درداكه دواى درد پنهانى ما |
افسوس كه چاره پريشانى ما. |
در عهده جمعى است كه پنداشته اند |
گيرم كه فلك همدم هم راز آيد |
ناسازى دهر بر سر ساز آيد. |
ياران گذشته از كجا جمع شوند |
وين عمر گذشته از كجا باز آيد. |
تو نام نيك حاصل كن در اين بازار اى زاهد |
كه در كويى كه ما هستيم نام نيك بد نامى است . |
لطيفه
راغب در محاضرات گويد: در قزوين دهى است شيعه نشين ، شخصى در آن ده رفت ، مردم
آنجا نام او را پرسيدند، گفت : نام من ((عمر))است ، او را كتك زيادى زدند، آن شخص گفت
: اشتباه كردم نام من ((عمران ))است او را بيشتر زدند، و به او گفتند اين حكمش از اولى
سخت تر است زيرا دو حرف ((ان )) از عثمان را هم دارد.
لطيفه
روزى مجمعى آراسته شد و در آن جمعى نشسته ، يكى از آنان كه بر صدر مجلس نشسته
بود، آغاز نصيحت و موعظه كرد، در اثناى گفتگو گفت كه به جان آمدم ، از بس كه زحمت
كشيدم و كار كردم و شكم خورد يكى از حاضرين كه در پايين مجلس نشسته بود، گفت :
آقاى من ، حالا مدتى امر را بر عكس گذشته كنيد، گفت : چه كنم ؟ گفت : شكم كار بكند و
شما بخوريد.
معما به اسم مسعود
اى قاصر از ادراك تو تقرير بيان |
روشن به تو نور ديده عالميان . |
خورشيد سر اندازد و گل دل بازد |
هر گاه كه عشقت آورد سر به ميان . |
مراد از سر خورشيد شين شمس است و مراد از دل
گل راء ورد است و مراد از سر عشق عين است و مابقى آن هم واضح است .
حكايت
گويند مورى حضرت سليمان را با جميع لشكرش به مهمانى دعوت نمود و گفت وعده
گاه كنار فلان درياست ، بعد از آمدن سليمان و جمع شدن لشكر در كنار دريا، مور
حاضر شد، و پاى ملخى كه با خود داشت در دريا انداخت ، و عرض كرد سليمان
((كل ان فاتك اللحم فلم يفتك المرق )) يعنى بخوريد آب اين دريا را اگر گوشت نيست
آبگوشت هست .
حكايت
زنى از دست شوهرش پيش قاضى رفت و شكايت كرد و گفت : مى خواهم طلاق بگيرم ،
قاضى گفت : به چه علت ؟ زن گفت : چون او هر شب در رختخوابش ادرار مى كند، قاضى
گفت : آيا حيا نمى كنى كه هر شب در رختخواب ادرار مى كنى ؟.
مرد گفت : آقاى قاضى عجله نكن ، تا داستان را برايت تعريف كنم من در خواب ديدم كه در
جزيره اى در دريا هستم و در آن جزيره كاخى بود و بالاى كاخ منارى بسيار بلند و بالاى
منار يك شتر نرى بود و من بر پشت آن شتر بودم و شتر بسيار تشنه بود، سر خود را
پايين نمود تا از دريا آب بخورد، من هم از ترس در رختخواب خود ادرار كردم ، قاضى
چون اين داستان را شنيد از ترس در لباس خود ادرار كرد، قاضى به زن گفت : اى زن من
از شنيدن داستانش از ترس ادرار كردم تا چه رسد به اين بدبخت ، پس از او عذر بخواه
و برو با او زندگى كن .
امتحان مردم بعد از پيامبر
از حضرت پيامبر صلى الله عليه آله مروى است كه فرمود: (( ((يا على ان القوم
سيفتنون بعدى باموالهم و يومنون بدينهم على ربهم و يتمنون رحمنه ، و يامنون سطوته
و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة و الاهواء الساهيه ، فيستحلون الخمر بالنبيذ و
السحت بالهبة و الرباء بالبيع .)) )) (15)
اى على مردم پس از من به اموالشان امتحان شوند، و به دينشان بر پروردگارشان منت
گذارند و آرزوى رحمت خدا نمايند و ايمن از هيبت او هستند و حرام خدا را به شبهات دروغين و
هواهاى فراموشى آورنده حلال مى نمايند پس شراب را به شبهه نبيذ حرام را به شبهه
هديه و ربا را به شبهه بيع حلال مى كنند.
