مثلا نقاشی كه تابلويی بر روی يك صفحه به وجود می‏آورد ، خودش نقاش علت‏
فاعلی است زيرا اثر يعنی آن تابلو از ذوق او و فكر او و از هنر دست او
ناشی شده ، و اما آن صفحه كه تابلو بر روی آن نقش بسته علت قابلی است‏
و هر كدام از ايندو اگر نبودند آن نقاشی به وجود نمی‏آمد . بعد قاعده‏
ديگری دارند و می‏گويند هميشه علت فاعلی بايد غير از علت قابلی باشد
يعنی يك چيز نمی‏تواند هم فاعل باشد و هم قابل ، هم دهنده اثر باشد و هم‏
پذيرنده آن . اگر كسی به قاعده دوم ايراد بگيرد و بگويد چگونه ممكن نيست‏
كه يك چيز هم علت فاعلی باشد و هم علت قابلی و حال آنكه نمونه آن را
ما مشاهده می‏كنيم و آن طبيب است كه هنگامی كه مريض می‏گردد خودش خودش‏
را معالجه می‏كند ، در جواب می‏گويند : تو در اينجا اشتباه كرده‏ای كه خيال‏
كرده‏ای يك چيز است كه هم فاعل است و هم قابل . درست است كه يك‏
طبيب يك انسان است ، اما يك انسان در عين اينكه يك شخص است‏
جنبه‏های مختلف دارد ، از آن جمله چون بدن دارد و مزاج دارد مريض می‏گردد
، و از يك سوی ديگر فكر دارد و علم و اطلاع پزشكی دارد ، اين علم و فكر
اوست كه بدن او را معالجه می‏كند ، پس باز هم فاعل غير از قابل است .
اين سؤال كه چگونه ممكن است كه يك نفر انسان خودش به خودش ظلم كند
، خودش هم ظالم باشد و هم مظلوم ، عينا نظير همان سؤال است و جوابی هم‏
كه در اينجا بايد داده شود عينا نظير همين جواب است . اينكه می‏گويند
انسان به خودش ظلم می‏كند ، يعنی انسان هم عقل دارد و هم شهوت ، شهوتش‏
به عقلش ظلم می‏كند ، حق عقل را كه علم و ياد گرفتن و سپس اطاعت كردن‏
است پامال