زهرا تقريبا پنجساله بوده است .
ط - صفحه 179 : زينب آمد به بالين ابا عبدالله ( ع ) در قتلگاه : و
رأته يجود بنفسه و رمت بنفسها عليه و هی تقول : انت اخی ، انت رجاؤنا
، انت كهفنا ، انت حمانا ( 1 ) .
ی - صفحه 179 : افسانه منسوب به " ابو حمزه ثمالی " كه در خانه امام
سجاد را كوبيد ، كنيزكی آمد ، چون فهميد ابو حمزه است خدای را حمد كرد
كه او را رساند كه حضرت را تسلی دهد چون امروز دو مرتبه حضرت بيهوش
شدند . پس ابوحمزه داخل شد و تسلی داد به اينكه شهادت در اين خانواده
موروثی است ، جد ، پدر ، عم ، . . . امام فرمود : بلی ، ولی اسارت در
اين خانواده موروثی نبود . آنگاه شمهای از حالت اسيری عمهها و خواهران
بيان كردند .
يا - از " هشام بن الحكم " [ مطلبی ] نقل كردهاند كه خلاصهاش اينست
: " در ايامی كه امام صادق ( ع ) در بغداد بودند ، هر روز میبايست در
محضر امام باشم . روزی يكی از شيعيان ، هشام را به يك مجلس عزا دعوت
میكند و او معتذر میشود كه بايد در حضور امام باشم . او میگويد : از امام
اجازه بگير ، و هشام میگويد : اسم اين مطلب را پيش امام نمی شود برد كه
منقلب میشود . او گفت : بی اجازه بيا . هشام گفت : اين هم ممكن نيست
زيرا امام از من خواهد پرسيد . آخر كار هر طور بود هشام را برد . روز
پاورقی :
1 - [ و او را ديد كه مشغول جان دادن است . خود را به روی بدن او
انداخت و میگفتند : تو برادر منی ، تو اميد مائی ، تو پناه مائی ، تو
پشتيبان مائی ( خواننده محترم توجه دارد كه استاد شهيد در حال بر شمردن
تحريفات معنوی حادثه عاشورا میباشند ) ] .