داستان های اخلاقی

✍قدرت نه گفتن را تمرین کنیم…

#سخن_علماء_بزرگان حجت الاسلام والمسلمین #مهندسی ✍قدرت نه گفتن را تمرین کنیم… ?#قرآن کريم وقتي که مي خواهد #مؤمن را تعريف کند مي فرمايد: اي مؤمن بدان تو را ملامت مي کنند، تو در حال عاشقي هستي و به من #خدا عشق مي ورزي، به اهل بيت عشق مي ورزي. مراقب باش بعضي از افرادي که عشق بازي هاي دنيايي را …

ادامه نوشته »

✍ #عفو بی نظیر

#داستان_های_اخلاقی ✍ #عفو بی نظیر ?عبدالله بن عباس گوید: وقتی #پیامبر(ص)به جنگ بنی اَنمار می رفت،در محلی فرود آمد و سپاه اسلام نیز توقف کرد. ?در آنجا از لشکر دشمن کسی دیده نمی شد.پیامبر برای قضای حاجت از لشکر دور شد. در همان حال باران شروع به باریدن کرد.به طوری که آب زیادی بر زمین جاری شد و باعث شد …

ادامه نوشته »

✍نوازش #یتیم

#داستان_های_اخلاقی ✍نوازش #یتیم ?یکی از همکلاسی های #شهید نواب صفوی درمدرسه حکیم نظامی تهران می گوید: ?در بازگشت از مدرسه بایکی از همکلاسی هایم دعوا کردم او سنگی به من پرتاب و سر مرا شکست وگریه کنان به منزل رفتم. ?پدرم تا چهره خون آلود مرا دید برآشفت وبرای تنبیه آن بچه به دنبال من راه افتاد. ?تا به او …

ادامه نوشته »

✍احترام به پدر

#داستان_های_اخلاقی ✍احترام به پدر ?یکی از ارادتمندان #امام_خمینی (رحمه الله علیه) می گوید : یک بار که به  محضر ایشان در جماران رسیدم . یکی از مسئولین مملکتی برای انجام کارهای جاری به خدمت امام رسید و پدر سالخورده اش نیز همراه او بود . ?وقتی خواست به حضور امام برسد خود جلوتر از پدر حرکت می کرد و پس …

ادامه نوشته »

✍بزرگواری

#داستان_های_اخلاقی ✍بزرگواری ?روزی نامه ای از سوی شخصی به دست خواجه نصیر الدین طوسی که از علما و بزرگان اسلام است رسید. از جمله مطالبی که در آن نامه بود این خطاب بسیار زشت بود : ای سگ و فرزند سگ. ?خواجه هم در جواب او چنین نوشت: این که مرا سگ خوانده ای صحیح نیست؛ زیرا سگ با چهار …

ادامه نوشته »

شهید مهدی #کبیرزاده

#داستان_های_اخلاقی شهید مهدی #کبیرزاده ✍اعتصاب ?یک روز آمد و پرسید: «باباجان! #خمس اموالت رو دادی؟!» ?تعجب کردم؛ با خودم گفتم: «پسرِ ‌‌‌دوازده _ ‌‌‌سیزده ساله رو چه به این حرف‌ها؟!» با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم، حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم: «نه پسرم، ندادم؛ امسال رو ندادم». ?از فردای آن روز دیگر لب به غذا نزد …

ادامه نوشته »

✍کودکی و نور ایمان

#داستان_های_اخلاقی ✍کودکی و نور ایمان ?سهل شوشتری از بزرگان عرفاست. او می‌گوید: سه ساله بودم که دایی‌ام «محمد بن سوار» شبی از بستر برخواست و مشغول نماز شب شد ـ همیشه کارش این بود ـ آن شب به من گفت: «پسرم! آیا آن خداوند که تو را آفرید یاد نمی‌کنی؟» ?گفتم: چگونه او را یاد کنم؟ گفت: «هر گاه به …

ادامه نوشته »

✍جناب آقاى محمد حسين ركنى سلمه اللّه نقل كرد

#داستان_های_اخلاقی ✍جناب آقاى محمد حسين ركنى سلمه اللّه نقل كرد كه در سنه چهل و دو با خانواده و فرزند به مشهد مقدس مشرف بودم . ? روزى بعد از ظهر حرم مشرف شديم و من در صحن نو منتظر بيرون آمدن خانواده و فرزندم بودم طول كشيد تا اينكه خانواده پريشان و گريان رسيد و گفت بچه (شش ساله …

ادامه نوشته »

⭕️بردگی خضر (ع) از تاجر بازار

#داستان_های_اخلاقی ⭕️بردگی خضر (ع) از تاجر بازار ✍روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آيا میخواهيد خاطره‏ اى از خضر عليه‏ السلام براى شما نقل كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا. ?پيامبر (ص) فرمود: روزى خضر عليه‏ السلام در يكى از بازارهاى بنى اسرائيل عبور می‏كرد، ناگهان فقيرى كه او را میشناخت نزد او …

ادامه نوشته »

⭕️سفارش #علامه_امینی به زیارت #عاشورا

#داستان_های_اخلاقی ⭕️سفارش #علامه_امینی به زیارت #عاشورا ?فرزند آیت اللَّه علامه امینی آقای دکتر محمد هادی امینی می نویسد: پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم آیت اللَّه العظمی علامه امینی نجفی پدر بزرگوارم مؤلف کتاب الغدیر یعنی سال 1394 هجری قمری شب جمعه ای قبل از اذان فجر وی را در خواب دیدم او را شاد و خرسند یافتم …

ادامه نوشته »