مملكت خود خيانت كند . ولی اين قسم تأكيد و گرو گرفتن وجدان است . تا
شخص بيعت نكرده ، فقط همان وظيفه كلی است كه قابل تفسير و تأويل است
، ولی با بيعت ، شخص به طور مشخص اعتراف میكند به طرف و مطلب از
ابهام خارج میشود و بعد هم وجدان خود را نيز گرو میگذارد ، و بعيد نيست
كه شرعا نيز الزامی فوق الزام اولی ايجاد كند . ولی در برخی موارد صرفا
پيمان است مثل آنجائی كه قبل از بيعت ، هيچ الزامی در كار نيست . مثلا
اگر خلافت به شورا باشد نه به نص ، قبل از بيعت هيچ الزامی نيست اما
بيعت الزام آور میكند . امير المؤمنين كه با زبير و غير زبير به بيعت
استناد میكند در حقيقت مسئله منصوصيت را كه خلافت ابوبكر و عمر و عثمان
آنرا از اثر انداخته ، صرف نظر میكند و به يك اصل ديگر كه آن هم يك
اصل شرعی است استناد میكند همچنانكه خلفا نيز نص بر علی ( ع ) را
ناديده گرفته و به يك اصل ديگر از اصول اسلام كه آن هم محترم است استناد
كردند و آن شورا بود : « و شاورهم فی الامر 0 و امرهم شوری بينهم » .
بيعت با رأی دادن در زمان ما كمی فرق میكند ، پر رنگتر است . رأی صرفا
انتخاب كردن است نه تسليم اطاعت شدن . بيعت اين است كه خود را تسليم
امر او میكند . بيعت از رأی دادن پر رنگ تر است . حالا ببينيم امام
حسين اگر بيعت میكرد ، اين بيعت چه معنيی داشت ؟
در اين مرحله يعنی مرحله امتناع از بيعت ، تكليف امام حسين يك
تكليف منفی است ( مانند مرحله چهارم و پنجم ) : بيعت نكردن ، برخلاف
مرحله اول و سوم كه تكليف مثبت پيدا
|