بالاخص اين چند نفر را راضی كند ( و موفق نشد ) . معاويه خودش به قصد
مكه ( ظاهرا و باطنا برای بيعت گرفتن برای يزيد ) به مدينه آمد و همين‏
چند نفر را خواند و با نرمی و تعارف گفت : من ميل دارم كه شما با يزيد
كه برادر شما و ابن عم شماست بيعت كنيد به خلافت ، و البته اختيار عزل‏
و نصب با شما خواهد بود و همچنين جبايت و تقسيم مال و اسم خلافت از
يزيد باشد ! ابن زبير گفت : بهتر اينست كه تو يا مثل پيغمبر بكنی كه‏
هيچكس را معين نكرد و يا مثل ابوبكر بكنی كه كسی از غير فرزندان پدر خود
انتخاب كرد ، يا مثل عمر كار را به شورا واگذاری . معاويه ناراحت شد و
روی خشونت نشان داد ، به او گفت : غير از اين هم سخنی داری ؟ گفت نه .
به ديگران گفت شما چطور ؟ آنها هم گفتند : نه . گفت : عجب ! شما از
حلم من سوء استفاده می‏كنيد . گاهی من در منبر خطابه می‏خوانم ، يكی از شما
بلند می‏شود و مرا تكذيب می‏كند و من حلم می‏ورزم . قسم به خدا اگر يكی از
شما در اين موضوع سخن مرا رد كند از من سخنی نخواهد شنيد تا آنكه شمشير
به فرقش فرود آيد : لئن رد علی أحدكم فی مقامی هذا لا ترجع اليه كلمة
غيرها حتی يسبقها السيف الی رأسه ، فلا يبقين رجل الا علی نفسه . بعد به‏
رئيس شرطه امر كرد كه بالای سر هر كدام از اينها دو نفر مسلح بگذارد و
دستور داد كه هر كدام از اينها كه در پای منبر من

پاورقی :
> ( با رسول خدا ) قرابت و نزديكی است و او را حقی است كه احدی از
مرد و زن مسلمان منكر آن نيست . . . و او شير بيشه شجاعت است ، و از
تو مطمئن نيستم كه اگر با او درگير شوی بتوانی بروی دست پيدا كنی ] .