تلقی می‏كرد به عبارت ديگر طرز تفكر مسلمين در مسئله مبنای سعادت انسان‏
از طرز واقع بينانه به طرز خيالبافانه گرايش يافت ، و به طوری كه تاريخ‏
نشان می‏دهد ريشه اين فكر را امويها ايجاد كردند .
مسئله ای است كه از قديم در بين علماء كلام مطرح بوده و آن اين است كه‏
آيا اساس ، ايمان است ، و اصلا ايمان چيست ؟ تاريخ نشان می‏دهد كه خلفای‏
بنی‏اميه از نظر اينكه خودشان در عمل فاسق و فاسد بودند و اين را هم‏
نمی‏توانستند از مردم كتمان كنند و مردم هم می‏دانستند كه اينها از نظر عمل‏
فاسدند ، اين فكر را ترويج می‏كردند كه اساس اين است كه ما ايمان داشته‏
باشيم ، اگر ايمان درست باشد عمل اهميتی ندارد .

چرا فكر تحقير عمل پيدا شد ؟

چون اينها حكومت داشتند و قدرت و ثروت در اختيارشان بود ، قهرا
می‏توانستند تبليغات وسيعی در اين زمينه بكنند ، مزدورهائی هم از آن عالم‏
نماها درست كنند و آنها هم مرتب بگويند اساس ، ايمان است ، و ايمان‏
كه درست شد عمل هر چه بود ، بود ، برای اينكه خلفای بنی‏اميه را تبرئه‏
كنند كه مردم خيلی حساسيت نشان ندهند و نگويند كه اينها چه جور خلفائی‏
هستند كه عملشان اين چنين فاسد است ! علم كلام نشان می‏دهد كه فرقه ای در
قرن دوم اسلامی پيدا شد كه آنها را مرجئه می‏گفتند مرجئه يكی از اصول‏
عقايدشان همين مطلب بود و خلفای اموی هم از اينها حمايت می‏كردند .