قاتل على (ع )
ابن ملجم يكى از آن نه نفر زهاد و خشكه مقدّس هاست كه ميروند در مكّه و آن پيمان معروف را
مى بندند و مى گويند همه فتنه ها در دنياى اسلام
معلول سه نفر است : على ، معاويه و عمرو عاص . ابن ملحم نامزد مى شود كه بيايد على
(ع ) را بكشد. قرارشان كى است ؟ شب نوزدهم ماه رمضان . چرا اين شب را قرار گذاشته
بودند؟ ابن ابى الحديد مى گويد: نادانى را ببين ! اينها شب نوزدهم ماه رمضان را قرار
گذاشتند، گفتند: چون اين عمل ما يك عبادت بزرگ است آن را در شب قدر انجام بدهيم كه
ثوابش بيشتد باشد.
على (ع ) از دنيا رفت ، او در شهر بزرگى مانند كوفه بود. غير از آن عده خوارج
نهروانى باقى مردم همه آرزو مى كنند كه در تشييع جنازه على شركت كنند بر على
بگريند و زارى كنند. شب بيست و يكم مردم هنوز نمى دانند كه بر على چه دارد مى گذرد
و على بعد از نيمه شب از دنيا رفته است .
زرارة نقل مى كند: ((با برادرم بر امام باقر(ع ) وارد شديم من به امام گفتم : ما افراد را
با شاقول اندازه مى گيريم ، هر كس مانند ما شيعه باشد خواه از اولاد على و خواه از غير
آنها، با او پيوند دوستى (به عنوان يك مسلمان و
اهل نجات ) برقرار مى كنيم و هر كس با عقيده ما مخالف باشد ما از او (به عنوان يك
گمراه و اهل هلاك ) تبرّى مى جوييم .))
هاشم بن البريد (صاحب البريد) گفت : من و محمّد بن مسلم و ابوالخطاب در يك جا گرد
آمده بوديم ، ابوالخطاب پرسيد عقيده شما درباره كسى كه امر امامت را نشناسد چيست ؟
محمّد بن مارد از امام صادق (ع ) پرسيد: آيا راست است كه شما فرموده ايد: اذا عرفت
فاعمل ماشئت . ((همين كه به امام معرفت پيدا كردى هر چه مى خواهى
عمل كن .)) فرمود: بلى صحيح است . گفت : هر عملى و لو زنا، سرقت ، شرب خمر؟! امام
فرمود:
طاووس يمانى مى گويد: حضرت على بن الحسين (ع ) را ديدم كه از وقت عشاء تا سحر
به دور خانه خدا طواف مى كرد و به عبادت مشغول بود. چون خلوت شد و كسى را نديد
به آسمان نگريست و گفت : خدايا ستارگان در افق ناپديد شدند و چشمان مردم به خواب
رفت و درهاى تو بر روى درخواست كنندگان گشوده است ...
فرزند خردسال زين العابدين (ع ) در حالى كه آن حضرت مستغرق عبادت است از بلندى
سقوط مى كند و دستش مى شكند، فرياد بچّه و زنهاى خانه غوغا مى كند و بالاخره شكسته
بند مى آيد و دست بچّه را مى بندد، زين العابدين (ع ) پس از فراغ از نماز - يعنى پس
از بازگشت از اين سفر آسمانى - چشمش به دست بچّه مى افتد و با تعجب مى پرسد كه
مگر چه شده است كه دست بچّه را بسته ايد؟ معلوم مى شود اين فرياد و غوغا نتوانسته
است امام را از استغراق خارج كند؛ آرى ، بگذريم از اين رديف انسانها در ميان پيروان آنها ما
در عمر خود افرادى را ديده ايم كه در حال نماز آنچنان مجموعيّت خاطر و تمركز ذهن داشته
اند كه به طور تحقيق از هر چه غير خداست غافل بوده اند. استاد بزرگوار و عاليقدر ما
مرحوم حاج ميرزا آقا شيرازى اصفهانى (اعلى اللّه مقامه ) از اين رديف افراد
بود.(90)
حضرت على بن موسى الرضا(ع ) برادرى دارند به نام زيدالنّار. رفتار اين برادر
چندان مورد رضايت امام نبود. در وقتى كه امام در مرو بودند، روزى در مجلس حضور داشت .
