next page

fehrest page

back page

دعاى كفن كه انسان بوسيله آن بهشتى مى شود
هديه اى كه عالم ربانى مرحوم ملااسد الله بافقى براى سفر آخرت به آقاى شيخ محمد شريف رازى داد و از او عهد و پيمان گرفت كه جز به دوشتداران اهل بيت عليهم السلام دعا را ندهد كه اگر در كفن ميت گذارند هيچگاه عذاب نشود و اين حديث ظاهرا از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده است :
(( بسم الله الرحمن الرحيم : اللهم ان هذا اول قدومى اليك فاكرمنى فان الضيف اذا نزل بقوم يكرم و انت اولى بالكرامة ،...
الهى ما دمت حيا عصيتك و انت احسنت على ((الى )) فالان انقطع عصيانى فلاتقطع احسانك عنى ، با رب اعتقنى من النار بمحمد و آله الاطهار الابرار الاخيار و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .(112) ))
آمرزش گناهان
از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر كسى كه سوره قدر را در نماز فريضه بخواند منادى از جانب پروردگار ندا كند كه خدا گناهان گذشته تو را آمرزيده عملت را دوباره شروع كن و از سر گير.(مفاتيح )
تعجب از كسى كه از چهار چيز مى ترسد و به چهار چيز پناه نمى برد
(( عن جعفر بن محمد عليه السلام قال : عجبت لمن فزع من اربعة ، كيف لايفزع الى اربعة :
عجبت لمن خاف كيف لايفزع الى قوله عزوجل ((حسبنا الله و نعم الوكيل ))(113)
فانى سمعت جل جلاله يقول بعقبها: فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء))
و عجبت لمن اغتم كيف لايفزع الى قوله عزوجل : ((لاآله الاانت سبحانك انى كنت من الظالمين ))(114) فانى سمعت الله عزوجل شانه يقول بعقبها (( فاستجبناله و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين ))
و عجبت لمن مكر به كيف لايفزع الى قوله تعالى ((و افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد))(115) فانى سمعت جل وتقدس يقول بعقبها ((فوقيه الله سيئات ما مكروا(116) ))
و عجبت لمن اراد الدنيا و زينتها، كيف لايفزع الى قوله تبارك و تعالى ((ما شاء الله لاقوة الا الله )) فانى سمعت الله عز اسمه يقول بعقبها ((ان ترن اقل منك مالا و ولدا، فعسى ربى ان يوتين خيرا من جنتك و عسى موجبه ))(117)
امام ششم فرمود: تعجب مى كنم از كسى كه از چهار چيز مى ترسد ولى به چهار چيز پناه نمى برد.
1- در شگفتم از كسى كه از دشمن مى ترسد چرا به قول خدا پناه نمى برد كه فرمود: ((خدا ما را بس است و خوب وكيلى است )) چون شنيدم خدا دنبالش فرمود: ((با نعمت و فضل خدا برگشتند، بدى به آنها نرسيد)).
2- در شگفتم از كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى برد به گفتار خدا (( ((لااله الاالله سبحانك انى كنت من الظالمين )) نيست معبود به حقى جز ذات الله كه پاك و منزه هستى تو و من از ستمكاران هستم )) زيرا شنيدم خداوند در دنبال آن مى فرمايد ((در خواست هايش را اجابت كرديم و از اندوه رهائيش داديم و اين گونه مؤ منان را مى رهانيم )).
3- در شگفتم از كسى كه گرفتار مكار و بدانديش است ، چرا به اين گفته خدا پناه نمى برد: (( و افوض امرى الى الله ان الله بصير بالهباد )) كار خود را به خداوند واگذار نمودم زيرا خداوند به بندگان بينا است )) چون شنيدم كه خداوند دنبالش مى فرمايد: ((خداوند او را از بديهائى كه درباره او انديشه داشتند حفظ نمود))
4- در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرامش آن است چرا به گفته خداوند پناه نمى برد: (( ((ما شاء الله لاقوة الا بالله هر چه خدا خواست همان مى شود قدرت و نيروئى نيست جز به خواست خدا)) زيرا شنيدم كه خداوند در ادامه آن مى فرمايد: ((اگر چه مى بينى اكنون دارائى و فرزند من از تو كمتر است ، اميد است خدا بهتر از باغ تو به من دهد)) عسى معنى مثبت مى دهد يعنى خدا عطا مى كند.
