شاهك و يكی برای عباس بن محمد فرستاد و محرمانه دستور داد مسرور تحقيق
كند ، اگر موسی بن جعفر ( ع ) در خانه فضل در رفاه است مقدمات يك
تازيانه زدن به فضل را فراهم كنند . همين كار شد و فضل بن يحيی تازيانه
خورد . مسرور جريان را به وسيله نامه از بغداد به رقه به اطلاع هارون
رساند . هارون دستور داد كه امام را از فضل بن يحيی تحويل بگيرند و به
سندی بن شاهك كه مردی غير مسلمان و فوق العاده قسی و ستمگر بود تحويل
بدهند . ضمنا يك روز در رقه در يك مجمع عمومی خطاب به مردم گفت كه
فضل بن يحيی امر مرا مخالفت كرد و من او را لعن میكنم ، شما هم لعن كنيد
. آن مردم بی اراده و شخصيت فقط به خاطر خوشايند هارون ، فضل بن يحيی را
لعن كردند . خبر اين قضيه كه به يحيی به خالد برمكی پدر فضل بن يحيی رسيد
، سوار شد و به رقه رفت و از طرف پسرش معذرت خواست و هارون هم قبول
كرد ، تا آخر داستان كه بالاخره حضرت در زندان سندی مسموم و شهيد شد .
آمدن مأمور به احوالپرسی امام ( ع )
در زندان سندی بن شاهك يك روز هارون مأموری را فرستاد كه از احوال
حضرت كسب اطلاع كند . خود سندی هم به همراه مأمور وارد زندان شد . وقتی
كه مأمور وارد شد امام از او سؤال كرد : چه كاری داری ؟ گفت : خليفه مرا
فرستاد تا احوالی از تو بپرسم . فرمود : از طرف من به او بگو هر روز كه
از اين روزهای سخت بر من میگذرد يكی از روزهای خوشی تو هم سپری میشود ،
تا آن روزی برسد كه من و تو در يك جا به هم برسيم ، آنجا كه اهل