تربيت نفس (خودسازى ) از حيث رتبى و زمانى بر تربيت نفوس (ساختن ديگران تقدم
دارد.
فلسفه تربيتى اسلام ، ناظر به تعالى فرد و جامعه است ، ليكن اولى را مقدم و اولى
بر دوم تلقى ميكند. چنانچه آدمى قادر به سلطه بر خويشتن شود، در پرورش ديگران
نيز توفيق خواهد يافت يكى از فرمايشهاى حضرت على عليه السلام ناظر به همين
معناست :
هر كس كه خود را در منصب پيشوايى (هدايت ) مردم قرار مى دهد، بايد بيش از آنكه به
تربيت ديگران اهتمام ورزد، در تاءديب نفس خويش همت گمارد و كسى كه ابتدا به تعليم
نفس خود، قبل از تاءديب ديگران ، بپردازد، بيشتر سزاوار
تجليل و تكريم است ، نسبت به كسى كه (فقط) به تعليم ديگران
اشتغال دارد(23).
بى ترديد مربيانى كه قادر به خودسازى و تعالى خود باشند، در
ساختن جامعه اى متعالى و پيشرو توانا هستند و در جلب اعتماد ديگران از موفقيت چشمگيرى
برخوردارند.
نفس خود ناكرده تسخيراى فلان
|
پس برو آهنگ وعظ و پند كن (24).
|
امام خمينى در اين زمينه مى نويسند:
تا اصلاح نكنيد نفوس خودتان را، از خودتان شروع نكنيد و خودتان را تهذيب نكنيد،
شما نمى توانيد ديگران را تهذيب كنيد، آدمى كه خودش آدم صحيحى نيست ، نميتواند
ديگران را تصحيح كند، هر چه آدم هم بگويد، فايده ندارد، كوشش كنند علمايى كه الان
در حوزه ها هستند، در هر حوزه اى از حوزه هاى اسلامى كه اين جوانها كه ، با يك فطرت
سالم مى آيد، بعد از ده بيست سال با يك فطرت فاسد بيرون نروند، تهذيب لازم است
(25).
ايشان معتقدند كه موقعيت در ساختن ديگران ، در گرو توفيق در خودسازى است و مى
فرمايند:
هر اصلاحى ، نقطه اولش خود انسان است اگر چنانچه خود انسان تربيت نشود، نمى
تواند ديگران را تربيت كند... از اين جهت آن چيزى كه بر همه ما لازم است ابتدا كردن به
نفس ، خودمان است و قانع نشدن به اينكه همان ظاهر درست بشود، و از قلبمان شروع كنيم
، مغزمان شروع كنيم و هر روز دنبال اين باشيم كه روز دوممان بهتر از روز اولمان باشد
و اميدوارم كه اين مجاهده نفسانى براى همه ما
حاصل بشود و دنبال آن مجاهده براى ساختن يك كشور
(26) رمز تقدم تربيت نفس بر تربيت نفوس را به
دلايل زير مى توان تبيين كرد:
الف - فردى كه راه و رسم خودسازى را آموخته و در شخصيت خويش آن را تحقق بخشيده
است ، بهتر از ديگران را آموخته و در شخصيت خويش آن را تحقق بخشيده است ، بهتر از
ديگران مى تواند، شيوه هاى عملى را به جامعه و تعليم دهد، زيرا در
عمل ، به كسب تجربه اى اخلاقى و تربيتى موفق شده است .
ب - انسانى كه مشقتها و سختيهايى را در مراقبت نفس
تحمل كرده است ، آنچنان از جاذبه كلام و گيرايى رفتار برخوردار است كه گاهى يك
عبارت او، دلهاى مشتاقان و جويندگان راه فضيلت را سرشار از جذبه و عشق به تعالى
مى كند.
