اجازه نمیداد جمعی به عنوان اسكورت او را همراهی كنند ، آن روز نيز ساده
و تنها رفته بود . هنگام برگشتن با يكنفر كتابی يعنی يك نفر مسيحی يا
يهودی يا زردشتی در راه مصادف شد . آن مرد علی را نمیشناخت . مقصد
يكديگر را پرسيدند ، معلوم شد مقدار زيادی از راهشان مشترك است . توافق
كردند كه با هم طی مسافت كنند . صحبت كنان راه را طی كردند تا رسيدند
به سر دوراهی كه راه كوفه را از مقصدی كه آن مرد كتابی داشت جدا میكرد .
آن مرد به راه خود رفت . علی ( ع ) شاهراه را كه به كوفه میرفت رها كرد
و از همان را كه همسفرش رفت آهنگ رفتن كرد . او گفت : مگر تو نگفتی
من به كوفه میروم ؟ فرمود : چرا . گفت : پس چرا از آن راه نمیروی ؟
فرمود : پيغمبر ما فرموده است كه هرگاه دو نفر باهم مسافرت كنند و از
مصاحبت هم بهرهمند شوند " حقی " برعهده يكديگر پيدا میكنند ، بنابراين
چون من از وجود تو در اين سفر بهرهمند شدم تو به گردن من " حق " پيدا
كردهای ، من میخواهم به خاطر اين حق ، تو را مقداری مشايعت كنم .
آن مرد به فكر عميقی فرو رفت ، سر برآورد و گفت : علت اينكه اسلام با
اين سرعت رواج گرفت و توسعه يافت ، اخلاق بزرگوارانه پيغمبر شما بود .
آن مرد در آن وقت علی را نمیشناخت ، تا يك روز به كوفه آمد و
اميرالمؤمنين را در مسند خلافت ديد ، متوجه شد كه همسفر آن روز او علی بن
ابی طالب خليفه وقت بوده است ، بی درنگ مسلمان شد و در زمره اصحاب
آنحضرت درآمد .
|