وجود می‏داشت ، فرضا سوختن آنها ضبط نشده بود ، اصل وجود كتابخانه ضبط
می‏شد ، خصوصا با توجه به اينكه می‏دانيم اخبار ايران و تاريخ ايران بيش‏
از هر جای ديگر در تواريخ اسلامی وسيله خود ايرانيان يا اعراب ضبط شده‏
است .
ديگر اينكه در ميان ايرانيان يك جريان خاص پديد آمد كه ايجاب ميكرد
اگر كتابسوزی در ايران رخ داده باشد حتما ضبط شود و با آب و تاب فراوان‏
هم ضبط شود و آن جريان شعوبيگری است . شعوبيگری هر چند در ابتدا يك‏
نهضت مقدس اسلامی عدالتخواهانه و ضد تبعيض بود ، ولی بعدها تبديل شد به‏
يك حركت نژاد پرستانه و ضد عرب ، ايرانيان شعوبی مسلك كتابها در
مثالب و معايب عرب می‏نوشتند و هر جا نقطه ضعفی از عرب سراغ داشتند با
آب و تاب فراوان می‏نوشتند و پخش می‏كردند ، جزئياتی از لابلای تاريخ پيدا
ميكردند و از سير تا پياز فروگذار نمی‏كردند .
اگر عرب چنين نقطه ضعف بزرگی داشت كه كتابخانه‏ها را آتش زده بود
خصوصا كتابخانه ايران را ، محال و ممتنع بود كه شعوبيه كه در قرن دوم‏
هجری اوج گرفته بودند و بنی العباس به حكم سياست ضد اموی و ضد عربی كه‏
داشتند به آنها پر و بال می‏دادند درباره‏اش سكوت كنند ، بلكه يك كلاغ را
صد كلاغ كرده و جار و جنجال راه می‏انداختند ، و حال آنكه شعوبيه تفوه به‏
اين مطلب نكرده‏اند و اين خود دليل قاطعی است بر افسانه بودن قصه‏
كتابسوزی ايران .
سخن ما درباره كتابسوزی ايران و اسكندريه به پايان رسيد ، خلاصه سخن اين‏
شد كه تا قرن هفتم هجری يعنی حدود ششصد سال بعد از فتح ايران و مصر ، در
هيچ مدركی ، چه اسلامی و چه غير اسلامی ، سخن از كتابسوزی مسلمين نيست .
برای اولين بار در قرن هفتم اين مسئله مطرح می‏شود . كسانی كه طرح كرده‏اند
اولا هيچ مدرك و ماخذی نشان نداده‏اند و طبعا از اين جهت نقلشان اعتبار
تاريخی