى و ضلالت بود ، و اين همه براى مردم جز رنج و زحمت فراهم نمى آورد ، سعى كردم آنچه در آنان است در عرصه گاه حيات خود نپذيرم و به ميدان زندگى راه ندهم .
بر ما لازم است با بكارگيرى فضايل ياران حضرت حسين (عليه السلام) و تكرار و تمرين آن واقعيّات ، خود را در مدار حقّ قرار دهيم ، و با تداوم دادنِ تركِ آنچه در گروه يزيدى بوده خود را به روح تقوا و پرهيز از پليدى آراسته كنيم .
ما در نزديك شدن به واقعيّات ، و دور شدن از رذايل نفسى گرچه همانند و هم عرض ياران حسين نخواهيم شد ، ولى در طول آنان قرار خواهيم گرفت و بدون شك جزء كاروان نور محسوب خواهيم شد ; و چه كارى در اين دنيا بهتر و بالاتر از اين كه در ايمان و اخلاق و عمل خود را به اين كاروان برسانيم .
استقامت ياران حسين (عليه السلام)
استقامت ياران حسين (عليه السلام)
از جمله خصوصياتى كه در ياران حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) بود و اين خصوصيت در حدّ اعلى جلوه داشت ، روح استقامت و پايدارى و ثبات قدم بود .
قواعد و قوانين نظامى و رزمى مى گويد : در هيچ شرايطى فرمانده نظامى نبايد با قول و عمل خود ، و اخبار واقعى و غير واقعى ، دل سربازان خود را خالى كند و قلب آنان را آلوده به ترس از دشمن كند .
فرمانده اگر عدد لشگر خود را كمتر از دشمن ديد ، و تداركات خود را ضعيف تر از دشمن مشاهده كرد ، و احتمال داد به وقت جنگ و درگيرى با شكست مواجه خواهد شد ، نبايد اين واقعيات را در اختيار نيروى تحت فرماندهى اش قرار دهد .
او بايد براى سربازان آن چنان سخن بگويد كه روحيه آنان تقويت شود ، و آنگونه وانمود كند كه فتح و پيروزى از آن ماست ، و شكست و افتضاح براى دشمن است .
ولى حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) در شب عاشورا اين قاعده نظامى را بكار نگرفت و با توجّه به كمى عدد ياران خود و كثرت دشمن و تداركات و امكانات اندك خود و امكانات فراوان دشمن به ياران خود فرمود :
نه اين كه ترس بر قلوب ياران باوفايش حاكم نشد ، بلكه همه آنان از خبر كشته شدن خويش شاد شدند و به يك ديگر تبريك گفتند و پشت خيمه ها نشاط و سرور خود را از اين خبر به يك ديگر نشان دادند ، و همه آنان با شور و هيجان ، استقامت و ثابت قدمى خود را نسبت به حضرت ، اعلام ، و روز عاشورا همين معنا را عملا به اثبات رساندند .
آرى ، آنان حاضر نشدند يك لحظه بعد از امام زنده بمانند ، آنان شب عاشورا با صداى رسا اعلام كردند :
ما با جان و مال و زن و بچه خود را فداى تو مى كنيم ، در كنار تو و همراه تو تا رسيدن به مقام تو با دشمن مى جنگيم ، خداوند زندگى بدون تو را زشت گرداند ، و حيات بدون تو را هرگز براى ما نخواهد .
آن بزرگواران در چه شرايطى اين گونه اعلام وفادارى و استقامت و پايدارى كردند ؟ !
اين شرايط در هيچ زمانى براى يك بار ديگر براى قومى اتفاق نخواهد افتاد ، آنچه اتفاق بيفتد مادون شرايط آن روز است ، اگر مردم مسلمان در شرايطى مادون شرايط ياران حضرت حسين (عليه السلام)براى حفظ دين و كرامت انسانى و سركوب كردن دشمن استقامت نورزند و پايدارى نشان ندهند در دادگاه قيامت بدون شك محكومند .
آنان بر اين عقيده و باور بودند ، كه زندگى به اندازه يك چشم بهم زدن بعد از حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)حرام است .
بنابراين اگر مأموم ، امام خود را تنها بگذارد ، و از او جدا شود ، آلوده به حيات حرام شده ، و در فضاى اين حيات بدون شك عبادات باطل و كار خير ، بى ثمر است .
اين حقيقتى است كه اصحاب روشن ضمير حضرت حسين (عليه السلام) با تمام وجود به آن معتقد بودند . ما بايد اين واقعيت را از آن بزرگواران درس بگيريم ، به اين معنا كه يك چشم بهم زدن زندگى را بدون امامت امام معصوم نگذرانيم ، كه حيات بدون امامت امام معصوم حرام ، و عبادت در فضاى آن حيات ، باطل ، و هر خيرى در عرصه گاه آن زندگى ، بى نتيجه و بدون اجر الهى است .
امام صادق (عليه السلام) به نقل شيخ صدوق به معلّى بن خنيس فرمود :
اگر بنده اى يكصد سال ميان ركن و مقام خدا را عبادت كند به روزه گرفتنِ روزها و راز و نيازِ شب ها ، در حدّى كه از شدت پيرى ابروانش روى ديدگان قرار گيرد ، و استخوان هاى گردنش در سينه اش فرو رود امّا در شناخت حقّ ما جاهل باشد و امامت ما را نشناسد هرگز براى او ثوابى نخواهد بود .
