next page

fehrest page

back page

وضوى على عليه السلام 
ما ادعا مى كنيم كه شيعه على هستيم . شيعه على كه با اسم نمى شود برادر! آن كسى كه وضوى على را شرح داده است مى گويد: على ابن ابى طالب آمد و وضو بگيرد. تا دست به آب برد (آن استحباب اولى كه انسان دستش ‍ را مى شويد) گفت :بسم الله و بالله ، اللهم اجعنى من التوابين و اجعلنى من المتطهرين به نام تو و به تو، خدايا مرا از توبه كاران قرار بده ، مرا از پاكيزگان قرار بده ! در دو شب گذشته راجع به توبه بحث كردم و گفتم توبه يعنى پاكيزه كردن خود. على عليه السلام وقتى سراغ آب مى رود، چون آب مرز طهارت است به ياد توبه مى افتد. دستش را كه تميز مى كند، به ياد پاكيزه كردن روح خودش مى افتد. و به ما مى گويد وقتى با اين آب ، به اين طهور، با اين ماده اى كه خدا آن را وسيله پاكيزگى قرار داده است مواجه مى شوى ، وقتى سراغ اين ماده مى روى ، چشمت به آن مى افتد و دستت را با آن مى شويى و پاكيزه مى كنى ، بفهم كه يك پاكيزگى ديگرى هم هست و يك آب ديگرى هم هست كه آن پاكيزگى ، پاكيزگى روح است و آن آب ، آب توبه است . آن شخص مى گويد على عليه السلام دستهايش را كه شست ، روى صورتش آب ريخت و گفت : الهم بيض وجهى يوم تسود فيه الوجوه و لا تسود وجهى يوم تبيض فيه الوجوه . صورت را دارد مى شويد و بر حسب ظاهر نورانى مى كند. وقتى كه صورتش را با آب مى شويد براق مى شود ولى على كه به اين قناعت نمى كند، اسلام هم به اين قناعت نمى كند. اين خوب است و بايد هم باشد اما بايد توام با يك پاكيزگى ديگر، با يك نورانيت ديگر، با يك سفيدى چهره ديگر باشد. فرمود خدايا! چهره مرا سفيد گردان آنجا كه چهره هاى تيره و سياه مى شود (قيامت ) خدايا! آنجا كه چهره هايى سفيد مى شود چهره مرا سياه مكن ، مرا روسفيد گردان . آنجا كه افراد، روسياه و يا روسفيد مى شوند ، مرا روسياه مكن . بعد روى دست راستش آب ريخت و گفت : اللهم اعطنى كتابى بيمينى و الخلد فى الجنان بيسارى و حاسبنى حسابا يسيرا پروردگارا! در قيامت نامه عمل مرا به دست راستم بده (چون نامه عمل سعادتمندها به دست راست شان داده مى شود) خدايا! در آنجا از من آسان حساب بكش (به ياد حساب آخرت مى افتد). بعد روى دست چپش آب ريخت و گفت : اللهم لا تعطنى كتابى بشمالى و لا من وراء ظهرى و لا تجعلها مغلولة الى عنقى و اعوذبك من مقطعات النيران پروردگارا! نامه عمل مرا به دست چپم مده و نيز آن را از پشت سر به من مده (نامه عمل عده اى از پشت سر به آنها مى دهند نه از پيش رو كه آن هم رمزى دارد). خدايا! اين دست مرا مغلول و غل شده در گردنم قرار مده . خدايا! از قطعات آتش جهنم به تو پناه مى برم . مى گويد بعد ديدم مسح سر كشيد و گفت : اللهم غشنى برحمتك و بركاتك خدايا! مرا به رحمت و بركات خودت غرق كن . مسح پا را كشيد و گفت : اللهم ثبت قدمى على الصراط يوم تزل فيه الاقدام خدايا! اين دو پاى مرا به صراط ثابت بدار و ملغزان ، آن روزى كه قدمها مى لغزد اجعل سعيى فيما يرضيك عنى (102) خدايا! عمل وسعى مرا، روش و حركت مرا در راهى قرار بده كه رضاى تو در آن است . وضويى كه اينقدر با خواست و خواهش و توجه توام باشد، يك جور قبول مى شود و وضويى كه ما مى گيريم جور ديگر.
پس نماز را نبايد استخفاف كرد، نبايد سبك شمرد. نبايد انسان كوشش كند كه در نماز فقط به واجباتش قناعت كند و بگويد برويم ببينيم فتواى مرجع تقليد چيست ؛ آيا مى گويد سه تا سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله اكبر بايد گفت يا يكى هم كافى است ؟ مجتهد بايد فتوايش را بگويد. مجتهد مى گويد يكى هم كافى است ، احتياط مستحبى اين است كه سه تا گفته شود. ديگر ما نبايد بگوييم حالا كه گفته اند يكى كافى است ، ما هم يكى بيشتر نمى خوانيم . اين فراز از نماز است . ما بايد طورى باشيم كه وقتى هم مجتهد به ما مى گويد يكى واجب است و دو تاى ديگر مستحب ، بگوييم ما مغتنم مى شماريم و آن دو تاى ديگر را هم مى گوييم .
سبك شمردن ساير عبادات  
روزه را هم بيايد استخفاف كرد، سبك شمرد. بعضى روزه را به شكلى مى گيرند (حالا اين شوخى است كه من مى كنم ) كه - العياذبالله - اگر من به جاى خدا بودم اصلا اين روزه اينها را قبول نمى كردم . من افرادى را سراغ دارم كه اينها در ماه رمضان تا صبح را نمى خوابند، اما به براى اينكه عبادت كنند، اول طلوع صبح كه شد نمازشان را مى خوانند و مى خوابند، چنان بيدار مى شوند كه نماز ظهر و عصر را با عجله بخوانند و بعد بنشينند سر سفره افطار آخر اين چه روزه اى شد؟! آدم شب تا صبح را نخوابد براى اينكه در حال روزه حتما خواب باشد و رنج روزه را احساس نكند. آيا اين استخفاف به روزه نيست ؟! به عقيده من مثل فحش داده به روزه است ، يعنى اى روزه ! من اينقدر از تو تنفر دارم كه مى خواهم رويت را نبينم !
