اوست مثلا انسان كه تكلم می‏كند فاعل كلام خويش است ، و البته اگر اين‏
فاعل نبود آن فعل يعنی كلام و سخن هم نبود ، يا از آن جهت است كه غايت‏
و مقصد آن فعل است و آن فعل مقدمه و وسيله است برای به وجود آمدن آن‏
غايت و مقصد . باز مثل همان كسی كه سخن می‏گويد كه يك مقصد معينی از سخن‏
خود دارد ، می‏خواهد طرف را قانع كند و وادار كند به يك كاری ، يا يك‏
مطلبی را می‏خواهد به اطلاع او برساند ، يا می‏خواهد چيزی از او بپرسد و
امثال اينها ، اگر اين مقصد و اين هدف نبود و اگر نبود اينكه اين سخن‏
وسيله‏ای است برای آن مقصد ، هرگز اين سخن گفتن به وجود نمی‏آمد . پس‏
سخنی كه كسی می‏گويد يك علاقه با خودش دارد كه علاقه فعل با فاعل است ،
يك علاقه هم با مقصدش دارد كه علاقه وسيله و مقدمه با مقصد و ذی المقدمه‏
است ، هر كدام از اين دو سبب اگر نبود اين عمل يعنی سخن گفتن به وجود
نمی‏آمد ، پس هر كدام از اينها موجد و به وجود آورنده او هستند .
در باب حق و ذی حق كه می‏گوييم يك نوع علاقه خاص بين بشر و مخلوقات‏
اين عالم پيدا می‏شود و بشر در اين عالم حقوقی برای خود قائل می‏گردد ،
بايد ببينيم اين علاقه از كجا پيدا می‏شود و چه رابطه‏ای بين آن دو تا هست‏
؟ آيا از نوع علاقه وسيله و مقصد و مقدمه و ذی المقدمه است ، يا از نوع‏
علاقه فعل با فاعل است ؟

رابطه حقوق و جهان بينی

بدون شك عقايد كلی يك مكتب در باب انسان و عالم و حيات و هستی‏
تأثير دارد در اعتقاد به نوع علاقه حقوقی كه بين انسان