لطيفه
گويند ابن الجصاص روزى با وزير به طرف دجله رهسپار شدند و ابن الجصاص با
وزير سوار بر مركب و موكب عظيم شد و وزير او را زياد استهزاء و مسخره مى كرد و در
دست ابن الجصاص سيبى بود او خواست سيب را به وزير دهد و در دجله تف بيندازد، اشتباه
نموده تف را در صورت وزير انداخته و سيب را در دجله .
لطيفه
نقل است كه شخصى زنى داشت حور نام او به جهاد رفت ، و بعد از آن كه ديد جمعى شهيد
شدند، آن شخص فرار كرد، ديگرى او را ديد، گفت اى فلانى از جهاد فرار مى كنى و
حال آنكه اگر كشته شوى به وصال حورالعين مى رسى ! آن شخص گفت : اى نادان حور
را كه خودم دارم آيا براى يك عين خود را به كشتن بدهم .
عمرهاى بعضى از پيامبران به سالهاى شمسى
آدم 930 سال ، حوا 937، شيث 712، ادريس كه به آسمان رفت 350
سال ، نوح 950، هود 800 سال ، صالح 136
سال ، حضرت ابراهيم 175 سال ، اسماعيل 137، اسحق 180
سال ، حضرت يعقوب 147، يوسف 110 سال ، موسى 120
سال ، هارون 117 سال ، سليمان 52 سال ، حضرت داود 100
سال ، حضرت زكريا گفته اند 97 سال .
سكوت عرب
به عربى كه هميشه سكوت مى كرد، گفتند چرا سكوت كرده اى و در جمع مردم نشسته اى
و سخنى نمى گوئى گفت : با گوش دادن انسان براى خود بهره اى مى برد، و بهره
زبان براى ديگرى است .
قطرات سيل شد
شير فروشى شير را با آب مخلوط مى كرد و مى فروخت ، پس سيلى آمد، و گوسفندانش
را برد و فريادش بلند شد و جزع بسيار كرد يكى از عرفاء او را ديده و به او گفت :
آن قطره ها جمع شد تا اينكه سيل شد.
ده خيار به يك درهم
يكى از صوفى ها در بغداد مى گذشت كه ديد يك بازارى مى گويد ده خيار به يك درهم
، صوفى محكم بر صورت خود زد و گفت : وقتى ده تا خيار فقط يك درهم ارزش دارد پس
اشرار چند قيمت دارند. (خيار يعنى نيكان و اشرار يعنى بدان )
مرد زشت روى
محمد ابن ابراهيم موصلى گويد: در بعضى از سفرهايمان به محله اى از محله هاى عربها
رسيديم ، پس مرد زشت روى و لوچى را ديديم كه داراى ريش بلند و سفيدى بود كنيزك
زيبا روى و سفيدى كه مانند ماه شب چهارده مى درخشيد را ديديم كه براى او مى زند و مى
رقصد ما او را از زدن منع كرديم و گفتيم مانند همچون توئى براى اين پيرمرد زشت روى
ميزنى ؟ گفت كارى نداشته باشيد، او حسنه اى بجاى آورده و من گناهى كرده ام خدا مرا
براى كار ثواب او قرار داده و او را براى عقاب من .
بايد كار كرد و خورد
از امير المؤ منين صلوات الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: روزى در مدينه گرسنه
شدم ، پس به دنبال كار در اطراف مدينه رفتم ، ديدم زنى دلوهائى را جمع نموده ، گفتم
: هر دلو آبى كه برايت آورم يك خرما بايد بدهى و با او اين چنين قرار داد بستم ، پس
شانزده دلو آب براى او آورم تا اينكه دستهايم را باز كرده و شانزده خرما گرفتم و
آمدم و به پيغمبر خبر دادم ، و با هم تناول كرديم .
