يابد و همه را در قبضه خويش قرار دهد ، هنگامی كه پيدا می‏شود ، زنجيروار
يك عده انديشه‏های ديگری را به دنبال خويش می‏آورد و خط مشی انسان را
عوض می‏كند . عينا داستان كودك مكتبی است كه هر چه استاد می‏گفت بگو "
الف " ، نمی گفت . پس از آنكه اصرار بسيار كردند كه " الف " گفتن‏
برای تو چه ضرری دارد ؟ جواب داد كه اگر " الف " بگويم ، به آن ختم‏
نمی شود ، پس از آن بايد بگويم " ب " و بالاخره سلسله درازی خواهد
داشت . من از اول ، " الف " نمی گويم كه تا به آخر راحت باشم .
سعدی می‏گويد :
دل گفت مرا علم لدنی هوس است
تعليمم كن اگر ترا دسترس است
گفتم كه ( الف ) گفت : دگر ؟ گفتم : هيچ در خانه اگر كس است يك‏
حرف بس است
مسأله خدا عينا همان " الف " مكتبی است كه انسان وقتی گفت ،
بلافاصله بعدش بايد بگويد " ب " و به ترتيب ساير الفبای معرفت به‏
دنبال آن . انسان وقتی خدا را پذيرفت بايد بپذيرد كه خدا عالم السر و
الخفيات است ، قادر مطلق است ، حكيم علی الاطلاق است ، عبث و بيهوده‏
در كار او وجود ندارد ، پس ، از خلقت انسان نيز هدف و غرضی در كار
است و بيهوده نيست . قهرا اين فكر به دنبال می‏آيد : آيا زندگی انسان به‏
همين حيات و زندگی محدود است و يا اينكه انسان تكليف و وظيفه ديگری‏
دارد ؟ آيا آن كه انسان را آفريده است ، وظيفه‏ای را هم به عهده او
گذاشته است يا اينكه نگذاشته