حضرت در حالى كه سخن مى گفتند متوجه شدند كه زيد عده اى را مخاطب قرار داده ، دم از
مقامات خاندان پيغمبر مى زند و بطور غرور آميزى دائما ((نحن )) ((نحن )):((ما چنين
...ما چنان ...))مى گويد. امام سخن خود را قطع كرده زيد را مخاطب ساخته فرمودند:
در سال 179 هجرى ، هارون الرشيد عباسى به قصد حجّ از بغداد خارج شد. ابتدا به
مدينه رفت و در همانجا دستور جلب امام هفتم شيعيان را صادر كرد.
امام در زندان سندى بن شاهك بسر مى برد يك روز هارون ماءمورى فرستاد كه از
احوال آن حضرت كسب اطلاع كند. خود سندى هم وارد زندان شد.
ابو هارون مردى نابينا و شاعرى بود توانا كه گاهى هم مرثيه اى بر مظلوميت و شهادت
اباعبداللّه عليه السلام مى سرود: او از اصحاب امام صادق (ع ) محسوب مى شد.
موسم حجّ بود، امام سجّاد(ع ) نيز به مكّه مشرف شده بودند، يكى از همراهان آن حضرت
نگاهى به صحراى عرفات انداخت ، ديد چندين هزار، هزار نفر در آن صحرا موج مى زنند
با خوشحالى به امام (ع ) عرض كرد:
روزى امام صادق (ع ) وارد منزل يكى از اصحاب خود شد آن شخص را ديد كه با وجود زن
و فرزند و تمكن مالى در خانه اى حقير و كوچك زندگى مى كند. بطورى كه خانواده اش
در رنج و زحمت افتاده اند.
موسى (ع ) كه به خاطر مخالفتش با رژيم فرعونى از مصر فرارى شده بود هنگامى
كه به سر چاه ((مدين )) رسيد، دختران شعيب پيغمبر را ديد كه گوسفندان خويش را
براى آب دادن به آنجا آورده اند و در گوشه اى ايستاده و كسى رعايت
حال آنها را نمى كند.
حضرت سليمان نبى با سپاهيانش به وادى مورچگان رسيدند.
جوانى عزب و بدون زن است زيبا هم هست ، آن هم در نهايت زيبايى !
موسى بن عمران به اتفاق برادرش هارون در حالى كه جامه هايى پشمينه بر تن و
عصاهاى چوبين در دست داشتند و همه تجهيزات ظاهريشان منحصر به اين بود بر فرعون
وارد شدند و او را به قبول حق دعوت كردند و با
كمال قاطعيت ابراز داشتند:
به حضرت ابراهيم (ع ) وحى مى شود: بايد با دست خودت سر فرزندت را ببرى ، در
همين منى كه امروز ما به يارگار آن تسليم فوق العاده اى كه ابراهيم نشان داد، گوسفند
قربان مى كنيم .(چون خدا گفته ، انجام ميدهيم چون و چرا هم ندارد.) بعد از دو سه بار
كه در عالم رؤ يا به او وحى مى شود و يقين ميكند كه اين وحى الهى است ، مطلب را با
فرزندش در ميان مى گذارد. فرزند هم بدون چون و چرا مى گويد: يا ابَتِ
اَفعل ماتؤ مَرَ هر چه به تو فرمان رسيده است انجام بده ستجِدُنى ان شاءاللّه
من الصّابرين (103) ان شاء اللّه خواهى ديد كه منهم خويشتندارى خواهم كرد.
قرآن چه عجيب تابلو را مجسم مى كند: فلمّا اَسلما
تواريخ نوشته اند كه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله در ايام آخر عمر خود شبى تنها
بيرون آمدند و به گورستان بقيع رفتند و براى خفتگان بقيع استغفار كردند. پس از آن
به اصحاب خود فرمودند: جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه مى كرد و
امسال دوبار عرضه كرد، فكر ميكنم اين از آن جهت است كه مرگ من نزديك است . روز بعد
به منبر رفتند و اعلم كردند كه موقع مرگ من فرارسيده است . هر كس كه به او وعده اى
داده ام بيايد تا انجام دهم و هر كس از من طلبى دارد بيايد تا ادا كنم .
از استاد خودم عالم جليل القدر، مرحوم آقاى حاج ميرزا على آقا شيرازى
(اعل اللّه مقامه ) كه از بزرگترين مردانى بود كه من در عمر خود ديده ام و به راستى
نمونه اى از زهاد و عباد و اهل يقين و يادگارى از سلف صالح بود كه در تاريخ خوانده
ايم ؛ جريان خوابى را به خاطر دارم كه نقل آن بى فايده نيست .
|