شمع و پروانه
در طواف شمع گفتا اين سخن پروانه اى
سوختم زين آشنايان اى خوشا بيگانه اى
بلبل از هجر گل و پروانه از ديدار شمع
هر كسى نوعى بسوزد در غم جانانه اى
پروانه سوخت شمع فرو ريخت شب گذشت
اى و اى من كه قصه دل نا تمام ماند
وفاى شمع را نازم كه بعد از سوختن هردم
بسر خاكسترى از ماتم پروانه مى ريزد
شمع بى پروانه را مانم كه از بى همدمى
هر چه دارد اشك مى ريزد نثار خويشتن
من بودم و پروانه و شمع و شب هجران
خوش ساخته بوديم بهم سوخته اى چند
شمع اگر پروانه را پر سوخت خير از خود نديد
آه عاشق زود گيرد دامن معشوق
شمع و گل و پروانه و بلبل همه جمعند
اى دوست بيا رحم به تنهائى ما كن
تا شمع رخش مهر فروز من و تست
اى دوست بيا كه وقت سوز من تست
بنشسته و جز شمع كسى پيشش نيست
بشتاب كنون كه روز روز من و توست
شد منور از قدوم ميهمان كاشانه ام
خانه ام فانوس و مهمان شمع و من پروانه ام
داستان شب هجران تو گفتم با شمع
آن قدر سوخت كه از گفته پشيمانم كرد
شمه اى از گل روى تو به بلبل گفتم
آن تنگ حوصله رسواى گلستانم كرد(118)
با بى هنرى چند هنر بفروشى
خرمهره به قيمت گهر بفروشى
ترسم كه كند آتش رسوائى دود
تا كى بكسان هيزم تر بفروشى
بى كماليهاى انسان در سخن پيدا شود
پسته بى مغز چون لب واكند رسوا شود
اشعار سعدى در مورد اهل دنيا
اهل دنيا از كهين مهين
لعنه الله عليهم اجمعين
اين دغل دوستان كه مى بينى
مگسانند دور شيرينى
تا طعامى كه هست مى نوشند
همچو زنبور بر تو مى جوشند
تا بروزى كه ده خراب شود
كيسه چون كاسه حباب شود
ترك صحبت كنند و دلدارى
دوستى خود نبود پندارى
بار ديگر كه بخت باز آيد
زندگانى بر به سر فراز آيد
دوغبائى بپز كه از چپ و راست
در وى افتند چون مگس در ماست
راست خواهى سگان بازارند
كاستخوان از تو دوست تر دارند
جناس لفظى در مورد كتاب
درسى نبود هر آنچه در سينه بود
گويند كه علم عشق درسى نبود
صدخانه پر از كتاب سودى ندهد
بايد كه كتابخانه در سينه بود(119)
رباعى
تركى كه عقل و دين و دل از ما گرفته است
ما خود نديده ايم به يغما گرفته است
گويند مهر او زدل خويش كن برون
كى مى توانم اينكه به دل جا گرفت است
ازدواج موقت و ثواب آن
مؤ لف گويد:
كه آيه 23 از سوره نساء بر عقد موقت و متعه دلالت دارد:
فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة
يعنى آنچه را كه خواستيد متعه يا عقد موقت كنيد از زنها پس به آنان اجر مسمى يا مهريه دهيد كه واجب است (120)
و روايات زيادى در ثواب عقد موقت وارد شده در كتاب بحار جلد 103 صفحه 305 به بعد كه از جمله اين روايت است كه :
هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل كرد كه فرمود:
مستحب است براى مرد كه تزويج متعه نمايد و دوست ندارم براى مردى از شما كه از دنيا بيرون رود تا عقد موقت بنمايد و لو اينكه يك مرتبه باشد.
و در روايت صحيح از محمدبن مسلم نقل شده كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: آيا عقد موقت نموده اى و متعه كرده اى ؟ عرض ‍ كردم نه امام فرمود: از دنيا بيرون نرو تا اينكه سنت پيامبر را زنده كرده باشى يعنى صيغه عقد موقت با زنان را انجام بدهى .
و در روايت ابوبصير است كه گفت :
وارد شدم بر امام صادق عليه السلام پس فرمود: اى ابا محمد از وقتى كه از خانواده ات دور شده اى آيا ازدواج موقت نموده اى ؟ عرض ذكردم : نه فرمود: چرا؟ عرض كردم پولى كه از مخارجم زياد بيايد ندارم ، پس ‍ گفت : دستور داد كه برايم پولى بياورند و فرمود: تو را قسم مى دهم كه بروى به منزل و اين كار را حتما انجام دهى ، پس ابوبصير گفت : رفتم به منزل و سفارش آن حضرت را انجام دادم .
و صالح بن عقبه از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه :
به آن حضرت عرض كردم كسيكه ازدواج موقت با زنان انجام مى دهد آيا ثوابى دارد؟ فرمود: اگر براى رضا و خوسنودى خدا و براى مخالفت با فلانى انجام داده باشد، كلامى از دهانش بيرون نيايد جز اينكه خدا بنويسد براى او حسنه و پاداشى و وقتى به زوجه موقتش وارد شود خدا گناهى را از او ببخشد و وقتى غسل كند بعدد موهايش كه آب بر آن مى ريزد گناه از او ببخشد، گفتم بعدد موهايش ؟ فرمود بلى بعدد موهايش .
و در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده كه آن حضرت فرمود:
هيچ مردى نيست كه ازدواج موقت نمايد سپس غسل كند خداونداز هر قطره اى كه از او در هنگام غسل بر روى پوست بدنش مى ريزد هفتاد فرشته خلق كرده كه براى او استغفار كنند تا روز قيامت و لعنت كنند دورى كننده از ازدواج موقت راتا روز قيامت .
و نقل است كه مردى از قريش گفت : دختر عمه اى داشتم كه مال زيادى داشت فرستاد سراغ من و گفت : تو مى دانى كه مردان زيادى از من خواستگارى كردند و من با آنان ازدواج نكردم ، و سراغ تو نفرستادم به اين جهت كه به مردان علاقه دارم ، جز اينكه به من رسيده كه متعه و عقد موقت را خدا در قرآنش حلال نموده و حضرت رسول (ص ) مستحب دانسته ولى عمر حرام كرده ، پس دوست داشتم كه خدا را اطاعت كنم و نافرمانى از عمر نمايم پس مرا به ازدواج موقت خود درآور، پس به او گفتم : مى روم خدمت امام باقر عليه السلام و با او مشورت مى كنم ، لذا بر امام وارد شدم و با ايشان مشورت نمودم امام فرمود: انجام بده (121)
مؤ لف گويد:
متعه احكام و شرائطى دارد كه در رساله هاى عمليه فقهاء و مراجع ذكر شده .
بايد دانست كه متعه و عقد موقت به دو امر تحقق مى پذيرد:
اول : ذكر مدت كه مثلا ازدواج موقت با اين زن را دو ساعته يا يك ماهه يا يك ساله و غيره انجام مى دهم .
دوم : ذكر مهريه كه پولى يا چيز ديگرى را مهريه زن قرار دهد.
خواندن صيغه عقد موقت
اگر اول زن بگويد: (( زوجتك نفسى المدة المعلومة على المهر المعلوم .))
يعنى زن بگويد: خود را زن تو نمودم در مدتى كه معلوم شده و به مهرى كه معين شده است (كه بايد مدت متعه و مهريه را مشخص كنند) و بعد بدون فاصله مرد بگويد: قبلت هكذا يعنى با همين شرائط قبول كردم اين عقد صحيح است و زن مى تواند به جاى (( زوجتك نفسى بگويد: متعتك نفسى .))
