واقعا هم میبينيم كه گاهی حالتی در دل پيدا میشود كه حالت رقت و خشوع
نسبت به حق از ميان میرود ، انسان مظالم فجيع مرتكب میشود و متأثر
نمیشود ، مواعظ و نصايح تأثير نمیكند ، در اثر تكرار ارتكاب جرم و گناه
قسوت قلب پيدا میشود ، و يا انسان در اثر تعصب حالتی در روحش پيدا
میشود كه سخن حق را نمیپذيرد ، به اين معنی كه پرده تعصب اجازه ورود به
دل و تصور و تصديق نمیدهد . يك سلسله حالات كه به منزله پردهها و حجابها
و غلافهای روحی است زياد است . همان طوری كه قسوت و تعصب ديوار و پرده
است ، خيال و و هم به نوبه خود يك ديوار و پرده ضخيم ديگری است . در
اطراف اين آخری توضيحی میدهم و برای آن مثالی عرض میكنم .
يكی از اشكالاتی كه قريش به پيغمبر اكرم میكردند و در نظر آنها آن
اشكال مانع بود كه دعوت آن حضرت را بپذيرند اين بود كه میگفتند كه اين
چگونه پيغمبری است كه مثل ديگران غذا میخورد ، مثل ديگران در كوچهها و
بازارها راه میرود ، بشری است مانند ديگران . همينها كه اين حرفها را
میزدند خودشان فرزند ابراهيم بودند و خود را بر دين ابراهيم میدانستند و
ابراهيم را پيغمبر خدا میدانستند . اين اشكالات برای آنها از آنجا پيدا
شده بود كه تدريجا برای ابراهيم از خزانه خيال و وهم خود سيمايی ساخته
بودند كه با يك بشر چندان قابل تطبيق نبود ، از رسول اكرم انتظار داشتند
مثل آن ابراهيم باشد كه آنها در خيال و وهم خود ساختهاند . آنها ابراهيم
را در عالم خيال در پشت ابرها و آسمانها قرار داده بودند ، به خيال خود
او را بالا برده بودند ولی در واقع او را پشت كرده بودند و از واقعيت
|