ج - فرد خود ساخته ، در طريق مبارزه با نفس به مراحلى مى رسد كه نشان از موفقيت او
در اين وادى دارد، لذا در اين موقعيت قادر به جلب اعتماد ديگران و متعلمان خواهد بود. بى
ترديد، جلب اعتماد، زمينه اى براى نفوذ اخلاقى و تربيتى مربى در شخصيت تربيت
شوندگانى تلقى مى شود.
آتشى در دل بر افروز انگهى
|
تا ز سوز دين نگردد دل كباب
|
دم نگردد گرم اى عالى جناب
|
تا تو را سوزى نباشد در جگر
|
دم مزن كاندر دمت نبود اثر(27).
|
4. تلقى دانش به عنوان فرايندى بى انتها
بى ترديد، جهت گيرى علمى و معرفتى آدمى متاءثر از رويكرد فلسفى او به مقوله علم و
آگاهى است قرآن كريم در آيات نورانيش ، صاحبان معرفت را لايق رفعت الهى تلقى مى
كند و مى فرمايد:
يرفعكم الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات (28).
و درجاى ديگر، كسانى را كه از مقام علم و آگاهى برخوردار هستند، داراى جايگاه خشيت
مى داند.
انما يخشى الله من عباده العلماء (29).
از ديدگاه معصومان - عليهم السلام - نيز نه تنها عالمان و صاحبان ، معرفت از جايگاه
ارجمندى برخوردارند، بلكه جد و جهد در فراگيرى علم نيز محدود به حدى نشده است كه
اينك به دو مورد از آنها اشاره مى كنيم :
منهومان لايشبعان ، حريص العلم و حريص
المال (30).
دو حريص اند كه هرگز سيرى نمى پذيرد، حريص
مال و حريص علم .
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
اگر مردم مى دانستند كه در طلب دانش چه چيزى (نهفته ) است ، هر آينه به
دنبال آن مى رفتند ولو به قيمت ريخته شدن خونشان يا فرو رفتن در اعماق درياها
باشد(31).
از كلام مذكور، نتيجه گرفته مى شود كه به لحاظ ارزش نامحدودى كه علم و معرفت
دارد، تلاش براى دستيابى به آن نيز حدى نمى پذيرد، ولو اينكه به بهاى از دست
دادن جان آدمى باشد.
امام خمينى (س ) نيز در بحث از ضرورت و فلسفه بعثت انبياء مى فرمايند:
انسان در بين اين حيوانات ، ممتاز مى شود به اينكه (مى تواند) ترقيات ديگرى
بكند، هم در ادراكات با آن ها فرق دارد و هم در غايات ادراكات فرق دارد، حيوانات
ادركشان تا يك حدودى است و محدود است و تمام مى شود، انسان ادراكاتش و قابليتش براى
تربيت تقريبا بايد گفت غير متناهى است . پس انسان همه چيزهايى كه در عالم هست از
اول موجودات تا آنجايى كه آن ممتاز شده است با همه حيوانات و با نباتات و
بامعادل آن ها شركت دارد، لكن يك اضافه دارد، لكن يك اضافه دارد و آن اينكه در انسان
يك قوه عاقله و قوه بالاتر هست كه در آن ها نيست (32).
5 - نفى رويكرد طبقاتى به مقوله علم و آگاهى
نگاهى گذرا به سير تاريخى معرفت و حكمت ، مؤ يد اين معناست كه با وجود گرايش
فطرى حقيقت جويى در نهاد انسانها، آنها در طول تاريخ از آزادى لازم براى كسب علم و
دانش برخوردار نبوده اند و در مقاطعى از تاريخ پرفراز و نشيب علم ، طبقات خاصى
مجازبه ورود در حوزه معرفت بوده اند.
افلاطون ، چهره درخشان دوره گلبار يونان ، در طرح مدينه فاضله خويش مردم را در سه
طبقه جاى مى دهد: فيلسوف شهر ياران (حاكمان حكيم ) كشاورزان و پيشه وران و نگهبانان
(سربازان ) و حق برخودارى از تعليم و تربيت را درانحصار طبقه
اول و فرزندان آنها مى داند و دو طبقه ديگر را از چنين مزايايى محروم مى داند.
