دادن تا چه رسد بهانه انكار خدا قرار دادن ، بسيار دور از انصاف علمی‏
است .
رابعا فرضا قبول كرديم كه ظواهر آيات مذهبی غير قابل توجيه است و از
نظر علمی هم تسلسل انسان از حيوان ، قطعی است ، حداكثر اين است كه‏
انسان ايمان خود را به كتب مذهبی از دست بدهد ، چرا ايمان خود را به‏
خدا از دست بدهد ؟ اولا شايد مذاهبی در جهان پيدا شوند كه درباره خلقت‏
انسان ، به صراحت تورات ، اصل انسان را مستقيما از خاك ندانند . ثانيا
چه ملازمه‏ای هست ميان قبول نداشتن يك يا چند يا همه مذاهب و ميان قبول‏
نداشتن خدا ؟ همواره در جهان افرادی بوده و هستند كه به خداوند ايمان و
اعتقاد دارند ولی به هيچ مذهبی پای بند نيستند .
از مجموع آنچه گفتيم معلوم شد فرض تضاد ميان مندرجات كتب مذهبی و
اصل تكامل ، عذری برای گرايش به ماديگری محسوب نمی شود ، مطلب چيز
ديگری است . حقيقت آن است كه ماديين اروپا خيال می‏كرده‏اند كه فرضيه‏
تكامل عقلا و منطقا با مسأله خدا سازگار نيست اعم از آنكه با مذهب‏
سازگار باشد يا نباشد بدين جهت اظهار می‏داشتند كه با قبول اصل تكامل ،
مسأله خدا منتفی است .
اكنون ما وارد اين بحث می‏شويم . می‏خواهيم ببينيم آيا عقلا و منطقا ميان‏
اين دو مسأله ضديت است يا عقلا و منطقا ضديتی نيست و نارسايی مفاهيم‏
فلسفی اروپا توهم ضديت را به وجود آورده است ؟ و به هر حال ، بايد
ببينيم ماديين كه ضديت فرض می‏كرده‏اند از چه راه بوده است ؟
سخن اينها را به دو گونه می‏توان تقرير كرد : يكی به اين نحو