عاقبت نكو خواهد بود
يكى از افراد صالح و شايسته اباسهل زجاجى را با يك
شكل و قيافه بسيار زيبائى در خواب ديد در حالى كه او معتقد بود به وعيد به و ترس
ابدى و عذاب الهى ، پس او در خواب از اباسهل
سئوال كرد، حالت چطور است ، گفت : ما كار را بهتر از آنچه
خيال مى كرديم يافتيم ، و چه خوب گفته شيخ عارف ابوسعيد ابوالخير:
گويند بحشر گفتگو خواهد بود |
و ان يار عزيز تندخو خواهد بود |
خوش باش كه عاقبت نكو خواهد بود |
به اين روايات دقت كنيد؟!
(( ((روى فى الكافى عن بعض اصحبابنا،
قال : قال ابوعبدالله ، اصبروه على الدنيا، فانما هى ساعة ، فما مضى منه لاتجد الما و
لاسرورا، و ما لم تجى فلاتدرى ما هو؟ و انما هى ساعتك التى انت فيها، على طاعة الله و
اصبر فيها عن معصية الله )). ))
مرحوم كلينى (ره ) از بعضى از اصحاب ما روايت كرده كه گفت : حضرت امام صادق عليه
السلام فرمود: بر (سختيهاى ) دنيا صبر كنيد، زيرا دنيا ساعتى بيش نيست ، زيرا آنچه
كه گذشت (ديگر) درد و رنج و سرور و خوشيش را نمى يابى ، و آنچه كه نيامده است
پس تو نمى دانى آن چيست و فقط دنياى تو آن لحظه اى است كه در آن هستى ، پس صبر
كن در آن بر اطاعت خدا و روگردان از معصيت خدا.
(( و فى الفقيه قال : قال على عليه السلام : ما من يوم يمر على ابن آدم
الاقال له ذلك اليوم ، انا يوم جديد، و انا عليك شهيد و
قل فى خيرا او اعمل فى خيرا، فانك لن ترابى بعدها ابدا. ))
در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است كه على عليه السلام فرمود: هيچ روزى نمى گذرد
بر فرزند آدم ، جز اينكه آن روز به او مى گويد: من روز جديد هستم ، و من بر تو شاهد
و گواه هستم ، و در من حرف خوب بزن ، يا كار خير انجام بده زيرا تو پس از من مرا
هرگز نخواهى ديد.
راه رفتن با سرعت بهاء مؤ من است
(( و فى الخصال عن الصادق عليه السلام
قال : سرعة المشى بهاء المؤ من . ))
در كتاب خصال از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: تند راه رفتن بهاء و
ارزش مؤ من است .
(( و فيه عن ابى جعفر عليه السلام قال : اذا احب الله عبدا نظر اليه ، فاذا نظر اليه ،
اتحفه من ثلاث بواحدة ، اما صداع ، اما حمى ، و اما رمد. ))
باز در كتاب خصال از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: وقتى خداوند بنده
اى را دوست بدارد به او نظر مى كند پس وقتى به او نظر كرد يكى از سه چيز را به او
هديه مى دهد، يا سر درد و يا تب و يا چشم درد
(( فى الخصال عن النبى صلى الله عليه و آله
قال : ثلثة ان لم تظلمهم ظلموك السفلة ، و زوجك ، و خادمك . ))
يعنى سه دسته اند كه اگر به آنها ستم نكنى به تو ستم كنند، 1- افراد پست 2-
همسرت 3- خدمتكارت
در سه جا دروغ خوب است
خصال : عن على عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ثلاث يحسن
فيهن الكذب ، المكيدة فى الحراب ، و عدتك زوجتك و الاصلاح بين الناس ، و
قال : ثلاثة يقبح فيهن الصدق ، النميمة ، و اخبارك
الرجل عن اهله بما يكرهه ، و تكذيب الرجل عن الخبر. ))
از على عليه السلام نقل شده است كه فرمود:
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در سه مورد دروغ خوب و پسنديده است ، مكرر
حيله در جنگ ، وعده به زوجه ، و اصلاح و آشتى دادن ميان مردم . و در سه مورد راست گفتن
زشت است : سخن چينى ، خبرى كه اهل و عيال تو را ناراحت كند، و بايد تكذيب كند كسى را
كه خبر بدى را (براى همسرش ) آورده باشد.