دنيا دريايى است عميق و پر طوفان ، راه عبور از اين دريا راهى است بسيار خطرناك ، سالك اين راه اگر بدون دست گذاشتن در دست امام تعيين شده از جانب خدا و پيامبر اين راه را طى كند غرق شدنش در ميان امواج طوفان حتمى و قطعى است .
ياران حضرت حسين (عليه السلام) كه به مقام والاى آنان ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)مى بالد ، در پرتو امامت حضرت حسين (عليه السلام) ، در اين راه پرخطر با تحمل همه مشكلاتش حركت كردند . و اين مسير را قدم به قدم دنبال طى كردند .
و اين است مهم ترين پيام زنده آنان به هم كيشان خود در بستر تاريخ ، كه : اى هم كيشان ما ! راه حيات را با در دست داشتن چراغ امامت طى كنيد تا در پايان اين راه به رضاى حقّ و جنّات نعيم برسيد .
آرى ، بياييم هم چون ياران حسين نيروى بدن و مالى ، اهل و فرزند ، علم و آبرو و قدرت و قوّت را همگام و همسو با امامت امام معصوم خرج كنيم تا دخل ابدى نصيب ما گردد ; و از انجام هر كارى كه همسويى با امامت امام ندارد بپرهيزيم كه حيات و زندگى گرچه يك چشم بهم زدن باشد بدون امامت امام حرام است .
اگر در گذشته از عمر اهل گناه بوديم ، و جداى از امامت امام زندگى مى كرديم ، هم اكنون مانند حرّ بن يزيدِ آزاده به امام برگرديم ، و با حضرتش پيمان توبه ببنديم ، و بر پيمان خود تا افتادن به كام مرگ وفادار باشيم ، كه هر توبه كننده اى توبه اش مانند حرّ باشد بدون ترديد مقبول درگاه حضرت حقّ است .
حرّ توبه كرد ، يعنى به رهبرى يزيد و يزيديان پشت پا زد ، و امامت حضرت حسين و پدر و جدّش (عليهم السلام) را پذيرفت ، با اين كه يقين داشت دست برداشتن از يزيد و روى آوردن به حضرت حسين (عليه السلام)كه انقلابى كامل و جامع در حيات او بود ، به قيمت كشته شدنش تمام مى شود .
او توبه كرد و در كاروان نور قرار گرفت و مدال اولياء اللهى و اصفياء اللهى و احباء اللهى را به سينه جان گرفت ، و جزء انصار دين و انصار رسول اللّه و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و امام مجتبى و حضرت سيد الشهداء (عليهم السلام)شد .
بر ما واجب است اگر در گذشته عمر آلوده بوديم همانند حرّ از رهبرى هوا و هوس و شهوات و اميال و بت بى جان و جاندار دست برداريم ، و به رهبرى امام معصوم گردن نهيم تا به سعادت دنيا و آخرت و آزادى از خزى دنيا و عذاب آخرت برسيم .
حرّ با اين كه از فرماندهان لشگر يزيد بود و اجير بنى اميه ، ولى در برخورد با حضرت حسين (عليه السلام) در دو مرحله ادب نشان داد ، و همين ادب كه بارقه الهى است ، براى او زمينه ساز توبه و انابه و جبران گذشته و روشنى آينده تا ابد شد .
اوّل ، امام به وقت ظهر به مؤذّن خود ـ حجّاج بن مسروق ـ فرمود : اذان بگو . امام به حرّ فرمود : آيا نمازت را به همراه ياران خود خواهى خواند ؟ حرّ گفت : نه ، بلكه نماز را با تو مى خوانم .
به هر حال با هزار گونه ملاحظات و حيثيّات مبارزه ، بايد خود و هزار نفر را به اين گونه تواضع رهبرى نمايد .
اين ادب بارقه اى است از توفيق و منشأ توفيق نيز خواهد شد ، چيرگى بر نفس ، توانايى هاى تازه به تازه به او خواهد داد ، و به اندازه اى او را نيرومند مى دارد كه هنگامى كه در بحران انقلاب است و سى هزار برابر قوّه خود را بر ما فوق خود مى بيند ، توانا باشد حيثيّت خود را نبازد ، و به توانايى اراده ، پيروز و چيره بر قواى خارج ، و ثقل و فشار آن ها گردد .
گويى در وجود حرّ دو حوزه قوه ـ يكى از قدرت ادب و ديگر از توانايى ـ ، فراهم است كه هر يك جامع جهان خود ، و هر يك به تنهايى صاحب خود را مجتمع و خداوندگار آن جهان مى كند ، و از اجتماع مجموع ، محيطى قهّار و زورمند به نظر مى آيد .
دوّم ، امام (عليه السلام) ، پس از نماز عصر رو به جانب مردم كرد و فرمود :
« اى مردم ! شما اگر خدا ترس باشيد و حقّ را براى خداوند حقّ بشناسيد خدا از شما بهتر خشنود خواهد بود . ما كه اهل بيت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) هستيم به ولايت اين امر اولى مى باشيم تا مردم ديگر ، كه ادّعا مى كنند آنچه را حقّ ندارند ، و در ميان شما به گناه و به ظلم و تعدّى رفتار مى كنند ، اما اگر حاضر نيستيد جز به كراهت و بى ميلى از ما و به جهالت حقّ ما و رأيتان اكنون غير از آن است كه فرستادگان شما به من رساندند و نامه ها و مراسلات شما براى من آمد ، اينك منصرف مى شوم و از پيش شما برمى گردم » .
حرّ مسئله مراسلات و نامه ها را منكر شد و گفت :
به خدا قسم ما نمى دانيم اين مراسلات كه ذكر مى كنى چيست ؟
حسين فرمود :
« اى عقبه بن سمعان ! آن خورجين را كه نامه ها و مراسلاتشان ميان آن است بيرون آر » .