جان لاك (33)، فيلسوف و دانشمند انگليسى نيز گرفتار بينش طبقاتى در
تحصيل علم بوده است . فردريك ماير در اين زمينه مى نويسد:
هنگامى كه لاك از تربيت طبقات پايين بحث مى كند، از خود كوته بينى نشان مى دهد.
او طرفدار طرحى است كه كودكان خانواده هاى فقير را از خانواده هايشان جدا سازد. منافع
اين طرح در بهره اقتصادى آن است ، زيرا كه كودكان با انضباط بار مى آيند و تبهكار
نمى شوند. به آنان بايد صنايع دستى ياد داده شود و به امساك و كار سخت خود داده
شوند و تربيت اخلاقى ايشان بايد طبق احكام
انجيل به عمل آيد. لاك طرفدار تربيت علمى براى فقيران نيست و بيشتر كارآموزى به
صورت شاگردى را توجيه مى كند كه از صبح زود آغاز شود و تا پاسى از شب ادامه
يابد(34).
در نقطه مقابل ، اسلام بر تربيت عامه و بى مرز تاءكيد مى ورزد و همه را برخوردار از
حق تعليم و تربيت مى داند، قرآن در اين زمينه به صورت استفهامى ، موضوع را مطرح
مى كند و مى فرمايد:
فلو لانفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم
(35).
اما چرا هر فرقه اى از آنان ، گروهى رهسپار نشوند كه دين پژوهى كنند و چون به نزد
قومشان بازگشتند، ايشان را هشدار دهند تا پروا پيشه كنند.
در آيه شريفه مذكور، پژوهش و تلاش براى آگاهى و معرفت ، به گروه يا قومى
اختصاص نيافته است ، بلكه ضرورى دانسته است كه از هر قومى گروهى براى درك
حقيقت دين جستجو و تلاش كنند، لذا كسب معرفت ، موضوعى فراتر از مرزهاى قومى ،
مليتى و نژادى تلقى شده است .
اگر برخى از حكماى يونان و نيز پاره اى از انديشمندان و فلاسفه اروپايى ، طبقه
نجبا، و اشراف را لايق علم آموزى مى دانند و براى طبقه فقرا يا به تعبير جان لاك ،
براى طبقه پست كار دست رابه جاى كار مغز توصيه مى كنند و
توانايى ورود به مدارج علمى و پژوهشى را ندارند، در
مقابل با رويكردهاى انبياى الهى و جانشينان مواجه هستيم كه مخاطبان خود را درميان همين
مردم محروم و مستضعف مى يافتند.
ابتدا بايد توجه كرد كه انبيا و اولياى الهى ، خود از طبقه محروم بودند و از ميان آنها
براى بيدارى مردم و دعوت به آيين الهى برمى خاستند، در برخى از آيات قرآن ، تعبير
(رسولا من انفسهم ) آمده است ؛ يعنى رسولان الهى از ميان همين مردم قيام مى كردند. امام
خمينى دراين زمينه مى فرمايند:
قيامهاى انبيا هميشه اين طورى بوده كه يكى از بين خود اينها، از بين خود اين مؤ منين كه
طبقه پايين بودند، از خود همين مردم پايين يكى انتخاب مى شد(36).
و ايشان درجايى ديگر اين گونه مى نويسند:
حضرت موسى يك شبانى بوده است سالها براى حضرت شعيب ، شبانى مى كرده است
و همين شبان را چون لياقت داشته است ، خداوند مبعوثش كرده است و در اسلام هم پيغمبر
اسلام از قريش بوده ، لكن قريش آن ثروتمندهايشان و آن مستكبرينشان يك دسته بودند
و اين طايفه پايين تر را كه خود حضرت مى فرمايند من هم شبانى كرده ام (37).
