ايرانی ، خرافات ثنوی ، آتش پرستی ، هومه پرستی ، آفتاب پرستی ، انسان
پرستی و هزاران چيز ديگر از اين قبيل را در پرتو تعليمات اسلامی به دور
افكنده است .
پور داود از باب " الغريق يتشبث بكل حشيش " به شاعران و سرايندگان
ايرانی كه با زبان مخصوص عرفان سخن میگفتهاند و قرنهاست كه خود را از
خرافات نژادی و آب و خاكی نجات بخشيده و به جهان وطنی اسلامی خو گرفته
و به تساوی نژادها ايمان آوردهاند ، خيانت میكند و تعبيرات عرفانی آنها
را در باب میو مغ و آتش و آتشكده به عنوان اظهار تمايل آنها به خرافات
گذشته و منسوخ شده توجيه مینمايد ، لهذا میگويد :
دل يك گوينده ايرانی پس از خاموش شدن آتشكدهها باز آتشكده عشق است
و درمان دردش در دست پير مغانی است كه ديرگاهی است از ديار ديرين خود
رخت بربسته ، ديگر دست كسی به دامن وی نمیرسد .
من هم میگويم دل يك گوينده اصيل و با معرفت ايرانی مانند حافظ و سعدی
و مولوی و جامی و صدها گوينده ديگر از طراز اينها و يا در درجه بعد از
اينها آتشكده عشق است و درمان دردش در دست پير مغان است ، ولی آتشكده
عشق ، آن چهار ديواری كه در آنجا يك عنصر طبيعی پرستش میشود و برسم و
برسمدان و برسمچين و طشت نه سوراخه آلات و ابزارش را تشكيل میدهد نيست
، آتشكده عشق " جايی است كانرا نام نيست " و پير مغان كه گوينده
ايرانی درمان دردش را در دست او میداند آن سفيد پوشان پنام بند و برسم
بدست آتش زير و رو كن كه وقت خود را در بيهودهترين و خرافهترين كارهای
جهان تلف میكنند نمیباشد ، آن پير مغان همان سالك راه و ولی ارشاد
كننده است كه ايرانی در دوره اسلامی پس از آشنا شدن با مفاهيم عاليه
انسانی و عرفانی اسلامی با آن آشنا شده است .
اما آنها كه پور داود از آنها به پير مغان تعبير میكند ، قرنهاست كه
ايرانی به آنها تيپا زده و از محيط ايران بيرونشان افكنده است اشتباه
است كه بگوييم دست كسی به دامان آنها نمیرسد ، دست آنها به دامن ايران
|