بحث درباره تكليف فعلی ملتها نيست ، هدف كشف عوامل و عناصری است
كه وجدان ملی را میسازد و روابط و عواطفی بين دسته ای از مردم برقرار
میكند تا يك ملت به وجود آيد .
ديديم كه عوامل متعارف زبان و فرهنگ و سوابق تاريخی و نژادی ، گرچه
در مبادی تكوين يك ملت مؤثرند ، ولی نقش اساسی و هميشگی ندارند . بدين
جهت است كه می گوييم نقش اين عوامل اصالت ندارد ، نه جوهر بلكه
اعراضند . زيرا مردمی كه يكزمان برای استقلال و حيثيت مبارزه میكردند ،
پس از وصول به منظور ، به حسب انتظارات و داعيه هايی كه در سر دارند ،
با منافع و مطامع مورد نظرشان ، باز به دسته های حاكم و محكوم و بهره ور
و محروم تقسيم میشوند و مبارزه ملی به صورت مبارزه داخلی و طبقاتی در
میآيد . جدايی و مبارزه ای كه بين مردمی با يك فرهنگ و زبان و نژاد در
میگيرد ، همان مردم و افرادی كه قبلا وجدان جمعی در آنان به وجود آمده بود
، ولی اكنون كه روابط عوض شده است ، وجدان جمعی هم میميرد و محو میشود
. پس به هر حال ، مايه و پايه تكوين يك واحد ملی يا يك ملت و ارتباط
و پيوندی كه بين عواطف و دلهای افراد برقرار میشود ، و در نتيجه آرمان و
ايدهآلهای مشتركی به وجود میآورد چيست ؟
ما میبينيم در آن زمان كه مردم الجزاير با استعمار فرانسه جنگ
آزاديبخش خود را شروع كرده بودند ، يا اكنون كه مردم فلسطين برای احياء
و احقاق حقوق و هستی انسانی خود مبارزه میكنند ، يا ويتناميها و . . .
عناصر متعارف مليت از قبيل زبان مشترك و عناصر تاريخی و اقليمی و
اقتصادی در نزديكی و تفاهم افرادشان مؤثر است ولی در عين حال میبينيم در
اقصا نقاط عالم هم مردمی ديگر به همان اندازه يك الجزايری يا ويتنامی يا
فلسطينی ، دلشان برای پيروزی آنان میتپد . نوعی وحدت و پيوند قلبی و
آرمان همه اين مردم مختلف را به يكديگر پيوند میدهد ، وحدتی كه گاه دسته
ای از افراد را وادار میسازد زن و فرزند و محيط و مملكت خود را فراموش
كرده با طی هزاران فرسنگ راه به جمع آنان بپيوندند و حتی در آنجا شهيد
شوند . در حالی كه نه زبان مشتركی دارند و نه فرهنگ و تمدن و سابقه
تاريخی واحدی . شما اگر به سرگذشت اين نهضتها رسيدگی كنيد چه بسا اشخاص
" بيگانهای " را از مليتهای ديگر در آنها میيابيد كه قهرمانيهايی هم
كردهاند تا پس از
|