همنشينى با سه كس دل را مى ميراند
(( و قال على (ع ) ثلاثة مجالستهم يميت القلب ، مجالسة
الاراذل ، و الحديث مع النساء، و مجالسة الاغنياء. (16) ))
از حضرت على عليه السلام روايت شده است كه فرمود: با سه كس مجالست و همنشينى
دل را مى ميراند، همنشينى با اراذل و افراد فرومايه ، و سخن با زنان ، و نشست و
برخاست با ثروتمندان .
حكايت عجيب !!
شيخ بهائى در كشكول نقل كرده : كه در بعضى از تواريخ معتبر ديدم كه نوشته شده
بود جماعتى بر حجاج خروج كردند، حجاج با آنها به جنگ برخاست و اميرشان را اسير
كرد و آن امير عابد و شجاع بود حجاج دستور داد دستهاى او را از منكب جدا كنند، و نيز
پاهاى او را ببرند دستها و پاهاى او را قطع نموده و او در خون خود غوطه ور بود، و
هنگامى كه صبح شد آواز سرداد كه برايم آب بياوريد مى خواهم
غسل كنم زيرا من ديشب جنب شده ام و اين خيلى عجيب است كه شخصى را كه دست و پايش را
قطع كرده اند در خواب محتلم شود.
لطيفه
روباهى در هنگام سحر به كنار درختى رفت ، ديد بالاى درخت خروسى اذان مى گويد،
روباه به او رو كرده ، گفت : آيا پايين نمى آيى تا با هم نماز جماعت بخوانيم ؟ خروس
گفت : امام جماعت در زير درخت خوابيده است ، او را بيدار كن تا با هم نماز جماعت بخوانيم ،
روباه نظر كرد سگ را ديد پا به فرار گذاشت خروس به او گفت : آيا نمى آيى با هم
نماز جماعت بخوانيم ، روباه گفت : مى روم تجديد وضو كنم و بزودى بر مى گردم .
لطيفه
از طرف خليفه اعلام شد كه هر كه چهار تخم دارد او را دستگير نموده بياوريد، روباه پا
به فرار گذاشت رفيقش او را ديده گفت : با تو كارى ندارند برگرد، روباه گفت : مى
ترسم اول تخمها را بكشند و بعد بشمارند.
لطيفه
عربى بيابانى كيسه اى پر از پول را دزديد، سپس
داخل مسجد شد كه نماز جماعت بخواند و اسم او موسى بود، امام جماعت اين آيه را در نماز
خواند: و ما تلك بيمينك يا موسى يعنى اى موسى در دستت چيست ؟ موسى كه اقتداء كرده
بود نمازش را شكست را جلوى او انداخته و گفت : به خدا قسم كه تو ساحر و جادوگرى .
(17)
آرامش درد مار گزيده و عقرب گزيده
گويند كسى را كه مار يا عقرب گزيده اگر مقدارى نمك
داخل مقعد و ما تحتش كنند دردش ساكن مى شود.
رضا شاه و الفاظ عربى در زبان فارسى
نقل شده است كه رضا شاه دستور داد الفاظ عربى بايد از فارسى محو شود و روزنامه
ها و نامه هاى ادارى فقط با الفاظ فارسى نوشته شود، روزنامه ها مى خواستند در
عنوان و تيترشان بنويسند اعلى حضرت از مازندران حركت كرد به طرف تهران ، ديدند
حركت لفظ عربى است با خط درشت نوشتند گنده آقا از مازندران جنبيد به تهران .
و نيز گويند
جمعى از رؤ ساى ادارات و بعضى از وزراء در جلسه دير آمد شاه به او گفت : چرا دير
آمدى ؟ (او مى خواست به شاه بگويد قربانت گردم در جلسه وزراء شركت كرده بودم )
ديد كه قربانت عربى است لفظ جلسه عربى است و شركت هم عربى است ، در جواب
گفت : برخيت گردم در نشيمنگاه بار برداران انبارى مى كردم .