او رفت و خورجين را بيرون آورد، مملوّ از نامه ها بود، همه را در مقابلشان ريخت.
حرّ عرض كرد :
ما از آن ها نيستيم كه مراسله به تو نوشته اند ، ما امر داريم كه همين كه تو را ملاقات كرديم از تو مفارقت نكنيم تا تو را به كوفه برده بر عبيد اللّه وارد كنيم .
امام فرمود :
« مرگ به تو از اين آرزو نزديك تر است » .
و بعد از آن رو به يارانش فرمود : و امر كرد سوار شويد . آن ها سوار شدند و منتظر ماندند تا زنها نيز سوار شوند . فرمود : برگردانيد . رفتند كه برگردند . سپاه حرّ جلو آمد و مانع از بازگشتن آنان به سوى مكّه يا مدينه شد .
امام به حرّ فرمود :
« مادرت به عزايت بنشيند چه مى خواهى ؟ »
حرّ گفت :
هان ، به خدا اگر ديگرى از عرب اين كلمه را به من مى گفت ، من واگذار نمى كردم و مادرش را به شيون و فرزند مردگى نام مى بردم . و حتماً پاسخ او را مى دادم هرچه باداباد و لكن به خدا من حقّ ندارم كه مادر تو را ذكر كنم مگر به نيكوترين وجه كه مقدور باشد .
در هر صورت حرّ با مانع شدن از حركت امام ، آن حضرت را به محاصره ارتش بنى اميّه انداخت . او در روز عاشورا با اندكى تأمّل به خود آمد و بر زشتى كار واقف شد و عزم بر ترك فرماندهى و سرورى و مال و منال و حكومت و زن و بچه و همه هستى خود جزم كرد و به خود گفت : به خدا قسم چيزى را بر مينوى بهشت اختيار نمى كنم و برنمى گزينم اگرچه قطعه قطعه شوم ، اگرچه سوخته شوم .
سيّد بن طاوس مى گويد : بسان آن كس كه روى به وادى ايمن برود مى رفت و مى ناليد و مى باليد .
در حالى كه قصدش رسيدن به حسين بود دست بر سر گذاشت و به ناله گفت : بار خدايا ! به سوى تو انابه دارم ، دست توبه بر سرم گذار كه من دل اولياى تو و اولاد دختر پيامبرت را آزردم .
همينكه نزديك شد بر حسين (عليه السلام) سلام كرد و گفت :
خدا مرا فدايت كند ، اى پسر رسول خدا ! من آن همراهت هستم كه تو را حبس كرده ، از مراجعتت مانع شدم ، در راه پا به پاى تو آمدم تا خود را به پناهگاهى نرسانى و بعد به تو سخت گرفتم تا پياده ات كردم و در اين مكان هم تو را دچار مضيقه كردم ، اما به حقّ خدايى كه جز او خدايى نيست گمان نمى كردم كه اين مردم سخن و پيشنهادهاى تو را قبول نكنند و كار را با مثل تويى به اين پايه برسانند . . .
اكنون براستى آمده ام ولى توبه كار و فداكار ، تا پيش رويت بميرم ، اكنون برنامه مرا توبه مى بينيد ؟
امام فرمود :
« آرى ، خداوند توبه پذير است ، توبه ات را قبول مى كند و تو را مورد عفو و آمرزش قرار مى دهد . تو همان حرّى چنان كه مادرت نامت نهاده تو حرّى در دنيا و آخرت » .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
« حرّ به فرزندش بكير اشاره كرد كه در پى من باش .امام فرمود : كيست ؟ عرض كرد : فرزندم . فرمود : خدا از من به شما جزاى خير بدهد . آنگاه حرّ به فرزندش فرمان حمله داد و گفت : بر اينان كه جرثومه نفاقند و قاتل ذريّه پيامبر حمله كن « بارك اللّه فيك » كه من نيز در پى توام » .
پسر رشيدش پس از آن كه دست و پاى امام را بوسيد با امام و پدر وداع كرد و به دشمن حمله برد .
پدر ، خدا را شكر كرد و از پسر هم سپاسگذارى نمود ، كه خداوند توفيقشان داد از گروه ستمكاران جدا شدند .
پسر ، حمله شديدى كرد و تعدادى را به خاك انداخت ، سپس به پدر مراجعه كرد و طلب آب نمود . پدر گفت : صبر و شكيبايى پيشه كن ، برگرد به لشگرگاه . بازگشت تا به شرف شهادت رسيد . حرّ به كشته او نظر انداخت و گفت : خدا را حمد كه بر تو منّت نهاد شهيد پيش روى امام خود شدى و در كوى شهيدان آرميدى .
اين است آن درسى كه تمام مردم بايد از اين پدر و پسر بگيرند . اين است پند و موعظه اى كه براى تمام جهانيان عملا بيان شده است .
خود را با ياران حضرت حسين (عليه السلام) همراه و همسو و همراز كنيم ، تا به خير دنيا و آخرت برسم ، كه جدا زيستن از اين چهره هاى آسمانى ، غير خزى دنيا و عذاب آخرت براى انسان باقى نمى گذارد .
در اين مرحله از نوشتار چه نيكوست كه نمونه اى چند از آن عرشيان فرش نشين ، و ملكوتيان به صورت انسان ، و غرق شدگان در درياى عشق حضرت جانان ، معرّفى شوند .
