پيشاپيش آمده و با جماعت خود اردو زده بود به حضور خود طلبيد و منظورش
اين بود بلكه با نوعی مصالحه كار را تمام كند كه به جنگ نكشد . به او
گفت : شما مردم عرب همسايگان ما بوديد و ما به شما احسان میكرديم و از
شما نگهداری مینموديم و چنين و چنان میكرديم . زهره بن عبدالله گفت :
امروز وضع ما با اعرابی كه تو میگويی فرق كرده است ، هدف ما با هدف
آنها دو تاست ، آنها به خاطر هدفهای دنيوی به سرزمينهای شما میآمدند و
ما به خاطر هدفهای اخروی . ما همچنان بوديم كه تو وصف كردی ، تا خداوند
پيامبر خويش را در ميان ما مبعوث فرمود و ما دعوت او را اجابت كرديم
، او به ما اطمينان داد كه هر كه اين دين را نپذيرد خوار و زبون خواهد شد
و هر كه بپذيرد عزيز و محترم خواهد گشت . رستم گفت : دين خودتان را
برای من توضيح بده : گفت : پايه اسايش اقرار بو حدانيت خدا و رسالت
محمد است گفت : نيك است ، ديگر چی ؟ گفت : ديگر آزاد ساختن بندگان
خدا از بندگی بندگان برای اينكه بنده خدا باشند نه بنده بنده خدا . گفت
: نيك است و ديگر چی ؟ گفت : ديگر اينكه همه مردم از يك پدر و مادر (
آدم و حوا ) زاده شدند و همه با هم برادر و برابرند : گفت : اين هم
بسيار نيك است .
سپس رستم گفت : حالا اگر اينها را پذيرفتيم بعد چه میكنيد حاضريد
برگرديد ؟ گفت : آری به خدا قسم ، ديگر جز برای تجارت و يا احتياجی
ديگر نزديك شهرهای شما هم نخواهيم آمد . رستم گفت سخنت را تصديق میكنم
اما متاسفم كه بايد بگويم از زمان اردشير رسم بر اين است كه به طبقات
پست اجازه داده نشود دست به كاری كه مخصوص طبقات عاليه و اشراف است
بزنند ، زيرا اگر پا از گليم خويش درازتر كنند مزاحم طبقات اشراف
میشوند . زهره بن عبدالله گفت : بنابراين ما از همه مردم برای مردم
بهتريم ، ما هرگز
|