آن عوض شود غير ممكن است . از طرف ديگر ، می‏بينيم كه هر اندازه علوم‏
سير تكاملی انجام می‏دهند و توسعه می‏يابند ، مسأله اينكه اشياء و بالاخص‏
جانداران يك قوس صعودی تكاملی را طی می‏كنند ، بيشتر ثابت و مبرهن‏
می‏گردد . نتيجه اين دو مقدمه اين است كه علوم بالاخص علوم زيستی در جهت‏
ضد خداشناسی گام بر می‏دارند .
چنانكه می‏دانيم نظريات لا مارك و داروين، خصوصا شخصی اخير ، غوغايی در
اروپا به پا كرد . داروين با اينكه شخصا مردی معتقد به خدا و مذهب بود و
می‏گويند در لحظات احتضار، كتاب مقدس را به سينه چسبانيده بود و خود وی‏
مكرر در نوشته‏هايش ايمان خود را به خداوند اعلام می‏كند ، نظرياتش صددرصد
ضد خدا معرفی شد .
ممكن است گفته شود ترانسفورميسم به طور كلی ( خصوصا داروينيسم با توجه‏
به فرضيه وی در اين باره كه اصل انسان از ميمون است اگر چه بعد مردود
گشت ) از آن جهت ضد خدا شناخته شد كه برخلاف مندرجات كتب مقدس مذهبی‏
بود ، زيرا كتب مذهبی عموما خلقت انسان را از يك انسان اولی به نام "
آدم " می‏دانند كه ظاهر اين است كه او مستقيما از خاك آفريده شده است‏
. عليهذا بحق و بجا بوده كه داروين و داروينيستها ، بلكه همه طرفداران‏
تكامل ، ضد خدا شناخته شوند ، زيرا به هيچ وجه نمی توان ميان اعتقاد به‏
مذهب و اعتقاد به اصل تكاملی آشتی داد . چاره‏ای نيست از اينكه از ايندو
يكی اختيار و ديگری رها شود .
جواب اين است كه اولا آنچه علوم در اين زمينه بيان داشته‏اند فرضيه‏هايی‏
است كه دائما تغيير كرده و اصلاح شده و با