احساس كند ، اما می‏تواند نامحدود را تعقل كند . انسان می‏تواند با ديده‏
بصيرت و با چشم غير جسمانی ، نامحدود را شهود كند ، ولی ممكن نيست كه‏
نامحدود در محدود و نامتعين در متعين جا بگيرد .
مولوی می‏گويد :
چشم حس همچون كف دست است و بس
نيست كف را بر همه آن دسترس
اين بيت را در ضمن مثلی عالی برای همين موضوع يعنی برای موضوع محدود
بودن ادراك حسی انسان آورده و آن اينكه فيلی از هندوستان به جايی كه اسم‏
فيل را شنيده بودند ولی خود فيل را نديده بودند آوردند و آن را در تاريكی‏
قرار دادند . مردم می‏رفتند در تاريكی آن حيوان را با دست خود لمس‏
می‏كردند و بعد بيرون می‏آمدند و درباره‏اش قضاوت می‏كردند . يكی دستش به‏
خرطوم فيل رسيد ، وقتی بيرون آمد از او پرسيدند فيل چه شكلی داشت ، گفت‏
به شكل ناودان بود ، ديگری دستش به گوش فيل خورده بود و در جواب كسانی‏
كه پرسيدند فيل چه شكلی داشت ، گفت به شكل بادبزن بود ، سومی كه دستش‏
به پای فيل خورده بود گفت فيل به شكل عمود است ، چهارمی كه پشت فيل را
لمس كرده بود گفت فيل به شكل تخت است .
پيل اندر خانه‏ای تاريك بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای ديدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی شد هر كسی