كه در آغاز اين بحث اشاره كرديم جريان هستی را براساس حق می‏داند و حق‏
را اصيل معرفی می‏كند و در مقابل ، هر چند باطل را نفی نمی‏كند اما آن را
اصيل نمی‏داند از اين رو قرآن به تاريخ خوشبين است و برای انسان اصالت‏
قائل است قرآن نمی‏گويد انسان فقط يك ابزار است و در مسير يك جبر كور
واقع شده است ، چون برای ايمان اصالت قائل است اسلام برای انسان يك‏
گرايش ذاتی به صداقت و امانت و عدالت معتقد است به تعبير قرآن انسان‏
حنيف است ، حقگراست ، يعنی ميل به كمال و خير و حق بالفطره در او وجود
دارد در عين حال از آزادی و اختيار برخوردار است و لذا ممكن است از
مسير خودش منحرف شود و حق كشی كند ، ظلم كند ، دروغ بگويد ، قرآن اينها
را به صورت يك جريانهای موقت می‏پذيرد .
پس در اين بينش ، باطل به عنوان يك امر نسبی و تبعی و به عنوان يك‏
نمود و يك امر طفيلی مطرح می‏شود ظلم كه پيدا می‏شود از كجا پيدا می‏شود ؟
از اينجا پيدا می‏شود كه ستمگر ، آن حس ملكوتی و خدائی خودش را به جای‏
آنكه در مسير خدائی ارضاء كند در مسير غير خدائی و شيطانی ارضاء می‏كند .
بطلان و شر از يك نوع تغيير مسير پيدا می‏شود كه لازمه مرتبه وجودی انسان‏
يعنی مختار و آزاد بودن انسان است حق اصيل است و باطل غير اصيل ، و
هميشه بين امر اصيل و غير اصيل اختلاف و جنگ است ، ولی اين طور نيست‏
كه حق هميشه مغلوب باشد و باطل هميشه غالب آن چيزی كه استمرار داشته و
زندگی و تمدن را ادامه داده حق بوده است ، و باطل نمايشی بوده كه جرقه‏
ای زده ، بعد خاموش