ابزار توليد اقتضا می‏كند كه انسان خوب شود ، باز انسان خوب می‏شود به‏
اين حساب نه بايد به بشر خوش بين بود و نه بدبين .

تز اصلاحی

گفتيم كسانی كه انسان را ذاتا بد و شرور ميدانستند و به طبيعت او
بدبين بودند ، تز اصلاحی نداشتند و انسان را قابل اصلاح نمی‏دانستند و طرح‏
مدينه فاضله برای او نمی‏ريختند حالا می‏گوئيم ماركسيسم هم قائل به تز اصلاحی‏
نيست و هر تز اصلاحی را در دوره مالكيت ، تخيل می‏شمارد و توصيه های‏
اخلاقی به عدالت و جامعه بی‏طبقه را سوسياليسم تخيلی قلمداد می‏كند ، چرا
كه ماركسيسم برای بشر اختيار نمی‏شناسد ، او را تابع جامعه و ابزار توليد
اقتصادی می‏داند كه محكوم به جبر تاريخ است ماركس می‏گويد تحول جامعه مثل‏
تولد نوزاد است كه تا موقعش نرسد ، زايمان امكان پذير نيست ، بايد صبر
كرد تا ابزار توليد به آن مرحله از رشد برسد كه اقتضانمايد مالكيت خصوصی‏
از بين برود تاريخ مثل زن حامله است كه نمی‏شود بچه اش را در سه ماهگی‏
سالم بزايد ، سقط جنين می‏شود ، بايد صبر كرد تا زمانش برسد ، حداكثر
كاری كه می‏توان كرد اين است كه درد را تخفيف دهيم و زايمان را راحت تر
كنيم
همه كسانی كه به " اصالت اجتماع " معتقدند ، يعنی انسان را فاقد
سرشت ، و تمام ابعاد وجودی او را ساخته جامعه می‏دانند جبری فكر می‏كنند و
تز اصلاحی را قبول ندارند چون قبول تز اصلاحی براساس اين است كه انسان‏
بتواند خودش را اصلاح كند و حق و عدل و راستی