1 - نفی فطرت و غريزه
انسان در ذات خودش نه خوب است و نه بد ماركسيسم در انسان شناسیاش فطرت و غريزه برای انسان نمیشناسد و هرگونه ذات و سرشت درونی را نفی میكند ، چون قبلا در جامعه شناسی قرن نوزدهم اين مسئله مطرح شده بود كه جامعه شناسی انسان بر روانشناسی او تقدم دارد ، چيزهائی كه میپنداريم برای انسان غريزی و فطرت است ، در واقع جامعه به او عطا كرده و اصولا هر چه انسان دارد جامعه به او داده است اين جامعه است كه به همه جهازات روحی و روانی انسان شكل میبخشد ، جامعه است كه غريزه اخلاقی را به فرد تحميل میكند و اوپاورقی : 1 - تعبير ماترياليسم تاريخی در هيچ يك از آثار ماركس بكار نرفته ، اين تعبير سالها بعد از مرگ ماركس ، توسط " ميخانف " بكار گرفته شد و از آن پس رايج گشت آنچه در اين مورد در آثار ماركس مشاهده میشود ، " تلقی مادی از تاريخ " است به معنای تلقی معيشتی .