میآمد كه بر سر ساير كشورهايی كه به مسيحيت گرويدند آمد ، يعنی تاريكی
قرون وسطی ، ايران در پرتو گرايش به اسلام در همان وقت كه كشورهای
گرونده به مسيحيت در تاريكی قرون وسطی فرو رفته بودند همدوش با ساير
ملل اسلامی و پيشاپيش همه آنها مشعلدار يك تمدن عظيم و شكوهمند به نام
تمدن اسلامی شد .
اينجا اين پرسش به ذهن میآيد كه اگر خاصيت مسيحيت آن است و خاصيت
اسلام اين ، پس چرا امروز كار بر عكس است ؟ جوابش روشن است : آنها از
هفت هشت قرن پيش ، مسيحيت را رها كردند و ما از همان وقت . اسلام را
.
اسلام حصار مذهبی و حصار سياسی كه گردا گرد ايران كشيده شده بود و
نمیگذاشت ايرانی استعداد خويش را در ميان ملتهای ديگر بروز دهد و هم
نمیگذاشت اين ملت از محصول انديشه ساير ملل مجاور يا دور دست استفاده
كند ، درهم شكست . دروازههای سرزمينهای ديگر را بروی ايرانی و دروازه
ايران را بروی فرهنگها و تمدنهای ديگر باز كرد . از اين دروازههای باز دو
نتيجه برای ايرانيان حاصل شد : يكی اينكه توانستند هوش و لياقت و
استعداد خويش را به ديگران عملا ثابت كنند به طوری كه ديگران آنها را به
پيشوايی و مقتدايی بپذيرند . ديگر اينكه با آشنا شدن به فرهنگها و
تمدنهای ديگر توانستند سهم عظيمی در تكميل و توسعه يك تمدن عظيم جهانی
به خود اختصاص دهند .
لهذا از يك طرف میبينيم برای اولين بار در تاريخ اين ملت ، ايرانی
پيشوا و مقتدا و مرجع دينی غير ايرانی میشود ، فی المثل ليث بن سعد
ايرانی ، پيشوای فقهی مردم مصر میشود . و ابو حنيفه ايرانی با اينكه در
خود ايران به واسطه آشنايی اين مردم با مكتب اهل بيت پيروان زيادی پيدا
نمی كند . در ميان مردمی ديگر كه با آن مكتب مقدس آشنا نيستند به صورت
يك پيشوای بی رقيب در میآيد . ابوعبيده معمر بن المثنی و واصل بن عطا و
امثال آنها پيشوای كلامی میشوند . سيبويه و كسائی امام صرف و نحو میگردند
و ديگری مرجع لغت و غيره .
در اينجا بی مناسبت نيست داستان ذيل را نقل كنيم :
|