نكته را می‏توانم از طرف خود بگويم كه هر چه بيشتر به مطالعه قرآن‏
ميپردازم و هر چه بيشتر برای درك روح قرآن كوشش ميكنم بيشتر متوجه قدر
و منزلت آن ميشوم ، اما بررسی اوستا ملالت آور و خستگی افزا و سير كننده‏
است ، مگر آنكه بمنظور زبانشناسی و علم الاساطير و مقاصد تطبيقی ديگر
باشد .
آنچه را آقای ادوارد براون از طرف خود می‏گويد بايد از طرف همه آن‏
ايرانيانی بگويد كه قرن بقرن ، فوج فوج ، اوستا را رها كردند و به قرآن‏
گرويدند . گرايش از اوستا به قرآن برای ايرانيان ، يك امر بسيار ساده و
طبيعی بوده است و موردی نداشته است كه بخواهند آنچه از اوستا آموخته‏اند
و يا عاداتی كه نسبت به سلاطين خود معمول می‏داشته اند در زير پرده تشيع‏
حفظ كنند و عملی نمايند .
ثانيا يزدگرد پس از آنكه در پای تخت نتوانست مقاومت كند با دربار و
حرمسرای خود در حالی كه هزار طباخ ، و هزار تن رامشگر ، و هزار تن يوزبان‏
و هزار تن با زبان ، و جماعتی كثير از ساير خدمه همراه او بودند و او
هنوز اين گروه را كم ميدانست ( 1 ) شهر به شهر و استان به استان فرار
ميكرد و پناه می‏جست ، قطعا اگر مردم مركز ايران می‏خواستند از او حمايت‏
كنند و جلو لشكر مهاجم را بگيرند قادر بودند ، اما او را پناه ندادند تا
به خراسان رفت . در آنجا نيز حمايتی نديد و عاقبة الامر به آسيايی پناه‏
برد و به دست آسيابان يا به دست يكی از مرزداران ايرانی كشته شد .
چگونه است كه ايرانی به خود يزدگرد پناه نمی دهد ولی بعد اهل بيت‏
پيغمبر اسلام را به خاطر پيوند با يزدگرد ، معزز و مكرم می‏شمارد و آنها را
در حساسترين نقاط قلب خود جای می‏دهد و عاليترين احساسات خود را نثار
آنها می‏كند ؟ !

پاورقی :
( 1 ) كريستن سن ، ايران در زمان ساسانيان ، ص . 528