لازم است قبل از تماشاى چهره معنوى آن فداكاران بى بديل ، و جانبازان بى نظير ، و آراستگان به تمام حسنات ، و به دور از همه سيّئات به آياتى چند از سوره مباركه صف كه اصول و اساس حيات آنان را تشكيل مى داد و مزدى كه حضرت دوست در برابر عمل به آن اصول وعده داده ، اشاره كنيم .
اى اهل ايمان ! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك نجات مى دهد ؟ * به خدا و پيامبرش ايمان آوريد ، و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد كنيد ; اين ] ايمان و جهاد [اگر ] به منافع فراگير و هميشگى آن [معرفت و آگاهى داشتيد ، براى شما ] از هر چيزى [ بهتر است .
از ايمان به خدا و رسول الهى ، و جهاد با مال و جان در راه خدا تعبير به تجارت شده ; زيرا در اين تجارت بهره و سود است ، آن هم بهره و سود ابدى و منفعت جاويد و هميشگى .
سود اين تجارت در دنيا حيات طيّبه و در آخرت جنّات نعيم است .
سود اين تجارت اصلاح عقيده و عمل و اخلاق در دنيا و خشنودى و رضاى حقّ در آخرت است . اين تجارتى است كه وجود مقدّس حضرت حقّ به آن دلالت فرموده ، و اصول آن را از باب رحمت و لطف در اختيار عباد و بندگان قرار داده است .
ايمان ، يعنى باور داشتن خدا و رسول ، آن باور داشتنى كه قيچى هيچ حادثه اى نتواند بين انسان و خدا و رسولش جدايى بيندازد .
ايمان ، يعنى نفى بت هوا ، و در هم شكستن بت وجود طاغوت ، و خلاصه تحقّق مفهوم لا اله الا اللّه در تمام شؤون حيات .
جهاد با مال و جان ، يعنى مال و ثروت و جان و روان را سخاوتمندانه در راه خدا در طبق اخلاص گذاشتن ، و با قدرت مال و جان ، از حقّ و حقيقت دفاع كردن .
اين چهار واقعيت يعنى يقين داشتن به حقّ و رسول حقّ و جهاد با مال و جهاد با جان ، كه معلول انصاف و بصيرت و كرامت و تواضع و خاكسارى و روشن بينى است ، در ياران حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)جلوه كامل و جامع داشت .
امام و يارانش در ايمان و جهاد سرآمد مردم عالم و اسوه همه جهانيانند .
امام و اصحابش در ميدان امتحان و آزمايش ايمان و جهاد عالى ترين نمره قبولى از حضرت ذو الجلال گرفتند و در تمام برنامه هايى كه بر اساس قرآن داشتند سرافراز و پيروز شدند .
آرى ، اگر چشم بصيرت مردم باز باشد هم چون هفتاد و دو نفر كربلا شاهد ايمان و جهاد را به آغوش جان مى گيرند ، و همان راهى را در زندگى طى مى كنند كه آنان با يك جهان شور و نشاط و عشق و محبّت طى كردند .
به دنبال تحقق ايمان و جهاد است كه حضرت حقّ وعده مى دهد :
تا گناهتان را بيامرزد ، و شما را در بهشت هايى كه از زير ] درختان [آن نهرها جارى است و خانه هاى پاكيزه در بهشت هاى جاويدان درآورد ; اين است كاميابى بزرگ . * و نعمت هاى ديگرى كه آن را دوست داريد ] و به شما عطا مى كند [يارى و پيروزى نزديك از سوى خداست . و مؤمنان را مژده ده .
آرى ، آن چهره هاى جاودانه و هميشه زنده ، با ايمان و جهاد همه جانبه به فوز عظيمى كه حضرت حقّ در آيات سوره مباركه صف وعده داده رسيدند و ميلياردها نفر در بستر تاريخ در پيشگاه خود آرزومند رسيدن به آن درجه اختصاصى شدند ، چنان كه در جملات آخر زيارت وارث مى خوانند :
عارفى صمدانى و حكيمى فرزانه در زمينه ابتلا مى فرمايد :
اى عزيز ! قدم در نه كه آدمى صنيع خداست و قوّتى در او هست كه روى به هر چه آورد و سست نشود از پيش برد
اسير لذّت تن گشته اى و گرنه ترا *** چه عيش هاست كه در ملك تن مهيّا نيست
و تا به بلا و آلام و مصايب او را امتحان ننمايند و خالص نگرداند به آن لذّات روحانيّه نمى رسد .
طلا با آتش آزموده مى شود ، و بنده صالح با بلا . حكمت آزمايش خداى متعال بندگان صالح خود را اظهار صدق و كذب ادّعايى است كه در باطن دارند .
امام صادق (عليه السلام) بنا به نقل باب 94 مصباح الشريعه مى فرمايد :
و مدعى ناگزير از وى دليل خواهند ، و چون از داشتن دليل تهيدست است رسوا خواهد شد ، ولى به راستگو نمى گويند دليلت چيست ؟
به اين خاطر گفته اند : هر كس خدا را بر بساط رنج و گرفتارى عبادت كند برتر است از كسى كه او را بر بساط نعمت عبادت نمايد ; زيرا پيامبران از نظر مرتبه و منزلت برتر و بالاتر از ديگران بودند ، و خداوند همه آنان را با انواع گرفتارى ها و بلاها آزمايش فرموده است .
و نيز به دليل اين فرمايش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) كه : شديدترين بلاها براى انبياست ، سپس براى هر كه بهتر داراى منزلتى بالاتر است .
