كرد همچنانكه " حدوث " نمی‏تواند ملاك نيازمندی باشد ، " امكان ذاتی‏
" و به تعبير ما " خع ذاتی " نيز نمی‏تواند ملاك نيازمندی و وابستگی‏
باشد ، زيرا " امكان ذاتی " از احكام ماهيت است ، اين ماهيت است كه‏
گفته می‏شود در مرتبه ذات نسبت به هستی و نيستی بی تفاوت است و اجوف‏
است و در درون خود پوك و خالی است و غيری بايد تا آن را پر كند . اما
نظر به اينكه ماهيت ، اعتباری است نه واقعی ، از حريم نياز و بی نيازی‏
و عليت و معلوليت و تأثير و تأثر و بلكه از حريم موجوديت و معدوميت‏
خارج است . " امكان ماهوی " نمی‏تواند ريشه اصلی اين نياز باشد . همه‏
اينها يعنی موجوديت و معدوميت و عليت و معلوليت و نياز و بی نيازی را
به ماهيت می‏توان نسبت داد اما بالعرض و المجاز و بالتبع ، يعنی به تبع‏
وجودی كه ماهيت از آن انتزاع و اعتبار شده است . پس ريشه اصلی نياز
حقيقی و بی نيازی حقيقی را بايد در خود وجود جستجو كرد .
صدرالمتألهين همان طور كه " اصالت وجود " را اثبات كرد ، " تشكيك‏
وجود " يعنی ذی مراتب بودن حقيقت وجود را نيز اثبات كرد . پس همان‏
طور كه بی نيازی ، از حقيقت وجود خارج نيست ، نياز نيز از حقيقت وجود
خارج نيست و همان طوری كه كمال از حقيقت وجود بيرون نيست بلكه مساوی‏
با وجود است ، نقص نيز از حقيقت وجود بيرون نيست . اين حقيقت وجود
است كه كمال و نقص ، استغنا و فقر ، بی نيازی و نياز ، شدت و ضعف ،
وجوب و امكان ، و لا محدودی و محدودی را در درون خود می‏پذيرد ، بلكه عين‏
همه اينهاست . چيزی كه هست حقيقت وجود بر صرافت خودش و در مرتبه‏
ذات خودش مساوی است با كمال و استغنا و بی نيازی و شدت و وجوب و لا
محدوديت ، اما نقص و فقر و نياز و امكان و امثال