بيا تا مونس هم غمخوار هم باشيم |
انيس جان غم فرسوده بيمار هم باشيم |
شب آيد شمع هم گرديم و بهر يكديگر سوزيم |
شود چون روز دست و پاى هم در كار هم باشيم |
دواى هم شفاى هم براى هم فداى هم |
دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشيم |
بهم يكتن شويم و يكدل و يكرنگ و يك پيشه |
سرى در كار هم آريم و دوش و بار هم باشيم |
حيات يكديگر باشيم و بهر يكديگر ميريم |
گهى خندان زهم گه خسته و افكار هم باشيم |
بوقت هوشيارى عقل كل گرديم بهر هم |
چو وقت مستى آيد ساغر سر شار هم باشيم |
شويم از نغمه سازى عندليب غمزداى هم |
برنگ و بوى يكدگر شده گلزار هم باشيم |
به جمعيت پناه آريم از بار پريشانى |
اگر غفلت كند آهنگ ما، هشيار هم باشيم |
براى ديده بانى خواب را بر يكرگر بنديم |
زبهر پاسبانى ديده بيدار هم باشيم |
جمال يكدگر گرديم و عيب يكدگر پوشيم |
قبا و جبه و پيراهن و دستار هم باشيم |
غم هم شادى هم دين هم دنياى هم گرديم |
بيا دمساز هم گنجينه اسرار هم باشيم |
لطيفه
گويند يكى از اعراب شترى كم كرده بود، نذر كرد كه اگر تو را پيدا كند به دو درهم
بفروشد اتفاقا شتر پيدا شد اما عرب راضى نشد كه شتر را به اين قيمت كم بفروشد،
پس گربه اى گرفت و به گردن شتر آويخت ، و به بازار آورد و فرياد زد كه شتر
را به دو درهم مى فروشم و گربه را به پانصد درهم ، و آن دو را جداى از هم نمى
فروشم ، شخصى به او گفت : چه شتر ارزانى البته اگر گردن بند نداشت .
حكيم سنائى گويد
دلا تاكى در اين زندان غريب و اين و آن بينى |
دمى زين چاه ظلمانى برون شو تا جهان بينى |
بدين زور و زر دنيا چو نادانان مشو غره |
كه اين ، آن نوبهارى نيست كش بى مهرگان بينى |
اگر عرشى بفرش آئى اگر ماهى به چاه افتى |
اگر بحرى تهى گردى و گر باغى خزان بينى |
چه بايد نازش و نالش با قبالى و ادبارى |
كه تا بر هم زنى ديده نه اين يابى نه آن بينى |
دمى از چشم دل بنگر بدان زندان خاموشان |
كه تا ياقوت گويا را بتابوت از چه سان بينى |
سر زلف عروسان را چه شاخ نسترن يابى |
رخ گلرنگ شاهان را برنگ زعفران بينى |
عهد و پيمان شكنى اين كنيزك زيبا را بنگريد
در بعضى از تواريخ ديدم كه : هادى عباسى فريفته و دلباخته كنيزى بود بنام غادر و
غادر از زيباترين و اديب ترين زنان بوده و داراى طبعى لطيف و آوازه خوان ماهرى بود.
در حاليكه شبى هادى عباسى سرگرم آوازه خوانى و رقص او بود، آثار حزن و اندوه بر
او ظاهر شد، غادر گفت : چه شده اميرمؤ منان را ناراحت مى بينم ؟ گفت : هم اكنون به فكرم
رسيد كه من مى ميرم و برادرم هارون پس از من خليفه مى شود و تو پس از من با او خواهى
بود، همينطور كه با من هستى .
او در جواب گفت : خدا مرا پس از تو باقى نگذارد، و شروع كرد با او مهربانى كند كه
اين فكر و خيال را از سر او بيرون نمايد، هادى عباسى به او گفت : بايد قسم شديد
بخورى كه بعد از من هيچگاه با او خلوت نكنى ، كنيز هم قسم خورد و باز از او عهد و
پيمان محكمى گرفت و كنيز هم قبول كرد.
سپس رفت و فرستاد به سراغ هارون برادرش و او را قسم داد كه پس از او با غادر خلوت
نكند و از او هم عهد و پيمان شديد گرفت ، پس چند ماهى بيش نگذشت كه هادى عباسى مرد
و خلافت به هارون منتقل شد، هارون فرستاد به
دنبال كنيزك و دستور داد كه بيا و با من خلوت كن كنيز در جواب گفت : خليفه با اين همه
عهد و پيمان چه كار مى كند؟
هارون گفت : من كفاره قسم و عهد را از جانب خودم و تو داده ام .
سپس با او خلوت نمود، و محبت و عشق كنيزك در قلب عجيب رسوخ كرد بطورى كه ساعتى
بدون نمى توانست بگذراند.
پس در حاليكه شبى در دامن هارون به خواب رفته بود، باحالت ترس و لرز و وحشت از
خواب بيدار شد، هارون به او گفت : جانم به فدايت ترا چه شده ؟
كنيز گفت : در خواب ديدم كه برادرت هادى اين اشعار را سرود:
پس از اينكه من در قبر قرار گرفتم عهد مرا شكستى و فراموشم كردى و سوگند و
قسمى كه با من خوردى همه را شكستى و خود را بعقد برادرم (هارون ) در آوردى چه راست
گفت آنكه نام تو را غادر يعنى حيله گر و مكار نداشت ، گوارا نباشد تو را اين وصلت و
الفت جديد و زمانى زيادى بر تو اين خوشى و پيوند گوارا نخواهد بود و بزودى به
من ملحق مى شوى .
و گمان مى كنم كه من در امشب به او ملحق شوم پس هارون گفت : جانم بفدايت اين خواب
شيطانى است (خود را ناراحت مكن ) كنيز گفت نه ، چنين نيست و لرزه و اضطرابى به او
دست داد و جلوى او مانند مرغ پر و بال زد و مرد.(94)
چنين دوستى بايد به فرياد دوست برسد
نقل است : كه شخصى را يك شبى اتفاقى حاجت به خانه دوستى افتاد دوست را آواز داد، اما
چون صاحب خانه صداى يار خود شنيد و شناخت ، شمشيرى
حمايل خود كرده ، و كيسه زرى در دست و كنيز زيبائى در پشت سر، در خانه اش بگشود و
با او معانقه نمود رفيقش پرسيد كه كيسه زر و شمشير و كنيز بهر چيست ؟ گفت : با خود
فكر كردم كه دوست من بى وقت بدرخانه من آمده خالى از سه
حال نيست .