رويكرد تربيتى اسلام نسبت به انسان ، رويكرد طبقاتى و نژادى نيست ، لذا براى همه
امكان رشد و تعالى را يكسان مى داند.
امام مى فرمايند:
اسلام آمده است كه همه نژادها باهم اند، مثل دنده هاى شانه مى مانند... هيچ كدام بر
ديگرى فضيلت ندارند، فضيلت با تقواست ، فضيلت با تعهد است ، با تعهد با اسلام
است (38).
در رويكرد ايشان نه تنها هيچ نشانه اى از برترى طبقه بالا نسبت به طبيقه پايين
مشاهده نمى شود، بلكه با صراحت تمام ، از ارزشهاى برتر طبقه پايين نسبت به طبقه
بالا گوشزد شده است ، نقل عبارات زير از ايشان ، مؤ يد همين معناست :
توده محروم ملت ولى نعمت ما هستند (39).
مستضعفان و محرومان و ستمديدگان كه نور چشمان ماو اولياى نعم همه هستند و جمهورى
اسلامى ره آورد آنان و با فداكاريهاى آنان تحقق پيدا كرد(40).
و به همه در كوشش براى رفاه طبقات محروم وصيت مى كنم كه خير دنيا و آخرت
شماها، رسيدگى به حال محرومان جامعه (41)است .
و خطاب به جوانان مى گويند:
شما مگر چه چيزتان از ساير بشر كمتر است . بشر همه جا يك جنس است و يك نوع است
و يكى است و اينجا اگر بهتر نباشد از آنها، بدتر نيست ، لكن نگذاشتند، كه اين بهترها
و اين مغزهاى متفكر به كار بيفتد... جوانهاى ما اثبات كردند كه مى توانند خودشان
عمل بكنند و شما مطمئن باشيد كه در دراز مدت شما همه كار مى توانيد بكنيد(42).
ايشان در نگاهى ژرف و نافذ، عامل موفقيت بزرگان علم و فضييلت را در دورى گزيدن
از رفاه و تنعم بر شمرده اند و مى فرمايند:
صاحب جواهر، چنان كتابى نوشته است كه اگر صد نفر بخواهند بنويسند، شايد از
عهده برنيايند، و اين كه كاخ نشين نبوده است . يك
منزل محقر داشته و در يك اتاقشان به يك دالانى باز بوده است كه از آن نسيم داغى مى
وزيده و ايشان مشغول تحرير جواهر بودند، از يك آدمى كه علاقه به شكم ، شهوات ،
مال و منال و جاه و امثال اينها دارد، اين كارها برنمى آيد، طبع قضيه اين است كه
نتواند(43).
و در ادامه مى افزايند:
در كيفيت تحصيل ، هرچه برويد سراع تجملات - و ان شاءالله نمى رويد - از علومتان
كاسته مى شود، آنهايى كه اين كتابهاى قطور را نوشته اند و پر ارزش را، زندگى
شان يك زندگى طلبگى بوده مثل شيخ انصارى (44).
6. تعادل دنيا و آخرت
در منظور اسلام ، دنيا و آخرت هر دو بخشى از فرايند حيات
معقول است كه درجه نازلى از آن در دنيا و درجات
كامل آن در آخرت تجلى مى يابد و نسبت دنيا به آخرت ، همچون بذر
محصول است .
الدنيا مزرعة الاخرة (45).
در اين بينش ، وابستگى به دنيا نفى شده و به همان اندازه اعراض از دنيا نيز مذموم
تلقى شده است . بهترين رابطه آدمى با اين دو پديده در كلامى از
رسول خدا(ص ) متجلى است كه فرمودند:
خيركم من لم يترك آخرته لدنياه و لادنياه لاخرته و لم يكن كلا على الناس
(46).
بهترين شما كسى است كه آخرت خود را براى دنيا از دست ندهد و دنياى خود را براى
آخرت وانگذارد و سربار مردم نباشد.
