دلشان به حال دين سوخته باشد ، هدفشان دنيا بود و چيزی جز مقام و رياست‏
و خلافت نمی‏خواستند . حضرت صادق ( ع ) از اول از همكاری با اينها امتناع‏
ورزيد .
بنی العباس از همان اول كه دعات و مبلغين را می‏فرستادند ، به نام‏
شخص معين نمی‏فرستادند ، به عنوان " الرضا من آل محمد " يا " الرضی من‏
آل محمد " يعنی " يكی از اهل بيت پيغمبر ( ص ) كه شايسته باشد "
تبليغ می‏كردند و در نهان ، جاده را برای خود صاف می‏كردند . دو نفر از
دعات آنها از همه معروفترند : يكی عرب به نام ابوسلمه خلال كه در كوفه‏
مخفی می‏زيست و ساير دعات و مبلغين را اداره می‏كرد و به او " وزير آل‏
محمد " لقب داده بودند و اولين بار كلمه " وزير " در اسلام به او گفته‏
شد ، و يكی ايرانی كه همان سردار معروف ، ابومسلم خراسانی است و به او
" امير آل محمد " لقب داده بودند .
مطابق نقل مسعودی در مروج الذهب ، بعد از كشته شدن ابراهيم امام (
برادر بزرگتر سفاح و منصور كه سفاح را وصی و جانشين خود قرار داده بود )
نظر ابوسلمه بر اين شد كه دعوت را از عباسيين به علويين متوجه كند . دو
نامه به يك مضمون به مدينه نوشت و به وسيله يك نفر فرستاد ، يكی برای‏
حضرت صادق ( ع ) كه رأس و رئيس بنی الحسين بود ، و يكی برای عبدالله‏
بن الحسن بن الحسن كه بزرگ بنی الحسن بود . امام صادق ( ع ) به آن نامه‏
اعتنايی نكرد و هنگامی كه فرستاده اصرار كرد و جواب خواست ، در حضور
خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود : جواب نامه‏ات اين است .
اما عبدالله بن الحسن فريب خورد و خوشحال شد و با اينكه حضرت صادق ( ع‏
) به او فرمود كه فايده ندارد و بنی العباس نخواهند گذاشت كار بر تو و
فرزندان تو