ديگری از شهر خارج شده بود و به هم برخوردند ، اوضاع و احوال را از
يكديگر پرسيدند ، ضمن گفتگوها معلوم شد كه اخيرا متاعی كه مصادف و
رفقايش حمل میكنند كمياب شده و بازار خوبی پيدا كرده است . مصادف و
رفقايش خوشحال شدند و به بختخويش آفرين گفتند و از خوشحالی در پوست
خود نمیگنجيدند . در همين وقت دور هم جمع شدند و تصميمی گرفتند ، تصميم
گرفتند بازار سياه به وجود آورند و حداقل به كمتر از صد در صد سود خالص
بعد از وضع همه مخارج به مدينه بر نگردند ، هم عهد شدند و قسم خوردند كه
همه با هم قيمتها را بالا ببرند . بعد از اين پيمان وارد شهر شدند . مطلب
همانطور بود كه در بين راه اطلاع يافته بودند . طبق پيمانی كه با هم بسته
بودند و هم قسم شده بودند ، بازار سياه به وجود آوردند و هر طور دلشان
میخواست جنس خود را فروختند و به سفر خود خاتمه دادند .
مصادف خوشحال و خوشوقت به مدينه برگشت و يكسره به حضور امام صادق
رفت و دو كيسه كه هر كدام هزار دينار زر داشت جلو امام گذاشت و گفت
يكی از اين دو كيسه سرمايه شماست و يكی ديگر كه مساوی اصل سرمايه است
سود خالصی است كه به دست آمده . امام فرمود : چه سود زيادی ! بگو ببينم
چطور شد ؟ مصادف ماجرای هم قسم شدن برای گرانفروشی را شرح داد . امام با
تعجب فراوان فرمود : سبحان الله ! شما كه نام خود را مسلمان میگذاريد
چنين كاری كرديد ؟ ! هم قسم شديد كه به كمتر از صد در صد سود خالص
نفروشيد ؟ ! سپس فرمود : همچو كسب و تجارتی به درد من نمیخورد . امام
يكی از آن دو كيسه را برداشت و
|