ترور اشتباهى
در روز هفدهم آبانماه 1304 هجرى . قمرى ملك الشعراء بهار پشت تريبون مجلس
نطق مفصلى با رويه يكى به نعل و يكى به ميخ زدن ايراد كرد.
مشروطه خواهان پس از آنكه بر تهران مسلط شدند و محمد على شاه و خانواده اش به
سفارت روس پناهنده شدند در تاريخ (27 جمادى الثانى
سال 1327 هجرى . قمرى ) احمد شاه دوازده ساله را به سلطنت برگزيد و نامه اى به
سفارتخانه هاى روس و انگليس نوشتند مبنى بر اينكه (چون ملت سلطان احمد ميرزاى
وليعهد را به شاهنشاهى ايران انتخاب نموده سفراى روس و انگليس بايد ايشان را
تسليم دارند.)
روز چهارم ذى حجه سال 1324 هجرى قمرى جشن تاجگذارى محمد على شاه بر پا
شد. در اين شاه بزرگان داخلى و نمايندگان خارجى دعوت شدند. اما از نمايندگان مجلس
دعوت نشد. يكى از نمايندگان در مجلس گفت : سلطان ملت است و بايد از طرف ملت تاج
بر سرش گذاشت و اين صحيح ترين سخنى است كه آن روزها بر زبان رانده شد. اما
انديشه محمد على شاه با اين سخن خيلى فاصله داشت او ( ملت را بنده و برده خود مى
پنداشت و آنها را لايق براى مداخله در كشور و مشورت در سياست نمى دانست ) جالب
اينكه مشيرالدوله صدر اعظم تاج شاهى را وارونه بر سر محمد على شاه گذاشت ، يعنى
قسمتى كه بايد در جلو باشد عقب قرار داد.
در روز سه شنبه 23 جمادى الاولى 1326 به دستور محمد على شاه قاجار،
لياخوف روسى با قزاقان ، مجلس شوراى اسلامى را محاصره و به توپ بسته و عده
زيادى را كشته و مشروطه را برانداخت . اما متاءسفانه آزاديخواهان كه به دفاع از مجلس
برخاسته بودند در همان حالى كه يكى يكى فرو مى غلطيدند به اصطلاح خودشان
هواى كشور را هم داشتند: اينان به يكديگر سپرده بودند كه به افسران روسى
تيراندازى نشود مبادا بهانه به دست روسها بيفتد و روزگار هموطنان عزيزشان سياه
شود. لياخوف و افسران روسى كه اين را مى دانستند آزادانه در ميدان جنگ حركت مى كردند
و فرمان مى داند. تمام مورخين عقيده دارند كه اگر در همان وهله
اول لياخوف كشته مى شد، سپاه بدون سردار ميدان را رها كرده و مى گريختند: اما بعد:
آزاديخواهان شب سه شنبه (24 جمادى الاخر سال 1327) وارد تهران شدند و محمد على
شاه پس از 3 روز مقاومت روز جمعه بيست و هفتم براى اينكه به چنگ آزاديخواهان نيفتد به
سفارت روس پناهنده شد. لياخوف روسى فرمانده قزاقان كه اين را شنيد به حضور
سپهدار و سردار اسعد رسيد و شمشير خود را از كمر باز كرده بعنوان تسليم در
مقابل آنان بر زمين نهاد. سردار اسعد مجددا شمشير را بر كمر او بست و گفت : او وظيفه
سربازى خود را عمل كرده و ايرادى بر وى نخواهد بود. (34)
ناصرالدين شاه در روزهايى كه مى خواست به سفر
اول اروپا برود به زيارت حضرت عبدالعظيم رفت . در بازگشت ، چند تن سرباز به
قصد شكايت به كالسكه او نزديك شدند. ملتزمين ركاب مانع آنها گرديدند، شاكيان
ناراحت شدند و چند سنگ به ممانعت كنندگان انداختند كه دو سنگ به كالسكه شاه خورد.