يا دشمنى با او آغاز خصومت كرده كه به حمايت من نيازمند است .
يا فقر و فاقه بر او غلبه كرده كه به زر محتاج است .
يا از تنهائى دلتنگ شده به مونسى مشتاق است .
و من هر سه را قبل از طلب حاضر ساختم كه به هر كدام اشاره نمايد از عهده برآيم .
(95)
لطيفه
دو مرد را به نزد يكى از حاكمان آوردند، در حق يكى از آنها گفتند: كه اين كافر است
حرفهاى كفر و زندقه بزبان مى آورد، و در خصوص ديگرى گفتند: كه علنا شراب مى
خورد و عربده مى كشد.
حاكم امر كرد كافر را بكشند و شراب خوار را حد بزنند، جلاد
اول شراب خوار را با خود برد كه حد بزند، آن مرد گفت : اى امير تو را بخدا قسم مى
دهم ديگرى را معين فرماييد كه به من حد بزند، من به اين شخص راضى نيستم ، امير با
تعجب گفت : براى تو چه فرقى مى كند كه اين حد بزند يا ديگرى ، شرابخوار گفت :
اين مرد بى شعور و بى حواس است ، عوض اينكه مرا حد بزند، مرا مى كشد، و كافر را
حد مى زند، امير از اين سخن خنده زياد كرده و از وى عفو نمود.(96)
فضيلت سوره والفجر
مرحوم مجلسى در جلد هفتم بحار چاپ قديم از حضرت امام صادق عليه السلام
نقل نموده : كه مضمونش اين است سوره والفجر را در نمازهاى واجب و مستحب خود بخوانيد،
به جهت اينكه آن سوره حضرت امام حسين عليه السلام است و به آن رغبت كنيد تا خدا شما
را رحمت كند.
اسامه عرض كرد: اين سوره چگونه مخصوص امام حسين عليه السلام شده امام صادق
فرمود: نمى شنوى قول خداى تعالى را: (( يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك
راضية مرضية ، فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى . ))
اى نفس مطمئنه ، برو به پيشگاه پروردگارت در حاليكه او از تو راضى است و تو از
او خشنود، پس داخل شو در ميان بندگان من و به بهشت من
داخل شو.
لذا امام حسين عليه السلام نفس مطمئنه است و راضى و مرضى خداوند است و اصحاب و
ياران آن حضرت از ياران حضرت محمد هستند كه خدا از آنها راضى است و اين سوره در
مورد امام حسين عليه السلام و شيعيان اوست و مخصوصا هر كه مداومت كند بر خواندن سوره
والفجر با حضرت امام حسين عليه السلام در بهشت محشور شود.(97)
خواب عجيب و صحيح
در كتاب راحة الروح مرحوم نهاوندى اعلى الله مقامه است : كه مرد عالمى در عالم رؤ يا
ديد كه با جماعتى به راهى با كمال شادى و فرح مى روند و در پشت سرشان مرد پيرو
دلگير و غمگين روان است ، از وى سبب حزن و غمش را پرسيد مرد جواب داد: كه خويشان و
همراهان كه از جلو مى روند كسانى هستند كه در دنيا براى آنها خيرات و صدقه ها و هديه
ها فرستادند، و مرا كسى ياد ننموده است ، عالم پرسيد مگر تو كسى را در دنيا ندارى كه
براى تو خيرات بفرستد، مرد جواب داد فرزندى دارم كه گازر است و در كنار فلان نهر
مشغول به پارچه شوئى است ، عالم از خواب بيدار شده ، هنگام صبح به كنار رود خانه
رفت و آن گازر را ديد جامه بر سنگ ميزند و مى گويد: ضيق است ، مرد عالم پرسيد چه
مى گوئى ؟ گازر جواب داد كه روزى من اهل و عيالم ضيق است ، مرد عالم گفت : براى
پدرت كه مرده است چيزى خيرات بده گازر گفت : از
مال دنيا هيچ ندارم ، عالم دوباره تكرار كرد، گازر در خشم آمد و سه كف آب از آن رودخانه
به كنار ريخت و گفت : اين هم خيرات پدرم ، ديگر چيزى ندارم ، چون شب شد باز عالم
همان ارواح را در خواب ديد، و آن مرد پير را در
كمال خوشحالى ملاحظه نمود، احوالش را پرسيد مرد گفت : آن سه كف آب كه فرزندم
خيرات من كرد مرا مرفه الحال نموده و مرا از ملال و ناراحتى خلاص كرد، خداوند روزى او
را وسيع گرداند، عالم گفت : آب كه چندان محل اعتناء نيست ، بخصوص آن آبى كه
فرزند تو در كنار نهر ريخت و گفت : اين براى خيرات پدرم ، زيرا كه آب را به حيوان
يا انسان تشنه اى كه نداد تا ثوابى داشته باشد بلكه همينطور به كنار رودخانه
ريخت ، جواب داد كه ماهى كوچكى از رودخانه جدا شده بود و نزديك به هلاكت بود كه با
آن سه كف ماهى داخل آب شد خداوند متعال به جهت خوبى پسر من مرا عفو نمود پس دعاى
خير در حق پسرش نمود و برفت چيزى نگذشت كه آن مرد گازر از جمله ثروتمندان
شد.(98)
چگونه خدا به فرياد اين بيچاره رسيد
نوشته اند تاجرى در عصر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله با
مال التجاره اش در صحرا مى رفت ، دزدى پيدا شد خواست تاجر را بكشد، تاجر استغاثه
نمود، كه مال التجاره را بگير و از قتل من بگذر، دزد گفت غير از
قتل چاره اى نيست ، حتما بايد تو را بكشم ، آن مرد بيچاره شروع كرد به تضرع و ناله
كردن كه لااقل مرا قدرى مهلت بده كه دو ركعت نماز بجاى آورم ، او را مهلت داد،
آن شخص پس از نماز دستها را بدرگاه خدا بلند نمود و اين دعا را كه دعاى مجرب و فرج
است خواند:
(( يا و دود يا و دود يا و دود يا ذاالعرش المجيد، يا فعالا لما تريد اسئلك بنور وجهك
الذى ملا اركان عرشك ، و بقدرتك التى قدرت بها على خلقك ، و برحمتك التى وسعت
كل شى ء يا مغيث اغثنى ، يا مغيث اغثنى .))
