6 - ايرانيان در قسمت فلسفه و حكمت از مجموعه فرهنگ اسلامی كه ايرانی
و غير ايرانی در آن شركت داشتهاند نسبت به غير ايرانيان اكثريت قاطع
دارند خصوصا در قرون متأخرتر ، يعنی از دوره مغول به بعد ، و بالاخص از
قرن دهم به بعد كه ايران يكسره شيعه میشود ، فلسفه اسلامی مختص ايران
است . ايرانيان فلسفه اسلامی را آغاز نكردند . اولين فيلسوف اسلامی عرب
است . ولی پس از آشنائی با فلسفه بيشاز هر قوم ديگر به آن چسبيدند .
بعقيده ما اين جهت دو ريشه دارد يكی اينكه عقليت ايرانی علیرغم
ممانعتهای زردشتی قبل از اسلام ، عقليت فلسفی است . ديگر نفوذ تشيع در
ايران است . اگر از فلاسفه ايرانی كه از نظر نژاد ، عرب يا ترك يا نژاد
ديگرند صرف نظر كنيم از قبيل فخرالدين رازی ، جلالالدين دوانی ، صدرالدين
دشتكی ، غياثالدين دشتكی و عده ديگر ، فلاسفه غير ايرانی به نسبت بسيار
اندكند . فلاسفه غير ايرانی يا غير مسلمانند و آنها گروهی از پزشكان
فيلسوف مصر و شام و اندلس و غيرهاند و يا مسلمانان غير ايرانيند از
قبيل ابن هيثم بصری مصری ، ابوالبركات بغدادی ، علی بن رضوان مصری ،
كندی ، ابن رشد ، ابن طفيل ، ابن الصائغ ، قطب الدين مصری ، كمالالدين
يونس موصلی و احتمالا فارابی كه عددشان زياد نيست .
7 - مركز تعليم و تعلم فلسفه ، قبل از ابن سينا ، بغداد بود . ابنسينا
مركزيت را به ايران منتقل كرد ، ابن سينا اساسا به بغداد نرفت ، بلكه
او در فلسفه استاد نداشته است . اندكی منطق پيش استاد خوانده است .
نبوغ و شهرت ابنسينا از اطراف و اكناف ، طالبان حكمت را به سوی او و
مطالعه كتبش كشانيد . كتابهايش ناسخ كتب پيشينيان شد ، اساتيد كتابهای
او فقط در ايران پيدا میشدند و از ايران به خارج ايران گسترش پيدا كرد .
با نفوذ انديشههای ابنسينا و بیرقيب بودن كتابهايش و ايرانی بودن
شاگردانش كه متخصصان آن كتب بودند . بغداد از مركزيت افتاد . البته در
بغداد كتب فلسفه و از آن جمله كتب ابن سينا تدريس میشد ولی
|