چون اين بحث را من در دنباله بحث هفته گذشته كه ميلاد امام حسين عليه السلام بود عنوان
كردم ، مناسب است كه راجع به اين مطلب يعنى مساله بزرگوارى از كلمات وجود مقدس
اباعبدالله الحسين - كه بحث درباره ايشان ما را به اينجا كشيد - برايتان شاهد بياورم .
از حضرت امام حسين بر خلاف حضرت امير به واسطه وضع خاص زمان آن حضرت ،
كلمات زيادى به ما نرسيده است . از اميرالمؤ منين روايات مستند زيادى به صورت خطبه و
خطابه داريم ، مخصوصا خطبه ها و خطابه هاى دوران پنج ساله خلافت . ولى از حضرت
امام حسن و امام حسين عليه السلام و مخصوصا از حضرت امام حسين به واسطه آن اختناق
فوق العاده اى كه در زمان امامت آن حضرت از طرف دستگاه معاويه وجود داشت (كه شنيده
ايد چه وضع عجيبى بود؛ كسى جرات نمى كرد به ايشان نزديك بشود و اگر سخنى
شنيده بود جرات نمى كرد نقل كند) خيلى كم نقل شده است . من يك وقتى كتابهايى را كه
كلمات حضرت را نقل كرده اند مطالعه مى كردم ، ديدم عجيب است با آنكه كلمات امام حسين
عليه السلام آنقدر زياد نيست ولى هيچ مطلبى در كلمات ايشان به اندازه بزرگوارى به
چشم نمى خورد، اصلا مثل اينكه روح حسين مساوى است با بزرگوارى ، همواره دم از
بزرگوارى مى زند، حال من قسمتهايى از آنها را عرض مى كنم .
يكى از آنها همان جمله هايى است كه امام در واپسين لحظات حياتش گفت : خيلى هم شنيده
ايد. پس از آنكه آن جنگها را كرده است ، حمله كرده است ، جنگ تن به تن كرده است ، فوق
العاده خسته شده است و به واسطه ضربات تيرها روى زمين افتاده و خون زيادى از
بدنش آمده و ديگر قدرت روى پا ايستادن ندارد، حداكثر اين است كه ميتواند خودش را روى
كنده هاى زانو بلند كند و به شمشير تكيه بدهد و ديگر رمق در جودش نيست ، متوجه مى
شود كه گويا مى خواهند بروند خيمه هاى حرم را غارت كنند. به هر زحمتى هست بلند مى
شود و فريادش را بلند مى كند: ويلكم يا شيعة
ال ابى سفيان ! اى خود فروختگان ، اى شيعيان
آل ابى سفيان ، اى كسانى كه خودتان را به نوكرى اينها پست كرده ايد! واى بر شما
ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم
اگر مسلمان نباشيد، يك ذره حريت در وجود شما باشد، آزادمرد باشيد، گيرم به خدا و
قيامت معتقد نيستيد ولى اين مقدار احساس شرافت در خودتان بكنيد. يك انسان شريف يك
كسى كه بويى از انسانيت برده باشد دست به چنين كارى كه شما زديد نمى زند.
گفتند: چه مى گويى فرزند فاطمه ؟ ما چه كارى برخلاف حريت كرديم ؟ فرمود:
انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننى و النساء ليس عليهن جناح . (154)
در خطبه هايى كه امام در بين راه خوانده است كرامت و بزرگوارى موج مى زند، از اولين
خطابه اى كه در مكه خوانده است تا آخرين آنها، خطابه اى كه در مكه خوانده است چنين
شروع مى شود: خط الموت على ولد آدم مخط القادة على جيد الفتاة تا
آن آخر كه مى فرمايد: فمن كان فينا باذلا مهجته و موطنا على لقاء على لقاء الله
نفسه فلير حل معنا فاننى راحل مصبحاان شاءالله (155) مى خواهد بگويد
كه اصلا روح من به من اجازه نمى دهد كه اين اوضاع فاسد را ببينم و زنده باشم تا چه
رسد كه بخواهم خودم هم جزء اينها شوم . انى لا ارى الموت الا سعادة و الحياة مع
الظالمين الا برما (156) من براى خودم افتخار مى دانم كه در ميان چنين جمعيتى
نباشم زندگى با اين ستمگران براى من خستگى است ، ملامت است ، كسالت است ،
افسردگى روح است .
در بين راه خيلى اشخاص با امام برخورد داشتند. صحبتهايى مى كردند و اغلب همان
نصيحتهاى پدرانه اى مى كردند كه هر تنبلى مى كند: اى آقا! اوضاع خيلى خطرناك است ،
برويد خودتان را به كشتن ندهيد. در جواب يكى از اينها فرمود: من به تو همان را مى
گويم كه يكى از انصار كه در ركاب پيغمبر در جنگ شركت مى كرد، در جواب پسر
عمويش كه مى خواست او را از جنگ باز دارد گفت . بعد امام اين اشعار را خواند:
سامضى و ما بالموت عار على الفتى
|
اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما
|
و راسى الرجال الصالحين بنفسه
|
و فارق مثبورا و خالف مجرما
|
فان عشت لم اندم و آن منت لم الم
|
كفى بك ذلا آن تعيش و ترغما (157)
|
خير، من مى روم ، مرگ براى يك ناجوانمرد در صورتى كه نيتش از راهى كه مى رود و در
آن راه كشته مى شود حق است و مانند يك مسلمان جهاد مى كند، نه تنها ننگ نيست بلكه
افتخار است . مرگى كه در راه همكارى و همراهى با صالحان است ، مرگى كه در راه
مخالفت با مجرمان است افتخار است . يا من مى مانم يا من مى ميرم . يا كشته مى شوم يا
زنده مى مانم . در آن راهى كه مى روم اگر زنده بمانم ، زندگى ام با افتخار است و
ديگر ننگ آميز نيست . اگر هم بميرم مورد ملامت نيستم . كفى بك ذلا آن تعيش و
ترغما اى كسى كه مرا منع مى كنى ! اين ذلت براى تو كافى است كه زنده
بمانى و دماغت به خاك ماليده باشد. من زنده باشم و دماغم به خاك ماليده باشد؟ ابدا من
زندگى را توام با سربلندى مى خواهم زندگى با سرشكستگى براى من مفهوم ندارد ما
مى رويم .
