مجال دورانديشی و توجه به عواقب و نتايج كار از انسان سلب می‏شود .
بر همه افراد بشر كم و بيش ، هم منطق حكومت می‏كند و هم احساسات .
يك جمله كه انسان در حضور جمعی ادا می‏كند يا يك عملی كه در اجتماع‏
انجام می‏دهد از يك طرف وابسته به يك سلسله احساسات و عواطف و
هيجانات درونی است ، و از طرف ديگر چون كم و بيش در اطرافش دقت و
فكر شده وابسته به منطق و تعقل است ، ولی برخی مردم بيشتر اهل منطق‏اند و
بعضی مردم بيشتر اهل احساسات . جامعه شناسان می‏گويند اين اختلاف در ميان‏
ملل نيز ديده می‏شود . بعضی از ملل به منطق نزديكترند و بعضی به احساسات.
اين دستور جامع رسول اكرم می‏گويد : هميشه در كارها منطق را دخالت بده‏
و جلوی طغيان و حكومت احساسات را بگير ، مرد منطق باش نه احساسات .
هر اندازه كه يك فرد يا يك ملت در راه كمال و ترقی پيش می‏رود ، به‏
تدريج از احساسات به منطق می گرايد . نزديك شدن به حكومت منطق و خارج‏
شدن از تحت سيطره و حكومت احساسات ، دليل بر پختگی و تكامل روح است .
انسان در طفوليت و كودكی يك پارچه احساسات بی منطق است و به همين‏
جهت از اداره كردن خود و از حفظ مصالح خود عاجز است . و به همين جهت‏
است كه طفل را زود می‏شود در جريانی وارد كرد و احساساتش را استخدام كرد
و به نفع خود در مجرايی به كار انداخت ، اما هر اندازه كه از سنين عمر
می‏گذرد و تجربه زيادتر می‏شود ، منطق در وجود انسان قوت می‏گيرد .
البته تنها مرور زمان و گذشتن عمر كافی نيست كه انسان