ملكى نازل شد و دزد را كشت ، و به تاجر گفت : من ملكى هستم از فرشتگان آسمان سوم ،
زمانى كه اولين بار گفتى (( ((يا مغيث اغثنى )) )) از درهاى آسمان قعقعه صدائى
بلند شد، درهاى آسمان گشوده شد، شرارى هم ظاهر گرديد، دفعه سوم كه گفتى : ((
((يا مغيث اغثنى )) )) جبرئيل آمد و گفت : كيست كه اين غمگين را خلاص كند؟ من جواب دادم
من حاضرم ، اى بنده خدا بدان هر كسى در وقت شدت و سختى اين دعا را بخواند همان
اجابت مى شود.(99)
ذكر (( يا قديم الاحسان )) او را نجات داد؟
ابو جعفر نيشابورى روايت كرده كه جوانى بود كه پيوسته مى گفت : (( ((يا قديم
الاحسان احسن الى با حسانك القديم )) ))
سبب اين ذكر را پرسيدند گفت : من پيش از اين مدتى لباس زن مى پوشيدم و با زنها در
مجالس عروسى و وليمه شركت مى كردم ، تا اينكه در مجلس عروسى اميرى حاضر بودم
، وقتى كه مجلس به پايان رسيد، خواستند اهل مجلس بيرون روند، خادم صدا زد مجلس را
ببنديد به جهت اينكه گوهر گرانبهائى مفقود شده بايد تمام
اهل مجلس را تفتيش نمائيم ، من از شنيدن اين واقعه به حالتى گرفتار شدم كه از بيان
آن عجزم ، شروع كردم به تفتيش اهل مجلس ، اشكار ديدم از وى به من الهام شد كه بگو:
(( ((يا قديم الاحسان احسن الى باحسانك القديم )). ))
اين ذكر را مكرر مى نمودم و عهد كردم كه اين حالت را به كلى ترك نمايم ، كمى ماند كه
به من برسند، ناگاه صدائى بلند شد كه به مردم متعرض نشويد كه گوهر گم شده
پيدا گرديد، من از شدت فرح و شادى چيزى نمانده بود كه بميرم ، لذا از آن موقعه اين
ذكر شريف را مداومت مى نمايم (100)
لطيفه
از فيلسوفى پرسيدند: كه فرق ما بين خنده و گريه چيست ؟ گفت : بينى ، پرسيدند
چطور؟ گفت براى اينكه گريه مربوط به چشم است و خنده مربوط به دهن است ، ميان
چشم و دهن فارق بينى است .
نتيجه مخالفت با هواى نفس
در كتاب فرج بعد الشدة حكايت ذيل را نقل نموده كه راهبى در بلاد مصر شهرت يافت كه
او صاحب مكاشفه است ، عالمى از علماى مسلمين خيال كرد كه اين راهب ، مسلمين را از دين اسلام
خارج مى كند پيش خود گفت خوب است او را بكشم كاردى را مسموم كرده آمد به در خانه راهب
، در را زد راهب گفت : كارد را بينداز، اى عالم مسلمين
داخل شو، آن عالم كارد را انداخت و داخل شد، و گفت : اى راهب اين نور مكاشفه از چه جهت به
تو ظاهر گشته ، راهب گفت : به خاطر مخالفت با هواى نفس ، عالم به او گفت : آيا اسلام
را قبول مى كنى ؟ راهب گفت : بلى ، (( اشهد ان لااله الاالله و ان محمدا
رسول الله )) عالم گفت : چه چيز تو را به مسلمانى وادار نمود؟ راهب گفت : اسلام را
بر نفس خودم عرضه كردم نفسم مخالفت كرد من هم با نفسم مخالفت كردم و اسلام را
قبول كردم چون من به اين مقام نرسيدم جز به مخالفت با نفسم .(101)
از رحمت خدا ماءيوس نشويد:
مالك بن دينار گويد: سفر حج رفتم ، جماعتى را در عرفات ديدم به خود گفتم : كاش
مى دانستم حج كدام يك از اينها مورد قبول است تا او را تهنيت بگويم و كدام يك مردود است
تا او را تسليت گويم ، در جواب ديدم گوينده اى مى گويد:
(( ((قد غفر الله للقوم اجمعين الا محمدبن هارون البلخى فقد رد الله عليه حجه ))
))
خداوند همه اين جماعت را به نعمت مغفرت عزيز گردانيد جز محمدبن هارون بلخى را كه حج
او مردود است ، زمانى كه صبح نمودم آمدم به نزديك اهالى خراسان و از ايشان
احوال محمدبن هارون بلخى را پرسيدم ، گفتند: آن مردى زاهد و عابد است او را در خرابه
هاى مكه بايد پيدا نمائى ، بعد از گردش زياد او را در خرابه اى ديدم در حاليكه دست
او در گردنش بسته و زنجير در پاهايش بود و او در حالت نماز بود، همين كه مرا ديد،
پرسيد تو كيستى ؟ گفتم : مالك بن دينار، گفت : خواب ديده اى ؟ گفتم : بلى گفت : هر
سال مردى صالح در خصوص من خواب مى بيند، گفتم : سبب امر چيست ؟ گفت : من شراب مى
خوردم ، در اول ماه رمضان شراب خوردم پس مادرم مرا نهى نمود و با من تندى مى كرد، من
در حال مستى مادرم را برداشته و به تنور انداختم پس از آنكه بهوش آمدم ، زنم به من
خبر داد كه تو چنين كار شنيعى انجام دادى ، من هم همان دستى را كه مرتكب اين كار زشت
شد بريدم و پايم را با زنجير بستم و هر سال حج انجام مى دهم ، و دعا و استغاثه مى
نمايم به اين نحو:
(( يا فارج الهم و يا كاشف الغم ، فرج همى و اكشف غمى و ارض عنى امى .))
اى برطرف كننده غم و اندوه ، برطرف كن غم و اندوه مرا و مادرم را از من راضى كن تا جرم
و تقصير من عفو نمايد،
همين قدر بدان كه بعد از عمل زشت از آنها دست كشيدم و بيست و شش نفر غلام و بيست و
شش كنيز آزاد نمودم .
مالك مى گويد: گفتم اى مرد نزديك بود كه با اين كار زشت و قبيح تمام روى زمين را
بسوزانى .
مالك مى گويد: همان شب حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه
فرمود: اى مالك مردم را از رحمت خداى متعال محروم نگردان ، دانسته باش كه خداى تعالى
به حال محمد بن هارون توجه نمود و دعاى او مستجاب فرمود و گناهانش را بخشيد.
