بحث كنم ، ولی ابتداء می‏خواهم آن نقاط برجسته افكار او را به اطلاع شما
برسانم .
اقبال مردی است اروپا رفته و اروپا شناخته ، مردی است كه از تحصيلات‏
جديد بهره بسيار عالی داشته است ، مردی است كه دنيای اروپا او را به‏
عنوان يك تفكر و دانشمند و صاحبنظر می‏شناسد ، او كسی نيست كه در گوشه‏
هند منزوی شده و از دور شبحی از اروپا در نظرش مجسم شده باشد و بعد
بخواهد انتقاداتی بكند ، او اروپا را از نزديك ديده و شناخته و تجزيه و
تحليل كرده است به علم جديد هم بسيار علاقه مند است و جوانان مسلمان را
تشويق می‏كند كه علوم جديد را بياموزند او كسی نيست كه با علوم جديد
مخالف باشد يا مسلمين را پرهيز بدهد كه علوم جديد را نياموزيد .
با همه اين حرفها كه مردی است كه تحصيلات عاليه خودش را در اروپا
كرده و اروپا را شناخته است و به ارزش علم جديد فوق العاده واقف و
معترف است ، در عين حال اولين چيزی كه در گفتار اين مرد جلب توجه‏
می‏كند و آن را در اشعار خودش به صورت منظوم بيان كرده است ، اين است‏
كه آن چيزی كه امروز آن را " تمدن اروپائی " می‏گويند ، يعنی مجموع شئون‏
زندگی اروپائی ، ايده آل هائی كه تمدن امروز اروپائی به بشر می‏دهد ، راه‏
و رسمی كه به بشر می‏آموزد ، اخلاق و عادات و بالاخره مسيری كه اروپای‏
امروز دارد را نه تنها يك چيز خوبی نمی‏داند بلكه يك امر بسيار بسيار
خطرناكی ، هم برای بشريت و هم برای خود مردم اروپا می‏داند .
يعنی اقبال اروپا رفته و اروپا شناخته ، آينده تمدن اروپا را بسيار