كلامى از امام خمينى (س ) در تبيين اين ويژگى مؤ ثر است ، آنجا كه مى فرمايند:
مذهب اسلام همزمان با اينكه به انسان مى گويد كه خدا را عبادت كن و چگونه عبادت كن
، به او مى گويد چگونه زندگى كن و روابط خود را با ساير انسانها بايد چگونه
تنظيم كنى و حتى جامعه اسلامى با ساير جوامع بايد چگونه روابطى رابرقرار
نمايد(47).
امام در ادامه همين موضوع مى فرمايند:
اسلام يك چيزى نيست كه براى يك طرف قضيه فكر كرده باشد، اسلام در همه اطراف
قضايا حكم دارد، تمام قضاياى مربوط به دنيا، مربوط به سياست ، مربوط به اجتماع
، مربوط به اقتصاد، تمام قضاياى مربوط به آن طرف قضيه (آخرت ) كه
اهل دنيا از آن بى اطلاعند. اديان توحيدى آمده اند براى اينكه هر دو طرف قضيه را نگاه
بكنند و طرح بدهند، نسبت به هر دو طرف قضيه آنها (دنيا و آخرت ) حكم دارند، طرح
دارند، اين طور نيست كه يا اين طرف را و از آن طرف
غافل باشند، يا آن طرف را و از اين طرف غافل باشند، نه ، آن طرف هم نظر دارند، اين
طرف هم نظر دارند و خصوصا اسلام كه از همه اديان بيشتر در اين معنا پافشارى
دارد(48).
7. گزينش انديشه برين
بردبارى و تحمل آرا، و انديشه هاى بيگانه و رويكرد گزينشى نسبت به افكار ديگران
، از خصوصيات فلسفه تربيتى اسلام است . قرآن از يك سوى خطاب به مخالفان اعلام
مى كند:
قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين (49) .
اگر افراد راستگويى هستيد دلايل خود را بياوريد.
و از سوى ديگر مى فرمايد:
فبشر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه (50).
كسانى را كه اقوال و آراى ديگران را مى شنوند آن گاه برترين (بهترين ) آنها را
انتخاب مى كنند، بشارت ده .
چنين منطق استوار و سعه صدرى كه اسلام ارائه مى كند، نه تنها قلوب را مجذوب تعاليم
فطرى خود مى كند، بلكه آنها را در انديشيدن و قضاوت كردن و انتخاب بهترين انديشه
ترغيب مى نمايد.
يكى از رموز پيشرفت سريع اسلام در ابتداى دعوت علنى پيامبر (ص ) اين است كه آن
بزرگوار، نهايت شرح صدر و بردبارى را در برخورد با مخالفان فكرى و اعتقادى
نشان مى داد و ديگران را نيز به تبعيت از اين سنت پسنديده دعوت مى كرد.
امام خمينى در ضمن شرح حديث جنود عقل و جهل ، ضمن حديث عرفانى و اخلاقى خود مى
فرمايند:
... و ما بيشتر شرايط قرائت قرآن - كه شرايط ذكر نيز هست - در كتاب آداب الصلوة
مذكور داشتيم ، گرچه خود از آن استفاده نبرديم ، ولى از حضرت مولاى متقيان مروى است
كه فرموده : انظر الى ما قال ، ولا تنظر الى من
قال . و منظور آن بزرگوار اين است كه : به آنچه كه گفته شده نظر افكنيد و
نگاه كنيد، نه به آن كه (آن سخن را) گفته است (51).
ايشان علاوه بر توصيه به گزينش انديشه برين ، به نقد سخن ديگران ، حتى
استادان و مدرسان اهتمام داشتند و حتى در موردى به شاگردانشان مى فرمودند:
چرا اشكال مطرح نمى كنيد، مجلس درس است ، مجلس موعظه نيست (52).
