معراج در عاشورا
شب عاشورا شب معراج بود يك دنيا شادى و بهجت و مسرت حكمفرما بود. خودشان را پاكيزه
مى كردند موهاى بدنشان را مى ستردند، انگار كه خود را براى يك جشن و مهمانى آماده مى
كنند.
ظهر عاشورا نزديك مى شد سى نفر از اصحاب حسين (ع ) در جريان يك تيراندازى كه
به وسيله دشمن انجام گرفت به خاك و خون علطيدند و شربت شهادت نوشيدند.
چون نوبت ميدان رفتن به شخص اباعبداللّه رسيد ابتدا چند نفر از سپاه دشمن به جنگ
حضرت آمدند ولى آمدن همان بود واز بين رفتن هم همان .
يكى از علماى بزرگ شيعه مى گويد: من از هنگامى كه خواندم يا شنيدم كه امام حسين (ع )
درشب عاشورا فرمود: من اصحابى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم در اين
حرف دچار تريد شدم و نمى توانستم بپذيرم كه اين سخن از اباعبداللّه (ع ) باشد
زيرا با خود مى انديشيدم كه اصحاب آن حضرت خيلى هنر نكردند خوب امام حسين است و
ريحانه پيغمبر و امام زمان و فرزند على (ع ) و زهراى اطهر است هر مسلمان عادى هم اكر
امام حسين (ع ) را در ن وضع ميديد او را يارى مى كرد و انها كه يارى كردند بنابر اين
خيلى هم قهرمانى به خرج نداند و انها كه يارى نكردند خيلى آدمهاى پست و بدى بودند.
پس از مدتى كه در اين فكر بودم خداوند متعال انكار مى خواست مرا از اين غفلت و جهالت
و اشتباه بيرون بياورد لذا شبى در عالم رويا ديدم صحنه كربلاست .
از جوانان اهل بيت پيغمبر اوّل كسى كه موفق شد از اباعبداللّه (ع ) كسب اجازه كند فرزند
جوان و رشيدش على اكبر بود كه خود اباعبداللّه (ع ) درباره اش شهادت داده است : كه از
نظر اندام و شمايل ، اخلاق ، منطق و سخن گفتن ، شبيه ترين مردم به پيغمبر بوده است .
شب عاشورا است عباس در خدمت اباعبداللّه عليه السلام نشسته است . در همان وقت يكى از
نفرات دشمن نزديك مى ايد و فرياد مى زند: عباس بن على و برادرانش را بگوييد
بيايند.
او بسيار رشيد و شجاع و بلند قد و خوشرو و زيبا بود، از اينرو وى را ماه بنى هاشم
لقب داده بودند.
روزى على (ع ) به به برادرش عقيل تئصيه مى كند كه زنى براى من انتخاب كن كه از
شجاع زادگان باشد(زيرا) كه مى خواهم از او فرزندى شجاع به دنيا بيايد.(240)
يكى از فرزندان امام حسن مجتبى (ع ) عبداللّه نام دارد، اين
طفل هنوز در رحم مادر و يا بقولى شير خوار بود كه پدر بزرگوارش به شهادت رسيد.
يكى از اصحاب اباعبداللّه (ع ) عابس بن ابى شبيب شاكرى است اين مرد كه خيلى شجاع
بود و حماسه حسين در روح او وجود داشت ، هنگامى كه روز عاشورا به ميدان نبرد آمد،
وسط ميدان ايستاد و ((هماورد)) طلبيد. اما كسى از سپاه دشمن جرات نكرد كه به جنگ او
بيايد،
عبداللّه بن كلبى يكى از افرادى است كه در كربلا هم زنش و هم مادرش همراهش بودن .
او قهرمانى قوى و شجاع بود و تازه ازدواج كرده بود، هنگامى كه روز عاشورا مى
خواست به ميدان برود زن او ممانعت كرد و گفت : كجا مى روى ؟ من را به كى مى سپارى ؟
فورا مادرش آمد جلو و گفت : پسرم مبادا حرف زنت را بشنوى .
در بين اصحاب امام حسين (ع ) مردى است به نام ((زهير بن القين )) او
اول از پيروان و هواداران عثمان بود، يعنى از كسانى بود كه اعتقاد داشت عثمان مظلوم
كشته شده است و العياذ باللّه على (ع ) در اين فتنه دخالت داشته و بر همين اساس با
على (ع ) ميانه خوبى نداشت .
در شب عاشورا هنگامى كه حضرت اباعبداللّه به اصحابش مژده مى دهد كه فردا همه شما
شهيد مى شويد، قاسم بن الحسن كه تازه سيزده بهار از عمرش مى گذشت و گويا پشت
سر اصحاب نشسته بود و مرتب سرك مى كشيد كه ديگران چه مى گويند، با خودش
فكر كرد كه آيا اين گفته شامل من هم خواهد شد يا نه ؟ آخر من كوچك هستم شايد مقصود آقا
اين است كه بزرگان كشته مس شئند و من هنوز صغيرم لذا رو كرد به آقا و عرض كرد:
وانا فى من يقتل ؟ آيا من هم جزء كشته شدگان هستم ؟ حالا ببينيد آرزو چيست ؟
يكى از جوانانى كه در كربلا شهيد شد و مادرش حضور داشت ((عون بن عبداللّه بن
جعفر)) فرزند جناب زينب كبرى سلام اللّه عليها است . يعنى زينب عليها السلام شاهد
شهادت پسر بزرگوارش بود.
كسانى كه اباعبداللّه خود را به بالين آنها رسانده است عده معدودى هستند. دو نفر از آنها
افرادى هستند كه ظاهرا مسلم است كه قبلا برده بوده اند يعنى بره هاى آزاد شده بوده اند.
اسم يكى از آنها ((جون )) است كه مى گويند: ((مولى ابى ذر غفارى )) يعنى آزاد شده
جناب ابى ذر غفارى . اين شخص سياه است و ظاهرا بعد از آزاديش از در خانه
اهل بيت پيغمبر دور نشده است . يعنى حكم يك خدمتكار را در آن خانه داشته است .
|