نوری است كه از افق عالی تر و بالاتری بر ماده تاريك ظلمانی می‏تابد .
ماده در ذات خود فاقد حيات است ، مرده است ، در يك شرايط معينی‏
مستعد می‏شود كه يك روشنايی كه افقش بالاتر و عالی تر از افق جسم و ماده‏
و خواص ماده است در آن پيدا شود و آن را تحت تأثير و تصرف و قوانين‏
مخصوص خود در آورد و بر آن غالب و قاهر گردد . برای كسانی كه فكر خود
را محدود و محصور كرده‏اند به ماده و جسم ، دليل واضحی است كه افق عالی‏
تر و بالاتری هم هست كه تجلياتی بر اين ماده بيجان می‏كند و تجلی خود را
پس می‏گيرد ، بسط می‏كند و قبض ، احيا می‏كند و اماته .
البته از نقطه نظر توحيد و خداشناسی ، ماده و حيات باهم فرق نمی كنند
، هر دو مخلوق خدا هستند ، هر دو به دست قدرت حق آفريده شده‏اند و قائم‏
به ذات حق هستند ، ولی از نظر كسانی كه فكر خود را محدود و محصور
ساخته‏اند و شعاع ديدشان از ديوار اجسام و خواص اجسام بالاتر نمی رود ،
لازم است درك كنند كه عالم وجود منحصر به جسم و خواص جسم نيست ، افقی‏
بالاتر از جسم و اجسام هم هست كه اثرش به اجسام می‏رسد . عالم وجود منحصر
به اين قشر جسم نيست ، عوالمی در باطن اين عالم هست كه محيط به اين‏
عالم است و پيدايش حيات جلوه‏ای است از آن جهان كه اگر احيانا ماده در
شرايطی صيقل بخورد ، نوری از آن جهان به آينه صيقل خورده ماده يعنی‏
ماده‏هايی كه مستعد جاندار شدن شده‏اند ، می‏تابد . شما در پيكره مرده ماده‏
، روشنی حيات می‏بينيد ، در ميان جوهر سيال و متحرك ماده كه می‏ميرد و
زنده می‏شود يك رشته ثابتی از حيات می‏بيند . پس اگر چيزی كه در ذات‏
خود مرده است هست ، چيزی هم كه در ذات خود زنده است وجود دارد ، اگر
چيزی كه در ذات