علل چيست ، كه آنها نيازمند به علت‏اند و او بی نياز از علت است . يا
به عبارت خود او ، نمی توان فهميد كه چرا علت نخستين ، علت نخستين شده‏
است ، ولی اگر به دنبال وجه و غايت برويم می‏رسيم به وجه و غايتی كه وجه‏
و غايت بودن آن عين ذات اوست و احتياجی به وجه و غايت ديگر ندارد .
نظير آنچه هگل در باب علت نخستين گفته است كانت و سپنسر نيز
گفته‏اند . سپنسر می‏گويد :
" مشكل اينجاست كه عقل بشر از يك طرف برای هر امری علت می‏جويد و
از طرف ديگر از دور و تسلسل امتناع دارد ، علت بی علت را هم نه می‏يابد
و نه فهم می‏كند ، چنانكه كشيش چون به كودك می‏گويد دنيا را خدا خلق كرده‏
است ، كودك می‏پرسد خدا را كی خلق كرده است ؟ "
و همچنين نظير اينها و بلكه بی پايه‏تر از اينهاست آنچه ژان پل سارتر
در اين باره گفته است . وی به نقل پل فولكيه درباره علت نخستين می‏گويد
:
" تناقض است اينكه وجودی خودش علت خودش باشد " .
پل فولكيه در توضيح گفته سارتر چنين می‏گويد : " برهان مزبور كه سارتر
آن را تشريح نمی كند معمولا اينچنين عرضه می‏گردد : اگر ادعا كنيم كه خود
وجود خويش را پايه گذارده‏ايم ، بايد اين را نيز باور داشت كه پيش از
وجود خود وجود داشته‏ايم ، و اين همان تناقض آشكاری است كه رخ می‏گشايد
" ( 1 ) .

پاورقی :
. 1 پل فولكيه : اگزيستانسياليسم ، ترجمه فارسی ، ص . 96