احساساتی و محبتی هم همين جور است .

آزادی را ميشود بزور داد ولی ايمان و آزادگی و آزاديخواهی را ، نه

بنابر اين ، اين تفاوت ميان توحيد - و لو توحيد را از حقوق انسانها
بدانيم - با غير توحيد ، مثلا آزادی ، وجود دارد . آزادی را بزور ميشود
داد بمردم زيرا جلوی متجاوز را بزور ميتوان گرفت ، طبعا اينها آزادند ،
پس ملتی را ميشود بازور آزاد كرد چون بازور جلوی متجاوز گرفته ميشود ،
ولی آزادگی و روح آزاديخواهی را نميشود به زور تحميل كرد . نميتوانيم با
زور معتقد بكنيم بچيزی و ايمان به چيزی را در دل او بازور بوجود آورد
بياوريم . اين است معنی « لا اكراه فی الدين قد تبين الرشد من الغی » .
در دين اكراه و اجبار نيست . اينكه قرآن ميگويد در دين اجبار نيست‏
نميخواهد بگوئيد دينرا ميشود با اجبار تحميل كرد ولی با اينكه ميشود با
اجبار تحميل كرد شما تحميل نكنيد بگذاريد مردم بدون اجبار ديندار باشند ،
بلكه از اين باب است كه دين را با اجبار نميشود تحميل كرد . آنكه با
اجبار تحميل بشود دين نيست .
قرآن در جواب آن عده اعراب بدوی كه تازه اسلام اختيار كرده بودند بدون‏
اينكه ماهيت اسلام را درك كنند و بدون اينكه اسلام در دلشان نفوذی پيدا
كرده باشد و آمده بودند دعوی ايمان ميكردند ميگويد : « قالت الاعراب‏
آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فی قلوبكم » (
حجرات - 14 ) . اعراب در اصطلاح قرآن يعنی باديه نشينها ، باديه نشينان‏
آمده‏اند اظهار ميدارند كه ما ايمان آورده‏ايم ، بانها بگو كه شما ايمان‏
نياورده‏ايد ، شما بگوئيد " اسلمنا " اسلام آورده‏ايم يعنی بگوئيد اقرار
لفظی به اسلام