را ملاك نقص و نيازمندی و وابستگی به غير دانستند ، ايرادهای اساسی وارد
كردند كه اكنون مجال ذكر آن ايرادها نيست . گفتند درست است كه هر
حادثی نيازمند به علت است ، اما ملاك نيازمندی حادث ، حدوثش نيست ،
چيز ديگر است . و گفتند " قدم " به هيچ وجه ملاك بی نيازی و كمال و
استقلال نيست . فلاسفه مدعی شدند كه ملاك نقص و كمال و نيازمندی و بی
نيازی اشياء را در مرتبه ذات و ماهيت آنها بايد جستجو كرد ، نه در
سابقه نيستی كه " حدوث " ناميده میشود و ازليت وجود كه " قدم "
ناميده میشود .
اشياء در مرتبه ذات از نظر هستی دو گونهاند يا لااقل دو گونه فرض
میشوند : يكی اينكه هستی عين ذات آنها باشد ، يعنی ماهيتی غير از هستی
نداشته باشند و به عبارت ديگر " چيستی " و " هستی " آنها يكی باشد ،
ديگر اينكه ذات شیء چيزی باشد غير از هستی و غير از نيستی . نوع اول را
" واجب الوجود " میناميم و نوع دوم را " ممكن الوجود " . واجب
الوجود از آن نظر كه عين وجود است و معنی ندارد كه شیء از خودش خالی
باشد بلكه محال است كه خودش كه عين هستی است ، " هست " نباشد ، بی
نياز از علت است ، زيرا عليت عبارت است از اينكه علت به ذات معلول
، هستی ببخشد و وقتی كه ذات شیء عين هستی است و از اين نظر خعی ندارد
نيازی به علت ندارد . ولی ممكن الوجود نظر به اينكه نه عين هستی است و
نه عين نيستی ، و نسبت به هر دو بی تفاوت و لا اقتضاست و نسبت به هر
دو خع دارد ، نيازمند به چيز ديگر است كه آن خع را پر كند و آن علت
است . وجود علتها آن خع را از هستی پر میكند و ممكن الوجود بالذات ،
واجب الوجود بالغير میگردد و عدم علت ، آن خع را از نيستی پر میكند و
ممكن الوجود بالذات ،
|