وهب بن منبه گويد : ما در كتاب هاى آسمانى مى يابيم كه : بندگان صالح خدا چنين بودند كه چون خداوند آنان را به راه نعمت و آسايش مى برد اندوهگين شده و دلهره داشتند ، و از غافلگيرى خداوند مى هراسيدند ، و چون آنان را به راه بلا و سختى ببرد خوشحال و مسرور شده مى گفتند : اكنون پروردگارمان به سراغ ما آمده و از ما تفقّد مى كند ! ! روى اين حساب اگر ناملايم به انسان نرسد خام است و خام بماند و شايسته بساط خداوندى نگردد ، و اگر گوشت خام بى حرارت آتش پخته شود شايد كه آدمى نيز بى تعب مصايب پخته گردد .
گاه هست كه به شخصى مكروهى رسد و او دعا كند كه : خدايا ! بر من رحم كن و اين مكروه را از من بگردان و خداى عزّ و جل فرمايد : « از رحم من است كه اين مكروه را بر تو گماشته ام » ; پس بايد مكروه را با نشاط و خوشى و عشق و محبّت بپذيرد كه عارف را ادّعا و محب را شكايتى نباشد .
اينك به ابتلاى ياران امام بنگريد ، و عظمت روح و ثابت قدمى آنان را در راه حقّ تماشا كنيد .
منبع و مأخذ ما در شرح مختصر حيات نورانى و زندگى ملكوتى بعضى از اصحاب حضرت سيدالشهداء (عليه السلام)كه در كتب مختلف كمتر از آنها نامى برده شده است عبارتند از : رجال كشى ، اعيان الشيعه ، ارشاد شيخ مفيد ، ابصار العين ، بصائر الدرجات ، مقتل خوارزمى ، مقتل ابو مخنف ، تاريخ طبرى ، رجال مامقانى ، عنصر شجاعت علامه كمره اى و فرسان الهيجاء محدث خبير شيخ ذبيح اللّه محلاتى و . . .
نافع سيد و سرور و آقا ، از اشراف ، شجاع ، قارى قرآن ، نويسنده معارف ، از حَمَله حديث محمد و آل محمد ، از اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) ، و در جنگ هاى سه گانه حضرت حاضر در معركه و در اوج جهاد فى سبيل اللّه بود .
پيش از كشته شدن مسلم بن عقيل ، از كوفه رو به حسين (عليه السلام) آورد . سفارش كرده بود كه اسبش را به نام كامل غلامش از دنبال او بياورد . آن عاشق وارسته با پاى پياده چندين فرسخ راه به استقبال امام آمد تا به امام رسيد ، و به همراه حضرت برگشته به كربلا آمد .
ابن شهر آشوب مى گويد : وقتى كه حرّ بن يزيد كار را بر حضرت حسين سخت گرفت ، آن حضرت در برابر يارانش به سخن ايستاد و فرمود :
امّا بعد ، پيش آمد كار اين شد كه مى بينيد ، با آن كه باور كردنى نبود ، دنيا خود را به ناشناسايى زده ، روى گرداند و اين روش ناستوده ، خود را ادامه خواهد داد ، از عمر ما هم چيزى باقى نمانده ، زندگانى جز پشيزى نمى ماند ، يا جز چراگاهى پر وزر و وبال و زهرآگين نيست .
آيا نمى بينيد حقّ را كه به آن عمل نمى شود ، و باطل را كه از آن جلوگيرى نمى گردد ; پس مؤمن بايد به ديدار خدا رغبت داشته باشد . من مرگ را سعادت مى دانم و بس ! و زندگى با ستمگران را خستگى مى دانم و بس .
نافع ، در برابر سخنان امام سخنى مى پردازد كه شعاعى مانند برق از آن مى جهد . تيره گى ها و كدورت هايى را كه در آن هامون هولناك زندگى ، همراهان را احاطه نموده از بين مى برد ، راه و روش بزرگان جهان و خط سير آزاد مردان را مى نمايد و مى گويد : بايد اين راه را بى دغدغه پيش گرفت و رفت . چون معنى و معنويّت در بنيان آن شخص شريف كامل بود ، در ابراز و پرداخت سخن ، او را در رديف اوّل قرار مى داد .
براى تسليت دل سردار ، از ناحيه يك تن فداكار ، تنها اين گونه گفتار مى بايد كه كدورت ها را از خاطر محو كند و اطمينان بدهد ، و در عين آن كه رشادت و شجاعت به درجه خلاّقيت در آن يافت شود ، لطافت نيز از آن ، قطره قطره بچكد و مهر و عاطفه در آن موج زند .