و ايشان معتقد به اين اصل بودند كه فكر آزاد مى تواند به مقصود واقعى تربيت منجر
شود(53).
8. نفى انانيت و خودخواهى
لازمه تحول آدمى ، شكستن دايره تنگ و بسته خودبينى و خودخواهى و گام نهادن در
فراخناى بيكران خداخواهى و عبوديت است . لازمه خداخواهى ، نفى خودخواهى است از اين
روست كه آيات قرآن و رهنمودهاى معصومين - عليهم السلام - انسانها را به سوى او (خدا)
فرا مى خوانند تا به رشد و تعالى برسند. پيامبر(ص ) در توصيف رابطه اين دو مى
فرمايند:
براى دانايى مرد همين بس كه از (خشم ) خدا بترسد و براى نادانى او همين بس كه
مفتون خويش (خودخواه ) باشد(54).
امام خمينى در بيشتر توصيه هاى اخلاقى شان ، بر عبوديت (خدا) و نفى انانيت تاءكيد مى
كردند و واژه من را كه بيانگر تعلق آدمى به خودستايى و خودخواهى است ، به
شيطان و خواسته هاى نفسانى نسبت مى دادند ايشان مى نويسند:
اگر فرد به دنبال معرفت رب رفت ، به آنجا مى رسد كه بفهمد: لامؤ ثر فى
الوجود الا الله يعنى كه موجودات عالم در مشيت آفريدگار جهان است و آفريدگار
جهان همه گذشته و آينده را در اختيار دارد و هيچ موجود طبيعى بر موجود ديگرى تاءثير و
تاءثر ندارد الا به اراده الله (55).
يكى از شاگردان و ياران امام مى نويسد:
توجه حضرت امام به خدا بود و به اين مساءله كه ما هر چه داريم ، از خداست شكى
نيست كه ما وجودمان ، هستى مان و تمام صفات و كمالات هستى كه در وجود هر انسان و
موجودى هست ، به واسطه خداست حتى بودن ما، انسان بودن انسان ، چيز بودن هر چيز،
همگى از جانب اوست كه اگر او تحقق نمى داد به اشيا ما شى ء نداشتيم (56).
امام مى فرمايند:
مادامى كه انانيت و خودخواهى و خودبينى دركار است ، اگر براى
تحصيل معارف و كمالات روحيه نيز اقدامى كند يا قدمى زند، براى خود و نفسانيت خويش
است و آن نيز خودخواهى است نه خدا خواهى ، و معلوم است خودخواهى و خدا خواهى با هم جمع
نشود، بلكه اگر خدا را خواهد براى خود خواهد و غايت مقصد و نهايت مطلوب خود نفسانيت
است (57).
9. وحدت برهان و عرفان و قرآن
از ويژگيهاى فلسفه تربيتى هر مكتب ، رويكرد معرفت شناسى آن و شيوه هاى دستيابى
به چنين معرفتى است .
برخى از مكاتب بر راه و روش عقلانى و پاره اى ديگر بر شيوه عرفانى ، تاءكيد مى
نمايند و بر چنين پايه هاى ، فلسفى تربيتى خود را بنا مى كنند.
يكى از دانشمندان تربيتى به نام فرديك ماير مى نويسد: پيشرفت تربيت
از دو راه ممكن است : نخست از راه علم ودانش تحليلى كه پيشرفت واقعى به وسيله آن ميسر
مى شود، ولى همه ما ميدانيم كه دانش عقلى و تحليلى ممكن است ، ميان تهى باشد و به
خودبينى انجامد، دومين راه ، آگاهى دل است ، اين آگاهى به قلب اشيا راه مى
يابد(58).
ماير، به روشنى معلوم نيست كه منظور از پيشرفت واقعى چيست ؟ و از واژه هاى
ميان تهى و خودبينى دقيقا چه برداشتى دارد؟ اين مفاهيم توضيح لازم ،
نمى تواند بيانگر مقصود نويسنده باشد.