او را خبر ده كه سه روز از روزهاى دنيا در ميان آتش مى ماند، خداوند
دل مادر او را به مايل مى كند و به ترحم مى آورد، و مادر او را
حلال مى كند، مادر و فرزند هر دو با هم داخل بهشت مى شوند.
مالك مى گويد: من آمدم و خواب خود را براى او
نقل كردم همينكه شنيد اين مژده را روح از بدنش جدا شد من او را
غسل داده و كفن نمودم و نماز خوانده و دفنش كردم .(102)
هر كس صورت مادر را ببوسد...
ابن عباس از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله
نقل مى كند كه : (( ((من قبل بين عينى امه كان له سترا من النار)) ))
هر كسى كه ميان دو چشم مادرش را ببوسد اين عملش سپر و مانعى مى گردد بين او و آتش
جهنم .
و در كتاب شرعة الاسلام آمده كه : (( ((من قبل رجلى امه فكانما
قبل عتبة الكعبه ))))
هر كسى پاى مادرش را ببوسد گويا آستانه كعبه را بوسيده (103)
اين هم نتيجه انفاق
در مصابيح القلوب است كه : زنى مشغول
تناول غذا بود كه فقيرى آمد و از آن سئوال نمود آن زن جز لقمه اى كه به دهان
گذاشته بود چيز ديگرى نداشت فورا لقمه را از دهان در آورد و به آن فقير داد زمانى
نگذشت كه حيوانى درنده اى آمد و طفل آن زن را به دهان خود گرفت و برد خداى تعالى
فرشته اى را فرستاد كه آن طفل را از دهان حيوان درنده گرفته به آن زن داد و گفت :
لقمه اى به لقمه اى كه به فقير دادى اين لقمه عوض آن است .(104)
رحم به سگ باعث نجاتش شد
روايت شده كه در ميان بنى اسرائيل مردى بود بد
عمل كه از فسق و فجور هيچ دست بر نمى داشت ، همينكه بنى
اسرائيل جسد مرد را به چاه انداختند خداوند تبارك و تعالى به پيغمبر آن جماعت امر
فرمود كه او را از چاه در آورده و غسل دهد و به احترام دفن كند، پيغمبر اطاعت نموده بعد از
انجام فرمان به خداوند عرض كرد: خدايا به چه عملى ، اين احترام را براى او
قائل شدى ، خطاب آمد روزى اين شخص سگ كورى را ديد كه زبانش از عطش بيرون آمده
بر او رحم كرد و عمامه خود را از سر برداشته با آب چاهى خيس كرده آن سگ را سيراب
نمود، من از وى عفو كردم (105)
بشارت به ريش سفيدان
حضرت رسول (ص ) فرمود: (( الشيب اول منازل الموت ، )) سفيدى موى ريش اولين
منزل مرگ است .و نيز فرمود: كسيكه محاسن او در اسلام سفيد شد ((
يقول الله مرحبا بعبدى )) خداوند مى فرمايد: آفرين به بنده من اين رحم و لطفى كه
خداى تعالى در حق بنده خود مى فرمايد در خصوص كسى است كه يك موى سفيد در محاسن
او ظاهر شود (( يقول الله عزو جل قد وهبت سواد صحيفتك لبياض شيبتك )) يعنى
سياهى دفتر اعمال تو را به سفيدى موى و محاسنت بخشيدم .(106)
باز مژده به ريش سفيدان
از پيامبر اسلام نقل شده كه : اولين شخصى كه در محاسن او سفيدى پيدا شد حضرت
ابراهيم (ع ) بود، آن جناب عرض كرد خدايا اين چه علامتى است كه در من پيدا شده خطاب
رسيد: اين لباس وقار و نور اسلام است ، قسم به عزت و
جلال خودم اين لباس را نمى پوشانم به تن كسى كه شهادت مى دهد بوحدانيت من و به
بى شريكى من جز اينكه حيا مى كنم و خجالت مى كشم كه روز قيامت براى او ترازوى
عدل بر پا كنم و ديوان عمل او را فاش كنم و يا اينكه او را به آتش دوزخم عذاب كنم ،
حضرت ابراهيم عليه السلام عرض كرد خدايا وقار مرا زياد كن دعايش مستجاب شد و
فورا تمام موهاى سر مباركش و محاسنش سفيد گرديد.
شعر
روزى يكروزه از يزدان گرفتن سهل نيست |
مى دهد روزى ولى از عمر روزى مى برد |
لطيفه
مبرد گويد: روزى به دارالمجانين (تيمارستان ) رفتم ، ديوانه اى ديدم و روبروى او
ايستادم و زبانم را از دهان خود بسوى او بيرون كردم ، روى از من برگردانيد بسوى
ديگر، من هم به آنطرف رفته و همين كار را تكرار نمودم ، تا اينكه اوقاتش تلخ شده ،
آنگاه روبه آسمان كرده و گفت : خدايا به بين كدام كس را رها كرده و چه كس را بزنجير
بسته اند.(107)
لطيفه
گويند: سلطان هند از شخصى پرسيد: كه بى عقلترين مردم در اين شهر كيست ؟ او گفت :
در كتابى ديدم آن كسى است كه نامش تختى و ريشش دراز و معلم
اطفال مى باشد پادشاه گفت : در اين شهر جستجو كن شايد كسى را پيدا كنى كه جامع اين
صفات باشد تا او را امتحان كنم كه نوشته كتاب صحيح است يا نه ؟ آن مرد پس از
تفحص زياد شخص معهود را پيدا كرد، و به مجلس سلطان احضار كرده موقعيكه سايرين
هم حاضر بودند، اين شخص بر روى يك صندلى نشست كه از چوب خيزران و مشبك و
سوراخ سوراخ بود همينكه نشست با زحمت زياد يكى از بيضتين خود را
داخل سوراخ آن صندلى كرد و به داخل كردن بيضه ديگرش هم سعى مى كرد و با اين
وضع روى صندلى نشسته بود و توان بلند شدن نداشت در اين وقت خبر ورود پادشاه
رسيد، حاضرين تمام قيام نموده ، غلام اين شخص را نهيب زد كه برخيزد، وقتى كه بپا
ايستاد صندلى را نيز با دو دست در عقبش نگاه داشته بود، پادشاه متعجبانه نظر مى كرد،
ناگاه بيضه او را ديد كه از سوراخ بيرون شده ، پس از خنده زياد گفت : به زحمت
راضى نشده خودش امتحان داد.(108)
برادران دينى خود را با دو خصلت آزمايش كنيد
عن مفضل بن عمر و يونس بن ظبيان قالا: (( قال ابوعبدالله عليه السلام : اختبروا
اخوانكم بحصلتين ، فان كانتا فيهم و الا فاعرب ثم اعرب محافظته على الصلوات فى
مواقيتها، و البر بالاخوان فى العسر و اليسر.(109) ))
مفضل بن عمر و يونس بن ظبيان گويند: حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: برادران
(دينى ) خود را با دو خصلت امتحان كنيد پس اگر آن دو خصلت در آن ها بود كه خوب ، و
گر نه از آنها دور شويد دور شويد.
