اسلام شناسی -شهدا

? #مانند_سقا ? بچہ محــل بودیم .حالا هم توی خیبـــر

? #مانند_سقا ? بچہ محــل بودیم . حالا هم توی خیبـــر شده بودیم همرزم. صبح عملیـــات دیدمش؛ شده بود غــرق خــــــــون، دوتا دستاش قطــــع شده بود… همہ بدنش پر بود از تیــــر و ترکش. وصیـــت نامہ اش توی جیبش بود. همون اول وصیت نامہ نوشـــــتہ بود؛ “خدایا دوسـت دارم همون طور کہ اسمم رو گذاشتند ابوالفـــــضل، مثل حضرت ابوالفضل ‘ع’ …

ادامه نوشته »

? #شهیدابراهیم هادی و #۱۷شهریور ۵۷

? #شهیدابراهیم هادی و #۱۷شهریور ۵۷ ?صبح روز #۱۷شهریور با #ابراهیمهادی رفته بودیم جلسه مذهبی که ناگهان از اطراف #میدانژاله سر و صدایی بلند شد. ?فرياد #مرگبرشاه طنين انداز شده بود و #ساواکی ها از چهار طرف ميدان را محاصره کرده اند و… ?از همه طرف صدای تيراندازی می آمد. ابراهيم سريع يکي از مجروح ها را آورد و با …

ادامه نوشته »

⭕️از نجف آباد ۵۰ کیلومتر راه می‌اومد تا برسه

⭕️از نجف آباد ۵۰ کیلومتر راه می‌اومد تا برسه به حسینیه‌ای که اونجا خادمی می‌کرد. ?مسئول حسینیه میگه دو تا شرط گذاشته بود برای خادمیش: ?یکی اینکه من رو پشت حسینیه بذارید تا اونجا خدمت کنم، نمی‌خوام دیده بشم. ?یکی هم اینکه هر چی کار سخت هست به من بدید. شهیدمحسنحججی درس_اخلاق @Afsaran_ir

ادامه نوشته »

? امام زمان راضی است؟ ?

? امام زمان راضی است؟ ? ?هرڪاری میخواهم بكنم اول دقت میڪنم ببينم که امام‌ زمان از اين کار راضي است.! ?اگر میبينيد امام زمان از کاری ناراحت میشود انجام ندهيد. شهید نادرمهدوی ? @Ebrahimhadi

ادامه نوشته »

از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا

از برادرانم می‌خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست…. الان دو جهاد در پیش داریم: اول جهاد نفس که واجب‌تر است زیرا همه چیز لحظه آخر معلوم می‌شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت، حتی در جهاد با دشمن‌ها احتمال می‌رود که طرف کشته شود ولی #شهید …

ادامه نوشته »

‍ ? شهدای گمنام، میهمانان ویژه حضرت زهرا(سلام الله علیها)?

‍ ? شهدای گمنام، میهمانان ویژه حضرت زهرا(سلام الله علیها)? قبل از اذان صبح برگشت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهره اش موج ميزد. صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با پيكر شــهيد حركت كرديم. ابراهيم خسته بود و خوشحال. ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازي دراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد …

ادامه نوشته »

ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشــغول کار بود

ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشــغول کار بود ?راوی : سيد ابوالفضل كاظمي ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشــغول کار بود. يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود. جلوي يک مغازه،کارتن ها را روي زمين گذاشت. وقتی کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام …

ادامه نوشته »