شاه عصبانى شد فرمان داد آنها را كه ده تن بودند گرفتند و نه نفر آنها را بدون
محاكمه طناب انداختند، مظلوميت سربازان بيچاره تمام مردم را متاءثر كرد. در برلن
امپراطور گيم اول گوشه اى به آن قضيه زد، ناصرالدين شاه در موقع خداحافظى مى
گويد: بدون گردن زدن عدالت نمى شود!!! (35)
چون نادر شاه افشار به سلطنت رسيد به
ژنرال روسى كه شهرهاى شمال ايران را در اواخر دوره صفويه
اشغال كرده بود پيغام داد و از او استفسار نمود كه آيا كشور ايران را ترك مى كند يا
اينكه مايل است فراشان سلطنتى او را بيرون كنند؟
در سال 1208 لطفعليخان زند شهر كرمان را تصرف نمود. اين خبر چون به
گوش آقا محمد خان قاجار رسيد كرمان را به محاصره درآورد. لطفعليخان مدت چهار ماه
شهر را حفظ كرد اما بر اثر خيانت دوستانش دروازه هاى شهر به روى آقا محمد خان باز
شد و لطفعليخان شبانه سپاه دشمن را شكافت و به بم گريخت ، در آنجا حاكم بم با
نيرنگ او را دستگير كرده به آقا محمد خان تحويل داد.
لطفعليخان يكى از سربازان دلير ايران است كه رشادتهاى او موجب حيرت دوست و
دشمن بود و حتى آقا محمد خان قاجار كه بزرگترين دشمن او محسوب مى شد به شجاعت و
تهور او اعتراف داشته است . چنانكه وقتى به او خبر دادند كه در يك شب از براى
باباخان (فتحعليشاه پسر برادر و وليعهد آقا محمد خان ) چند پسر به وجود آمده ، آقا
محمد خان گفت : اى كاش در ميان آنها يك نفر مانند لطفعليخان پيدا شود!
(38)
در سال 794 ه . ق تيمور لنگ پس از تصرف شهر شيراز و برانداختن سلسله
آل مظفر علماى شيراز را براى مناظره ، جمع كرد و كسى را نزد حافظ فرستاد و به
حضور خود طلبيد. چون ملاقات حاصل شد به حافظ گفت : من اكثر ربع مسكون را با اين
شمشير و هزاران جاى و والايت را ويران كردم تا سمرقند و بخارا را كه وطن مالوف و
تختگاه من است آباد سازم ، تو مردك به يك خال هندى ترك شيرازى آن را فروختى ؟ در
اين بيت كه گفته اى :
زمانيكه تيمور لنگ شهر خوارزم را در محاصره داشت و با يوسف صوفى امير
خوارزم به جنگ مشغول بود، از ترمذ تعدادى خربزه نوبرانه براى تيمور آوردند،
تيمور گفت : اگر چه يوسف صوفى با ما راه مخالفت مى پيمايد اما چون با ما نسبت
خويشاوندى دارد، خوبست نوبر خربزه را با او بخوريم . خربزه را در طبقى زرين
گذاشتند و پيش او فرستادند. يوسف دستور داد، خربزه ها را در آب انداختند و طبق زرين
را به دربانان بخشيد و با لشكر مجهزى از دروازه خارج شده به جنگ پرداخت . عمر شيخ
به مقابله او شتافت و تا شامگاه جنگ سختى بين آنها جريان داشت ، لشكر صوفى پس از
اين جنگ به درون شهر بازگشتند. (40)
هلاكوخان مغول يكى از جنايتكاران معروف تاريخ است كه اهالى چندين شهر را
قتل عام نموده و هزاران انسان بى گناه را از دم تيغ گذراند. وى در
سال 663 هجرى قمرى بدار مكافات شتافت و بازماندگان از براى راحتى روح او چند
دختر زيبا را در سردابه ايكه جنازه او بود محبوس ساختند!!! (41)
روزى آلب ارسلان سلجوقى با صد سوار در مرزهاى دولت ايران و روم به شكار
رفته بود. روميان آنها را بگرفتند و در بند كردند و نمى دانستند كه سلطان در ميان آنها
مى باشد. شخصى از قضيه باخبر شد و مخفيانه جريان را به وزير با تدبيرش
خواجه نظام الملك طوسى در ميان گذاشت . خواجه هشدار داد كه با هيچ كس در اين باره
چيزى نگويد آنگاه در ميان مردم شايع نمود كه سلطان بيمار است و همه روزه با اطبا مى
آمد و مى رفت ، در همان زمان سفيران امپراطورى روم براى مذاكره صلح با اميرارسلان به
اردوگاه آمده بودند و خواجه نظام الملك به آنها گفت : چگونه شما صلح مى طلبى و مى
خواهيد صلح كنيد و حال آنكه جمعى از بندگان سلطان را در شكارگاه اسير كرده و
زندانى نموده ، رومانوس امپراطور روم بلافاصله دستور داد كه آنها را آزاد نمايند و چون
آنها به اردوگاه رسيدند نظام الملك و امرا و اركان دولت از شاه
استقبال نمودند و زمين ادب را بوسيدند و روميان چون چنين ديدند مدهوش و متحير گشتند.