ما حج مى كنيم ولى به آن استخفاف مى كنيم ؟ روزه مى گيريم و به آن استخفاف مى كنيم ، نماز مى خوانيم و به آن استخفاف مى كنيم ؟ اذان مى گوييم و به آن استخفاف مى كنيم ، حالا چطور به اذان استخفاف مى كنيم ؟ مستحب است كه مؤ ذن صيت يعنى خوش صوت باشد. همان طورى كه در قرائت قرآن ، تجويد يعنى زيبا قرائت كردن حروف ، با آهنگ زيبا خواندن قرآن كه اثر بيشترى در روح دارد سنت است ، در اذان نيز مستحب است كه مؤ ذن صيت يعنى خوش آواز باشد؛ اذان را با يك حالى بخواند كه مردم را به حال بياورد، به ياد خدا بياورد. خيلى افراد صيت هستند و مى توانند خوب اذان بگويند اما اگر به آنها بگويى آقا برو يك اذان بلند بگو، نمى گويد. چرا؟ چون خيال مى كند اين كسر شانش است ؛ من اينقدر پايين هستم كه مؤ ذن باشم ؟ آقا بايد افتخار كنى كه يك مؤ ذن باشى . على بن ابى طالب مؤ ذن بود، در همان وقتى كه خليفه بود هم مؤ ذن بود. اين استخفاف به اذان است كه يك نفر ننگش بكند كه مؤ ذن باشد يا مؤ ذن بودن را بسته به شان اشخاص بداند و بگويد من كه اعيان و اشراف هستم ، از رجال و شخصيتها هستم ، من ديگر چرا مؤ ذن باشم ؟ اينها همه استخفاف است .
پس ما هرگز نبايد به عبادت استخفاف كنيم . ما بايد مسلمان كامل و جامع باشيم . ارزش اسلام به جامعيت آن است . نه آن طور باشيم كه فقط به عبادت بچسبيم و غير آن را رها كنيم و نه مثل آن ها كه اخيرا پيدا شده اند باشيم كه اسلام را فقط به تعليمات اجتماعى اش بشناسيم و به عبادت استخفاف كنيم ، عبادت را تحقير كنيم ، ان شاء الله فردا شب كه دنباله اين بحث را عرض مى كنم . راجع به ارزش عبادت از نظر ساير وظايف اسلامى بحث مى كنم كه عبادت ، گذشته از اينكه خودش يك ركن و مركب تقرب به پروردگار است و گذشته از اينكه اقم الصلواة لذكرى (103) نماز براى ياد خدا بودن و نزديك شدن به اوست و نزديك شدن به خدا به هدف ديگرى ماوراى خود نياز ندارد، گذشته از همه اينها اگر ما عبادت را تحقير كنيم ، از ساير وظايف هم مى مانيم . عبادت قوه مجريه و ضامن اجراى ساير دستورات اسلامى است . در همين جا عرايض خودم را خاتمه مى دهم .
خدايا! تو را قسم مى دهم به حق عابدان در گاهت ، به حق آن صاحبان قرآن ، مناجاتگران پاك و خالص خودت ، ما را اهل عبادت واقعى قرار بده .
خدايا! ما را به جامعيت دين اسلام آشنا كن و ما را مسلمانى جامع گردان .
خدايا! توفيق خلوص نيت به همه ما كرامت كن .
خدايا! در اين شبهاى عزيز گناهان ما را ببخش و بيامرز، اموات همه ما را ببخش و بيامرز.
رحم الله من قراء الفاتحة مع الصلوات .
عبادت ودعا (4) 
ان الصلواة تنهى تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر. (104)
در اسلام ، عبادات گذشته از اصالتى كه دارند جزء برنامه تربيتى آن هستند. توضيح اينكه اصالت داشتن عبادت به معنى اين است كه قطع نظر از هر جهتى ، قطع نظر از مسائل زندگى بشر، عبادت خودش جزء اهداف خلقت است :و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون . (105) عبادت مركبى است براى تقرب به حق و در واقع براى تكامل واقعى و وسيله چيز ديگرى باشد.
ولى در عين حال عبادات ، گذشته از اين اصالت ، مقدمه چيز ديگر هم هستند، يعنى همان طور كه عرض كردم خود برنامه تربيتى اسلامند به اين معنى كه اسلام كه مى خواهد افراد چه از نظر اخلاقى و چه از نظر اجتماعى تربيت كند، يكى از وسايلى كه براى اين كار اتخاذ كرده - و از قضا اين وسيله از هر وسيله ديگرى در اخلاق و روح بشر مؤ ثرتر و نافذتر است - عبادت است . حالا چگونه است ، اين مطلب را توضيح مى دهم .
محور مسائل اخلاقى ، خود را فراموش كردن و از خود گذشتن و از منافع خود صرف نظر كردن است . همان طور كه در سلامت بدن يك اصل هست كه به منزله مبدا و منشا همه خوبيهاست و آن مساله حميه يعنى ترك پرخورى است ، در اخلاق هم يك مساله وجود دارد كه اس اساس همه مسائل اخلاقى است و آن رهايى از خودى و رها كردن و ترك منيت است .
ايمان ، پشتوانه اخلاق و عدالت  
در مسائل اجتماعى ، آن اصل كه مادر همه اصل هاست عدالت است . عدالت يعنى رعايت حقوق افراد ديگر. مشكلى كه بشر، هم در اخلاق دارد و هم در اجتماع ، از جنبه اجرايى اينهاست ؛ يعنى هيچ كس نيست كه اخلاق را نشناست و يا نداند كه عدالت تا چه اندازه ضرورت دارد. مشكل كار در مرحله اجراست . آن وقتى كه انسان مى خواهد يك اصل اخلاقى را رعايت كند مى بيند منافعش در يك طرف قرار گرفته و اخلاق در طرف ديگر، مى بيند راستگويى در يك طرف قرار گرفته و اخلاق در طرف ديگر. يا بايد دروغ بگويد، خيانت كند و سود را ببرد و يا بايد راست بگويد، امانت بوزد و از سود صرفنظر كند. اينجاست كه مى بينيم بشر كه دم از اخلاق و عدالت مى زند پاى عمل كه مى رسد ضد اخلاق و ضد عدالت عمل مى كند. آن چيزى كه پشتوانه اخلاق و عدالت است و اگر در انسان وجود پيدا كند انسان به سهولت راه اخلاق و عدالت را پيش مى گيرد و سود را كنار مى زند تنها ايمان است . چه ايمانى ؟ ايمان به خود عدالت و ايمان به خود اخلاق . چه وقت انسان به عدالت به عنوان يك امر مقدس و به اخلاق به عنوان يك امر مقدس ايمان پيدا مى كند؟ آن وقت كه به اصل و اساس ‍ تقدس يعنى خدا ايمان داشته باشد. لهذا بشر عملا به آن اندازه به عدالت پايبند است كه به خدا معتقد است . آن اندازه عملا به اخلاق پايبند است كه به خدا ايمان دارد.
