میپندارند كه همينكه مملوك كسی ديگر نبودند و به اصطلاح زر خريد نبودند
ديگر آنها آزادهاند ، ديگر نمیدانند هزار نكته باريك تر از مو اينجاست
، نمیدانند اسارت و بندگی هزار نوع و هزار شكل دارد ، نمیدانند كه بندگی
طمع و آز هم بندگی است ، اسارت در قيد عادات جاهلانه هم بندگی است ،
پول پرستی هم بندگی است :
بيتی از عنصری بيارم كز وی
|
خوبتر و نغزتر رقم نتوان كرد
|
دانش و آزادگی و دين و مروت
|
اينهمه را بنده درم نتوان كرد
|
يوسف صديق سالها نام بردگی داشت ، يعنی در بازار خريد و فروش كالاها
خريد و فروش میشد ، مانند يك كالای بی جان دست به دست میگشت ، از زير
دست اين خارج میشد و زير دست ديگری قرار میگرفت ، از اين خانه به آن
خانه منتقل میشد ، مالك هيچ چيز نبود ، حتی غذايی كه میخورد و يا جامهای
كه میپوشيد از آن اربابان بود ، اگر كار میكرد و محصولی از دسترنج خود
تهيه میكرد باز هم متعلق به خودش نبود زيرا بنده و برده هر چه كسب
میكند به ارباب تعلق میگيرد .
يوسف از نظر جسمانی كاملا برده بود ، ولی همين يوسف ثابت كرد كه
آقاتر و آزادتر از او در همه كشور مصر وجود ندارد ، محبوب و معشوق يكی
از زيباترين زنان مصر واقع شد و همان يوسف غلام و برده جواب رد به آن زن
زيبای جوان متشخص داد ، گفت در عين اينكه از لحاظ قانون مالكيت ، تن
من برده شماست روحم آزاد است ، بنده شهوت و هوا نيستم : " غير حق را
من عدم انگاشتم " ، من فقط بنده يك حقيقت میباشم و روحم در مقابل يك
فرمان خاضع است و