در سال 545 هجرى قمرى تركان چادرنشين غز در نواحى مسير رود سيحون ساكن
شدند تا بيعت امير بلخ را پذيرفتند، چندى بعد حاكم بلخ خواست ماليات سنگينى از
آنها دريافت نمايد. غزان متعهد شدند كه هر سال بيست و چهار هزار گوسفند براى حوائج
مطبخ شاه تسليم نمايند اما ستمگرى و رشوه خوارى ماءموران منجر به قيام عمومى غزان
گرديد و حاكم سلجوقى بلخ به مبارزه با آنان برخاست ، آنها با تضرع و زارى
تقاضاى بخشودگى نمودند و متعهد شدند كه اگر سلطان از تقصير آنان درگذرد غير
از آنچه متعهد شده اند هر خانوار يك من نقره تقديم خواهد نمود. سنجر خواست اين پيشنهاد
را قبول كند ولى بعضى از امرا، او را از قبول اين امر باز گرداندند و غزها دست از جان
برداشته به مدافعه پرداختند و لشكر سلطان را به سختى شكست دادند و سنجر را با
زوجه اش به اسارت گرفتند و پس از آن به غارت شهرها و
قتل و كشتار پرداختند. سلطان مدت دو سال و نيم در اسارت غزان بود و پس از مرگ زوجه
اش موفق به فرار شد و به مرد آمد اما چون خرابى مرو و اوضاع شهرهائيكه به دست
غزان افتاده بود بدانست از كثرت اندوه جان را به جانبخش تسليم نمود.
(43)
در سال 334 هجرى قمرى احمد ملقب به معزالدوله پسر بويه ماهيگير كه به
اتفاق دو برادرش حسن و على موفق به تشكيل اولين حكومت شيعه مذهب در ايران پس از
اسلام شده بود راهى بغداد مركز خلافت عباسيان شد و مستكفى كه تاب مقاومت در برابر
احمد را در خود نمى ديد به استقبال او شتافت و
كمال احترام را به جا آورد و بدين صورت بغداد پايتخت عباسيان به تصرف ايرانيان
در آمد.
در سال 465 آلب ارسلان يكى از سلاطين معروف سلجوقى كه توانسته بود
امپراطور روم را به اسارت در آورد در بين راه خوارزم مطلع گشت يوسف خوارزمى يكى از
قلعه بانان ، مرتكب جرمى شده است و او را نزد سلطان حاضر ساختند و تقصيرش
بگفتند، آلب ارسلان دستور قتلش را صادر كرد، اما يوسف درشتى كرد و حرف زشتى را
بر زبان آورد، آلب ارسلان خشمگين گرديد و گفت او را رها كنيد تا خود با تير او را
هلاك سازم ، سلطان تير را در كمان نهاد و او را هدف ساخت ، اتفاقا آلب ارسلان كه
هيچگاه تيرش به خطا نمى رفت ، در اين موقع نتوانست به هدف بزند و او با كاردى كه
در دست داشت به آلب ارسلان حمله نمود و ارسلان بلند شد تا از خود دفاع كند، اما
پايش لغزيد و بيفتاد و يوسف با كارد چنان زخمى به او زد كه او را از پاى در آورد.
جلب تر اينكه در اين هنگام دو هزار غلام آلب ارسلان ايستاده بودند و صحنه را تماشا
مى كردند و هيچكدام كوچكترين عكس العملى از خود نشان ندادند و همه مى گريختند و يوسف
كارد به دست از ميان آنها فرار نمود. تا اينكه يكى از اطرافيان آلب ارسلان كه ميخ
كوبى در دست داشت به او حمله كرد و با كوبيدن آن بر سرش ، يوسف را نقش بر زمين
ساخت . (45)
جعفر برمكى نزد هارون از قدرت و نفوذ فوق العاده اى برخوردار بود و بر افكار
و انديشه هاى هارون مسلط بود و از نظر موقعيت و مرتبت به حدى رسيده بود كه از فرط
محبت و علاقه هارون لباسى تهيه كرده بود كه با هم از آن استفاده مى كردند.
