علی‏رغم همه اينها ماركس مدعی است كه " هر انقلاب اجتماعی بيش از هر
چيز يك ضرورت اجتماعی - اقتصادی است كه ناشی از قطبی شدن ماهيت و شكل‏
جامعه مدنی نيروهای مولد و روابط اجتماعی می‏باشد " ( 1 ) .
ماركس می‏خواهد بگويد اين غريزه نوآوری و يا عقايد و ايمانهای شورانگيز
نيست كه تحولات اجتماعی را به وجود می‏آورد ، بلكه ضرورت اجتماعی -
اقتصادی است كه ميل به نوآوری و يا عقايد و ايمانهای شورانگيز را
می‏آفريند .
پس با اين نتيجه گيری از ماديت تاريخ ، اگر بخواهيم مثلا جنگهای ايران‏
و يونان يا جنگهای صليبی يا فتوحات اسلامی يا رنسانس غرب يا انقلاب‏
مشروطيت ايران را تحليل كنيم ، اشتباه است كه رويدادهای ظاهری و شكلهای‏
صوری آنها را كه احيانا سياسی ، مذهبی ، فرهنگی است مورد مطالعه و
قضاوت قرار دهيم و يا حتی احساسی كه خود آن انقلابيون داشته‏اند كه حركت‏
خود را سياسی يا مذهبی يا فرهنگی می‏پنداشتند ملاك قرار دهيم ، بايد
ماهيت و هويت واقعی آن حركتها را كه اقتصادی و مادی است مورد توجه‏
قرار دهيم تا كليد اصلی را به دست آوريم .
امروز هم می‏بينيم كه جوجه ماركسيستهای معاصر به توجيه هر حركت تاريخی‏
كه می‏خوا هند دست بزنند ، ژستی می‏گيرند و چند جمله‏ای هم كه شده ، ولو
آنكه هيچ اطلاعی هم نداشته باشند ، از اوضاع اقتصادی مقارن آن حركت بحث‏
می‏فرمايند !

پاورقی :
. 1 همان مأخذ ، ص . 183 مقصود از قطبی شدن ماهيت و شكل جامعه يا
قطبی شدن نيروهای مولد و روابط اجتماعی ، در دو وضع متضاد و ناسازگار
قرار گرفتن آنهاست .