باز در بين راه وقتى كه با اصحاب خودش صحبت مى كند، مكرمت و بزرگوارى و ترجيح
دادن مردن با شرافت بر زندگى با ننگ شعار اوست : الا ترون آن الحق لا
يعمل به و آن الباطل لايتناهى عنه ؟ نمى بينيد؟ چشمهايتان باز نيست ؟ نمى
بينيد كه به حق عمل نمى شود، نمى بينيد كه اينهمه فساد وجود دارد و كسى از آن نهى
نمى كند؟ در چنين شرايطى ليرغب المؤ من فى لقاء الله محققا
(158)مؤ من بايد مرگ را طلب كند. كرامت و شرافت را از پدرش به ارث برده وقتى
به على عليه السلام خبر مى دهند كه لشكريان معاويه شهر انبار را غارت كرده اند و در
ضمن گوشواره يك زن غير مسلمان (اهل ذمه ) را كه در پناه مسلمانان بود ربوده اند، در
ضمن سخنانش مى گويد: به خدا قسم اگر يك مسلمان در غم چنين حادثه اى بميرد، از نظر
من مورد ملامت نيست .
مى آييم روز عاشورا، مى بينيم تا آخرين حيات حسين عليه السلام مكرمت و بزرگوارى
يعنى همان محور اخلاق اسلامى ، محور تربيت اسلامى در كلمات او وجود دارد. در جواب
فرستاده ابن زياد مى گويد لا اعطيكم بيدى اعطاء
الذليل و لا اقر اقرار العبيد من مانند يك آدم پست ، دست به دست شما نمى دهم ؛
مانند يك بنده و برده هرگز نمى آيم اقرار كنم كه من اشتباه كردم ، چنين چيزى
محال است . بالاتر از اين در همان حالى كه دارد مى جنگد يعنى در حالى كه تمام
اصحابش كشته شده اند، تمام نزديكان و اقاربش شهيد شده اند، كشته هاى فرزندان
رشيدش را در مقابل چشمش مى بيند، برادرانش را قلم شده در
مقابل چشمش مى بيند، و به چشم دل مى بيند كه تا چند ساعت ديگر مى ريزند در خيام
حرمش و اهل بيتش را هم اسير مى كنند، در عين حال در همان
حال كه مى جنگد شعار مى دهد، شعار حكومت سيادت و آقايى اما نه آقايى به معنى اينكه من
بايد رئيس باشم و تو مرئوس (بلكه به اين معنى كه ) من آقايى هستم كه آقايى ام به
من اجازه نمى دهد كه به يك صفت پست تن بدهم :
الموت الولى من ركوب العار
|
والعار اولى من دخوال النار (159)
|
اين است معنى بزرگوارى روح و اين است تفاوت بزرگان با بزرگواران . البته
بزرگواران ، بزرگان هم هستند اما همه بزرگان بزرگوار نيستند. همه بزرگواران
بزرگند. اين است كه وقتى ما در مقابل اين بزرگواران مى ايستيم ، همواره از
بزرگوارى شان مى گوييم نه از بزرگى منهاى بزرگوارى : اشهد انك قد
اقمت الصلواة و اتيت الزكواة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر (160) ما
اگر در مقابل نادر شاه بخواهيم بايستيم چه بايد بگوييم ؟ بايد از بزرگى اش
بگوييم . بايد بگوييم : ما گواهى مى دهيم كه تو رفتى و هند را غارت كردى و الماس
نور را برايمان آوردى ، درياى نور برايمان آوردى ، كوه نور برايمان آوردى ، اما به
حسين مى گوييم كه ما شهادت مى دهيم كه تو زكات دادى نه ثروت جمع آورى كردى ، تو
امر به معروف كردى نهى از منكر كردى ، تو نماز را كه اساس پيوند بنده با خداست
زنده كردى ، تو در راه خدا كوشيدى نه در راه شكم خودت ، نه در راه جاه طلبى خودت ،
تو يك جاه طلب بزرگ نبودى ، تو يك انتقام بزرگ نبودى ، تو يك كينه توزى بزرگ
نبودى ، تو يك ثروت طلب بزرگ نبودى ، تو مجاهد فى
سبيل الله بزرگ بودى ، تو كسى بودى كه خود فردى و حيوانى را فراموش كردى و
آن خودى را كه تو را به خدايت پيوند مى دهد زنده كردى . اشهد انك جاهدت فى
الله حق جهاد (161) ما گواهى مى دهيم كه تو كوشيدى ، جهاد كردى ولى
جهادت نه در راه شهوت و نه در راه جاه و مقام بود، بلكه حق و حقيقت بود.
خدايا تو را به حقيقت حسين بن على عليه السلام قسم مى دهيم كه از آن روحى كه محور
خلق اسلامى و تربيت است يعنى مكرمت و بزرگوارى ، نصيب همه ما بگردان ، پرتوى از
عظمت و شرافت و آن احساسى بزرگوارى حسينى را در دلهاى همه ما بتابان .
خدايا ما مسلمان را نسبت به سرنوشت خودمان آگاه و بينا و علاقمند بگردان .
و لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .