ما در اينجا نمی توانيم به نقد فلسفه هگل و ريشه اشتباهات او با
معيارهای فلسفی اسلامی كه داستانی دلكش و طولانی است بپردازيم . اينجا
همين قدر اشاره می‏كنيم كه بنابر فلسفه اصالت وجود و با توجه به برهان‏
خاص " صديقين " ، اين جدايی كه هگل ميان علت و دليل و " لم ثبوتی "
و " لم اثباتی " فرض كرده ، همه نقش بر آب می‏شود . علت نخستين‏
بنابراين فلسفه ، هم " خود سامان " است و بی نياز از علت و هم " خود
پيدا " و بی نياز از دليل ، هم علت همه اشياء و هم دليل آنها و توضيح‏
دهنده آنها .
برای حل مسأله معرفت ( مسأله شناخت ) نيز نيازی به اصل " وحدت‏
شناسايی و هستی " ، آنچنانكه هگل فرض كرده ، نيست . مسأله معرفت و
شناخت كه از مشكل‏ترين و پيچيده‏ترين مسائل فلسفی است ، راه حل ديگری‏
دارد . شرح اين دو مطلب را به جای ديگر موكول می‏كنيم .
توضيح داديم كه بنابر اصالت وجود اين سؤال كه علت نخستين چرا علت‏
نخستين شده است ، بكلی بی معنی است . اكنون می‏گوييم حتی بنابر "
اصالت ماهيت " نيز اين سؤال باقی نيست ، زيرا سؤال وقتی باقی است كه‏
الزاما فرض كنيم ذات واجب الوجود هم مانند ساير ذوات ماهيتی دارد و
وجودی كه عارض بر آن ماهيت شده است . اما الزامی به چنين فرضی نداريم‏
، بلكه الزام بر خلاف آن است ، يعنی همينكه به حكم امتناع تسلسل ناچاريم‏
وجود علت نخستين را كه واجب الوجود است بپذيريم ، به حكم اينكه واجب‏
الوجود نمی تواند حقيقتی مركب از ماهيت و وجود باشد ، حكم می‏كنيم كه او
وجود محض و " انيت صرف " است و طبعا سؤال ما منتفی می‏شود .