نافع بدينگونه داد سخن داد :
اى فرزند رسول خدا ! تو خود آگاهى و مى دانى كه جدّ تو رسول خداى مقدورش نشد شهد محبّتش را به اين مردم بنوشاند ، و به آن پايه كه دوست داشت به امر و فرمان او برگشت كنند . تحقيقاً كسانى از اين مردم دو دل و منافق بودند كه به يارى ، وعده اش مى دادند ، و در دل خيال غدر و مكر مى داشتند ، پيش رو مى آمدند با سخنانى و قيافه اى شيرين تر از عسل ، و در پشت سر به رفتارى مى پرداختند تلخ تر از حنظل ، تا اين كه خداى او را از ميان ما براى خويشتن برگرفت و برد . و باز ميدانى و آگاهى كه پدر تو على كه ما در ركابش بوديم ، تا بود ، در گرفتارى هايى بمانند اين گرفتارى ها بود ، به همان تفصيل كه مردمانى جدّاً به ياريش برخاسته به اتّفاق ، يك دل و يك جهت شدند ، و به همراهش با پيمان شكنان جمل « ناكثين » و كجروان صفّين « قاسطين » و از بيرون شدگان نهروان « مارقين » جنگيدند ، و مردم ديگر خلاف ورزيدند تا اين كه اجل به سراغش آمد و به سوى رحمت و رضوان خدا رفت و تو امروز نزد ما ، به چنان وضع گرفتارى ، لكن هر كس پيمان خود را شكست و نيّت و اراده را كه لباس مردانگى است از خود دور كرده و از قامت خود بدر آورده ، با جان خود دشمنى كرده و جز به نفس خود ضرر نمى زند ، و خدا ما را از او بى نياز مى كند « تو با چنين كس كارى ندارى و بمانند او نيازمند نيستى » . اينك ما را بردار و با رشد و سربلندى بى درد سر و منّت ، بى سنگينى و زحمت ببر اگر خواستى به مشرق و اگر هم خواستى به مغرب ; زيرا به خداوندى خدا ما از مقدّرات خدا هراسى نداريم ، و از ديدار خدا روگردان نيستيم ، بد نكرده ايم كه روى ديدار نداشته باشيم ; بنابراين بر سر نيّات خود ايستاده و به پاى بينش خود استواريم . طرح دوستى مى ريزيم با هر كه با تو سر دوستى داشته باشد ، دشمنى مى كنيم با هر كه با تو دشمنى كند .
نافع در روز عاشورا با شور و شوقى خاص به دشمن حمله برد ، علاوه بر تعدادى زخمى دوازده تن از مردان عمر سعد را كشته و بر زمين انداخت و به خاك مذلّت كشيد .
لشگر به قصد جان او از جا كنده شدند ، بر سرش ريختند ، به دورش چرخيدند ، سنگ اندازها سنگباران و تيراندازها تير بارانش كردند ، تا آن كه دو بازوى او را شكستند ، پس از آن او را دستگير كرده به اسارت گرفتند ، شمر او را نگاه داشت و با همراهى ياران آلوده اش او را خواهى نخواهى بردند تا نزد عمر سعد رساندند .
عمر به او گفت : اى نافع ! خدايت بفرياد رسد چه وادارت كرده كه با خود چنين كردى ؟ به چه خيال و براى چه اين وضع را به روزگار خود آوردى ؟
نافع با رشادت گفت : پروردگار مى داند كه چه مراد و مقصودى داشتم .
مرد ديگرى از همراهان عمر سعد چون نگاه كرد به خون هايى كه سيل آسا بر صورت و موى نافع روان بود ، به طور دلسوزى گفت : آيا خودت را نمى بينى كه چه به سرت آمده ؟
نافع ، آن مرد رشيد ، گويى عجز را نمى فهميد و رقّت دشمن را به خود نمى ديد ، غيرتمندانه به پاسخ او گفت : به خدايم قسم كوشش خودم را كرده ام ، دوازده مرد از شما كشته ام به جز آنان كه زخمى كرده ام ، خودم را در كوشش ملامت نمى كنم ، اگر بازو و دست برايم باقى مانده بود اسيرم نمى گرفتيد .
شمر به عمر سعد گفت : اصلحك اللّه او را به قتل برسان .
عمر گفت : تو او را آورده اى اگر مى خواهى تو بكش .
شمر شمشير از غلاف كشيد . نافع به او گفت : هان به خدا قسم اگر تو از مسلمانان بودى البته بر تو بزرگ مى آمد كه نزد خدا قاتل ما باشى ، خداوند را سپاس مى گويم كه مرگ ما را به دست اشرار خلقش قرار داد . سپس به دست شمر آن رو سياه ازل و ابد شهيد شد !
خبرى است از شيخ مفيد ، آن فقيه بزرگ و متكلّم برجسته و شخصيت كم نظير :
وقتى كه حضرت حسين (عليه السلام) در كربلا نزول اجلال كرد ، در ميان يارانش نافع بن هلال بيشتر از همه به ملازمت حضرت اختصاص داشت ، به ويژه در مواقعى كه بيم غافل گيرى مى رفت ; زيرا آن سرو بينا ، احتياط كار و آگاه به سياست مى بود.
حضرت حسين (عليه السلام) شبى از خيمه گاه بيرون آمده به سوى هامون قدم مى زد تا دور شد . نافع ، شمشير خود را به خود آويخته و پياده شتاب كرد تا خود را از پشت سر به حضرت رسانيد ، ديد كه امام پيچاپيچ صحرا و گردنه ها و تپه و ماهورى كه بر اطراف خيمه گاه مشرف است رسيدگى مى كند .
نافع مى گويد : آن حضرت به پشت سر نگاهى كرد مرا ديد فرمود : كيست اين مرد ، هلالى ؟
گفتم : آرى ، خدايم به قربانت كند بيرون آمدن تو اين نابهنگام ، رو به سمت لشگرگاه اين ياغى سركش ، مرا بيقرار ساخت .
فرمود : نافع ! من بيرون آمدم كه به اين تل ها رسيدگى كنم ، مباد آن روزى كه شما به آن ها و آن ها به شما حمله مى كنند ، از اين برآمدگى ها كمين گاهى براى خيمه گاه ما و هجوم دشمن شود .
سپس مراجعت كرد با وضعى كه دست چپ مرا ميان دست خود گرفته بود و همى فرمود : همانست ، همانست به ذات خدا سوگند ، وعده اى است كه خُلف در آن نيست .
سپس فرمود : اى نافع ! آيا اين راه را نمى گيرى و بروى ؟ مابين اين دو كوه را بگير و جان خود را نجات ده ، از همين وقت شروع كن .