مشكل عصر ما همين است . خيال مى كردند كه علم كافى است ؛ اگر ما عدالت و اخلاق را بشناسيم و به آنها عالم باشيم كافى است براى اينكه اخلاقى و عادل باشيم . ولى عمل نشان داد كه اگر علم منفك از ايمان بشود، نه تنها براى اخلاق و عدالت مفيد نيست بلكه مضر هم هست . مصداق قول سنايى مى شود كه چون دزدى با چراغ آيد، گزيده تر برد كالا. اما اگر ايمان پيدا شد، اخلاق و عدالت پابرجا مى شود اخلاق و عدالت بدون ايمان مذهبى مثل نشر اسكناس بدون پشتوانه است . ايمان مذهبى كه آمد، اخلاق و عدالت هم مى آيد. آن وقت ما مى بينيم در اسلام مساله پرسش ‍ خدا به صورت يك امر مجزا از اخلاق و عدالت قرار داده نشده است ؛ يعنى عبادت را كه اسلام دستور مى دهد، چاشنى آن را اخلاق و عدالت قرار مى دهد يا بگوييم عدالت و اخلاق را كه طرح مى كند، چاشنى آن را عبادت قرار مى دهد چون غير از اين ممكن نيست .
مثالى عرض مى كنم : شما در كجاى دنيا و در چه مكتبى از مكاتب دنيا سراغ داريد كه مجرم با پاى خودش براى مجازات بيايد؟ هميشه كار مجرم اين است كه از مجازات فرار مى كند. تنها قدرتى كه مجرم را با پاى خودش و به اختيار و اراده خودش به سوى مجازات مى كشاند قدرت ايمان است . ما وقتى به صدر اسلام نگاه مى كنيم ، نمونه هاى زيادى در اين مورد مى بينيم . (البته اينكه مى گويم در صدر اسلام ، نه اينكه در غير صدر اسلام نمونه نداريم ؛ خير، در غير صدر اسلام هم به اندازه كه ايمان بود نمونه اش هم هست ). اسلام براى مجرم مجازات معين كرده است ، مثلا شرابخوار و زنا كار و دزد مجازات معين كرده است . از طرف ديگر، در اسلام اصلى هست و آن اينكه :الحدود تدرو بالشبهات يعنى حدود با اندك شبهه اى دفع مى شود. اسلام هرگز قاضى و حاكم را مكلف نمى كند كه برود تجسس و تحقيق كند تا مجرم را پيدا كند، بكلى در دل مجرم نيرويى مى گذارد كه خودش براى مجازات بيايد. در زمان پيامبر اكرم و در زمان اميرالمومنين چه بسا اتفاق افتاده است كه كسى خودش آمده حضور پيغمبر يا امام و گفته است : يا رسول الله ! (يا اميرالمومنين ) من فلان جرم را مرتكب شده ام ، مرا مجازات كن ، من آلوده هستم مرا پاك كن .
شخصى آمد خدمت رسول اكرم و گفت : يا رسول الله ! من زنا كرده ام مرا مجازات كن . چون در اين جوز مسائل ، آن شخص چهار بار بايد اقرار كند و يك بار كافى نيست . پيغمبر مى فرمايد:لعلك قبلت شايد تو آن زن را بوسيدى و مى گويى زنا كردم (حرف به دهانش مى گذارد). اگر مى گفت بله بوسيدم ، حالا مى خواستم بگويم بوسيدن هم مثل زناست ، قضيه تمام شده بود. گفت : نه يا رسول الله ! زنا كردم .لعلك غمزت شايد تو طرف را نيشگون گرفتى (شايد بگويد بله ، بيشتر از اين نبود). گفت : نه يا رسول الله ! زنا كردم . شايد تا نزديك به حد زنا رسيده و زناى واقعى پيدا نكرده است . گفت : نه يا رسول الله ! من آلوده شده ام ، من نجس شده ام ، من آمده ام تا حد بر من جارى كنى و در همين دنيا مرا مجازات كنى كه من نمى خواهم براى دنيا ديگر بماند.
اين حديث را عرض مى كنم در كافى است (106): زنى آمد خدمت اميرالمؤ منين على عليه السلام و گفت : يا اميرالمؤ منين ! من زناى محصنه كرده ام ؛ من شوهر دار هستم ، در نبودن شوهرم زنا كرده ام و از راه زنا هم حامله شده ام ، طهرنى مرا پاكيزه كن ، من آلوده ام ، امام فرمود: يك بار اقرار كافى نيست ، بايد چهار بار اقرار كنى . (و اصلا بناى اسلام بر اين نيست كه قاضى حتى برود و تجسس كند يا به لطايف الحيل اقرار بكشد بلكه وقتى كه شخص اقرار مى كند، به يك بهانه اى ردش مى كند.) فرمود: بسيار خوب ، يك زن شوهر دار اگر زنا كند بايد رجم يعنى سنگسار شود. ما اگر تو را سنگسار كنيم ، آن وقت تكليف آن بچه اى كه در رحم دارى چه مى شود؟ بچه را كه نمى توانيم . آن زن رفت . بعد از چند ماه يك وقت ديدند آمد در حالى كه بچه اى در بغل دارد. گفت : يا اميرالمؤ منين ! طهرنى مرا پاكيزه كن . گفتى عذر من اين بچه است ، بچه بدنيا آمد (اين اقرار دوم ) فرمود: حالا اگر ما تو را سنگسار كنيم ، اين بچه چه تقصير دارد؟ او مادر مى خواهد، شير مادر مى خواهد، پرستارى مادر مى خواهد، حالا برو اين بچه به تو احتياج دارد. برگشت در حالى كه ناراحت بود. بعد از يكى دو سال آمد، بچه هم همراهش بود: يا اميرالمؤ منين ! طهرنى بچه ديگر شير نمى خورد، احتياج به شير خوردن ندارد، بزرگ شده است ، مرا پاكيزه كن . فرمود: نه ، اين بچه هنوز به مادر احتياج دارد، برو. اين دفعه كه دست بچه اش را گرفته و رفت ، اشك مى ريخت و مى گفت : خدايا! اين سومين بار است كه من آمدم پيش ‍ امام تو، پيش خليفه مسلمين تا مرا پاكيزه كند و هر نوبتى مرا به بهانه اى رد مى كند. خدايا! من اين آلودگى را نمى خواهم . من آمده ام كه مرا سنگسار كند و بدين وسيله پاك شوم . اتفاقا عمر و بن حريث كه آدم منافقى هم هست ، چشمش افتاد به اين زن در حالى كه مى گويد و مى رود. گفت : چه شده ، چه خبر است ؟ گفت : يك چنين قضيه اى دارم . گفت : بيا من حلش مى كنم ؛ بچه را بده به من ، من متكلف او مى شوم ؛ غافل از اينكه على عليه السلام نمى خواهد اقرار چهارم از او بگيرد. يك وقت ديدند اين زن با بچه و عمرو بن حريث برگشت : يا اميرالمؤ منين ! طهرنى ! من زنا كرده ام ، تكليف بچه ام هم روشن شد، اين مرد قبول كرده كه او را بزرگ كند، مرا پاكيزه كن ، اميرالمومنين ناراحت شد كه چرا قضيه را به اينجا كشيد.
