را دوست داشت و هم دنيا را ، هم ماده را كمال مطلوب قرارداد و هم معنی‏
را ، يعنی نوعی شرك . خير ، منظور اين نيست . منظور اين است كه انسان‏
يك سلسله عواطف و دلبستگيهای طبيعی به اشياء دارد كه اينها براساس‏
حكمتهايی در انسان آفريده شده و همه انبياء و اولياء از اين گونه عواطف‏
بهره‏مند بوده‏اند و خداوند را بر آنها شكر می‏كرده‏اند ، و اينها نه قطع‏
شدنی است و نه فرضا قطع شدنی باشد ، خوب است كه قطع شود .
انسان ظرفيت ديگری دارد ماورای اين ميلها و عواطف ، و آن ظرفيت كمال‏
مطلوب داشتن است ، ايده‏آل داشتن است . دنيا و ماديات نبايد به صورت‏
ايده‏آل و كمال مطلوب درآيد ، محبتی كه مذموم است اين گونه محبت است .
ميلها و عواطف يك نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهايی برای‏
زندگی هستند ، اما استعداد كمال مطلوب داشتن استعداد خاصی است كه از
عمق انسانيت و جوهر انسانيت سرچشمه می‏گيرد و از مختصات انسان است .
پيامبران نيامده‏اند ميلها را و عواطف را از بين ببرند و سرچشمه آنها را
بخشكانند ، بلكه آنها آمده‏اند دنيا و ماديات را از صورت كمال مطلوب‏
خارج نمايند و خدا و آخرت را به عنوان كمال مطلوب عرضه نمايند و در
حقيقت ، انبياء می‏خواهند نگذارند كه دنيا و ماديات از جايگاه طبيعی خود
، يعنی مورد رغبت و ميل و عاطفه بودن ، كه جايگاهی طبيعی است و نوعی‏
پيوند طبيعی ميان انسان و اشياء است خارج شده نقل مكان دهد و در آن‏
جايگاه مقدس كه قلب ناميده می‏شود و هسته مركزی وجود انسان است و
ظرفيت انسانی او است و كانون كشش او به سوی لا يتناهی است ، بنشيند و
بالطبع مانع پرواز انسان به سوی كمال لا يتناهی گردد .