نافع خود را در قدم هاى امام انداخت و گفت : در اين صورت بايد مادر براى نافع شيون كند . يعنى مگر نافع مرده باشد و زنده نباشد ، آقاى من اين شمشير و اين اسب كه با من است از اين كار سرپيچ است ، من به حقّ آن خدايى كه به وجودت بر سرم منّت گذاشته از تو مفارقت نمى كنم و جدا نخواهم شد تا شمشير و اسب من از سرد و گرم من هر دو خسته و وامانده شوند .
سپس امام از من جدا شده و در سراپرده خواهرش داخل شد . من پهلوى چادر ايستادم به اميد اين كه زود از آنجا بيرون آيد . خواهرش از او استقبال كرده برايش متكّايى گذاشت . آن حضرت نشست و به گفت وگوى آهسته و سخن سرّى با او شروع كرد ، اما قدرى نگذشت كه گريه گلوگير خواهرش شد ، و به او گفت : اى واى برادرم ! من قربانگاه تو را مشاهده كنم و به پاسبانى اين زنان ضعيف مبتلا باشم ؟ ! اين مردم را مى شناسى و آگاهى كه چه كينه ديرينه با ما دارند ؟ اين پيش آمد امر بس بزرگى است ، به من سنگين است قربانگاه اين جوانان و ماه هاى بنى هاشم .
بعد گفت : اى برادر ! آيا از اصحاب خود نيات آنان را استعلام كرده اى ؟ من از آن مى ترسم كه در هنگام از جا جستن و اصطكاك سر نيزه ، تو را وا گذارند .
امام به گريه افتاد و فرمود : آگاه باش ! هان به خدايم قسم ! آن كه مى بايد در آن ها هست ، رسيدگى كرده ام ، در آنان جز مردان مرد ، سرفراز ، سربلند ، پُر غيرت ، بى اعتنا به مظاهر دنيوى ، مملوّ از غضب به دشمن ، خورده بين ، دورانديش ، پُر عمق ، گردن فراز ، سينه سپر كن نيست ! به آن اندازه پيش پاى من به مرگ مأنوسند كه طفل به پستان مادر .
وقتى كه نافع اين را شنيد از سوز به گريه افتاد و برگشت . راه خود را به سمت خيمه حبيب بن مظاهر قرار داد ، حبيب را ديد نشسته ، به دستش شمشيرى است كه از غلاف كشيده .
به حبيب سلام داد و بر در خيمه او نشست .
حبيب گفت : نافع ! چه تو را از منزل بيرون آورده ؟ مى گويد : آنچه شده بود براى حبيب بازگو كردم .
حبيب گفت : آرى ، به خدايم سوگند اگر انتظار فرمان خودش در بين نبود ، اين لشگر را هر آينه مهلت نمى دادم و همين امشب با اين شمشير به چاره آن ها مى پرداختم .
نافع گفت : اى حبيب ! من از حسين جدا شدم با وضعى كه وى نزد خواهرش مى بود و خواهرش در رنج و اضطراب بود ، گمان مى كنم زن ها متوجّه شده باشند ، و در فغان و ناله با او در همراهى اند ، آيا تو راهى دارى كه همين امشب يارانت را جمع آورى كنى و روبروى زنان حرم سخنانى به دلدارى آنان بگويى كه دل آنان آرام گيرد ؟ زيرا من چنان از دختر على بى قرارى ديدم كه من نيز بى قرارم .
حبيب گفت : مطيعم هر چه خواهى .
پس حبيب از ميان چادر بيرون آمده و به يك ناحيه ايستاد كه هويدا باشد . نافع پهلويش ايستاد . همراهان را صدا زد . آنان نيز از منزل هايشان سر بيرون آوردند . وقتى كه جمع شدند به بنى هاشم گفت : چشم شما بيدار مباد .
پس ياران را مخاطب كرده و گفت :
اى اصحابِ حميّت ، شيران روز سختى ! اين نافع است كه همين ساعت مرا با خبر از چنين و چنان كرده ، خواهر و اهل حرم و باقى عيالات آقاى شما را به اين وضع ديده كه اشك مى ريخته و گريه مى كرده اند ، و گذاشته آمده ، خبرم كنيد شما به چه خياليد ؟
آنان شمشيرها را برهنه كرده ، عمّامه ها را بر زمين زدند و گفتند : اى حبيب ! آگاه باش هان به حقّ آن خدايى كه به واسطه اين مهبط ، ما را اسير منّت خود كرده ، اگر اين مردم بخواهند خود را پيش بِكشند سرهاشان را درو مى كنيم ، و آنان را با خوارى به مرده هاى گذشته شان ملحق مى نماييم ، و وصيّت پيامبر را درباره پسران و دخترانش حفظ مى كنيم .
حبيب گفت : بنابراين از پى من بياييد .
خود روان شده و زمين را نديده و ديده در نورديد ، همى زير پاى گذاشت و آنان به دنبالش مى دويدند ، تا مابين طناب هاى خيمه هاى حرم ايستاده صدا برداشت :
اى اهل حرم پيامبر ! اى بانوان ما ! اى معاشر آزادگان پيامبر خدا ! اين است شمشيرهاى برّان ، جوانمردان شما عهد و پيمان بسته اند كه غلاف نكنند مگر در گردن هر كس كه خيال اذيّت شما را داشته باشد ، و اين است سر نيزه هاى غلامان شما ، قسم خورده اند جاى ندهند مگر در سينه آن كه بخواهد انس شما را بهم زند.
حضرت حسين (عليه السلام) فرمود : يا آل اللّه ! شما هم براى تشكّر از آنان در برابر ايشان قرار بگيريد .
