است هرگز قادر به برانگيختن وجدان ملی و عمومی در مردم نيست .
و منزل سوم تحول روشنفكر موقعی است كه وی ، خيال پردازيها را رها كرده‏
، با خلق وطن خود آشتی كرده و با درد و غمهای آنها آشنا شده ، طعم‏
محروميتها و فشارها را چشيده به دلبستگيهای توده بستگی پيدا كرده است و
به عقايد و عواطف آنها احترام می‏گذارد و خود را با آن آشنا می‏سازد و از
آن درس و الهام می‏گيرد . تنها از اينجاست كه روشنفكر ، به شرط صداقت و
عدم تقليد و دنباله روی از استادان غربيش ، نقش سازنده و پيش رو خود
را در ساختن و پرداختن و برانگيختن شعور و وجدان ملی باز می‏يابد و هر
اندازه در اين راه صميميت و گذشت بيشتری نشان دهد ، محصول و تأثير
انديشه و عمل او وسيع‏تر و سريع تر می‏شود .

مرزهای واقعی

حال كه عوامل مؤثر در پيدايش وجدان جمعی و همبستگی ملی يا عناصر
سازنده ناسيوناليسم طبق تعريف كلاسيك غربی آن اصالت خود را از دست‏
داده‏اند ، آيا می توان ادعا كرد كه اصولا تفكيك و تمايزی بين واحدهای‏
اجتماعی بشری موجود نيست و همه مليتها می‏توانند و بايد در يكديگر حل‏
شوند و ملت واحدی بسازند ؟
تجربه تاريخی و شواهدی كه از مبارزات و تحولات اجتماعی كسب شده ،
نشان می‏دهد كه به هر حال ، در عالم انسانها ، اصناف و شعبی وجود دارند ،
اصنافی كه از يكديگر متمايزند و راههای مشخصی از يكديگر دارند و امكان‏
ادغام و اضمحلالشان در يكديگر طبيعة وجود ندارد . تحولات اجتماعی و سياسی‏
و فرهنگی جهان معاصر روز به روز ، وحدت و تفاهم جهان غرب با دنيای سوم‏
را دورتر و ناممكنتر می‏سازد . هر قدر دم از همزيستی و صلح و وحدت جهانی‏
زده شود باز هم عمل يا واقعيت ، تحولات آن را دورتر و غير عمليتر می‏سازد
. تا زمانی كه گرگ و گوسفندی در عالم هست ، وحدت بين آنها غير ممكن‏
است . همينكه جماعتی به هر عنوان اجتماعی سازمان يافته تشكيل دادند ، بر
هر اساس كه باشد ، اگر مطمح نظرها شود و يا در معرض تجاوز و دست درازی‏
هايی قرار گيرد ، ناچار است مرزهای جغرافيايی و سياسی و اقتصادی و يا
فرهنگی و عقيدتی خود را حفظ كند .