و يوم فتحت سيفك من بعيد
أضعت و كل أمرك للضياع
( 1 )
مسلم بن عقيل درباره‏اش گفت : " و يقتل النفس التی حرم الله قتلها
علی الغضب و العداوش و سوء الظن و هو يلهو و يلعب كأنه لم يصنع شيئا "
( 2 ) . ( موت وجدان ) . عبيدالله در وقعه كربلا فقط 28 سال داشت .
يزيد به واسطه امتناعی كه زياد از بيعت گرفتن اهل بصره برای يزيد كرد
، از زياد و پسرش بدش می‏آمد ( 4 ) و اين هم يك علتی

پاورقی :
> و شعر معروف :

الا ليت اللحی كانت حشيشا
فتعلفها خيول المسلمينا

و او ارجاع به جلد 17 اغانی ص 56 و طبری سلسله 2 ص 192 و 193 و
طبقات الشعراء ابن قتيبه ص 120 می‏دهد ، و در بيست مقاله مختصر شده .
ايضا در اين قصه رجوع شود به جلد 5 ابن خلكان ص . 384
1 - [ ترجمه : در نسب خود ميان قريش متهم بود زيرا پدرش زياد نسبش‏
ناشناخته بود لذا او را زياد بن ابيه می‏خواندند . سپس معاويه او را
فرزند ابوسفيان قرار داد داستانش معروف است . . . و مادر عبيدالله‏
كنيزی مجوسی بود كه مرجانه نام داشت ، و مردم وی را به خاطر او سرزنش‏
می‏كردند و وی را به او منتسب می‏دانستند . او زبانش لكنت داشت و حروف‏
عربی را به خوبی ادا نمی‏كرد ، و چون می‏خواست يكی از حروريان خارجی را
عيب گويد می‏گفت : هروری ، و شنوندگان همه به او می‏خنديدند . يكبار
خواست بگويد : شمشيرهاتان را بركشيد ، گفت : شمشيرهاتان را باز كنيد ،
و يزيد بن مفرغ او را به اين بيت هجو كرد : و روزی كه شمشيرت را از دور
باز كردی خود را ضايع نمودی ، و همه كارهايت ضايع است ] .
2 - [ و او انسان بی‏گناه را به محض خشم و دشمنی و بدگمانی می‏كشت و با
اين حال به لهو و لعب می‏پرداخت كه گويی اصلا عمل زشتی مرتكب نشده است‏
] .
3 - در جلد ( 1 ) " ضحی الاسلام " ص 175 : قال يزيد بن معاوية يعدد
فضل بيته علی زياد بن ابيه : لقد نقلناك من ولاء ثقيف الی عز قريش ، و
من عبيد الی أبی‏سفيان ، و من القلم الی المنابر . [ ترجمه : يزيد بن‏
معاويه فضائل خاندان خودش را بر زياد بن ابيه بر می‏شمرد و >