علم نتوانست چاره بكند . بنابراين اين فرضيه كه علم درمان كننده همه‏
دردهای انسان است ، در آن كشورها منسوخ است ، در كشورهائی كه پيرو
می‏باشند ، هنوز هستند افرادی كه واقعا خيال می‏كنند كه همه دردها را علم‏
می‏تواند چاره كند . اشتباه نشود غرض نفی كردن علم نيست . همانطور كه‏
گفتم قسمتی و بلكه نيمی از دردهای انسان جز با علم با چيز ديگری چاره‏
نمی‏شود ولی انسان دردهای ديگری هم دارد كه همان دردهای انسانی او است‏
يعنی دردهائی كه مربوط به ابعاد انسانی انسان است ، مربوط به مرحله‏
تكامل معنوی انسان است نه تكامل ابزاری يا تكامل اداری . اينجا است كه‏
علم قاصر است و دانشمندان به اينجا كه می‏رسند می‏گويند علم بی‏طرف است ،
علم بی‏تفاوت است ، علم برای انسان ارزش وسيله‏ای دارد ، علم برای انسان‏
هدف نمی‏سازد ، علم هدفهای انسان را بالا نمی‏برد ، علم به انسان جهت‏
نمی‏دهد ، بلكه انسان در جهتی كه در زندگی انتخاب كرده است از نيروی علم‏
استفاده می‏كند .
امروز ما می‏بينيم بيشتر دردهائی كه انسان از ناحيه انسان دارد ، از
ناحيه انسانهای عالم دارد نه از ناحيه انسانهای جاهل . آيا در رابطه‏
استعمارگر و استعمار زده در دنيای امروز در چند قرن اخير جاهلها بوده‏اند
كه جاهلها را استعمار و استثمار كرده‏اند ؟ يا جاهلها بوده‏اند كه عالمها
را استثمار كرده‏اند ؟ و يا عالمها بوده‏اند كه مردم ديگر ، جاهل و غير
جاهل را استعمار و استثمار كرده‏اند . پس اين فرضيه كه علم و فرهنگ تنها
به عنوان علم و فرهنگ يعنی آنچه كه انسان را به جهان آگاه می‏كند (
مقصودم از فرهنگ تا اين حد است ) و جهان را به انسان