آتشهايی كه نقطه به نقطه از طرف سپاهيان روشن شده بود جلوه خاصی داشت ،
ديد تمام آرزوهايش بر باد رفته ، اين قدرتها و عزتها نمیتواند سودی به
او برساند ، با كمال عجز و لا به دست به آسمان بلند كرد و گفت : ای آنكه
ملك تو دائم و ثابت و هميشگی است رحم كن بر آنكه ملكش از دستش میرود
.
سلطان سنجر سلجوقی در آخرين لحظات زندگی خود اين اشعار را با خود
زمزمه میكرد :
به ضرب تيغ جهانگير و گرز قلعه گشای
|
جهان مسخر من شد چو من مسخر رای
|
بسی قلاع گشودم به يك نمودن دست
|
بسی مصاف شكستم به يك فشردن پای
|
چو مرگ تاختن آورد هيچ سود نداشت بقابقای خدای است و ملك ملك
خدای
كاخ آمال و آرزوهای انسان سخت سست بنياد است . آدمی از تار و پول
امل و آرزو در خيال خود نقشهها میسازد و يكمرتبه يك حادثه كوچك همه
آنها را نقش بر آب میكند ، فكر و عقيده و امل و آرزوی او را به كلی
عوض میكند . فرض كنيد آدمی را كه سالم در كوچه و خيابان راه میرود و در
سر نقشهها میپروراند ، يكمرتبه پزشكان با كمال تأسف به او خبر بدهند كه
مبتلا به سرطان است و چاره پذير نيست ، فكر كنيد چه غوغايی در جهان آمال
و آرزوها و افكار و نقشههای اين آدم پيدا میشود ، مانند شهری كه سيل در
آن افتاده باشد و همه كوچه ها و خانه ها را گرفته باشد ديوارها و خانه ها
يكی پس از ديگری فرو میريزد ، بلكه مانند شهری كه بمب اتمی در آن
انداخته باشند همه با هم زير ورو میشوند . گاهی مشاهده يك منظره
وحشتناك بدون آنكه منتهی به مرگ بشود افكار و عقايد آدمی