خواندن عقد موقت طبق نظريه مراجع
اگر زن و مرد بخواهد خودشان صيغه عقد موقت را بخوانند، پس از آنكه مهر و مدت عقد را دقيقا معين كردند، چناچه ابتدا زن بگويد: (( ((زوجتك نفسى فى المدة المعلومة على المهر المعلوم )) )) يعنى ((خود را زن تو نمودم در مدتى كه معلوم شده و به مهرى كه معين شده است ) و بلافاصله مرد بگويد: ((قبلت هكذا)) يعنى ((يه همين گونه قبول كردم )) عقد صحيح است .
و مى تواند بگويد: (( ((متعتك نفسى فى المدة المعلومة على المهر المعلوم )) )) و بعد بلافاصله مرد بگويد (( ((قبلت هكذا))))
و اگر كسى را وكيل كنند،(122) يعنى يك نفر از طرف زن وكيل باشد و يك نفر از طرف مرد چنانچه مثلا اسم مرد ((احمد)) و اسم زن ((فاطمه ))باشد و وكيل زن بگويد: (( ((متعت موكلك احمد موكلتى فاطمة فى المدة المعلومة على المهر المعلوم )) )) يعنى : ((موكل خودم فاطمه را در مدتى كه معلوم شده به زوجيت موكل تو احمد در آوردم به مهرى كه معين است )) و بلافاصله وكيل مرد بگويد: (( ((قبلت هكذا)) )) يعنى ((به همين گونه قبول كردم )) صحيح مى باشد، و مى تواند به جاى ((متعت )) ((زوجت )) بگويد.
اگر يك نفر از طرف مرد و زن در خواندن صيغه عقد موقت وكيل شود، چنانچه مثلا اسم مرد ((احمد)) و اسم زن ((فاطمه )) باشد و وكيل بگويد: (( ((متعت موكلى احمد موكلتى فاطمة فى المدة المعلومة على المهر المعلوم ))
يعنى ((موكل خود فاطمه را در مدتى كه معلوم شده به زوجيت موكل خودم احمد در آوردم به مهرى كه معين شده است ))و بلافاصله بگويد: (( ((قبلت هكذا)) )) يعنى ((به همين گونه قبول كردم )) عقد صحيح مى باشد، و به جاى ((متعت )) مى تواند ((زوجت )) بگويد.
اجراى صيغه عقد (چه موقت و چه دائم ) بايد به عربى صحيح خوانده شود و چنانچه نتوانند يا بايد وكيل بگيرند كه صيغه را از طرف آنان بخوانند و يا به هر زبانى كه مى توانند بخوانند و اگر زن نتواند صيغه را به عربى بخواند: بايد با قصد ازدواج موقت بگويد: خود را زن تو نمودم در مدتى كه معلوم شده (مثلا يك ماه يا ده روز يا يك ساعت ) به مهرى كه معين شده (مثلا پنج هزار تومان يا ده يا صد هزار تومان ) و مرد هم بلافاصله بگويد: ((به همين گونه قبول كردم )) در اينصورت صحيح است و هيچ اشكالى ندارد.
البته دختر حق ندارد بدون اجازه پدر يا اگر پدر ندارد بدون اجازه جد پدرى به عقد موقت كسى در آيد، اگر چه به حد بلوغ رسيده باشد و رشد فكرى و جسمى هم داشته باشد.
خواندن عقد دائم
هرگاه زن و مرد بخواهند خودشان صيغه عقد دائم را اجرا كنند در صورتى كه ابتدا زن بگويد: (( ((زوجتك نفسى على الصداق المعلوم )))) يعنى ((خود را زن تو نمودم به مهرى كه معين شده )) و بلافاصله مرد بگويد: (( ((قبلت التزويج على الصداق المعلوم )) )) يعنى ((قبول كردم ازدواج را به مهرى كه معين شده )) عقد صحيح است .
و اگر ديگرى را وكيل كنند كه از طرف آنها صيغه عقد را بخواند، چنانچه مثلا اسم مرد ((احمد )) و اسم زن ((فاطمه )) باشد و وكيل زن خطاب به وكيل مرد بگويد: ((زوجت موكلك موكلتى فاطمه على الصدق المعلوم )) يعنى ((موكل خودم فاطمه را به زوجيت موكل خود احمد در آوردم به مهرى كه معين شده )) و بلافاصله وكيل مرد بگويد ((قبلت التزويج لموكلى احمد على الصداق المعلوم )) يعنى : ((قبول كردم ازدواج را براى موكلم احمد، به مهرى كه معين شده )) عقد صحيح مى باشد.
شيعه على گفتارش با عملش يكى است
(( عن موسى بن بكر الواسطى قال : قال لى ابوالحسن عليه السلام : لو ميزت شيعتى لم اجدهم الا و اصفة و لو امتحنتهم لما وجدتهم الا مرتدين و لو تمحصتهم لما خلص من الالف واحد، و لو غربلتهم غربلة لم يبق منهم الا ما كان لى ، انهم طال ما اتكوا على الارائك ، فقالوا نحن شيعة على انما شيعة على من صدق قوله فعله .(123) ))
موسى بن بكر واسطى گفت : حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر به من فرمود: اگر شيعيانم را جدا كنم نمى بينم و نمى يابم آنها را جز وصف كننده (و اينكه تعريف و مدح خود را بنمايند) و اگر آنان را امتحان كنم نمى يابم آنان را جز مرتد و از دين برگشته ، و اگر آنان را آزمايش كنم از هزار نفر يكى (در شيعه بودنش ) خالص نباشد، و اگر آنان را غربال كنم (و حركت دهم ) باقى نماند براى من جز آنچه كه مال من است (يعنى خود غربال )، آنها چه بسيار از وقتها است كه تكيه داده اند بر صندلى ها، و مى گويند: ما شيعه على هستيم ، (اين را بدانند كه ) فقط شيعه على عليه السلام كسى است كه عمل او گفتارش را تصديق كند (يعنى هر حرفى مى زند طبق آن عمل كند نه اينكه دروغ بگويد).
