علم زدگی
البته يك فرضيه و نظريه ديگری قبل از اين نظريه وجود داشت كه میشود گفت ديگر امروز در كشورهای پيشرفته طرفداری ندارد ، ولی در كشورهای دنبالهرو كه تازه به آن رسيدهاند ، طرفدارانی دارد و آن ، فكری است كه از بيكن و امثال بيكن شروع شد كه گفتند چاره همه دردهای بشر علم است . يك مدرسه بسازيد ، يك زندان را خراب كنيد . بشر همينقدر كه به علم و آگاهی رسيد همه دردهايش چاره شده است . دردهای بشر چيست ؟ جهل است ، ضعف و عجز در برابر طبيعت است ، بيماری ، فقر ، دلهره و اضطراب است ، ظلم انسان به انسان است ، آزمندی و حرص خود است . اينها دردهای انسان است و علم چاره همه دردهای انسان است . شك نيست كه در اين فرضيه قسمتی از حقيقت بود . علم ، درد جهل را چاره میكند ، درد عجز و ضعف و زبونی در مقابل طبيعت را چاره میكند ، درد فقر را تا آنجا كه مربوط به طبيعت است چاره میكند . در اين قسمتها حق و حقيقت بود اما همه دردهای انسان كه در اين قسمتها و در رابطه انسان با طبيعت مشخص نمیشود . اينها بيشتر مربوط به رابطه انسان با طبيعت است . دردهای ناشی از رابطه انسان با انسان مثل ظلم و ستم و آزمندی ، و دردی كه ناشی از طبيعت ذاتی خود انسان است ، يعنی احساس تنهائی ، دلهره و اضطراب را كه