اين نيروى ايمان و مذهب است كه در عمق وجدان انسان چنگ مى اندازد و انسان را تسليم عدالت و اخلاق مى كند، عبادات براى اين است كه حيات ايمانى انسان تجديد بشود، تازه بشود، طراوت پيدا كند، قوت و نيرو بگيرد، به هر اندازه كه ايمان انسان بيشتر باشد، بيشتر به ياد خداست و به هر اندازه كه انسان به ياد خدا باشد كمتر معصيت مى كند. معصيت كردن و نكردن داير مدار علم نيست ، داير مدار غفلت و تذكر است . به هر اندازه كه انسان غافل باشد يعنى خدا را فراموش كرده باشد، بيشتر معصيت مى كند و به هر اندازه كه خدا بيشتر به يادش بيايد كمتر معصيت مى كند.
معنى عصمت  
شنيده ايد كه پيغمبران و ائمه معصومند. از شما مى پرسند اينكه پيغمبران يا ائمه معصومند يعنى چه ؟ مى گوييد اينها هرگز گناه نمى كنند؟ درست است ، معنايش همين است . ولى بعد از شما مى پرسند چرا گناه نمى كنند؟ اين چرا را دو جور ممكن است جواب بدهيد. يكى اينكه پيغمبران و ائمه از آن جهت معصومند و گناه نمى كنند كه خداوند به قهر و قصد مانع گناه كردنشان است ، يعنى هر وقت مى خواهند گناه كنند خداوند مانع مى شود و جلويشان را مى گيرد. اگر معنى عصمت اين باشد فضيلت و كمالى نيست . بنده و شما هم اگر اين جور باشد كه هر وقت بخواهيم معصيت كنيم يك قوه اى از خارج جلوى ما را بگيرد، مانع و مزاحم بشود و حائل ميان ما و گناه گردد، قهرا معصيت نمى كنيم ، پس آنها چه فضيلتى بر ما دارند؟ در چنين صورتى فرقشان با ما فقط اين خواهد بود كه آنها بندگانى هستند كه خدا نسبت به آنان تبعيض قائل شده است ؛ وقتى كه آنها مى خواهند معصيت كنند جلويشان را مى گيرند، ولى ما كه مى خواهيم معصيت كنيم جلوى را نمى گيرند. نه ، اشتباه است اينكه آنها معصومند به اين معنى نيست كه آنها مى خواهند معصيت كنند ولى خدا مانع مى شود! پس قضيه چيست ؟
معنى عصمت ، آن نهايت درجه ايمان است . ايمان به هر اندازه كه زيادتر باشد، خدا بيشتر به ياد انسان است . مثلا فرد بى ايمان اساسا يك روز تمام مى گذرد، يك ماه مى گذرد، اصلا چيزى كه به يادش نمى افتد خداست . اين شخص ، غافل مطلق است . بعضى از افراد اين جور هستند كه گاهى از اوقات به ياد خدا مى افتند، فكر مى كنند كه ما خدايى داريم ، اين خدا بالاى سر ماست ، خدا مى بينيد، ولى همين يك لحظه خدا در ذهنش مى آيد، بعد دو مرتبه فراموش مى كند، گويى اساسا خداى نيست . ولى بعضى از افراد كه ايمانشان بيشتر است ، گاهى در غفلتند و گاهى در حال حضور. وقتى در حال غفلتند، معصيت از آنها صادر مى شود اما وقتى كه در حال حضور هستند قهرا معصيت از آنها صادر نمى شود، چون در حالى كه توجه به خدا دارند امكان ندارد معصيت كنند(لايزنى الزانى و هو مؤ من ) (107) در حالى كه ايمان واقعا در روح انسان هست و حضور دارد، انسان معصيت نمى كند. حال اگر ايمان انسان به حد كمال رسيد به طورى كه انسان دائم الحضور شد يعنى هميشه خدا در دل او حاضر بود ، اصلا غفلت به او دست نمى دهد، هر كارى را كه مى كند در عين حال به ياد خداست . قرآن مى گويد: رجال لا تليهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (108) مرد اين كه معامله ، خريد و فروش ، تجارت ، آنها را از ياد خدا هرگز باز نمى دارد، نمى گويد مردانى كه تجارت نمى كنند. اسلام نيامده است كه به مردم بگويد معامله نكنيد، تجارت نكنيد برعكس تشويق كرده است كه كار كنيد، كسب كنيد، معامله كنيد، تجارت كنيد مى فرمايد مردانى كه خريد فروش مى كنند، تجارت مى كنند، كسب مى كنند، مشاغل زندگى دارند ولى در حالى كه همه اينها را دارند، آنى هم از خدا غافل نيستند، پشت ترازوى عطارى و بقالى خودش است و دائما هم مشغول حرف زدن و مكالمه و جنس تحويل دادن و پول گرفتن است ، اما چيزى را كه هرگز فراموش نمى كند خداست ، خدا هميشه در ذهنش هست . اگر كسى دائم الحضور باشد، هميشه خدا در نظرش باشد، طبعا هيچ وقت گناه نمى كند. البته ما يك چنين دائم الحضورى غير از معصومين عليه السلام نداريم . معصومين يعنى كسانى كه هيچ وقت فراموش نمى كنند كه خدايى دارند.
مثالى برايتان عرض كنم : آيا هيچ براى شما اتفاق افتاده است كه دستتان را در آتش ببريد يا برويد در آتش ؟ حالا اگر تشخيص ندهيد، مساله ديگرى است . در تمام عمر يك بار هم اتفاق نمى افتد كه ما و شما اراده كنيم كه خودمان را در آتش بيندازيم مگر وقتى كه بخواهيم خودكشى كنيم . چرا؟ براى اينكه علم ما به سوزندگى آتش ، علم ما به اينكه اگر در آتش بيفتيم قطعا خواهيم مرد، يك علم يقينى است و تا آتش داريم ، هميشه جلوى ما را از اينكه خودمان را در آتش بيندازيم مى گيرد. اولياى حق به همان اندازه كه ما به سوزندگى آتش ايمان داريم ، به سوزندگى گناه ايمان دارند و لهذا آنها معصومند.
