و " انسان بعد الدنيا " معتقد است ، دنيا را كشتزار جهانی ديگر معرفی
میكند ، دغدغه " نامه سياه " دارد و تن را غباری میداند كه " حجاب
چهره جانش " شده است .
سالها دل طلب جام جم از ما میكرد
|
آنچه خود داشت زبيگانه تمنا میكرد
|
گوهری كز صدف كون و مكان بيرون است
|
طلب از گمشدگان لب دريا میكرد
|
گوهر جام جم از كان جهانی دگر است
|
تو تمنا زگل كوزه گران میداری
|
كه ای بلند نظر پادشاه سدره نشين نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد
است
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش وه كه بس بی خبر از
غلغل چندين جرسی
بال بگشا و صفير از شجر طوبی زن
|
حيف باشد چو تو مرغی كه اسير قفسی
|
خيال حوصله بحر میپزد هيهات
|
چه هاست در سر اين نقطه محال انديش
|
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
|
خوشا دمی كه از اين چهره پرده برفكنم
|
چنين قفس نه سزای چومن خوش الحانی است روم به روضه رضوان كه مرغ
آن چمنم