داستانی است از يكی از بزرگان علمای شيعه ، مرحوم وحيد بهبهانی (
محمدبن باقربن محمد اكمل ) از بزرگان علما و استاد بحرالعلوم و ميرزای‏
قمی و كاشف الغطاء و از كسانی است كه حوزه علمی او در كربلا حوزه بسيار
پربركتی بوده و در كربلا هم زندگی می‏كرده است ايشان دو پسر دارد يكی به‏
نام آقا محمد علی صاحب كتاب " مقامع " و ديگری به نام آقا محمد
اسماعيل در شرح حال اين مرد بزرگ نوشته اند روزی عروسش ( زن آقا محمد
اسماعيل ) را ديد كه جامه های عالی و فاخر پوشيده است ، به پسرش‏
اعتراض كرد كه چرا برای زنت اينجور لباس می‏خری ؟ پسرش خيلی جواب‏
روشنی داد ، گفت : « قل من حرم زينة الله التی اخرج لعباده و الطيبات‏
من الرزق »( 1 ) مگر اينها حرام است ؟ لباس فاخر و زيبا را چه كسی حرا
كرده است ؟ گفت پسركم نمی‏گويم كه اينها حرام است ، البته حلال است ،
من روی حساب ديگری می‏گويم ، من مرجع تقليد و پيشوای اين مردم هستم ، در
ميان اين مردم غنی هست ، فقير هست ، متمكن هست ، غير متمكن هست ،
افرادی كه از اين لباسهای فاخر و فاخرتر بپوشند هستند ولی طبقات زيادی‏
هم هستند كه نمی‏توانند اينجور لباسها بپوشند ، لباس كرباس می‏پوشند ، ما
كه نمی‏توانيم اين لباسی را كه خودمان می‏پوشيم برای مردم هم تهيه كنيم و
نمی‏توانيم كه آنها را در اين سطح زندگی بياوريم ولی يك كار از ما ساخته‏
است و آن همدردی كردن با آنهاست آنها چشمشان به ماست ، يك مرد فقير
وقتی زنش از او لباس فاخر مطالبه می‏كند ، يك مايه تسكين خاطر دارد ،

پاورقی :
1 - سوره اعراف ، آيه . 32