حالا كه اين مطلب معلوم شد كه معنى معصوم چيست ، مقصود از اين جمله كه عبادت جزء برنامه تربيتى اسلام است روشن مى شود. عبادت براى اين است كه انسان زود به زود به ياد خدا بيفتد و هر چه كه انسان بيشتر به ياد خدا باشد، بيشتر به اخلاق و عدالت و حقوق مى شود، و اين يك حساب بسيار بسيار روشنى است .
حال كاملا به اين موضوع توجه بفرماييد كه در اسلام چگونه دنيا و آخرت به هم آميخته است . اسلام غير از مسيحيت است . در مسيحيت حساب دنيا از حساب آخرت جداست . مسيحيت مى گويد هر يك از دنيا و آخرت به دنياى جداگانه اى تعلق دارد؛ يا اين يا آن ، اما در اسلام اين طور نيست . اسلام آخرت را در متن دنيا و دنيا را در متن آخرت قرار داده است .
توام بودن نماز با امور ديگران : 
1. نظافت  
2. حقوق اجتماعى 
مثلا نماز، جنبه اخروى خالصش همين است كه انسان به ياد خدا باشد، خوف خدا داشته باشد. براى حضور قلب و توجه به خدا كه اينهمه آداب ضرورت ندارد؛ برو وضو بگير، شستشو كن ، خودت را پاكيزه كن . مگر براى نزد خدا رفتن . شستشو كردن تاثير دارد؟ از نظر پيش خدا رفتن تاثير ندارد كه صورت انسان شسته باشد يا نه ، ولى خداوند مى فرمايد: اذا قمتم الى الصلاة فاغلسوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وقتى كه مى خواهى به نماز بايستى اول وضو بگير، صورتت را بشوى ، دستهايت را بشوى ، بعد مشغول نماز شو. مى بينم نظافت را با عبادت توام كرده است . و ان كنتم جنبا فاطهروا (109) اگر جنب هستى بايد تمام بدنت را شستشو دهى .اينجا نظافت مقرون به عبادت است . مى خواهى نماز بخوانى ، آن لباسى كه با آن نماز مى خوانى بايد حلال و مباح باشد. اگر يك نخ غصبى در لباس تو باشد نمازت باطل است . باز اينجا عبادت با حقوق توام مى شود. در ضمن اينكه مى گويد بايد خدا را پرستش كنى ، مى گويد حقوق را بايد محترم بشمارى . يعنى اسلام مى گويد من پرستشى را كه در آن حقوق اجتماعى محترم نباشد محترم بشمارى . يعنى اسلام مى گويد من پرستشى را كه در آن حقوق اجتماعى محترم نباشد اساسا قبول ندارم . آن يك نمازگزار وقتى مى خواهد نماز بخواند، اول فكر مى كند اين خانه اى كه من در آن هستم آيا به زور از مردم گرفته ام يا نه ؟ اگر به زور گرفته ام نمازم باطل است . پس اگر مى خواهد نماز بخواند مجبور است كه خانه اش را طورى ترتيب بدهد كه برايش حلال باشد، يعنى از صاحب اصلى اش خريده باشد و يا او را راضى نگه دارد؛ فرش زير پايش همين طور، لباسى كه به تن دارد همين طور، و حتى اگر حقوقى از فقرا به او تعلق گرفته است ، خمس يا زكات آن را بايد بدهد و اگر ندهد باز نمازش باطل است .
3. جهت شناسى 
همچنين به ما مى گويند اگر مى خواهيد نماز بخوانيد بايد همه تان رو به كعبه بايستيد. كعبه كجاست ؟ اولين معبدى كه براى پرستش خدا در دنيا ساخته شده است (ان اول بيت وضع للناس للذى ببكة مباركا) (110) همه تان بايد رو به اولين معبد و مسجدى كه به دست پيغمبر بزرگ خدا ابراهيم و فرزندش ‍ اسماعيل ساخته شده بايستيد. حالا چرا ما رو به آنجا بايستيم ؟ مگر خدا آنجاست ؟ مگر خدا در خانه كعبه است (العياذ بالله ) ؟ قرآن كه مى گويد: فاينما تولوا فثم وجه الله (111) رو به هر طرف بايستيد، چهره خدا اينجاست . رو به اين طرف بياستيد يا رو به آن طرف ، رو به خدا ايستاده اى . رو به بالا نگاه كنى يا رو به پايين . به طرف خدا نگاه كرده اى . پيغمبر فرمود: اگر شما را با ريسمانى تا هفتمين طبقه زمين هم فرو ببرند باز هم به سوى خدا رفته ايد، به مغرب برويد به سوى خدا رفته ايد، اينجا هم كه نشسته ايد با خدا هستيد. خدا كه جهت ندارد، پس چرا ما بايد رو به كعبه بايستيم ؟ مى گويد شما كه داريد عبادت انجام مى دهيد، در عين حال بايد يك تعليم و تربيت اجتماعى هم بگيريد. همه تان رو به يك نقطه بايستيد. اگر اين جور نباشد، يك از اين طرف بايستد يكى از آن طرف ، اين مظهر تفرق و تشتت است . اما اگر رو به يك نقطه ايستاديد، جهت شناس هستيد؛ همه مسلمين يك جهت را تعقيب مى كنند. حالا كدام نقطه را انتخاب كنيم كه اساسا بوى شرك نداشته باشد؟ مى گويد آن نقطه اى را انتخاب كن كه اگر رو به آن بايستى باز عبادت را احترام كرده اى ، رو به جايى مى ايستى كه اولين معبد است . احترام معبد، احترام عبادت است .
