انديشهای به اندازه اين انديشه " دغدغه آور " باشد . هر فردی كه اندكی
با تفكر و انديشه سرو كار داشته است ، لااقل دورهای از عمر خويش را با
اين " دغدغه " گذرانده است .
تا آنجا كه من از تحولات روحی خودم به ياد دارم از سن سيزده سالگی اين
دغدغه در من پيدا شد و حساسيت عجيبی نسبت به مسائل مربوط به خدا پيدا
كرده بودم . پرسشها - البته متناسب با سطح فكری آن دوره - يكی پس از
ديگری بر انديشهام هجوم میآورد . در سالهای اول مهاجرت به قم كه هنوز از
مقدمات عربی فارغ نشده بودم ، چنان در اين انديشهها غرق بودم كه شديدا
ميل به " تنهايی " در من پديد آمده بود . وجود هم حجره را تحمل نمی
كردم و حجره فوقانی عالی را به نيم حجرهای د خمه مانند تبديل كردم كه
تنها با انديشههای خودم بسر برم . در آن وقت نمی خواستم در ساعات
فراغت از درس و مباحثه به موضوع ديگری بينديشم ، و در واقع ، انديشه در
هر موضوع ديگر را پيش از آنكه مشكلاتم در اين مسائل حل گردد ، بيهوده و
اتلاف وقت میشمردم . مقدمات عربی و يا فقهی و اصولی و منطقی را از آن
جهت میآموختم كه تدريجا آماده بررسی انديشه فيلسوفان بزرگ در اين مسأله
بشوم .
به ياد دارم كه از همان آغاز طلبگی كه در مشهد مقدمات عربی میخواندم ،
فيلسوفان و عارفان و متكلمان - هر چند با انديشههايشان آشنا نبودم - از
ساير علما و دانشمندان و از مخترعان و مكتشفان در نظرم عظيم تر و فخيم تر
مینمودند تنها به اين دليل كه آنها را قهرمانان صحنه اين انديشهها
میدانستم . دقيقا به ياد دارم كه در آن سنين كه ميان 13 تا 15 سالگی بودم
، در ميان آن همه علما و فضلا و مدرسين حوزه علميه مشهد ، فردی كه بيش از
همه در نظرم بزرگ جلوه مینمود و دوست میداشتم به چهرهاش بنگرم و در
مجلسش بنشينم و قيافه و حركاتش را زير نظر بگيرم و آرزو میكردم كه روزی
به پای درسش
|