به سوى مدينه
يا رسول الله مهمان توايم
ميهمان تو ز ايران توئيم
سيد عالم تو صاحب خانه اى
ما گرسنه بر سر خوان توئيم
در هوايت بال و پر بگشاده ايم
ما كبوترهاى ايوان توئيم
از طف سوزان هجران سوختيم
تشته آبى زباران توئيم
دور نزديكيم نى نزديك دور
در حريم عشق ، جيران توئيم
خسته خار مغيلان طريق
خرم از عطر گلستان توئيم
جان و دل قربان جانان كرده ايم
تشنگان عيد قربان توئيم
خنده مان با اشك و آه آميخته
شمع سوزان شبستان توئيم
قبله ما سوى شرق و غرب نيست
ما به اين و آن نه ايم آن توئيم
گفته اى سلمان زاهل بيت ماست
ما زاهل بيت سلمان توئيم
با تو پيمان ارادت بسته ايم
همچنان بر عهد و پيمان توئيم (124)
مرثيه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام
طشت پر خون جكر ديدن مرا باور نبود
دست گلچين بشكند گل اين چنين پرپر نبود
پيش خواهر از دهانت خون دل آمد برون
بعد مادر كاش ديگر زنده اين خواهر نبود
مى نشستى پاى منبر مى شنيدى ناسزا
خون دل خوردن زغلطيدن به خون كمتر نبود
بارها زهر جفا مسموم بنمودت ولى
هيچ زهرى كارگر چون دفعه آخر نبود
كى روا بودت كه همسر دشمن جانت شود
كين جفا در حق تو اى كاش از همسر نبود
بعد كشتن تير باران پيكرت گرديد و كاش
اين جنايت در كنار قبر پيغمبر نبود
چشمها را هر چه بستم در گلستان بقيع
آنچه گل ديدم به غير از لاله پرپر نبود
مرثيه سينه زنى امام حسن مجتبى عليه السلام
بى برادر شدم كشته شد مجتبى
زينبا زينبا زينبا زينبا
خواهر مهربان گريه كن زين عزا
زينبا زينبا زينبا زينبا
خواهر غمزده موسم غم شده
موسم ناله و اشك و ماتم شده
چهره عالم از غصه در هم شده
عرشيان از غمت كرده ماتم بپا
آتش زهر كين شعله زد بر دلش
آنكه عمرى غم و غصه شد حاصلش
عاقبت همسر او شده قاتلش
خواهر مهربان گريه كن زين عزا(125)
زينبا زينبا زينبا زينبا
زينبا زينبا زينبا زينبا
عجله كار شيطان است مگر در چند مورد
بزرگان دين گفته اند: عجله كار شيطان است مگر در چند مورد
1- وقت نماز كه رسيد بايد عجله نمود كه وقت فضيلت آن نگذرد.
2- در دفن ميت بايد در صورت امكان عجله نمود.
3- در مورد دختر شوهر دادن در صورت امكان بايد شتاب كرد.
4- در اداى قرض بايد عجله نمود.
5- وقتى مهمان وارد خانه شد در غذا و طعام دادن به او بايد عجله نمود.
6- اگر گناهى از شخصى سرزد بايد در توبه عجله نمايد. (126)
احترام به مادر
روزى يك نفر به حضور استاد ابواسحاق كه از دانشمندان بزرگ است آمده و گفت : در خواب ديدم كه محاسن تو با جواهرات و در و ياقوت زينت داده شده جواب داد كه خواب تو درست است ، زيرا من شب گذشته محاسن خود را زير پاى مادرم گذاشتم .(127)
احترام به پدر و مادر
در حديث است : اگر به پدر و مادر دعا نكنى روزيت قطع خواهد شد و باز در حديث است ، كسيكه قبر پدر و مادر خود را يا يكى از آنانرا در هر جمعه اى زيارت كند او به پدر و مادر خود نيكى كرده ، سعدى گويد:
سالها بگذرد كه گذر
نكنى سوى تربت پدرت
تو بجاى پدر چه كردى خير
تا همان چشم دارى از پسرت .(128)
شخصى به حضرت رسول (ص ) از پدر خود شكايت كرد كه با من بد رفتارى مى كند و مال مرا از دستم مى گيرد، حضرت رسول (ص ) پدر او را حاضر كرد، ديد پير مردى است كه با عصا مى آيد حضرت فرمود: چرا در حق فرزندت بد رفتارى مى كنى ، عرض كرد يا رسول الله (ص ) مدتى او ضعيف بود و من با قدرت و نيرو و او فقير بود و من ثروتمند، آن وقت من هيچگاه در خصوص اين فرزند از چيزى مضايقه نكردم ، و امروز من ضعيفم و او قوى ، و من فقيرم و او ثروتمند و غنى ، از دادن مال خود به من بخل مى ورزد، حضرت رسول (ص ) گريه كرد و فرمود: سنگ . خارى نيست مگر اينكه شنيد گفتار اين مرد پير را و گريه كرد، سپس به پسر فرمود: (( ((انت و مالك لابيك )) )) تو و هر چه دارى مال پدرت مى باشد.
يكى از عرفا مى گويد: سى سال است كه من فرزند خود را به چيزى امر نكرده ام به جهت اينكه ترسيده ام مبادا، جوانى او را مغرور كند و از امر من سرپيچى كند به اين جهت خداوند او را غذاب فرمايد.(129)
ادب
حضرت امير المؤ منين على عليه السلام مى فرمايد:
(( كن ابن من شئت و اكتسب ادبا
يغنيك محموده عن النسب
ان الفتى من يقول ها انا ذا
ليس الفتى من يقول كان ابى
فرزند هر كه خواهى باش ولى ادب و هنر را كسب كن# تا خوبى هنر و ادب تو را از نسب (پدرى ) بى نياز كند # جوان كسى است كه بگويد من چنين چنان هستم # نه كسى كه بگويد پدرم چنين و چنان بود.
