نمی‏شمارند . از نظر ماركسيسم زوری كه استثمارگر عليه استثمار شده به كار
می‏برد غيراخلاقی است ، چون در جهت حفظ وضع موجود و عامل توقف است ، و
اما زوری كه استثمار شده به كار می‏برد اخلاقی است ، چون در جهت دگرگون‏
شدن جامعه و تحول به مرحله عالی‏تر است ، به عبارت ديگر ، در نبرد دائمی‏
حاكم بر جامعه كه دو گروه با يكديگر در نبردند ، يكی نقش " تز " را
ايفا می‏كند و يكی نقش " آنتی‏تز " را . زوری كه نقش تز را ايفا می‏كند
به دليل اينكه ارتجاعی است ، غيراخلاقی است ، و زوری كه نقش " آنتی تز
" را ايفا می‏كند بدليل اينكه انقلابی و تكاملی است ، اخلاقی است . و
البته همين نيرو كه اكنون اخلاقی است ، در مرحله بعد با نيروی ديگری كه‏
نقش نفی كننده اين را ايفا می‏كند مواجه می‏گردد و در آن وقت نقش او
ارتجاعی و نقش رقيب تازه نفس اخلاقی خواهد بود و لهذا اخلاق نسبی است ،
آنچه در يك مرحله اخلاق است در مرحله بالاتر و كامل‏تر ضد اخلاق است .
پس ، از نظر مسيحيت رابطه مكتب با گروه مخالف كه از نظر مكتب ضد
تكاملی است ، تنها يك رابطه است و آن رابطه دعوت مقرون به نرمی و
ملايمت است و تنها اين رابطه است كه اخلاقی است . از نظر نيچه تنها
رابطه اخلاقی رابطه قدرتمند با ضعيف است ، هيچ چيزی اخلاقی‏تر از قدرت‏
نيست و هيچ چيزی غيراخلاقی تر از ضعف نيست يا جرمی و گناهی بالاتر از
ضعف وجود ندارد . از نظر ماركسيسم رابطه دو گروه مخالف از نظر پايگاه‏
اقتصادی جز رابطه زور و اعمال قدرت نمی‏تواند باشد . در اين رابطه اعمال‏
قدرت طبقه استثمارگر به دليل ضد تكاملی بودن ، غير اخلاقی است و اعمال‏