بنشينم ، مرحوم " آقا ميرزا مهدی شهيدی رضوی " مدرس فلسفه الهی در آن‏
حوزه بود . آن آرزو محقق نشد ، زيرا آن مرحوم در همان سالها ( 1355 قمری‏
) درگذشت .
پس از مهاجرت به قم گمشده خود را در شخصيتی ديگر يافتم . همواره‏
مرحوم آقا ميرزا مهدی را بعلاوه برخی از مزايای ديگر در اين شخصيت می‏ديدم‏
، فكر می‏كردم كه روح تشنه‏ام از سرچشمه زلال اين شخصيت سيراب خواهد شد .
اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از " مقدمات " فارغ نشده بودم و
شايستگی ورود در " معقولات " را نداشتم ، اما درس اخلاقی كه وسيله‏
شخصيت محبوبم در هر پنجشنبه و جمعه گفته می‏شد و در حقيقت درس معارف و
سير و سلوك بود نه اخلاق به مفهوم خشك علمی ، مرا سرمست می‏كرد . بدون‏
هيچ اغراق و مبالغه‏ای اين درس مرا آنچنان به وجد می‏آورد كه تا دوشنبه و
سه شنبه هفته بعد خودم را شديدا تحت تأثير آن می‏يافتم . بخش مهمی از
شخصيت فكری و روحی من در آن درس - و سپس در درسهای ديگری كه در طی‏
دوازده سال از آن استاد الهی فرا گرفتم - انعقاد يافت و همواره خود را
مديون او دانسته و می‏دانم . راستی كه او " روح قدسی الهی " بود .
تحصيل رسمی علوم عقلی را از سال 23 شمسی آغاز كردم . اين ميل را هميشه‏
در خود احساس می‏كردم كه با منطق و انديشه ماديين از نزديك آشنا گردم و
آراء و عقايد آنها را در كتب خودشان بخوانم . دقيقا يادم نيست ، شايد
در سال 25 بود كه با برخی كتب ماديين كه از طرف حزب توده ايران به‏
زبان فارسی منتشر می‏شد و يا به زبان عربی در مصر - مثلا - منتشر شده بود
آشنا شدم . كتابهای دكتر تقی ارانی را هرچه می‏يافتم به دقت می‏خواندم و
چون در آن وقت به علت آشنا نبودن با اصطلاحات فلسفی جديد فهم مطالب‏
آنها بر من دشوار بود ، مكرر می‏خواندم و يادداشت بر می‏داشتم و به كتب‏
مختلف مراجعه