1 - مواظبت نمودن او بر نمازهايش در (اول ) وقت آن .
2 - نيكى و احساس نمودن به برادران (خود) در سختى و آسانى .
در مذمت و بدى غيبت و سخن چينى
از چيزهائى كه باعث عذاب آخرت ، و بدختى و ذلت انسان در دنيا مى گردد. غيبت و
بدگوئى است و خدا آن را ناپسند و حرام و از گناهان كبيره مى داند.
زيرا در قرآن مجيد مى فرمايد: (( و لايغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان
ياكل اخيه ميتا فكرهتموه .))
بعضى از شما غيبت و بدگوئى بعض ديگر را نكنيد، آيا يكى از شما دوست دارند كه
گوشت مرده برادر (دينى ) خود را بخور شما (مسلما) بدتان مى آيد.
در اين آيه خداى متعال مبالغه بسيار در نهى نموده و غيبت و بدگوئى پشت سر مؤ منان را
تشبيه به خوردن گوشت ميته مسلمان نموده است بلكه امام صادق عليه السلام فرمود:
(( ان المغتاب لمسلم بما فيه خارج عن ولاية رب العالمين ،
داخل فى ولاية الشياطين .))
كسى كه پشت سر مسلمان غيبت كند به آنچه كه در اوست از ولايت پروردگار عالم خارج
شده و در ولايت شيطان داخل گرديده است .
و پيامبر اكرم (ص ) فرمود:
(( من اغتاب مسلما او مسلمة لم يقبل الله صلوته و صيامه اربعين يوما و ليلة الا ان يغفر
له صاحبه . ))
كسى كه پشت سر مرد و زن مسلمان بدگوئى و غيبت كند خداى
متعال نماز او و روزه اش را تا چهل شبانه روز
قبول نكند، مگر اينكه فردى را كه غيبتش را كرده ، او را ببخشد و راضيش گرداند.
باز پيامبر(ص ) فرمود:
(( اياكم و الغيبة فانها اشد من الزنا فان الرجل يزنى و يتوب ، فيتوب الله عليه ،
و ان صاحب الغيبة لا يغفر له حتى يغفر له صاحبها.))
از غيبت و بدگوئى پشت سر ديگران بپرهيزيد، زيرا غيبت حكمش از زنا شديدتر است
چون فردى كه زنا مى كند (پشيمان شده ) توبه مى كند پس خداوند
متعال توبه او را مى پذيرد، اما غيبت كننده را خدا نمى بخشد تا غيبت شده را از خود راضى
سازد و غيبت شده او را ببخشد.
و زنا كننده فقط خود را اذيت مى كند ولى غيبت كننده علاوه بر خودش مردم را هم آزار مى دهد
و چه بسا سبب قتل و هتك عرض و از بين رفتن
مال مى شود و يا باعث جدائى خانواده اى مى شود و اين ها همان فتنه اى است كه خداى
متعال فرموده : (( الفتنة اشد من القتل )) يعنى فتنه از آدم كشى سخت تر و بدتر
است بلكه غيبت كننده مشمول آيه هم مى شود: ((
ويل لكل همزة لمزة واى بر هر دو به همزن و سخن چين و خورنده گوشت مردم .
و در كتاب ارشاد شيخ مفيد است كه حضرت رسول (ص ) فرمود: چون شب معراج به آسمان
رفتم بر گروهى گذشتم كه صورت خود را با ناخن هاى خود مى خراشيدند از
جبرييل درباره آنها سوال كردم : (( فقال : هؤ لاء الذين يغتابون الناس ))
جبرئيل فرمود: اينها كسانى هستند كه غيبت مردم را مى كردند.
و نيز حضرت رسول (ص ) در ضمن خطبه اى پس از آنكه ربا و خطر آن را متذكر شده و
فرمود: يك درهم از ربا كه به انسان مى رسد از هفتاد زنا با محرم گناهش عظيم تر است
(( و اعظم من ذلك عرض المسلم )) و گناه بزرگتر از ربا عرض و آبروى مسلمانى را
بردن است .
و باز حضرت رسول (ص ) فرمود:
(( من اغتاب امرء مسلما بطل او نقض وضوئه ، و جاء يوم القيامة و يخرج من فيه رائحة
الجيفة يتاءذى به اهل الموقف . ))
كسى كه غيبت شخص مسلمانى را بكند وضويش
باطل مى شود، و روز قيامت به محشر وارد مى شود در حاليكه از دهانش بوى گندى خارج
مى شود كه اهل محشر را آزار مى دهد.
و باز مى فرمايد:
(( من اغتاب مسلما فى شهر رمضان لم يوجر على صيامه . ))
كسى كه در ماه رمضان غيبت مسلمانى را بكند روزه اش هيچ پاداشى ندارد.
از امام صادق نقل شده كه فرمود:
(( الغيبة حرام على كل مسلم ، و انها لتاكل الحسنات ، كما
تاكل النار الحطب . ))
غيبت و بدگوئى پشت سر هم مسلمانى حرام است ، و كارهاى خوب انسان را مى خورد
همچنانكه آتش هيزم را مى خورد.
باز از امام صادق است كه فرمود:
(( لا تغتابوا المسلمين و لا تتبعوا عوراتهم فان من تتبع عورة اخيه ، تتبع الله عورته ،
الى ان يفضحه الله فى جوف بينه .))
بدگوئى از مسلمانان نكنيد و كارهاى زشت آنان را ملاء و آشكار نسازيد، زيرا هر كه به
دنبال عيب جوئى از برادر مسلمانش رفت خدا هم
بدنبال عيب جوئى ميرود تا اينكه او را در وسط خانه اش رسوا سازد.
و نيز آن حضرت فرمود:
(( رب عبد لم ير يوم القيامة شيئا من الحسانات ،
فيقول : يا رب اين حسناتى ؟ فيقال : فى جوابه ، ان ربك
لايضل و لاينسى ، ذهب عملك باغتياب الناس ، و
رجل راى فى كتاب عمله حسنات كثيرة ، فيقول : يا رب من اين هذه ؟
فيقال له : فلان اغتابك فهذه حسناته اعطاها الله اليك .))