4. انضباط وقت  
باز مى گويد عبادت كه مى خواهى بكنى ، يك وقت مشخص و معينى دارد و دقيقه اش هم حساب مى شود. وقت نماز صبح از اول طلوع صبح تا اول طلوع آفتاب است و اگر عمدا يك دقيقه قبل از طلوع صبح يا بعد از طلوع آفتاب شروع كنى ، نمازت باطل است درست نيست . بايد بين اين دو باشد نمى شود بگويى من فعلا خوابم مى آيد، الان يك ساعت به طلوع صبح مانده ، خدا كه خواب و بيدارى ندارد. مگر خدا در بين الطلوعين - العياذ بالله - لباس رسمى اش را مى پوشد و آماده قبول كردن نمازها مى شود؟ براى خدا كه تمام ساعات و همه لحظات على السويه است ، لا تاخده سنة و لا نوم ، (112) من ديشب بيدار خوابى كشيده ام ، خيلى خوابم مى آيد، مى خواهم نيم ساعت زودتر نمازم را بخوانم ! انضباط وقت را بايد بشناسى . جز در وقت خودش در وقت ديگر نبايد نماز بخوانى . آيا از نظر خدا فرق مى كند كه اين وقت يا آن وقت باشد؟ نه ، از نظر تو فرق مى كند؛ تو بايد با اين نماز تربيت شوى . اگر شب تا ساعت 2 نيمه شب هم بيدار بودى ، بايد بين الطلوعين بيدار شوى و نمازت را بخوانى و نماز ظهر و عصر هم همين طور است ؛ قبل از وقت قبول نيست . بعد از وقت هم قبول نيست . مغرب و عشا هم همينطور است .
5. ضبط احساسات  
مى گوييد نماز عبادت است ، خداپرستى است ؛ خداپرستى را به اين مسائل چه كار؟ نه ، در اسلام خداپرستى به اين مسائل مربوط است . اسلام بين عبادت و پرستش و مسائل ديگر جدايى قائل نيست (ممكن است كسى بگويد) من نماز مى خوانم يك گريه اى هم وسط نماز بكنم يا به ياد قضيه اى
مى افتم ، يك چيزى مى بينم مى خندم ، چيزى نيست ! خير، نماز مظهر ضبط احساسات است . در حال نماز كه رو به يك نقطه مى ايستى بايد رو به همان نقطه باشى ، نه به اين طرف يا آن طرف كج و راست كنى ، در يك حالت خبردار بايد بايستى . خنده و گريه چطور؟ ابدا خوردن و آشاميدن چطور؟ ابدا مى گويد هيچ يك از اينها با روح عبادت منافات ندارد؛ به ياد خدا هستم ، در ضمن خنده ام مى گيرد مى خواهم بخندم ، گريه ام مى گيرد مى خواهم بگريم يا در بين نماز چيزى بخورم . خير، تو در همين مدت كم بايد تمرين كنى تا بر شكمت مسلط بشوى ، بر خنده ات مسلط بشوى ، بر گريه ات مسلط بشوى ، بر بى انضباطى خودت مسلط بشوى . اينها يك سلسله مسائل اجتماعى است ولى عبادت است ، چون عبادت در اسلام جزء برنامه تربيتى است . عبادت بدون رعايت اين اصول پذيرفته نيست .
6. طماءنينه 
طمانينه چطور؟ اين هم واقعا عجيب است ! بنده در حال نماز وقتى حمد و سوره را مى خوانم همه آن شرايط را رعايت مى كنم اما خودم را تكان مى دهم ؛ يك پايم را بر مى دارم ، يك پاى ديگر را مى گذارم ، خودم را به طرف راست و چپ حركت مى دهم . مى گويد اين نماز تو باطل است . در ركوع يا سجود مرتب خودم را حركت مى دهم ، پاهايم يا دستم را حركت مى دهم . اين نماز تو باطل است . بايد با آرامش و طمانينه نماز بخوانى يعنى وقتى مى ايستى مى خواهى بگويى الله اكبر، تا بدنت قرار نگرفته است نبايد بگويى الله اكبر اگر در حال حركت بگويى الله اكبر باطل است . بايد آرام بگيرى ، بعد بگويى الله اكبر آنگاه اگر خواستى خودت را تكان بدهى تكان بده اما حرفى نزن ذكر نگو. اگر فرضا پايت درد مى كند يا عضوى ديگرى از تو ناراحت است ، سكوت كن ، راحت بگير؛ استقرار كه پيدا كردى بگو بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمد الله رب العالمين .... باز اگر وسط نماز پايت درد آمد، آرام بگير، سكوت كن ، خودت را راحت كن ، بعد دو مرتبه ادامه بده . با آرامش و طمانينه بايد باشد. هم روحت بايد طمانينه داشته باشد و هم جسمت .
7. اعلام صلح و صفا با همه بندگان صالح خدا 
مى آييم سراغ ساير قسمتهاى نماز. نماز توجه به خداست . توجه به غير خدا شرك است ولى در عين حال به ما مى گويند در نماز بگو السلام علينا و على عبادالله الصالحين سلام بر ما، سلامت بر ما و بر جميع بندگان شايسته خدا. اعلام صلح و صفا با همه بندگان صالح خدا مى كنى . به قول امروزيها اعلام همزيستى مسالمت آميز با همه افراد شايسته مى كنى . در حال نماز مى گويى من با هيچ بنده شايسته اى سر جنگ ندارم چون اگر با بنده شايسته اى سر جنگ داشته باشيم ، خود ناشايسته ام . ممكن است بگوييد: السلام علينا و على عباد الله الصالحين با روح عبادت - كه حضور قلب به خداست - ارتباطى ندارد. ولى در اسلام روح و پيكر عبادت با مسائل تربيتى آميخته است . نماز ضمن اينكه مركب تقرب پروردگار است ، مكتب تربيت هم هست . با اينكه از نظر مسائل معنوى هر چه انسان خودش ‍ و ديگران را فراموش كند بهتر است ، اما از نظر اجتماعى فراموش نكردن ديگران لازم و ضرورى است .
در سوره حمد (113) كه جزء قطعى نماز است مى گوييم : اياك نعبد و اياك نستعين ، نمى گوييم اياك اعبد واياك استعين . اياك اعبد به اصطلاح متكلم وحده است ، يعنى خدايا من تنها تو را مى پرستم ، تنها از تو كمك مى گيرم . ما اين جور نمى گوييم ، مى گوييم : اياك نعبد و اياك نستعين خدايا! ما تنها تو را مى پرستيم ، خدايا! ما تنها از تو كمك و استعانت مى جوييم يعنى مى گوييم خدايا! من تنها نيستم ، من با همه مسلمانهاى ديگر هستم . ضمنا انسان وابستگى و پيوستگى خودش به جامعه اسلامى را در حال عبادت و بندگى اعلام مى كند: خدايا! من فرد نيستم ، تك نيستم ، من عضوم ، جزئى از كل و عضوى از پيكر هستم ؛ ما هستيم نه من (در دنياى اسلام من وجود ندارد، ما وجود دارد)؛ ما تنها تو را مى پرستيم ، تنها از تو كمك مى جوييم . همين طور ساير قسمتهاى نماز كه هر كدام خودش درس است ، تذكر و يادآورى است .
