تا آنجا كه برای روزگار يك نوع كينه و دشمنی مخصوصی نسبت به خوبان و
نيكان قائل شدهاند .
اين روزگار مورد اعتراض ، چرخ و فلك و زمين و زمان نيست ، بلكه
روزگار همان گوينده ، يعنی محيط اجتماعی اوست ، محيط خاص همان گوينده
است نه روزگار بزرگ . اين گفتهها همه انعكاس حالات شخصی و روحی و
درونی گوينده است . يك شاعر آنچه میگويد تنها زبان حال شخصی و احساسات
شخصی خودش هم نيست ، زبان حال جامعه و زبان عصر خودش هست . وقتی كه
كسی در اطراف خود هر چه ببيند ظلم ببيند ، غدر ببيند و علت اصلی را
تشخيص ندهد يا تشخيص بدهد و نتواند بگويد ، عقده دلش را روی چرخ كج
مدار و فلك كج رفتار خالی میكند . در نتيجه اين اوضاع و احوال يك نوع
بدبينی و سوء ظن نسبت به دستگاه خلقت و آفرينش پيدا میشود . اين خيال
قوت میگيرد كه بنای روزگار بر ظلم نسبت به خوبان و نيكان است و يك
نوع عداوت و كينه ديرينهای بين روزگار و مردم خوب است . مردم قهرا به
روزگار بدبين میشوند ، به خلقت و آفرينش بلكه به مبدأ كائنات اظهار
بدبينی میكنند ، مثل ابن راوندی میگويند :
كم عاقل عاقل أعيت مذاهبه
|
و جاهل جاهل تلقيه مرزوقا
|
هذا الذی ترك اعوهام حائره
|
و صير العالم النحر يرزنديقا
|
يعنی چقدر عاقلهای خيلی عاقل و فهميده كه راههای زندگی آنها را عاجز
كرده ، هر چه میروند به سعادت و خوشی نمیرسند ، و چقدر جاهلهای احمق كه
میبينيد صاحب همه چيزند . اين است آن چيزی كه عقلها را پريشان كرده و
يك دانای