است ، علم هم ريشه‏اش جنسی است .
اگر از او می‏پرسيديم آيا بعقيده شما دين چه موقعی از ميان مردم خواهد
رفت ، می‏گفت : آزادی جنسی مطلق بدهيد ، بطوری كه هيچ محروميت جنسی‏
وجود نداشته باشد ، در آن صورت دين هم وجود نخواهد داشت ، اما طولی‏
نكشيد كه فرويد خودش هم از حرف خودش پشيمان شد . شاگردهايش نيز از او
نپذيرفتند . در همين جاست كه نظريه فطری بودن دين و اينكه دين جزو نهاد
بشر است پيدا می‏شود .

نظريه فطری بودن دين

در مورد فطری بودن دين دانشمندان زيادی نظر داده‏اند . يكی از آنها
روانشناس بسيار معروف جهانی و شاگرد فرويد ، يونگ است . او می‏گفت‏
اينكه آقای فرويد می‏گويد دين از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش می‏كند درست‏
است . ولی اينكه او خيال می‏كند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به‏
تمايلات جنسی‏ای كه بشعور باطن گريخته‏اند می‏باشد بی‏اساس است . انسان يك‏
روان ناخودآگاه فطری و طبيعی دارد . روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادعای‏
فرويد ، صرفا انباری كه از شعور ظاهر در آن چيزهائی ريخته شده و پر شده‏
باشد نيست ، بعبارت ديگر شعور باطن هرگز بصورت يك ظرف خالی كه فقط
از شعور ظاهر چيزی بگريزد و آنجا رفته و آنرا پر كند نيست ، او می‏گفت :
فرويد به قضيه روان ناخودآگاه خوب پی برده بود ، اما بعدا