چه بسا بنده اى كه در روز قيامت هيچ چيز كارهاى خوب را در نامه عملش نبيند، پس گويد:
پرودگارم كارهاى خوبم كجاست ؟ در جوابش گفته شود، همانا پروردگارت نه چيزى
بر او گم شود و نه فراموش كند بلكه كارها (ى خوبت ) به علت غيبت كردن مردم از بين
رفت ، و شخصى در نامه عملش حسنات زيادى را مى بيند پس مى گويد: پروردگارا اين
اعمال كجا بوده گفته مى شود كه فلانى غيبت تو را كرد پس اين حسنات و كارهاى خوب
اوست كه خدا به تو داده است .
و از پيامبر است كه فرمود:
(( ما عمر مجلس بالغيبة الا خرب ، فنزهوا اسماعكم عن استماع الغيبة فان
القائل و المستمع شريكان فى الاثم .))
هيچ مجلسى به غيبت آباد نگردد جز اينكه خراب شود پس پاك كنيد گوشهاى خود را از
شنيدن غيبت زيرا گوينده و شنونده در گناه شريكند.
(( و عن على عليه السلام السامع للغيبة احد المغتابين .))
از حضرت على عليه السلام نقل شده كه شنونده غيبت يكى از غيبت كنندگان است .
(( و قال (ع ) لايكب الناس على وجوههم فى النار الا حصائد السنتهم .))
حضرت فرمود: مردم را بر صورتشان به آتش نمى افكند مگر درو شده هاى زبانشان .
(( و عنه (ص ) من اغتاب مومنا بما فيه لم يجمع الله بينهما فى الجنة ابدا، و من اغتاب
مومنا بما ليس فيه فقد انقطعت العصمة بينهما و كان المغتاب فى النار خالدا فيها.))
و از آن حضرت نقل
شده : آنكس كه مؤ منى را به آنچه كه در اوست غيبت كند بين آن دو بهشت هرگز جمع نشود،
و آنكه پشت سر مؤ منى غيبت كند به آن چه در او نيست عصمت بين آن دو قطع مى شود و غيبت
كننده هميشه در آتش باشد.
(( و عن نوف البكالى ، قال : اتيت عليا(ع ) و هو فى رحبة مسجد الكوفة فقلت :
السلام عليك يا اميرالمؤ منين ، فقال و عليك السلام ، فقلت : عظنى يا سيدى
فقال يا نوف احسن يحسن اليك ، فقلت : زدنى ، يا اميرالمؤ منين
فقال : ارحم ، ترحم ، فقلت زدنى يا اباالحسن ،
قال قل خيرا تذكر بخير فقلت زدنى قال اجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النار.
ثم قال : يا نوف ، كذب من زعم انه و لد من حلال و هو يبغضنى ، و يبغض الائمة من ولدى
و كذب من زعم انه ولد من حلال و هو يحب الزنا، و كذب من زعم انه يعرف الله و هو مجترء
على معاصى الله فى كل يوم و ليلة .
از نوف بكالى نقل شده كه گفت بر حضرت على عليه السلام در مسجد كوفه وارد شدم
پس گفتم : سلام بر تو اى اميرمؤ منان ، حضرت فرمود: و بر تو باد سلام ، گفتم : مرا
موعظه بفرمائيد اى اميرالمؤ منين ، حضرت فرمود: رحم كن تا به تو رحم شود، باز گفتم
: اضافه بفرمائيد اى ابا الحسن ، فرمود: حرف خوب بزن ، تا خوبى يادت كنند، پس
گفتم باز بفرمائيد، فرمود: از غيبت پرهيز كن كه غيبت خورش سگان آتش است پس فرمود:
اى نوف دروغ گفته كسيكه خيال مى كند از حلال متولد و
حال آنكه مرا دشمن دارد و امامان از فرزندان مرا دشمن دارد و دروغ گفته كسى مى كند خدا
مى شناسد و حال آنكه او جرئت بر گناهان دارد در هر روز و شب .
(( و فى وصية لابى ذر، يا اباذر من ذب عن اخيه المسلم الغيبة ، كان حقا على الله ان
يعتقه من النار، يا اباذر من اغتيب عنده اخوه المسلم ، و هو يستطيع نصره ، خذله الله فى
الدنيا و الاخرة .))
و پيامبر به ابوذر وصيت كرد: كه اى اباذر آنكه از برادر مسلمانش (در مجلس ) غيبت دفاع
كند، حق است بر خدا كه او را از آتش رها سازد، اى اباذر آنكه در نزد او از برادر مسلمانش
غيبت شود و او قدرت بر دفاع از او و ياريش را داشته باشد (و ياريش نكند) خدا او را در
دنيا و آخرت خوار و رسوا مى سازد.(110)
اخلاص در نيت و عمل
شيخ عارف جمال الدين احمدبن فهد حلى در كتاب ((عدة الداعى )) از معاذبن
جبل روايت كرده است كه به اتفاق رسول خدا صلى الله عليه و آله بر مركب سوار بوديم
عرضه داشتم با رسول الله پدر و مادرم به فدايت ، حديثى براى من بازگو، در همان
حال كه راه مى پيموديم حضرتش نظرى به آسمان افكند و گفت :
(( احدثك ما لا حدث نبى امته ان ، حفظته نفعك عيشك و ان سمعته و لم تحفظه انقطعت حجتك
عندالله .
ثم قال : ان الله خلق سبعة املاك قبل ان يخلق السماوات
فجعل فى كل سماء ملكا قد جللها بعظمته .
وجعل على كل باب من ابواب السماوات ملكا بوابا، فتكتب الحفظة
عمل العبد من حين يصبح الى حين يمسى ثم ترفع الحفظة بعمله ، و له نور كنور الشمس
حتى اذا بلغ السماء الدنيا فتزكيه و تكثره فيقول الملك .
قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه انا ملك الغيبة ، فمن اغتاب لا ادع عمله يجاوزنى
الى غيرى امرنى بذلك ربى .
قال : ثم قال : ثم تجى ء الحفظة من العبد و معهم
عمل صالح فيمر به فتزكيه و تكثره حتى يبلغ السماء الثانية ،
فيقول الملك الذى فى السماءالثانية : قفوا و اضربوا بهذا
العمل وجه صاحبه انا اراد بهذا عرض الدنيا، انا صاحب الدنيا لا ادع يجاوزنى الى غيرى
.