حيله
بن مزاحم به يك نصرانى گفت : اى كاش اسلام اختيار مى كردى ، نصرانى گفت : من اسلام
را دوست مى دارم ، جز اينكه به خمر و عرق و شراب علاقه زيادى دارم ، ضحاك گفت :
مانعى ندارد تو اسلام بياور و شراب هم بخور، پس چون مسلمان شد، به او گفت : اكنون
مسلمان شدى اگر عرق و شراب هم بخورى تو را حد مى زنيم ، و اگر از اسلام به دين
خود برگردى مرتد مى شوى و تو را مى كشيم ، پس او عرق و شراب را ترك كرده و
مسلمان خوبى شد (18)
لطيفه
محدثى با يك مسيحى در كشتى نشسته بودند، آن مسيحى از شيشه اى كه همراهش بود
شربتى ريخته و خورد، سپس شربتى را ريخته و به آن محدث داد، محدث هم از آن شيشه
شربت تناول كرد، آن شخص مسيحى به او گفت : اين كه به تو دادم خوردى خمر و
شراب بود محدث به او گفت : از كجا فهميدى خمر است ؟ مسيحى گفت : چون غلام من آن را
از يك يهودى خريد، محدث با عجله و شتاب بقيه آن را هم خورد، و به آن مسيحى گفت : من
از تو احمق تر نديدم ، چون ما اصحاب حديث در رواياتى
مثل حديث سفيان بن عيينة و سعيدبن جبير تاءمل مى كنيم ، حالا بياييم
قول يك مسيحى را از يهودى را تصديق كنيم ؟ به خدا قسم آن را نخوردم جز براى ضعف
اسناد و سندهاى روايت .
براى رفع هر گونه گرفتارى
(( عن الامام ابى عبدالله عليه السلام قال : اذا عسر عليك امر
فصل عند الزوال ركعتين ، تقرء فى الاولى بفاتحة الكتاب و
قل هو الله احد و انا فتحنا الى قوله و ينصرك الله نصرا عزيزا و فى الثانى بفاتحة
الكتاب و قل هو الله احد و الم نشرح .))
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: وقتى امر مشكلى به تو رو كرد پس در
هنگام زوال دو ركعت نماز بخوان در اولى (( حمد و
قل هو الله احد و انا فتحنا را تا و ينصرك نصرا عزيزا )) مى خوانى و در ركعت دومى
حمد و قل هو اله و الم نشرح را مى خوانى و نماز را تمام مى كنى انشاء الله گرفتارى و
مشكل تو حل مى شود.
لطيفه
يك گبرى مسلمان شد، پس روزه گرفتن براى او خيلى سنگين بود
داخل سرداب منزلش شد و روزه خود را افطار كرد و
مشغول غذا خوردن شد، فرزندش كه صداى او را حس كرد گفت : كيست ؟ پدرش در جواب
گفت : پدر بد بخت تو است كه دارد نان خودش را مى خورد و از مردم مى ترسد.
لطيفه
شخصى گفت : ديدم موذن را كه اذان خود را ترك كرده و با سرعت مى دود به او گفتم كجا
با اين سرعت مى دوى ؟ در جواب گفت : مى خواهم بدانم كه صداى اذانم تا كجا مى رسد.
لطيفه
زنى به پيش معلم آمده از فرزندش شكايت كرد معلم رو به پسر كرده و گفت : اگر دست
از كارهايت بر ندارى با مادرت چنين و چنان خواهم كرد! زن به معلم گفت : اى معلم ؛ اين
بچه است و حرف تو را نمى فهمد، هر كار خواستى با من بكنى در جلو چشم او بكن شايد
او با چشم خود ببيند و توبه كند.
اگر محرم روز شنبه باشد
قطب راوندى در كتاب قصص با سند خود از صدوق و او از امام صادق عليه السلام روايت
كرده حضرت صادق عليه السلام فرمود: در كتاب
دانيال است كه اگر اولين روز محرم شنبه باشد، زمستان هوا بسيار سرد و يخبدان خواهد
بود و بادهاى سردى مى وزد و گندم گران خواهد شد، و وباء و مرگ كودكان و تب در آن
سال زياد خواهد شد و عسل كم خواهد بود و دنبلال زياد خواهد بود، و زراعت و كشاورزى از
آفات سالم مى ماند و به بعضى از درختان آسيب رسد و به بعضى از درختان مو آفت
رسد و در آن سال ، فراوانى نعمت باشد و در روم (اروپا) دو جنگ واقع شود و عرب با
ايشان بجنگند و اسير و غنيمت از ايشان بسيار به دست عرب افتد و پيروزى در جميع اين
امور با سلطان است به خواست خداوند.