و شاعر فارسى زبان گويد:
فرزند هنر باش نه فرزند پدر
فرزند هنر زنده كند نام پدر
باز شاعر گويد:
گر چه بالا نشستن از نسب است
ليك پايين نشستن از ادب است
قل هو الله بين كه در قرآن
زير تبت يدا ابى لهب است (130)
آدم
صياد ازل كه دانه در دام نهاد
صيدى بگرفت و آدمش نام نهاد
آمد سحرى ندا زميخانه ما
كاى رند خراباتى و ديوانه ما
برخيز كه پر كنيم پيمانه ز مى
زان پيش كه پر كنند پيمانه ما
اى بى خبر اين جسم مجسم هيچ است
و اين دائره سپهر ارقم هيچ است
در ياب كه در كشاكش موت و حيات
وابسته يك دميم و آن هم هيچ است
از منزل كفر تا بدين يك نفس است
از عالم كفر تا يقيين يك نفس است
اين يك نفس عزيز خود خوش مى دار
چون حاصل عمر ما همين يك نفس است
معما
در آشيان قدس دو مرغان زير كند
كاندر فضاى ربع زمين دانه مى خورند
هستند و نيستند و نهانند و آشكارند
در پيش ذوالجلال نه جسم و نه جوهرند (131)
لطيفه
شخصى از جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محسن قرائتى زيد عزه نقل كرد كه گفت از تلويزيون شنيدم كه ميگفت : روزى بچه اى را ديدم پشت در خانه اى ايستاده و ناراحت است گفتم : بچه چرا اينجا ايستاده اى و ناراحتى ، گفت : مى خواهم زنگ در خانه را بزنم و قدم كوتاه است و نمى توانم ، گفتم اين كه ناراحتى ندارد، من برايت زنگ ميزنم گفت نه تو مرا بغل كن تا من خودم زنگ بزنم ، من او را بغل كردم و او زنگ در خانه را زد گفت حالا بيا تا با هم فرار كنيم ...
لطيفه
روزى به ناصرالدين شاه خبر دادند كه در شهر مردى شياد و كلاه بردارى پيدا شده است كه گوش آدمهاى زيرك را مى برد، از اين قرار آدمهاى ساده لوح حسابشان معلوم است شاه از شنيدن اين خبر بسيار عصبانى شد، فورا دستور داد كه او را به هر قيمتى است دستگير كرده و به حضور بياورند، يك ساعت بعد مرد شياد دستگير شده و به بارگاه آوردند.
شاه تا چشمش به قيافه وى افتاد فرياد كرد قبل از آنكه تو را به حبس ‍ بيندازم ميل دارم براى من تعريف كنى كه چطور گوش مردم را مى برى ؟ مرد شياد قيافه مظلومانه اى به خود گرفته و گفت : قربان با تعريف كردن منظورتان عملى نمى شود، شما بايد ابزار و ادوات يا ساده تر بگويم چاقوى گوش برى بنده را ببينيد تا از جريان كار من اطلاع پيدا كنيد، شاه گفت : كجاست ، ابزار و چاقوى گوش بريت را بيرون بياور ببينم ، مردك دوباره قيافه مظلومانه به خود گرفته و جواب داد قربان متاءسفانه از ترس ‍ ماءموران شما همه اش را در آب ريختم ، ولى اگر الان دو تومان به بنده مرحمت كنيد، عين آنها را از بازار خريده و به شما نشان خواهم داد به شرطى كه ماءمورين شما همراه من نباشد، شاه قبول كرد فورا دستور داد كه دو تومان به او بدهيد، مردك وقتى كه پول را گرفت با وقار تمام از بارگاه خارج گرديد، ولى شاه هر قدر منتظر ماند از مراجعتش خبرى نشد، ناچار براى دومين بار، عده اى را به دنبال او فرستاد، ماءمورين پس ‍ از بيست و چهار ساعت جستجو او را در گوشه قهوه خانه اى پيدا كردند و به حضور شاه آوردند شاه با حالت غضب گفت : چرا ديروز مراجعه نكردى كو ابزار و چاقوى گوش برى تو،
شياد جواب داد قربان ديگر نشان دادن ابزار و چاقوى گوش برى لزومى ندارد زيرا من ديروز با گرفتن دو تومان از شما عملا نشان دادم كه گوش ‍ مردم را چطور مى برم (132)
لطيفه
روزى عربى به ديار عجم آمد اتفاقا ماه محرم بود و همه جا مجالس ‍ عزاى حضرت امام حسين عليه السلام بر پا بود و غذا و طعام هاى چرب و شيرين و چاى و شربت مى دادند او تعجب كرده و پرسيد چه ماهى است ؟ به او گفتند: ماه محرم الحرام است ، او رفت و سال بعد آمد ديد از عزادارى و تكيه ها و حسينيه ها و غذاهاى چرب و شيرين و چاى و شربت خبرى نيست و فقط در مساجد باز است و هيچ كس هيچ چيز نمى خورد، پرسيد اين چه ماهى است ؟ گفتند: ماه رمضان المبارك است عرب گفت : سبحان الله بر عكس نامگذارى كرده اند بايد بگويند محرم المبارك و رمضان الحرام .
