يعنی اصول ماركسيسم جز اين اجازه نمی‏دهد و اگر احيانا ماركس در برخی‏
آثار خود بر خلاف اين گفته است ، از مواردی است كه ماركس نخواسته‏
ماركسيست باشد و بعدا خواهيم گفت اين موارد كم نيست . اكنون اين پرسش‏
پيش می‏آيد كه ماركس و انگلس موضع روشنفكرانه خود را با توجه به اصول‏
ماركسيسم چگونه توجيه خواهند كرد ؟ ماركس و انگلس هيچ كدام از طبقه‏
پرولتاريا نيستند ، دو نفر فيلسوف‏اند و نه كارگر و معذلك بزرگترين‏
تئوری كارگری را به وجود آورده‏اند .
پاسخ ماركس به اين پرسش شنيدنی است . در كتاب تجديد نظرطلبی . . .
چنين می‏گويد :
" ماركس بسيار كم از روشنفكران سخن می‏گويد . ظاهرا آنها را قشر خاصی‏
نمی‏شمار د ، بلكه بخشی از طبقات ديگر بويژه بورژوازی می‏پندارد . در (
كتاب ) 18 برومر اعضای آكادمی ، روزنامه‏نگاران ، دانشگاهيان و دادرسان‏
را نيز مانند كشيشان و افسران ارتش‏جزو بورژواها می‏شمارد . در بيانيه‏
هنگامی كه می‏خواهد از تئوری دانان طبقه كارگر كه منشأ پرولتری ندارند -
مانند انگلس و خودش - نام ببرد ، آنها را همچون روشنفكران معرفی نمی‏كند
، بلكه همچون " دسته‏هايی از طبقه فرمانروا . . . كه در پرولتاريا فرو
افتاده‏اند " و " عناصر فراوانی جهت آموزش و پرورش او آورده‏اند "
می‏خواند " ( 1 ) .
ماركس هيچ گونه توضيح نمی‏دهد كه چگونه او و انگلس از آسمان طبقه‏
فرمانروا لغزيده و به زمين طبقه فرمانبردار " هبوط "

پاورقی :
. 1 همان مأخذ ، ص . 340