اگر روز محرم روز يكشنبه باشد
زمستان شايسته و نيكو گذرد و باران زيادى ببارد و به بعضى از درختان آفت رسد و
عسل كم شود و دردهاى مختلف و مرگهاى شديد و صعب العلاج شايع گردد و در هوا طاعون
و وبا زياد شود و مرگ و مير فراوان شود و در آخر
سال بعضى از خوراكى گران شود و در آن سال پيروزى از آن سلطان شود.
اگر روز محرم روز دوشنبه باشد
هواى زمستان مناسب و خوب باشد ولى در تابستان هوا بسيار گرم مى شود و باران
زيادى مى بارد، و گاو و گوسفند و عسل فراوان شود و غذا و ميوه ها زياد گردد در
شهرهاى كوهستانى و در بين زنها مرگ و مير واقع شود و در آخر
سال در نواحى مشرق يك خارجى بر سلطان خروج كند و به بعضى از
اهل فارس غم و اندوه وارد شود و زكام در سرزمين
اهل جبل زياد شود.
اگر روز محرم روز سه شنبه باشد
هواى زمستان بسيار سرد شود و يخ و يخبندان در سرزمين
جبل و ناحيه مشرق واقع شود و گوسفند و عسل فراوان گردد و به بعضى از درختان و
انگور آفت رسد و در ناحيه مشرق و شام حادثه اى در آسمان ظاهر شود كه خلق بسيار
بميرند و يك خارجى قوى به سلطان بر او غالب گردد، در سرزمين فارس به بعض از
غلات آفت رسد و در آخر سال قيمت ها گران شود.
اگر روز محرم روز چهار شنبه باشد
هواى زمستان متوسط باشد و در بهار باران مفيد و نافع و با بركت بارد و ميوه جات و
غلات در همه سرزمين جبال و مشرق فراوان گردد و در آخر
سال مرگ و مير در مردان واقع شود و در سرزمين
بابل و جبل به مردم آفت رسد و نرخها ارزان شود مملكت عرب در آن
سال آرام باشد و غلبه و پيروزى بر سلطان باشد.
اگر اول محرم روز پنجشنبه باشد
زمستان ملايم باشد و گندم و ميوه و عسل در تمام سرزمين مشرق فراوان گردد و در
اول و آخر سال تب بسيار حادث شود و نيز در همه سرزمين
بابل در پايان سال تب به وجود آيد و روميها بر مسلمين پيروز گردند و سپس عرب بر
ناحيه مغرب بر آنها غلبه كنند و در سرزمين سند جنگهايى واقع شود با ملوك عرب خواهد
بود.
اگر اول محرم روز جمعه باشد
در آن سال زمستان سرما نباشد و باران كم بارد و آب رودخانه كم شود و در اطراف
جبل صد فرسخ در صد فرسخ غلات كم شود و مرگ در جميع مردم فراوان گردد و قيمت
ها و نرخها در ناحيه مغرب بالا رود و به بعضى از درختان آفت رسد و روم بر فارس
غلبه سخت و شديدى كند.(19)
ناكس كس نمى گردد
من از روئيدن خار سر ديوار فهميدم |
كه ناكس كس نمى گردد از اين بالا نشينى ها. |
جامى گفته
آنكه ناكس بود به اصل سرنوشت |
لطيفه
گويند: عربى در بيابان گربه اى را شكار كرد و نفهميد چيست ؟ كسى او را ديد و گفت
: اين سنور چيست ؟ و ديگرى او را ملاقات كرد و گفت : اين هر چيست ؟ و سومى او را ديده و
گفت : اين قط چيست كه به دستت گرفته اى ؟ و چهارمى او را ديد و گفت : اين ضيون چيست
؟ و پنجمى با او برخورد كرد و گفت : اين خيدع چيست ؟ و ششمى او را ديده و گفت : اين
خيطل چيست ؟ هفتمى او را ديد و گفت : اين دمه چيست ؟
عرب بيابانى گفت : آن را مى برم و مى فروشم شايد خدا به وسيله آن
مال كثيرى به من بدهد آن را به بازار آورد، كسى به او گفت : چند مى فروشى ؟ گفت
به صد درهم ، به او گفتند آن بيش از نيم درهم ارزش ندارد، گربه را انداخت و گفت :
خدا لعنتش كند چقدر اسمهاى زيادى دارد ولى پولش كم است . (20)