اهل حرم بيرون آمدند . ندبه مى كردند و همى مى گفتند : اى پاكان و پاك مردان ! اگر دست از حمايت دختران فاطمه بكشيد چه عذر داريد ؟ آن وقتى كه ما به ديدار جدّمان پيامبر برسيم و به او از اين پيش آمدى كه بر ما نازل شده شكايت كنيم ، و او بپرسد كه : آيا حبيب و ياران حبيب حاضر نبودند ، نشنيدند ، نديدند ؟
گفت : قسم به خدا كه جز او خدايى نيست اصحاب آماده شدند كه اگر موقع سوارى است سوار شدند و اگر جنگ ، جنگ كنند !!
اصحاب گويا با زبان حال به اهل بيت (عليهم السلام)عرضه مى داشتند :
او از شيعيان پاك دل و از دوستان ابو الاسود دوئلى و در قبيله خود از بزرگان بوده و مورد سلام حضرت مهدى ( عج ) در قائميّات است .
ماريّه سعديّه دختر سعد ، در شهر بصره از شيعيانى بود كه در تشيّع سخت و استوار بود . همواره خانه او مجمعى براى شيعه بود كه در آن گرد آمده الفت مى گرفتند و حديث بازگو مى كردند و سخن مى شنودند و مى سرودند .
به پسر زياد در كوفه خبر رسيد كه : حسين آهنگ عراق دارد و اهالى عراق با او در مكاتبه اند .
به كارگزار خود در بصره فرمان داد كه ديده بانان بگمارد و راه را بر آينده و رونده بگيرد .
ابن ثبيط عبقسى تصميم گرفت كه به قصد حضرت حسين (عليه السلام) از بصره بيرون بيايد . ده پسر داشت ، آن ها را دعوت كرد كه با او همراه شوند و فرمود : آيا كدام يك از شما با من پيشاپيش بيرون خواهيد آمد ؟
دو نفر از آن ها « عبداللّه و عبيداللّه » دعوت او را پذيرفتند . پس با ياران و همگنان خود كه با او در خانه ماريّه سعديّه بودند گفت : من عزم جزم كرده ام و خواهم رفت . از شما كه با من خواهد آمد ؟
آنان گفتند : ما از اصحاب پسر زياد هراس داريم .
اين مرد بزرگ به آنان فرمود : امّا من به خدا قسم همين كه ببينم پاى شترم به سر زمين سخت استوار و آشنا شود ديگر باكى از تعقيب نخواهم داشت ، هر كه خواهد گو مرا دنبال كند .
اين بزرگ مرد با ادهم بن اميّه و بلند همّتان ديگر از بصره بيرون شتافتند ، و به سوى مكه رفتند . محبوب خود را آنجا نديدند . از مكّه بيرون آمده راه بيابان هاى دور دست را پيش گرفته تا خود را به حضرت حسين (عليه السلام)رساندند .
يزيد بن ثبيط پس از استراحت در بنه خود ، قصد ديدار امام كرد و به كوى حضرت حسين روان شد . از طرف ديگر امام هم به جستجوى او رفته تا در بنه و آسايشگاه او وارد شد ، و آنجا به انتظار او نزول اجلال فرمود . به عرض حضرت رساندند كه يزيد به ديدن شما رفته . امام در بنه او به انتظار بازگشت وى نشست « زهى مهر و يگانگى ، زهى بزرگى و بزرگوارى » .
بارى ابن ثبيط به منزل حضرت كه رسيد و شنيد كه امام به سراغ او بيرون رفته است به منزل خود باز گشت تا وقتى به منزل رسيد و چشمش به جمال كشتى نجات افتاد اين آيه را خواند .
] اين موعظه ، دارو ، هدايت و رحمت [ به فضل و رحمت خداست ، پس بايد مؤمنان به آن شاد شوند كه آن از همه ثروتى كه جمع مى كنند ، بهتر است .
خواندن اين آيه بدان ماند كه به خود گويد : من و اين دولت !
خلاصه اين كه نه از بخت ماست ، بلكه فقط از فضل خداست كه يار در منزل ماست .
پس از قرائت آيه به امام سلام كرد و روبروى حضرت نشست و قصدش را از آمدن كه جان فشانى در محضر حضرت است بيان كرد .
امام او را دعاى خير فرمود سپس بنه و خرگاهش را ضميمه خيمه هاى حسينى كرد .
از امام جدا نشد تا در فضاى ملكوتى جانبازى قرار گرفت . دو پسرش در حمله اول شهيد شدند و خودش در مبارزه تن به تن به وصال جانان رسيد .
اين مرد بزرگ از دعوتى كه در ابتدا از هم قطاران كرد و از پافشارى خود و سر بر شتافتن از كوى حقيقت و از سفر دور و دراز خود به سوى حضرت حسين (عليه السلام) و از تربت آرام خود پيامى مى دهد كه : من چون منش اشرافيّت را در درياى حقيقت انداختم ، به دولت هم قطارى با شهيدان كوى حسين رسيدم . در راه قدر دانى از آن سرچشمه نور و منبع فضيلت آن قدر كوشيدم كه هفت نفر را به همراه خود به توفيق دولت شهادت رساندم . هان اى مردم ! نبايد هراس و وحشت جلوگير راه مقصد شود ، بيابان دور و دراز و بى آب و آبادانى را در راه حقيقت بزرگ مشماريد .
و بمانند سروشى مى گويد : براى موقع شناسى موقعى بهتر از فداكارى و صدق در راه حقيقت نيست .
قبل | فهرست | بعد |