تاثير كلمه الله اكبر 
مثلا شما كلمه الله اكبر را در نظر بگيرد. مگر انسان كيست كه در مقابل يك جريانهايى قرار بگيرد و مرعوب نشود؟ انسان ترس دارد. انسان در مقابل يك كوه عظيم كه قرار مى گيرد يا بالاى آن مى رود و پايين را نگاه مى كند، ترس او را مى گيرد. در مقابل دريا كه خودش را مى بيند، مى ترسد. وقت يك صاحب قدرت و هيبتى را مى بيند، صاحب دبدبه و كبكبه اى را مى بيند يا به حضور او مى رود ممكن است خودش را ببازد، زبانش به لكنت بيفتد چرا؟ چون مرعوب عظمت او مى شود. اين براى بشر، طبيعى است . اما گوينده الله اكبر آن كسى كه الله اكبر را به خودش تلقين كرده است ، هرگز عظمت هيچ كس و هيچ چيز او را مرعوب نمى كند، چرا؟ چون الله اكبر يعنى بزرگتر از هر چيز و بلكه بزرگتر از هر توصيف ، ذات اقدس الهى است ؛ يعنى من خدا را با عظمت مى شناسم . ديگر وقتى من خدا را به عظمت مى شناسم . ديگر وقتى من خدا را به عظمت مى شناسم ، همه چيز در مقابل من حقير است . اين كلمه الله اكبر به انسان شخصيت مى دهد، روح انسان را بزرگ مى كند. على عليه السلام مى فرمايد: عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم (114) يعنى خدا به عظمت در روح اهل حق جلوه كرده است و لهذا غير خدا هر چه هست ، در نظرشان كوچك است .
اينجا يك توضيحى برايتان عرض بكنم ، كوچكى و بزرگى يك امر نسبى است . مثلا شما كه در فضاى اين حسينيه (115) قرار گرفته ايد، اگر قبل از آنكه به اينجا بياييد در يك تالار كوچكتر از اينجا مثلا ثلث اينجا مى بوديد، اين تالار به نظرتان خيلى بزرگ مى آمد. ولى اگر بر عكس ، اول شما در تالارى باشيد كه سه برابر اينجا باشد، از آنجا كه به اينجا مى آييد، اين تالار به نظرتان خيلى كوچك مى آيد. هميشه انسان وقتى موجودى را در كنار موجود ديگر مى بيند، اگر آن موجود ديگر بزرگتر از آن باشد، آن را كوچك مى بيند و اگر كوچك تر از آن باشد، آن را بزرگ مى بيند. لهذا افرادى كه با عظمت پروردگارشان آشنا هستند و عظمت پروردگار را حس مى كنند، اصلا هر چيز ديگرى در نظرشان حقير و كوچك است ، نمى تواند بزرگ باشد، سعدى در بوستان خيلى عالى مى گويد:
بر عارفان جز خدا هيچ نيست
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست
مى گويد عارفان غير از خدا براى هيچ شيئيت قائل نيستند و مى گويند اصلا وجود ندارد. يكى از معانى وحدت وجود همين است كه عارف وقتى خدا را به عظمت مى شناسد، ديگر اصلا نمى تواند بگويد غير از او موجودى ديگر هست ؛ مى گويد اگر وجود او است غير او هر چه هست عدم است . سعدى هم وحدت وجود را به همين معنى مى گويد، بعد مى گويد:
توان گفتن اين با حقايق شناس
ولى خرده گيرند اهل قياس
حقيقت شناسان مى فهمند كه من چه مى گويم اما افرادى كه به قول او اهل قياسند عيب مى گيرند كه وحدت وجود يعنى چه ؟!
كه پس آسمان و زمين چيستند
بنى آدم و ديو و دد كيستند
اگر غير خدا چيزى نيست ، پس زمين چيست ؟ آسمان چيست ؟ بنى آدم چيست ؟ ديو و دد چيست ؟
پسنديده پرسيدى اى هوشمند
جوابت بگويم درايت پسند
كه خورشيد و دريا و كوه فلك
پرى و آدميزاد و ديو و ملك
همه هر چه هستند از آن كمترند
كه با هستى اش نام هستى برند
مى گويد: من نمى گويم آسمان و زمين و انسان و فرشته وجود ندارد كه وقتى مى گويم خدا هست و غير خدا نيست ، تو بگويى من منكر اشياء ديگر شده ام ، نه ، وقتى او را به عظمت شناختم ، غير او هر چه مى بينم كوچكتر از اين مى بينم كه بگويم هست .
كه جايى كه درياست من چيستم
گر او هست حقا كه من نيستم
وقتى شما مى گوييد الله اكبر، اگر از عمق روح و دل بگوييد، عظمت الهى در نظرتان تجسم پيدا مى كند، وقتى كه عظمت الهى در دل شما پيدا شد، محال است كسى به نظرتان بزرگ بيايد، محال است از كسى بترسيد، در مقابل كسى خضوع و خشوع كنيد. اين است كه بندگى خدا آزادى آور است . اگر انسان خدا را به عظمت بشناسد، بنده او مى شود و لازمه بندگى خدا آزادى از غير خداست . گفت :
نشوى بنده تا نگردى حر
نتوان كرد ظرف پر را پر
چند گويى كه بندگى چه بود
بندگى جز شكندگى نبود
بندگى خدا هميشه مساوى است با آزاد شدن از غير خدا؛ چون ادراك عظمت الهى هميشه ملازم است با ادراك حقارت غير خدا، و وقتى انسان غير خدا را هر چه بود حقير و كوچك ديد، محال است حقير را از آن جهت كه حقير است بندگى كند. حقير را انسان به غلط عظيم مى بيند كه بندگى مى كند.
اذكار ديگر نماز مثل سبحان الله ، الحمد لله ، سبحان ربى العظيم و بحمده ، سبحان ربى الاعلى و بحمده و شهادت ها
هر كدام رمزى دارند.
