از اينها فرزند اويند ؟
نه ، اينها بر خلاف خواسته طبيعی بشر است ، لهذا دنيا ديگر زير بار
اين حرف نرفت ، اين حرف مسكوت ماند ، يكبار در دو هزار و سيصد سال‏
پيش افلاطون اين پيشنهاد را كرد منتها برای يك طبقه نه عموم طبقات (
طبقه حاكمان فيلسوف و فيلسوفان حاكم ) و آنرا تنها راه جلوگيری از سوء
استفاده‏ها تشخيص داده بود ، اما بعد خود افلاطون از اين پيشنهاد خود
پشيمان شد ، بعد در قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم دوباره اين پيشنهاد شد
و اين بار نيز بشر آنرا قبول نكرد ، چرا ؟ چون بر خلاف طبيعت است .
حكما قاعده‏ای دارند ، می‏گويند " القسر لا يدوم " يعنی يك امر غير
طبيعی دوام پيدا نمی‏كند ، هر جريانی كه غير طبيعی باشد باقی نمی‏ماند و
تنها جريانی كه طبيعی باشد قابل دوام است . مفهوم مخالف اين سخن اينست‏
كه جريان‏های طبيعی قابل دوام است ، امكان بقاء دارد ، ولی جريان‏های غير
طبيعی امكان دوام ندارد .
عليهذا اگر دين بخواهد در اين دنيا باقی بماند بايد دارای يكی از اين‏
دو خاصيتی كه عرض كردم بوده باشد يا بايد در نهاد بشر جای داشته باشد ،
در ژرفنای فطرت جا داشته باشد ، يعنی خود در درون بشر بصورت يك‏
خواسته‏ای باشد كه البته در آن صورت تا بشر در دنياست باقی خواهد بود و
يا لااقل اگر خودش خواسته طبيعی بشر نيست ، بايد وسيله باشد ، بايد
تأمين كننده خواسته يا خواسته‏های ديگر بشر باشد اما اين هم بتنهائی كافی‏
نيست ، بايد آن چنان وسيله تأمين كننده‏ای باشد كه چيز