قال ، ثم تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجا بصدقته و صلوته ، فتعجب به الحفظة و
تجاوزه الى السماء الثالثة فيقول الملك قفوا و اضربوا بهذا
العمل وجه صاحبه و ظهره ، انا الملك صاحب الكبر.
انه عمل و تكبر عمل الناس فى مجالسهم ، امرنى ربى ان لا ادع عمله يجاوزنى الى غيرى
.
و قال و تصعد الحفظة بعمل العبد يزهركا لكوكب الدرى فى السماء له دوى بالتسبيح و
الصوم و الحج فيمر به الى السماء الرابعة
فيقول لهم الملك قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و بطنه انا ملك العجب ، انه كان
يعجب بنفسه ، انه عمل و ادخل نفسه العجب ، امرنى ربى ان لا ادع عمله يجاوزنى الى غيرى
.
قال : و تصعد الحفظة بعمل العبد كالعروس المزفوفة الى اهلها و تمر به الى ملك
السماء الخامسة بالجهاد و الصلوة ما بين الصلوتين ولذلك
العمل رنين كرنين الابل ، عليه ضوء كضوء الشمس
فيقول الملك :
قفوا انا ملك الحسد و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و احملوه على عاتقه انه كان يحسد
من يعلم او يعمل لله بطاعته و اذا راى لاحد فضل فى
العمل و العبادة حسده و وقع فيه فيحمل عى عائقه و يلعنه عمله .
قال : و تصعد الحفظة بعمل العبدمن الصلوة و الزكاة و الحج و العمرة فيجاوز به الى
السماء السادسة فيقول الملك : قفوا انا صاحب الرحمة ، اضربوا بهذا
العمل وجه صاحبه و اطمسوا عينيه لان صاحبه لم يرحم شيئا اذا اصاب عبدامن عباد الله ذنبا
للآخرة او ضرا فى الدنيا شمت به امرنى ربى ان لاادع عمله يجاوزنى الى غيرى .
قال : و تصعد الحفظة بعمل العبد بفقه و اجتهاد و ورع و له صورة كالرعد وضوء كضوء
البرق و معه ثلاث آلاف ملك فتمر به الى ملك السماء السابعة
فيقول الملك :
قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه انا ملك الحجاب احجب احجب عملا ليس لله انما اراد
رفعته عندا القواد و ذكرا فى فى المجالس و صيتا فى المدائن امرنى ان لا ادع عمله
يجاوزنى الى غيرى ما لم يكن لله خالصا.
قال : و تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجابه من صلوة و زكوة و صيام و حج و عمرة و خلق
حسن و صمت و ذكر كثير تشيعه الملائكة السموات و الملائكة السبعة بجماعتهم فيطئون
الحجب كلها حتى يقوم بين يديه سبحانه ، فيشهدوا له
بعمل و دعاء فيقول انتم حفظة عمل عبدى و انا رقيب على ما فى نفسه ، انه لم يردنى بهذا
العمل ، عليه لعنتى ، فيقول الملائكة عليه لعنتك و لعنتنا.
قال : ثم بكى المعاذ قال : قلت يا رسول الله ما
اعمل ؟
قال : اقتدا بنبيك يا معاذ، فى اليقين ، قال : قلت ، انت ،
رسول الله و انا معاذ.
قال : و ان كان فى عملك تقصير يا معاذ، فاقطع لسانك عن اخوانك ، و عن حملة القران و
ليكن ذنوبك عليك لا تحملها على اخوانك و عن حملة القرآن .
و ليكن ذنوبك عليك لا تحملها على اخوانك ، و لا تزك نفسك بتذميم اخوانك ، و لا ترفع
نفسك بوضع اخوانك ، و لاترائى بعملك .
و لا تدخل من الدنيا فى الاخرة و لاتفحش فى مجلسك لكى يحذروك بسوء خلقك .
و لاتناج مع رجل و انت مع اخرى ، و لا تتعظم على الناس ، فتقطع عنك خيرات الدنيا، و
لاتمزق الناس ، فتمزقوك كلاب اهل النار، قال الله تعالى : ((و الناشطات نشطا))
افتدرى ما الناشطا؟ كلاب اهل النار تنشط اللحم و العظم قلت : و من يطيق هذه
الخصال ؟
قال : يا معاذ، اما انه يسير على من يسره الله عليه
قال و ما راءيت انا معاذا يكثر تلاوة القرآن كما يكثر تلاوة هذا الحديث .))
براى تو حديثى گويم كه هيچ پيامبرى براى امتش چنين حديثى نگفته باشد، كه اگر آن
را حفظ كردى (و به كار بردى ) زندگى برايت مفيد و پر منفعت خواهد بود، و اگر
شنيدى و حفظش نكردى ، در پيشگاه خدا (در روز قيامت ) حجتى ندارى ، سپس فرمود، همانا
خداوند هفت (دسته ) از ملائكه را آفريد پيش از اينكه آسمانها را خلق نمايد، سپس در هر
آسمانى ملك و فرشته اى نهاد، كه آن را به عظمتش
تجليل كند، و بر هر درى از درهاى آسمانها فرشته نگهبانى را قرار داد، پس اين
فرشتگان نگهبان عمل بنده را از هنگام صبح تا شب (كه به رختخواب رود) مى نويسند،
آنگاه اين فرشتگان نگهبان عمل بنده را به بالا مى برد، و براى اين
عمل نورى است مانند نور خورشيد تا به آسمان دنيا مى رسد، پس تا اين فرشتگان
خواستند آن عمل را پاك و پاكيزه گردانند و تكثيرش كنند، فرشته نگهبان او گويد:
بايستيد و اين عمل را به صورت صاحبش بزنيد، من فرشته غيبت هستم ، پس آنكه غيبت
كند، نمى گذارم عملش به غير از من تجاوز كند و اجازه نخواهم داد اين
عمل بالا رود، اين دستور پروردگار من است .
راوى گويد: سپس حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بار ديگر كه فرشتگان
عمل صالح ديگرى را با خود به آسمان دوم بالا برند، باز ملك آن آسمان دستور توقف
دهد و گويد اين عمل را به صورت صاحبش بزنيد كه اين آدمى از كار
عمل خود تنها به دنيا چشم داشته و من صاحب دنيا هستم و اجازه نخواهم داد چنين عملى را از
اينجا بالا برند.