جعفر برمكى پس از ازدواج با عباسه طبق قراداد مى بايست در غير حضور هارون با
عباسه اجتماع نكند لذا بدون او از خلوت كردن با عباسه خوددارى مى نمود.
هارون از رابطه جعفر با عباسه هيچگونه اطلاعى نداشت و نمى دانست كه اينها در
خلوت اجتماع مى كنند تا آنكه زبيده همسر هارون به خاطر مشاجره اى كه بين او و يحيى
بن خالد برمكى پيش آمد داستان مواصلت و بهم پيوستن جعفر را با عباسه بيان و
تقرير كرد. هارون برآشفت و گفت :
روزى هارون الرشيد در خلوتخانه خود قرآن مى خواند، به اين آيه رسيد كه از
قول فرعون حكايت مى كند كه به بنى اسرائيل گفت : (اى قوم آيا ملك مصر از آن من
نيست ، با اين جويهاى آب روان كه از زير كاخ مى گذرد؟) فرعون ستمگر با اظهار
قدرت پوشالى خود بدينوسيله مى خواست پايه هاى استعمار و استثمار خودش را مستحكم
نمايد. هارون اعيان مملكت را به حضور خود خواست و گفت : فرعون عجب مرد پستى بوده و
دون همتى خويش را با مباهات به مصر و رود نيل ظاهر ساخته است . من در نظر دارم مصر را
كه يكى از استانهاى مملكت و امپراطورى پهناور من است ، به فرومايه ترين افراد دنيا
واگذار كنم .
منصور خليفه عباسى از عربى شامى پرسيد: چرا شكر خداى را به جاى نمى آورى
كه از وقتى من بر شما حكومت مى كنم طاعون از ميان شما برطرف شده است . عرب گفت :
خداوند از آن عادلتر است كه در يكوقت دو بلا بر ما بفرستد. منصور بسيار خجالت كشيد
و سرانجام به بهانه اى آن مرد را كشت . (50)
مردى به نام ابن سكيت ، از علماء و بزرگان ادب عربى است . اين مرد در دوران
خلافت عباسى مى زيسته است . در حدود دويست
سال بعد از شهادت على (ع ) در دستگاه متوكل عباسى متهم بود كه شيعه است اما چون
بسيار فاضل و برجسته بود متوكل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب كرد. يك روز
كه بچه هاى متوكل به حضورش آمدند و ابن سكيت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روز
امتحانى هم از آنها بعمل آمده بود و خوب از عهده آن برآمده بودند
متوكل پس از اعلان رضايت از ابن سكيت ضمن اظهار اطلاع وى از علاقه اش به تشيع سؤ
ال كرد؟
گروهى از زنان در حدود چهل نفر، گرد آمدند و به حضور حضرت على (ع )
رسيدند، گفتند: چرا اسلام به مردان اجازه چند زنى داده اما به زنان اجازه چند شوهرى
نداده است ؟ آيا اين يك تبعيض ناروا نيست ؟ حضرت على (ع ) دستور داد ظرفهاى كوچكى از
آب آوردند و هر يك از آنان را به دست يكى از زنان دادند. سپس دستور داد همه آن ظرفها
را در ظرف بزرگى كه وسط مجلس گذاشته بودند خالى كنند. دستور اطاعت شد، آنگاه
فرمود: اكنون هر يك از شما دو مرتبه ظرف خود را از آب پر كنيد اما بايد هر كدام از شما
عين همان آبى كه در ظرف خود داشته برداريد. گفتند: اين چگونه ممكن است ؟ آبها با
يكديگر ممزوج شده اند و تشخيص آنها ممكن نيست . حضرت على (ع ) فرمود:
در جنگ جهانى دوم وقتى كه قواى متحدين (آلمان ، ايتاليا و ژاپن ) فرانسه را كه
جزء قواى متفقين (انگليس ، فرانسه ، امريكا و شوروى ) بود، شكست دادند، در جولاى
سال 1940 ميلادى انگلستان در ميدان نبرد جهانى در ميدان تنها ماند، در پاريس كنفرانس
سرى بين سه نفر از سران جنگ جهانى يعنى چرچيل رهبر انگلستان و هيتلر رهبر آلمان و
موسولينى رهبر ايتاليا در قصر (فونتن بلو)
تشكيل گرديد، در اين كنفرانس هيتلر به چرچيل گفت :
|