می گيريم كه زاويه " الف " مساوی زاويه " ج " است . ذهن در میيابد
كه ضرورتا بايد چنين باشد و نمی تواند چنين نباشد ، يعنی محال و ممتنع
است كه چنين نباشد . اينجاست كه مساوی بودن زاويه " الف " با زاويه
" ج " به ياری دو مقدمه توضيح داده شده است . آن دو مقدمه " دليل "
مساوی بودن زاويه " الف " با زاويه " ج " است نه " علت " آن .
اما عليت چيزی را توضيح نمیدهد . عليت تنها يك " قضيه وجوديه " را
بيان میكند نه يك " قضيه ضروريه " را ، زيرا عليت از تجربه به دست
میآيد نه از استنتاج عقلی . مثلا به تجربه دريافتهايم كه آب در اثر
حرارت بخار میشود و در اثر سرما منجمد میگردد . از اين رو میگوييم
حرارت علت بخار شدن و سرما علت منجمد شدن آب است اما هرگز ذهن ما
حكم نمی كند كه ضرورتا و منطقا بايد چنين باشد . فرضا ما در تجربه عكس
آن را دريافته بوديم ، يعنی هميشه آب در حرارت منجمد میشد و در سرما
بخار میگشت ، از نظر ذهن ما فرقی نمیكرد . پس اين فرض از نظر ذهن امری
ممتنع و محال نيست ، به خلاف مساوی نبودن زاويه " الف " با زاويه "
ج " در مثال گذشته كه فرض امری محال و ممتنع است . عليت توضيح نمیدهد
كه آنچه معلول است بايد معلول باشد و منطقا بايد چنين باشد ، و آنچه
علت است منطقا بايد علت باشد . پس جهان را از طريق " دليل " بايد
توضيح داد نه از طريق " علت " . فرق دليل و علت اين است كه علت ،
چيزی " منفرد " است ، يعنی وجود مستقل از معلول خود دارد ، برخلاف
دليل كه چيزی " منفرد " و وجودی مستقل از مدلول نيست . مثلا مساوی بودن
زاويه " الف " با زاويه " ب " و مساوی بودن زاويه " ب " با
زاويه " ج " دليل مساوی بودن زاويه
|