عربى نزد على عليه السلام آمد و گفت : يا اميرالمومنين مرا بر تو حاجتى است كه پيش از
آنكه بتو بگويم بخدا عرض نموده ام ، اگر تو آنرا برآورى خدا را حمد و ثنا و ترا
شكر ميكنم ، و اگر برنياورى خدا را حمد ميكنم و تو را معذور ميدارم . حضرت فرمود:
حاجتت را برزمين بنويس كه اثر فقر و پريشانى را در تو مى بينم ، عرب نوشت : من
فقيرم ، حضرت به قنبر فرمود: حله مرا باو بپوشان .
چون عرب را گرفت در مقابل حضرت ايستاد و گفت :
فسوف اكسوك من حسن الثنا حللا
|
و لست تبغى بما اوليه بدلا
|
يعنى بر من حله اى پوشاندى كه زيبائيهاى آن كهنه خواهد شد ولى من از ثناهاى زيبا بر
تو حله ها خواهم پوشانيد اى ابا الحسن به كرامتى
نائل شدى كه براى آن عوض نميخواهى ...
حضرت فرمود: قنبر! صد دينار بر آن بيفزاى ، عرض كرد: يا اميرالمومنين اگر اين مبلغ
را بر مسلمانها خرج و تقسيم كنى كار آنها اصلاح ميشود، فرمود: ساكت باش ، من از
پيغمبر شنيدم كه ميفرمود: از كسيكه شما را ثنا گفته تشكر كنيد، چون كريم قومى پيش
شما آمد او را گرامى بداريد.
مدرك :
قصص العرب ج 2 ص 362
|