می كنند ، خود اين معانی و مفاهيم عالی شكست می‏خورند و ماترياليسم و
ساير مكتبهای ضد خدايی و ضد دينی رواج می‏گيرد . لهذا بدون ترديد بايد
گفت كه زاهد مابان جاهل هر محيطی كه بدبختانه در ميان خود ما هم زياد
هستند از عوامل مهم گرايش مردم به ماديگری می‏باشند .
راسل می‏گويد تعليمات كليسايی ، بشر را در ميان دو بدبختی و حرمان قرار
می‏دهد : يا بدبختی دنيا و حرمان از نعمتهای آن ، و يا بدبختی و حرمان از
آخرت و حور و قصور آن . می‏گويد از نظر كليسا انسان الزاما بايد يكی از
دو بدبختی را تحمل كند : يا به بدبختی دنيا تن دهد و خود را محروم و
منزوی نگه دارد و در مقابل در آخرت و جهان ديگر از لذتها بهره‏مند گردد ،
يا اگر خواست در دنيا از نعمتها و لذتها بهره‏مند باشد بايد بپذيرد كه در
آخرت محروم خواهد ماند .
اولين سؤال و ايرادی كه بر اين منطق وارد است از ناحيه منطق و توحيد و
خداشناسی است . آخر چرا خدا الزاما بشر را به تحمل يكی از دو بدبختی‏
محكوم كرده است ؟ چرا جمع ميان دو خوشبختی نا ممكن است ؟ مگر خداوند
بخيل است ؟ ! مگر از خزانه رحمت او كم می‏شود ؟ ! چه مانعی دارد خدا ،
هم خوشبختی دنيا را برای ما بخواهد و هم خوشبختی آخرت را ؟ اگر خدايی در
كار است كه از وجود و قدرت غير متناهی لبريز است ، بايستی سعادت كامل‏
ما را بخواهد ، و اگر سعادت كامل ما را می‏خواهد ، هم خوشبختی دنيای ما
را می‏خواهد و هم خوشبختی آخرت ما را .
برتراند راسل از كسانی است كه اين تعليم كليسايی سخت او را آزار
می‏داده است و شايد اين تعليم تأثير فراوانی در گرايشهای