فهم و ادراك خود را بشناسد كه تا موجودی محدود و ناقص نباشد و تا او را
ضدی و نقطه مقابلی نباشد نمی تواند او را بشناسد . پس طمع نكند كه من
بايد خداوند را با حسی از حواس خود درك كنم . بايد بداند كه محسوساتش
هم اگر همه يكنواخت بود ، اگر هميشه يك رنگ را میديد او را نمی شناخت
، اگر هميشه يك صدا را يكنواخت میشنيد باز او را نمیشناخت و از وجودش
آگاه نمیشد ، اگر هميشه يك بو به يك طرز به مشامش میرسيد ابدا متوجه
آن نمی شد . بشر خيال نكند خدا از او مخفی شده بلكه بايد بفهمد كه تنها
ظهور يك حقيقت كافی نيست برای فهم و ادراك بشر . وجود نقطه مقابل هم
كمك میكند . نور ذات خدا محيط و ازلی و ابدی است ، غروب و افولی
ندارد و از همين جهت ، ادراكات ضعيف بشر عاجز است كه او را درك كند.
بشر محدود خدا را با آثار محدودش میشناسد
دستگاه گيرنده فكری ما خدا را با اموری میشناسد كه مثل خودش ناقص و
محدود است ، خدا را با نورهايی میشناسد كه در يك نقطه هست و در يك
نقطه نيست ، مثل حيات نبات و حيوان و شعوری كه در يك نقطه ماده پيدا
میشود ، خدا را به اموری میشناسد كه در يك زمان هست و در يك زمان
نيست ، يعنی طلوع و غروب دارد . خداوند را افعال و مخلوقاتی است ،
نورهايی است كه آفريده اوست . آن نورها طلوع میكنند و غروب میكنند .
خداوند خود را از راه نورهای فعلی خود به ما میشناساند . حيات و زندگی
نور الهی است ، نوری است كه آن را بر ماده ظلمانی بسط میدهد و