حج خانه خدا و حج صاحب خانه
شخص عارفى از اولياء خدا سالى اراده سفر حج نمود، پسرى داشت پرسيد پدرجان كجا اراده دارى ، گفت : به زيارت خانه خدا مى روم ، پسر خيال كرد كه هر كس خانه خدا را ببيند خدا را هم مى بيند، گفت : پدرجان مرا نيز همراه خود ببر، پدر گفت : تو را صلاح نيست ، پسر اصرار نمود، او هم ناچار پسر را به دنبال خود به حج برد، تا به ميقات رسيدند احرام بستند و لبيك گويان بر حرم داخل شدند، به محض ‍ ورود، آن پسر چنان متحير شد كه فورا به زمين افتاد و روح از بدنش ‍ بيرون رفت ، عارف دچار وحشت شده و مى گفت ، كجا رفت فرزند من و چه شد پاره جگر من ، از گوشه خانه خدا صدائى بلند شد، تو خانه را مى طلبيدى او را يافتى ، و پسر تو پروردگار و صاحب خانه را طلبيد او هم به مراد خويش رسيد، از هاتف غيبى صدائى شنيد كه او نه در قبر و نه در زمين و نه در بهشت است بلكه اوست (( ((فى مقعد صدق عند مليك مقتدر)))) او جايگاهش در نزد پروردگار است (133)
تربت امام حسين
مرحوم علامه سيد نعمت الله جزائرى صاحب كتاب زهر الربيع گويد: چشمم ضعيف و كم ديد شده بود، پس رفتم در كربلاء و در زير گنبد حضرت سيدالشهداء عليه السلام زيارت عاشورا را خواندم پس در روز دوم يا سوم كه در آنجا بودم وقتيكه زوار خارج شدند خدام روضه مطهره آن حضرت آنجا را جارو نمودند كه فرش پهن كنند من و جمعى ديگر نرفتيم و در زير قبه آن حضرت مانديم پس يك مقدار گردى از جارو نمودن فرشها پيدا شد من چشمهايم را باز نگاهداشتم تا از آن غبارها پر كنم پس وقتى كه چشمهايم را از غبار زوار و خاكهاى قبه آن حضرت پر كردم و از روضه مطهره آن حضرت خارج شدم چشمهايم مانند چراغ نورانى گشته و تا حال هيچ دردى عارض من نشده و هيچ چشمهايم را معالجه و درمان نكرده ام جز با غبار و تربت آن حضرت ، كه از تربت آن حضرت سرمه ساخته و به داخل چشمم مى مالم .(134)
لطيفه
مرحوم علامه سيد نعمت الله جزائرى گويد: در زمان ما يكى از صوفيه (كه به آنان پير مى گويند) در اصفهان بود، براى من نقل كردند كه مردى پسر بچه اى آنان نمكى و زيبا داشت ، او را آورد در نزد اين پير تا به او ورد و ذكر بياموزد و به او گفت : اين پسر بچه غلام شما باشد تا به او ذكر تعليم نمائى .
پير به پسر بچه حجره اى داد و هر روز ورد و ذكر مخصوصى از صوفيان به او ياد مى داد، پس چون خواست برخيزد قبضه اى از تسبيح چوبى خود را گرفت ، و گفت : من استخار نمودم شب را در نزد تو بمانم استخاره ام خوب آمده ، پسر بچه براى او فرشى پهن نمود و هر كدام بر روى فرش خود خوابيدند، پس از آن به پسر گفت : دوباره استخاره كردم كه من با تو بر روى يك فرش بخوابم استخاره ام خوب آمده ، پسر فرش ‍ پهن نموده و دو نفرى بر روى يك فرش خوابيدند سپس استخاره كرد كه با او معانقه كند، به پسر گفت : استخاره خوب آمد در اين هنگام پسر ساكت شد، سپس پير گفت من استخاره كردم و از خدا طلب عفو نمودم ، كه در شكم تو نورى از نور خودم قرار دهم استخاره ام خوب آمد، وقتى كه پسر متوجه شد كه الان است كه ...با صداى بلند فرياد زد كه به فريادم برسيد كه او به من قصد سوء دارد پس مردم آمدند و پسر را از نور اين پير صوفى خلاص كردند، و او را به نزد پدرش فرستادند، مردم از ديانت ريائى او در شگفت شدند كه چه ظاهر خوبى داشت اما باطنش با شيطان بوده است .(135)
بهلول و ابوحنيفه
در كتابها نقل شده كه بهلول روزى به مسجد آمد ديد ابوحنيفه دارد درس مى دهد، و در ميان صحبتهايش گفت : امام صادق (ع ) چيزهائى مى گويد كه من از كلام او تعجب مى كنم .
1- مى گويد خداوند تبارك و تعالى موجود است ولى نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمى شود و آيا مى شود چيزى موجود باشد و ديده نشود اين نيست جز تناقض زيرا كه موجود بودن . ديده نشدن تناقض دارد.
2- مى گويد شيطان در آتش عذاب مى شود، با اينكه شيطان از آتش ‍ خلق شده ، پس چگونه چيزى عذاب مى شود با همان چيزى كه از آن آفريده شده .
3- باز امام صادق مى گويد هر كارى كه بندگان خدا انجام مى دهند خودشان آن را انجام مى دهند خدا انجام نمى دهد، با اين كه آيات دلالت دارد كه خدا همه كارها را انجام مى دهد.
بهلول هنگامى كه اين مطالب را از ابوحنيفه شنيد كلوخى برداشت و به مغز ابوحنيفه زد، در اين هنگام خون به ريش و صورت ابوحنيفه جارى شد ابوحنيفه به سرعت پيش خليفه رفت و از بهلول شكايت كرد، بهلول را حاضر كردند و از او علت اين عمل را جويا شدند، بهلول به خليفه گفت : او مى گويد كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در سه مسئله اشتباه نموده .
1- ابوحنيفه خيال مى كند هيچ كارى فاعلى ندارد جز خداى متعال ، بنابر اين زخم سر او كار خدا است و من تقصيرى ندارم .
2- او مى گويد هر چيزى كه موجود است بايد ديده شود پس اين درد هم اكنون در سر او موجود است با اينكه احدى او را نمى بيند.
3- او از خاك خلق شده و اين كلوخ هم از خاك است و او خيال مى كند جنس همجنس خود را عذاب نمى كند و هيچ جنسى به جنس خود شكنجه نمى شود پس چرا او از اين كلوخ اظهار درد و سوزش ‍ مى كند.
خليفه وقتى كلام بهلول را شنيد به شگفت آمد و او را از دست ابوحنيفه آزاد نمود.(136)
لطيفه
يكى از بزرگان شام كه در اصفهان بود نقل كرد، مردى از اهل شام بر من وارد شد من او را روزى با خود به حمام بردم و در حمام مردى از اهل اصفهان بود، پس عرب شامى بادى صدادار از خود خارج نمود، پس ‍ من بر او فرياد زدم كه اين چه كارى بود كردى ؟ او گفت : اى برادر ما به زبان عربى ضرطه خارج مى كنيم و آنها عجم هستند و زبان ما را نمى فهمند، همانطور كه ما زبان آنانرا نمى فهميم .