شخصى از حضرت على عليه السلام سوال كرد: چرا ما دوبار سجده مى كنيم ؟ همين طور كه يك بار ركوع مى كنيم يك بار هم سجده كنيم . (البته مى دانيد كه سجده يك خضوع بالاتر و خشوع بيشترى از ركوع است ؛ چون سجده اين است كه انسان آن عزيزترين عضوش را - عزيزترين عضو انسان سر است ، آنجا كه مغز انسان قرار گرفته است و در سر هم عزيزترين نقطه پيشانى است - به علامت عبوديت روى پست ترين چيز يعنى خاك مى گذارد، جبين بر خاك مى سايد، اين طور در مقابل پروردگار اظهار كوچكى مى كند.) گفت : چرا ما در هر ركعت نماز دوبار سجده مى كنيم چه خصوصيتى در خال است ؟
اميرالمؤ منين اين آيه را خواند: منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها تخرجكم تارة اخرى . (116) اول كه سر بر سجده مى گذارى و بر مى دارى يعنى منها خلقناكم . همه ما از خاك آفريده شده ايم ، تمام اين پيكر ما ريشه اش خاك است ، هر چه هستيم از خاك به وجود آمده ايم . دو مرتبه سرت را به خاك بگذار، يادت بيايد كه مى ميرى و باز به خاك بر مى گردى ، دوباره سرت را از خاك بردار و يادت بيفتد كه بار ديگر از همين خاك محشور و مبعوث خواهى شد.
مسؤوليت ما نسبت به نماز خواندن خاندان خود 
با ذكر يك نكته به عرايضم خاتمه مى دهم . خيلى دلم مى خواهد ما به اهميت نماز كه عمود دين است پى برده باشيم . هيچ مى دانيد كه ما مسؤ ول نماز خواندن خاندان خودمان ، يعنى زن و فرزند خودمان هستيم يا نه ؟ هر فردى از ما، هم مسؤول نماز خودش است و هم مسؤول نماز اهلش يعنى زن و بچه اش ، خطاب به پيغمبر اكرم است : و امر اهلك بالصلاة و اصطبر عليها (117) اى پيامبر! خاندان خودت را به نماز امر كن و خودت هم بر نماز صابر باش . اين اختصاص به پيامبر ندارد، همه ما به اين امر موظف هستيم .
بچه را چه بايد كرد؟ بچه ها را از كودكى بايد به نماز تمرين داد. دستور رسيده است كه به بچه از هفت سالگى نماز تمرينى ياد بدهيد. البته بچه هفت ساله نمى تواند نماز صحيح بخواند ولى صورت نماز را مى تواند بخواند.از هفت سالگى مى تواند به نماز عادت كند، چه پسر و چه دختر. يعنى همان اولى كه بچه به دبستان مى رود، بايد نماز را در دبستان به او ياد بدهند، در خانواده هم بايد به او ياد بدهند. ولى اين را توجه داشته باشيد كه ياد دادن و وادار كردن با زور نتيجه اى ندارد. كوشش كنيد كه بچه تان از اول به نماز خواندن رغبت داشته باشد و به اين كار تشويق بشود. به هر شكلى كه مى توانيد موجبات تشويق بچه تان را فراهم كنيد كه با ذوق و شوق نماز بخواند، زياد به او بارك الله بگوييد، جايزه بدهيد، اظهار محبت كنيد كه بفهمد وقتى نماز مى خواند، بر محبت شما نسبت به او افزوده مى شود، ديگر اينكه بچه را بايد در محيط مشوق نماز خواندن برد. به تجربه ثابت شده است كه اگر بچه به مسجد نرود، اگر در جمع نباشد و نماز خواند جمع را نبيند، به اين كار تشويق نمى شود، چون اصلا حضور در جمع مشوق انسان است . آدم بزرگ هم وقتى خودش را در جمع اهل عبادت مى بيند، روح عبادت بيشترى پيدا مى كند، به كه ديگر بيشتر تحت تاثير است . متاسفانه كم رفتن ما به مسجد و معابد و مجالس دينى و اينكه بچه ها
كمتر در مجالس مذهبى شركت مى كنند، سبب مى شود كه اينها از ابتدا رغبت پيدا نكنند ولى اين براى شما وظيفه است .
اما اسلام كه مى گويد بچه ات را وادار به نماز خواندن كن ، نمى گويد آقامآبانه فرمان بده ، تشر بزن ، دعوايش كن ، نه از هر وسيله اى كه مى دانيد بهتر مى شود براى تشويق او به عبادت و نماز خواندن استفاده كرد، شما بايد استفاده كنيد. بايد ما با بچه هاى خودمان برنامه مسجد رفتن داشته باشيم تا آنها با مساجد و معابد آشنا بشوند. ما خودمان كه از بچگى با مساجد و معابد آشنا بوديم ، در اين اوضاع و احوال امروز چقدر به مسجد مى رويم كه بچه هاى ما كه هفت ساله شده اند، به دبستان رفته اند و بعد به دبيرستان و بعد به دانشگاه ولى اصلا پايشان به مساجد نرسيده است - بروند. اينها قهرا از مساجد فرارى مى شوند. حالا ممكن است بگوييد وضع مسجد خراب است ، كثيف است ، يا مثلا يك روضه خوان مى آيد و حرف چنين و چنان مى زند. آنها را هم وظيفه داريم كه درست كنيم . وظيفه كه در يك جا تمام نمى شود. وضع مساجد خودمان را بايد اصلاح كنيم . پس اين را هم هرگز فراموش نكنيد كه ما وظيفه داريم نماز بخوانيم و وظيفه داريم كه خاندان خودمان را هم نماز خوان كنيم به شكلى كه به نماز راغب و تشويق بشوند، فوايد و خاصيت نماز خواندن و در حدودى كه مى توانيم فلسفه نماز خواندن را براى بچه ها بگوييم .
در آيه قرآن هست كه بعضى از اهر جهنم در حالى معذب هستند مى پرسند: ما سلككم فى سقر چه چيز شما را در اين جهنم قرار داد؟ قالوا لم نك من المصلين و لم نك نطعم المسكين ما نماز مى خوانديم ، به فقرا كمك نمى كرديم و كنا نخوض مع الخائضين (118) در هر چرندى هم وارد مى شديم ، هر جا كه ضد دين مى گفتند مى رفتيم گوش مى كرديم يا خودمان مى گفتيم ؛ نتيجه اش اين است .
از اينجا چرا نماز در اسلام اينقدر مهم است ، چرا پيغمبر مى گويد نماز عمود اين خيمه است ؟ چون اگر نماز باشد و به درستى اجرا بشود، همه چيز درست مى شود.
على عليه السلام در آخرين وصايايش - كه مكرر شنيده ايد و با جمله الله الله شروع مى شود، همان وصايايى كه وقتى تمام شد چند لحظه بيشتر طول نكشيد كه جان به جان آفرين تسليم كرد - راجع به نماز فرمود: الله الله بالصلاة فانها عمود دينكم (119) خدا را، خدا را درباره نماز كه نماز استوانه خيمه دين شماست .

next page

fehrest page

back page