در فلسفه تربيتى اسلام ، بر اساس اعتقاد به حكمت متعاليه ، شيوه هاى برهان
(استدلال عقلى ) و عرفان (كشف و شهود) و نيز قرآن به يارى يكديگر آمده است و در طريق
معرفت ، با هم هماهنگ مى شوند
شايان ذكر است كه صدرالمتاءلهين ، در تدوين و تبيين حكمت متعاليه ، راهى را كه شيخ
اشراق آغاز نموده بود، تكميل كرد و در اثبات هماهنگى و تطابق
عقل و شرع در معارف الهى سعى بيشترى كرد و توفيق بيشترى به دست آورد.
10. اخلاق ، آرمان علوم انسانى
از شاخصهاى فلسفه تربيتى اسلام ، جايگاه والاى اخلاق و ارتباط آن با ساير علوم است
در برخى از مكاتب فلسفى همچون اثبات گرائى و اثبات گرائى نوين ، با تفكيك حوزه
علم از قلمرو اخلاق ، ارتباط اين دو از يكديگر قطع شده است و با تلقى قضاياى علمى ،
به منزله آنچه هست و قضاياى اخلاقى به منزله آنچه بايد باشد حوزه
جداگانه اى براى هر يك قايل مى شوند.
فلسفه تربيتى اسلام ، ناظر به پيوستگى و ارتباط اين دو با يكديگر است ، بلكه
بالاتر از آن ، ارزش علوم الهى نيز درتابعيت آنها از اخلاق ، تبيين مى شود. براى
شفافيت بيشتر بحث ، ناگزير از بيان مقدمه
ذيل هستيم :
در رويكرد معرفت شناسى اسلام ، علم صرفا در يادگيرى خلاصه نمى شود، بلكه
مطابق حديث ليس العلم بكثرة التعليم ،
بل هو نور يقذفه (الله ) فى قلب من يشاء دانش به بسيارى آموختن نيست ، بلكه
نورى است كه مى اندازد آن را خدا در دل هر كس كه مى خواهد(59).
امام خمينى در بيان ضرورت ارتباط ميان اخلاق و ساير علوم ، مى نويسند:
اگر تهذيب در كار نباشد، علم توحيد هم به درد نمى خورد، العلم هو الحجاب
الاكبر هر چه انباشته تر بشود، علم ، حتى توحيد كه بالاترين علم است ، انباشته
بشود در مغز انسان و قلب انسان ، انسان را اگر مهذب نباشد، از خداى تبارك و تعالى
دورتر مى كند.بايد كوشش بشود در اين حوزه هاى علميه ، چه
حال و چه بعدها كوشش بشود كه (طلاب ) را مهذب كنند در كنار علم فقه و فلسفه و
امثال اينها، حوزه هاى اخلاقى ، حوزه هاى تهذيب باشد و حوزه هاى سلوك الى الله تعالى
(60).
ايشان در جاى ديگرى ، ارزش علوم ديگر را منوط به ارتباط آنها با علم اخلاقى مى
دانند(61).
اهداف تربيت
يكى از صاحبنظران و فلاسفه تربيتى به نام دوكاس در تعريف تربيت مى
گويد: تربيت ، متضمن دو حركت است ، يكى حركت از درون به بيرون و ديگرى حركت
از بيرون به درون ، اولى به منظور شكوفا كردن قابليتها و ظرفيتهاى بافقوه آدمى
است ، به گونه اى كه آنها به فعليت درآيند و دومى جايگزين ساختن صفات نيك و
ملكات اخلاقى الگوها و سرمشقهاى عالى انسانى در نهاد آدمى است (62).
غالبا اهداف تربيتى را مى توان از تعريف تربيت استخراج كرد. به همين منظور، ابتدا
از منظر قرآن كريم ، به بررسى برخى مفاهيم
ذيل مى پردازيم :
حيات طيبه يا زندگى برين از جمله مقاصدى است كه قرآن كريم به
كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دهند، بشارت مى دهد و مى فرمايد:
من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبه (63).