سلمان فارسى و تكلمش با مردگان
در بحارالانوار مجلسى و در مناقب شاذان بن جبرئيل از اصبغ بن ثباته است كه گفت : روزى با سلمان فارسى بودم كه امير مدائن بود در زمان خلافت حضرت اميرالمؤ منين (ع ) و مريض شد، بمرضى كه به همان مرض وفات يافت ، هنگامى كه مرض او شديد شد، گفت : اى اصبغ شنيدم كه رسول خدا (ص ) بمن فرمود: اى سلمان هنگامى كه وفات تو برسد مرده اى با تو سخن خواهد گفت ، و من خواستم بدانم كه آيا و فاتم نزديك شده ؟ اصبغ گفت : حال به چه چيزى دستور مى دهى تا انجام دهم ؟ فرمود: تختى بياور كه مرا بوسيله آن به قبرستان ببرى ، گفت به چشم ، اطاعت مى شود پس هر چه دستور داده بود انجام داد، تا او را به طرف قبله در ميان قبرها گذاشت حضرت سلمان صورت به طرف قبله نمود و گفت : سلام بر شما اى اهل عرصه بلا، سلام بر شما اى محجوبين از دنيا، سلام بر شما اى كه آرزوها غذاى شما شد، سلام بر شما اى كه زمين لحاف و پرده شما شد سلام بر شما اى كه رسيديد به اعمالتان در دار دنيا سلام بر شما اى منتظران نفخه صور و اى منتظران قيامت .
شما را بخدا و پيغمبر(ص ) قسم مى دهم كه آيا كسى هست كه جواب مرا بدهد؟ من سلمان فارسى غلام و عبد پيغمبرم ، ناگهان مرده اى از قبر خود جواب او را داده و مشغول تكلم شد وگفت : سلام بر شما و رحمت خدا و بركانش بر شما باد، اى اهل فنا و اى كسانى كه مشغول دنيا شده ايد، من كلام تو را شنيدم و در جواب آماده هستم پس هر چه خواهى سئوال كن خدا ترا رحمت كند.
حضرت سلمان گفت اى ناطق بعد از مرگ ، و اى صحبت كننده پس از حسرت فوت ، آيا تو از اهل بهشتى و يا اهل آتش ، گفت اى سلمان من از آنهايى هستم كه خدا بر من انعام فرمود بسبب عفو و كرمش مرا بخشيد، و مرا به وسيله رحمتش داخل بهشت نمود، سلمان به او گفت : اى بنده خدا براى من مرگ را توصيف كن كه چگونه آن را يافتى ؟ و چه از آن مشاهده نمودى ؟ گفت : اى سلمان به خدا سوگند، بدن انسان را قيچى كنند و قطعه قطعه نمايند بهتر است از سختى جان كندن ،
بدان كه من در دنيا از كسانى بودم كه خداى تعالى خير و نيكى را به من الهام نمود و من عمل نمودم ، زيرا واجبات را به جاى آورده و قرآن تلاوت مى كردم و به پدر و مادر خود نيكى مى نمودم و از گناهان كبيره و از حرامها اجتناب مى كردم ، و روزى حلال را طلب مى نمودم ، و از سئوال نمودن از مردم ترس و واهمه داشتم .
پس هنگامى كه در بهترين حالات و خوشترين اوقات بسر مى بردم ، ناگهان مريض شده و در مرض خود ماندم تا مرگم فرا رسيد، و شخص ‍ عظيم الخلقه با هيئتى خوفناك بر من وارد شد و ايستاد كه نه بسوى آسمان بالا مى رفت و نه به زمين فرو مى رفت ، پس اشاره نمود به چشم كور شد، و به گوش اشاره كرد كر شد، و به زبانم اشاره نمود لال شد، پس ‍ به او گفتم تو كيستى اى بنده خدا كه مرا از اهل و فرزندانم جدا نمودى ؟ گفت من فرشته مرگم آمده ام تا روح تو را بگيرم چون مدت تو سر آمده و مرگ تو فرا رسيده پس روح را از بدنم گرفت ، و روح را به سختى از بدنم گرفت تا اينكه روح به سينه ام رسيد، و پس از آن يك اشاره اى نمود كه اگر به كوهها اشاره كرده بود از وحشت متلاشى مى شد، پس روح مرا از عرنين بينى ام گرفت و گريه و ناله از اهل و عيال من بلند شد و خبر مرگم به همسايه ها و دوستان رسيد و هر چه انجام مى شد و گفته مى شد من عالم به آن بودم .
پس هنگاميكه صدا و ناله خويشان من بلند شد، ملك الموت با غضب متوجه آنها شد و گفت : چرا گريه مى كنيد، به خدا قسم من به اين ظلم نكردم تا گريه نمائيد و صيحه بكشيد زيرا مدت و عمر و رزق او به پايان رسيده و رفت پيش خداى خود، ما و شما از يك پروردگاريم ، هر چه خواست درباره ما حكم مى كند و او بر هر چيز توانا است ، پس اگر صبر نموديد دارى اجر و پاداش هستيد، و اگر بى تابى كرديد گناهكاريد، چقدر من به شما رجوع مى كنم و جان پسران و دختران و پدران و مادران شما را مى گيرم ، پس او از پيش من رفت و روح بالاى سرم بود نگاه مينمود به من تا غسل دهنده آمد و لباس را از تنم بيرون آورد و شروع نمود در غسل دادنم پس روح ندا داد اى بنده خدا با بدن ضعيف مدارا كن به خدا قسم خارج نشدم از رگى مگر اينكه آن قطع شد به خدا سوگند اگر غسل دهنده حرف او را مى شنيد از شدت ترس هيچگاه او را غسل نمى داد.(137)
چشم و نظر حق است
در كتاب طب ائمه از امام صادق عليه السلام نقل شده : كه كسى كه از برادر دينى اش خوشش آيد بسم الله يا الله اكبر بگويد زيرا چشم زدن و نظر تنگى حق است ، و باز فرمود: اگر قبرها براى شما شكافته شود هر آينه خواهيد ديد كه بيشتر مردگان شما با چشم زدن از دنيا رفته اند زيرا چشم و نظر حق و درست است آگاه باشيد كه رسول خدا(ص ) فرمود: كسى كه از برادر دينى و رفيقش خوشش آيد ذكر خدا را بر زبان جارى سازد پس اگر مشغول ذكر خدا شد به او ضرر نرسد و در مكارم از ابن خلاد نقل شده كه گفت : با حضرت امام رضا عليه السلام در خراسان بودم و مسئول خريد براى او بودم پس به من فرمود شيشه اى براى من بخر براى او خريدم و آن حضرت به آن نظر افكند و خوشش آمد و به من فرمود: اى معمر همانا قطعا چشم و نظر حق و گيرا است ، در كاغذى بنويس (( حمد و قل هو الله احد و قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق و آية الكرسى )) را و در غلاف اين شيشه قرار بده و فرمود:
چشم و نظر حق است و بر خود و بر غير خود ايمن نباش پس اگر از چشم زدن ترسيدى سه مرتبه بگو: (( ماشاء الله لا قوة الا بالله العلى العظيم ، ))
و باز فرمود:
اگر كسى از برادرش خوشش آمد بگويد مبارك باشد، و خدا به تو خير و بركت دهد زيرا چشم و نظر حق است .