فرشتگان بار ديگر عمل نيك بنده اى را كه از صدقه و نماز خود مسرور و شادمان است ،
تا آسمان سوم بالا مى برند ناگهان ملك سومين آسمان بانگ بردارد بايستيد و اين
عمل را به صورت و پشت صاحبش كوبيد كه من ملك كبر و تكبر هستم اين بنده از
عمل خود به كبر و تكبر افتاده تت ، و در محافل به آن فخر و تكبر فروخته تت ،
پروردگارم فرمان داده تت كه عملى از اين گونه را اجازه عبور از خويش ندهم .
باز فرشتگان ، عمل بنده لاى را كه همچون ستاره اى در آسمان مى درخشد با خود صعود
دهند، اين زمزمه تسبيح حق و روزه و حج داشته تت ولى چون به چهارمين آسمان رسند، ملك
آن آسمان گويد: بايستيد و اين عمل را بر پيكر صاحبش بكوبيد كه من فرشته عجب و
خود پسندى هستم ، اين بنده به خود عجب ورزيده و از
عمل خودش خوشش آمده ، پروردگار به من دستور داده تا به اينگونه
اعمال اجازه پرواز ندهم .
اين مرتبه فرشتگان عملى به زيبائى عروس حجله ، با خود به آسمانها با برند صاحب
اين عمل جهاد نموده و در ميان نمازهاى فريضه ، نافله به جاى آورده و عملش هم چون
شترى صيحه مى كشد و روشنائى و نور از آن چون خورشيد مى تابد تا آنكه به آسمان
پنجم رسد اما باز هم ملك آن آسمان فرمان دهد: توقف كنيد و اين
عمل را به صاحبش برگردانيد و به گردنش ببنديد كه من ملك حسد هستم و اين بنده به
حسادت گرفتار تت و از ديدن هر كس كه عملى يا علمى در اطاعن حق تعالى دارد، به حسد
مى افتد و چشم ديدار كسى را كه از وى در علم و عبادت برتر است ندارد و در حق او سخن
ناروا مى گويد.
خلاصه آن عمل برگردن عامل آن بار مى شود و آن
اعمال و عبادات او را لعنت و نفرين كنند.
بار ديگر فرشتگان ، نماز و زكات و حج و عمره بنده اى را تا به آسمان ششم فرا مى
برند، اما باز ملك آن آسمان ندا دهد كه : توقف كنيد من فرشنه رحمت هستم ، اين
عمل را به صورت صاحبش بكوبيد و نور از ديدگانش باز گيريد كه اين بنده را به
مردمان ترجمى نيست و چون كسى به گناهى گرفتار آيد و يا به سختى و مصيبتى در
دنيا مبتلا شود، زبان به شماتت و سرزنش او گشايد، پروردگار من دستور داده است ،
اعمال چنين مردمان را نگذارم كه از من عبور دهند.
باز هم فرشتگان نگهبان ، جهد و كوشش در طريق عبادت و ورع و پارسائى بنده اى را
كه چون رعد مى غرد و چون برق مى جهد و نور مى بخشد و با آن ، سه هزار فرشته
همراهى مى كنند، تا به آسمان هفتم بالا مى برند، ولى ، ناگهان فرشته آن آسمان
فرمان مى دهد: توقف كنيد و اين عمل را بر چهره صاحبش بكوبيد من فرشته حجاب هستم و
از آن اعمال كه محض پروردگار نباشد ممانعت خواهم كرد، اين بنده از
اعمال خود، رفعت منزلت خويش نزد بزرگان مى طلبيده و مى خواسته است كه نامش را در
محافل باز گويند و در شهرها معروف و مشهور گردد، خداى من امر فرموده تا
اعمال و عبادتى را كه محض پروردگار نباشد، اجازه صعود ندهم .
و بالاخره فرشتگان ، نماز و روزه و حج و عمره خلق و سكوت و ذكر فراوان بنده اى را
كه به اعمال خود شادمان است و با آن همه فرشتگان آسمان ها و ملائكه هفتگانه همراهند
صعود دهند و پرده ها را يك به يك از پيش بردارند و در برابر حقتعالى قرار دهند و به
عمل عبادت او گواهى دهند، اما خداوند عزوجل فرمايد: اى فرشتگان ، شما حفظه و نگبانان
اعمال بندگان من هستيد و من خود، مراقب آنچه در باطن و قلب آنان مى گذرد، مى باشم ،
اين بنده در عبادت خود خالص نبوده و آن را به خاطر من انجام نداده است ، لعنت من بر او
باد فرشتگان نيز او را نفرين و لعنت كنند. از گفتار پيامبر، معاذبه گريه و زارى افتاد
و گفت : اى رسول خدا پس من را چاره چيست ؟ و چه بايد بكنم ؟ فرمود: اى معاذ، در يقين و
اعتماد به پيامبر خود اقتدا و از او پيروى كن ، گفتم : شما پيامبر خدا هستيد و من معاذ هستم
فرمود: اى معاذ اگر در عمل خود تقصير و كوتاهى مى بينى پس دست كم زبان خويش را
از برادران خود و از حاملين قرآن دور بدار و گناهان خود را، خود به گردن بگير و بر
دوش ديگران ميفكن و با مذمت و بدگوئى نسبت به آنان در صدد تحسين و تنزيه خويشتن
مباش و با فرو افكندن ايشان ، پاى منزلت و رفعت خويش را استوار نكن ، هرگز در
اعمال خود ريا و خود نمائى نكن و دنيا را در آخرت خود راه مده و در
محفل خود، زبان به دشنام ديگران باز نكن ، تا از گرد تو پراكنده نگردند و در حضور
يكى با ديگرى نجوا گونه سخن آغاز مكن و خود را به باد طعنه مگير و زبان از نيش زدن
ايشان باز دار تا گرفتار لعن و گزيدن سگان
اهل جهنم نگردى ؛ خداوند متعال مى فرمايد: (( ((و الناشطات نشطا)) )) مى دانى كه
ناشطات چيست ؟ اين همان سگان اهل جهنم هستند كه گوشت و استخوان را مى گزند و مى
جوند. گفتم : يا رسوا الله كيست كه بتواند اين
خصال را در خود جمع سازد؟ فرمود: اى معاذ اگر خدا بخواهد آن را براى بنده خود آسان
مى كند و آنگاه كه مشيت حق باشد ديگر چه اهميتى خواهد داشت .
راوى گفت : معاذ را پس از اين واقعه مى ديدم كه بيش از آنچه به تلاوت قرآن بپردازد
به تلاوت اين حديث مشغول مى باشد.(111)