در اين تصوير فرض نشده كه علت نخستين نيازمند به علت است ولی خودش
نياز خودش را بر آورده است ( چنانكه در تصوير سارتر اينچنين بود ) ،
بلكه فرض شده كه علت نخستين نياز به علتی كه او را به وجود آورد ،
ندارد ، يعنی علت نخستين از اين قاعده مستثنی است . اما اينكه چرا نياز
ندارد ، چرا مستثنی است ، معلوم نيست .
تصوير اول بسيار كودكانه است . هيچ فيلسوف و نيمه فيلسوف و حتی اكثر
انسانهای عامی چنان تصويری از خدا ندارد . اندكی درباره تصوير دوم بحث
میكنيم و ضمنا تصوير صحيح آن را به دست میدهيم .
از نظر ما ترديد و شك امثال كانت و هگل و سپنسر درباره علت نخستين
به دو مطلب اساسی فلسفی بستگی دارد كه هيچ كدام از آنها در فلسفه غرب
حل نشده بوده است . آن دو مسأله اساسی يكی مسأله " اصالت وجود " است
و ديگر مسأله " مناط احتياج به علت " است .
اكنون جای بحث و توضيح درباره " اصالت ماهيت " و يا " اصالت
وجود " كه نقطه مقابل آن است نيست ، اما همين اندازه توضيح میدهيم كه
بنابر اصالت ماهيت آن هم با يك نظر ابتدايی و غير عميق ، يعنی با اين
فرض كه خدا نيز مانند ديگر ذوات ، دارای ماهيتی و وجودی است ( كه
البته حتی به نظر طرفداران اصالت ماهيت نيز سخنی مردود است و آنها نيز
ذات خدا را وجود محض میدانند ) جای اين پرسش هست كه چرا هر ذاتی علت
میخواهد و ذات خدا علت نمیخواهد ؟ چرا يك ذات ، " واجب الوجود "
است و ذوات ديگر " ممكن الوجود ؟ " مگر نه اينكه
|