و پيامبر اكرم (ص ) فرمود:
اگر بنا بود چيزى بر قضا و قدر سبقت گيرد آن چشم و نظر است كه بر قضاء و قدر سبقت مى گيرد.
و امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: كسى به چيزى نمى گويد به به يابه كسى نمى گويد خوشا به حال تو مگر اينكه آن روز براى او روزى نحس و شر خواهد شد.(138)
لطيفه
سلطان محمد خوارزم شاه پادشاه متصلبى و سنى متعصبى بود، چون به سبزوار رسيد دستور قتل عام داد چون شنيده بود اينان شيعيان متعصبى هستند بطوريكه به حكم مصلحت هم حاضر نيستند نام يكى از خلفاى سه گانه را بر خود نهند، گفت : سه روز مهلت مى دهم ، اگر يك تن همنام يكى از خلفا را تحويل داديد از حكم قتل عمومى صرف نظر مى كنم و گرنه اجراء خواهد شد.
در آغاز خوشحال شدند كه از مدت مهلت استفاده مى كنند و چند نفر همنام خلفاء معرفى خواهند كرد، ولى چون وارد عمل شدند، ديدند هيچكس حاضر نيست نام عاريتى بر خود بگذارد، و مصلحت را كه بر وفق تقيه جان بقيه را حفظ كند در شهر كسى را نجستند، به اطراف رفتند، قضاء را در يك فرسخى شهر، دهى بود. در تون حمام ده مردى را كه از چشم كور و ازگوش كر و از پا و دست شل و فلج بود، و خلاصه جسدى شبيه به ذوى الارواح ديدند، پيدا كردند.
به او پيشنهاد كردند كه به حكم مصلحت براى چند دقيقه نزد پادشاه سنى اقرار كند كه نام وى عمر است ياعثمان يا ابوبكر، نسبت به دو اسم اول به هيچ قسم حاضر نشد ولى عاقبت به قبول اسم ابوبكر، تن در داد و راضى شد كه به نام ابوبكر را بر خود ببندد و شهرى را از نابودى رهائى بخشد.
تخته پاره اى آوردند و او را بر آن تخت انداخته (و القينا على كرسيه جسدا) با سلام و صلوات به حضور خوارزمشاه آمدند، چون آن منظره را ديد بخنديد و گفت جز اين ابوبكرى نداشتيد؟ گفتند: پادشاه جهان بسلامت باد آب و هواى سبزوار جز اين ابوبكر نپرورد، و گوئى پرورش ‍ ابوبكر را هوائى ديگر بايد، اين داستان را مولوى در مثنوى آورده است ، دوستان مولانا اين شعر را به صورت مثل مى آورند.
سبزوار است اين جهان كج مدار
ما چو بوبكريم در وى خوار و زار
تو ابوبكرى مجو در سبزوار
يا كلوخ خشك اندر جويبار
اكنون آن ده موجود است و به نام ده نام معروف است (139)
اى خوشا
اى خوشا باعقل بازوى توانا داشتن
الفت و همصحبتى با شخص دانا داشتن
حاصل امروز را با خرمى كردن حصاد
تخم سبزى هم براى روز فردا داشتن
اندرين پيچ و خم دشوار سطح زندگى
تكيه بر ايمان و بر خلاق يكتا داشتن
جسم را آراستن با زيب تقوى و عفاف
روح را زآلودگى پاك و مصفا داشتن
در پس چشمان ظاهر بين نورانى سر
در ضمير و قلب هم ، چشمان بينا داشتن
گر زظلمت مى هراسى روز مى بايد ترا
شمع پر نورى براى شام يلدا داشتن
عمر كوته را غنيمت دان كه شرط عقل نيست
ايمنى بر چرخ دون و كيد دنيا داشتن
روزى خود را در آوردن زكام اژدها
به كه پيش دون صفت دست تمنا داشتن
وقت تعيين رفيق و انتخاب دوستان
بس خطا باشد نظر بر حسن و سيما داشتن
پيكر خود كن مزين با لباس معرفت
فخر نبود جامه الوان و ديبا داشتن
وارهاندن خاطرى را از فشار زندگى
خوشتر است از تخت نوشروان و دارا داشتن
خاو را در كسب دانش كوش بس نبود ترا
طبع چون آب روان و نطق گويا داشتن (140)
تن آدمى از سعدى
تن آدمى شريف است به جان آدميت
نه لباس زيباست نشان آدميت
اگر آدمى بچشم است و دهان و گوش و بينى
چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت
خور و خواب و خشم و شهوت شغبست و جهل و ظلمت
حيوان خبر ندارد زجهان آدميت
به حقيقت آدمى باش و گرنه مرغ باشد
كه همين سخن بگويد به زبان آدميت
اگر اين درنده خوئى طبيعت بميرد
همه عمر زنده باشى بروان آدميت
مگر آدمى نبودى كه اسير ديو ماندى
كه فرشته ره ندارد بمكان آدميت
رسد آدمى به جائى كه بجز خدا نبيند
بنگر كه تا چه حد است مكان آدميت
طيران مرغ ديدى تو زپاى بند شهوت
بدرآى تا به بينى طيران آدميت
نه بيان فضل كردم كه نصحيت تو گفتم
هم از آدمى شنيدم بيان آدميت

next page

fehrest page

back page