منطقی گمشده مؤمن است و آدمی گمشده خود را هر جا و در دست هر كس كه‏
ببيند آن را می‏گيرد . مثلا اگر كسی انگشتر خود را گم كرده باشد و بعد از
چندی آن را با تمام نشانيها روی بساط دستفروشی و يا در انگشت كسی ببيند
معطل نمی‏شود و آن را مطالبه می‏كند و اگر مانعی در كار نباشد آن را بر
می‏دارد و می‏رود . مؤمن و مسلمان واقعی از نظر علم جويی و حقيقت طلبی‏
نبايد اهميت بدهد كه حقيقت را و علم و حكمت را در نزد چه كسی می‏يابد ؟
آيا آن كس كه اين گنج را در اختيار دارد هموطن اوست يا نه ، هم كيش‏
اوست يا هم كيش او نيست ؟ آيا سياه پوست است يا سفيد پوست ؟ به‏
هيچيك از اين امور اهميت نمی‏دهد ، فقط به اين جهت اهميت می‏دهد كه آيا
آنچه در نزد او هست حقيقت است يا حقيقت نيست .
در قرون اوليه صدر اسلام كه مسلمانان كم و بيش از تعليمات اسلام‏
برخوردار بودند ، اين حقيقت و پيروی از اين دستور كاملا نمودار است ،
مثلا ديده می‏شود حوزه درس تشكيل شده مركب از عرب و ايرانی و هندی و
قبطی و بربر ، و يك استاد از يكی از اين نژادها برای همه تدريس می‏كند .
چه بسيار از اعراب كه در حوزه درس افراد ايرانی يا غير ايرانی می‏نشستند
و بر عكس چه بسيار افراد ايرانی و يا غير ايرانی كه استادشان از نژاد
عرب بود . حتی در مقام تحصيل علم و نزديك شدن به حقايق علمی اهميت‏
نمی‏دادند كه استادی كه از او علم فرا می‏گيرند چه كيشی و مذهبی دارد .
اساتيد پزشكی غير مسلمان برای مسلمانان تدريس می‏كردند و مسلمانان فرا
می‏گرفتند تا آنجا كه خودشان از اساتيدشان بالاتر رفتند و نامشان بيشتر اوج‏
گرفت .