جمله های بعدش يادم نيست ولی مضمونش اين است :
رياضت و زهد يك عارف عبارت است از ورزش دادن و آماده كردن قوای‏
توهم و تخيل و حسی خودش ، برای اينكه آن موقعی كه می‏خواهد آئينه روح‏
خودش را در مقابل ملكوت بگيرد ، آنها ثقيل و مانع نباشند ، تا بتواند
رو به خدا بايستد اين هم يك فلسفه زهد است .
حالا زهد با اين فلسفه ها كه ذكر كردم ، آيا زهد زنده است يا زهد مرده‏
؟ آن كسی كه زاهد است برای اينكه می‏خواهد ايثار بكند ، آن كسی كه زهد
می‏ورزد برای اينكه می‏خواهد همدردی كرده باشد ، آن كسی كه زهد می‏ورزد برای‏
اينكه می‏بيند سطح زندگی اجتماعی پائين است يا برای اينكه می‏خواهد سبكبار
و سبكبال و آزاد مرد در اجتماع باشد آن كسی كه زهد می‏ورزد برای اينكه‏
می‏خواهد روح انسانيش آزاد باشد و بتواند با خدا خودش مناجات كند آيا
چنين زهدی انسان را زنده تر می‏كند يا مرده تر ؟ البته زنده تر می‏كند زهد
علی‏بن ابيطالب عليه السلام بر همين اساسها بود و به همين دليل زنده ترين‏
و جنبنده ترين مرد دنيا بود علی عليه السلام زاهد بود و به حكم اينكه زاهد
بود شجاع بود ، شجاعت روحی داشت .
علی عليه السلام به حكم آنكه زاهد بود ، عادل بود و به حكم اينكه زاهد
بود ، عارف بود او زاهدی بود كه در عين اينكه زاهد بود رهبر اجتماع‏
خودش بود .
پس اين زاهدهائی كه می‏بينيم مظهر زهدشان فقط اين است كه با كسی حرف‏
نزنند ، بكار كسی كار نداشته باشند ، سكوت كنند ، از اين