از اين عبارت ، اين گونه استفاده مى شود، كه حيات طيبه پديده اى غير از
زندگى عادى و محدوده زيستى - مادى است كه بيشتر انسانها به همان اكتفا كرده اند و از
جمله هدفهاى مكاتب الهى و توحيدى ، متحول كردن زندگى آدميان به حيات طيبه است .
مفاهيم ديگرى كه ناظر به هدفهاى تربيتى قرآن است ، در قالب واژه هايى نظير
تزكيه تعليم كتاب ، ارائه حكمت ، دعوت به قسط، عبادت ، معرفت و رضوان
الهى ، بيان شده است .
از منابع ديگرى كه مى توان هدفهاى تربيتى را استخراج كرد، كلام و سيره معصومين -
عليهم السلام - تاءمل در سيره پيامبر اسلام (ص ) به همين منظور و استفاده از بيانات
معصومين عليه السلام در توضيح اين مقوله ، مى تواند راهگشا باشد. به عنوان نمونه ،
حضرت امام سجاد - عليه السلام - در دعاى شريف مكارم الاخلاق بيش از يكصد
مورد كمالات معنوى و اخلاقى را از پروردگار درخواست مى كنند كه همه آنها
ذيل عنوان كرامتهاى اخلاقى معنا مى شود
هدفهاى تربيتى از منظر امام خمينى (س )
غالب متفكران در تبيين اهداف ، به افقهاى دور دست وادى تربيت و عنوان هدفهاى غايى
يا دراز مدت ، اهميت ويژه اى مى دهند و آن ها را داراى اولويت مى دانند و در مراتب
بعدى به ارائه هدفهاى ميانى (ميان مدت ) و نيز هدفهاى مرحله اى (كوتاه مدت ) مى
پردازند.
در نگرش امام خمينى نيز مى توان به روشنى و شفافيت ، چنين مرحلى را دربيان اهداف
نظاره گر بود. ايشان معتقدند كه بر مبانى حديث قدسى ، كه فرموده خداى
متعال است ، اگر انسان به حقيقت عبوديت نايل و
واصل شود، خداوند او را بشارت مى دهد كه در اين صورت : گوش او خواهم بود كه
با آن مى شنود و چشم او خواهم بود كه با آن مى بيند(64).
مضمون حديث مذكور، به يكى از غايات و كمالات انسانى اشاره دارد كه در آن مرتبه ،
اعضا و جوارح او نيز صبغه الهى پيدا مى كند.
امام در تعبير ديگرى برآنند كه هدف اصلى در تربيت انسان اين است كه انسان طبيعى
بشود، يك انسن الهى ، به طورى كه همه چيزش الهى بشود، هرچه مى بيند، حق
ببيند(65).
به لحاظ اينكه در تربيت رسمى ، حوزه و دانشگاه متوليانى هستند كه هدفهاى تربيتى
را بايد محقق كنند، امام به عنوان يك راهبرد چنين توصيه مى كنند:
همت كنند به اينكه دانشگاه را يك مركزى درست كنند كه مركز علم و تهذيب
باشد(66).
... بايد اشخاص متعهد چه در حوزه هاى علميه و چه در دانشگاه ، كمر خودشان را محكم
ببندند براى اصلاح ... و اين دو مركز بايد علم و
عمل ، علم و تهذيب را به منزله دو بالى بدانند كه با يكى از آنها نمى شود پريد،
قدمهاى بعد تهذيب است (67).
چنانچه حوزه و دانشگاه به عنوان نهادهايى كه هدفهاى تربيتى را در سطح عالى تحقق
مى بخشند، مد نظر قرار گيرند، مى توان موفقيت آنها را در اين امر، تضمينى براى
پيشرفت و تحول امر تعليم و تربيت در ساير سطوح تلقى كرد.