اما موضوع امر به معروف و نهی از منكر :
در اينجا بايد اوضاع خاصی را كه در زمان معاويه و در اثر خلافت يزيد پيدا شده بود در نظر گرفت : الف - خود موضوع خلافت موروثی كه جامه عمل پوشيدن به آرزوی ديرين ابوسفيان بود كه گفت : تلقفوها تلقف الكرش و لتصيرن الی اولادكم وراثة . أما و الذی يحلف به ابوسفيان لا جنة و لا نار . . . ( 1 ) امام در زمان خود معاويه به اين امر و به كارهای معاويه معترض بود و حتی در يك نامه به معاويه نوشت : من میترسم در نزد خدا از اينكه عليه تو قيام نمیكنم م سؤول باشم . امام در زمان معاويه اقداماتی میكرد كه معلوم بود قصد شورش دارد ( 2 ) . در اينجا يك مطلب هست و آن اينكه اينگونه قيامها بلكه مطلق امر به معروفها و نهی از منكرها يك وظيفه تعبدی نيست كه ما هر وقت منكری را ديديم نهی كنيم و بر ما نباشد كه به نتيجه و اثر كار توجه داشته باشيم ، بلكه احتمال اثر يا اطمينان به نتيجه لازم است ، يعنی اين كار از نوع كارهائی است كه بر مكلف است نتيجه كار را برآورد كند ، والا بی جهت نيرويی را مصرف كرده وپاورقی : 1 - [ خلافت را چون توپ به يكديگر پاس دهيد و آنرا نزد اولاد خود به ارث نهيد . هان سوگند به آنكه ابوسفيان به او سوگند میخورد نه بهشتی در كار است و نه دوزخی ] . 2 - اما اينكه در نمره 6 يادداشتهای نهضت حسينی از كتاب آقای صالحی از " رجال كشی " و از " الامامة و السياسة " نقل كرديم كه امام به او نوشت : لا اريد لك حربا و لا عليك خلافا » ، ناظر به زمان حال بود و قطعا امام در زمان معاويه و برای آن زمان چنين قصدی نداشت .