هم میخورد يعنی مجموع موادی كه به نسبت معين لازم است در بدن باشد كم و
زياد میشود ، فرمول لازم كه خداوند ، طبيعت انسان را روی آن فرمول ساخته
به هم میخورد ، به قول سعدی :
چهار طبع مخالف سركش
|
چند روزی شوند با هم خوش
|
گر يكی زين چهار شد غالب
|
جان شيرين بر آيد از قالب
|
همين طور است كه وضع روحی و مزاج روحی بشر ، روح احتياج دارد به محبت
ديدن و محبت كردن ، احتياج دارد به نظم اخلاقی ، به فهم و معرفت و دانش
، احتياج دارد [ به ايمان ] و اعتقاد ، احتياج دارد به تكيه گاه محكمی كه
در كارها به او توكل كند و به او اميدوار باشد كه او را در كارها اعانت
میكند . اينها همه به منزله مواد لازمی است كه برای مزاج روح لازم است و
اگر تعادل و توازن به هم بخورد ديگر هيچ چيزی نمیتواند خوشی و آرامش به
انسان بدهد .
بعضی از مردم در خودشان احساس ناراحتی میكنند ، همين قدر میفهمند كه
خشنود نيستند و آب خوش از گلوی آنها پايين نمیرود ، میفهمند كه قرار و
آرام ندارند ، پژمرده و افسرده میباشند ، اما علت اين بی قراری و
پژمردگی چيست ، نمیدانند ، میبينند همه چيز و همه وسايل زندگی را دارند
و در عين حال از زندگی خشنود نيستند . اين گونه اشخاص بايد بدانند كه
قطعا احتياجاتی معنوی دارند كه برآورده نشده ، قطعا كم و كسری در روح
آنها وجود دارد ، بالاخره بايد اعتراف كنند و تسليم شوند به اين حقيقت
كه ايمان هم يكی از حوائج فطری و تكوينی ماست و بلكه بالاترين حاجت
ماست و هر وقت به سرچشمه ايمان و معنا رسيديم و نور خدا را مشاهده
كرديم و